هنوز هم خاطرم هست که همان روزهای اول میگفت سگهای امداد و نجات گلی «عروسکش» را پیدا کردند اما مادرش را نه! یادش هست که آخرین بار مادرش نان میپخت... چانههای خمیر له شده زیرآوار پیدا شدند اما مادرش نه. او که آن روزها در تنهایی و آوارگی روزهای سخت اولین بلوغش را میگذراند به مانند دیگر همولایتیهایش نه آب میخواست، نه نان و نه حتی غذای گرم، او مادرش را میخواست تا در این روزهای سخت دخترانه همراهش باشد.
"لیلا" دیگر به زمین اطمینان ندارد او به قهر زمین ایمان آورده، او به مانند بزرگترها حرف میزند میگوید: «دنیا وفا ندارد». آری؛ او بعدازظهر یک روز گرم تابستان ناگهان قد کشید. ناگهان از خواهر بزرگتر فراتر رفت و برای خواهران خردسال و برادر دو سالهاش هم مادر شد و هم پدر.. باید مراقبتشان میکرد، باید برای گرفتن موادغذایی دنبال وانت میدوید و بعد بچهها را میشمرد. «محبوبه»، «داوود»، «آیسان»، «زهرا» و خودم ! اما مادر نیست. او زیرآوار مانده...
میگوید که هنوز همصدای مادرش را میشنود. این صدا را نه تنها او بلکه زهرای هفت ساله هم میشنود و الان «لیلا» خوب میداند که چه کار باید بکند. صبحها به بچه صبحانه دهد و مواظبشان باشد. ساعت 10 آب میآورند و ساعت یک ناهار و.... هروقت یکی از بچهها نبود باید او را در کنار آوارهای خانه خشتییشان پیدا کند.
گسلهایی که موذیانه زیرپای خانههای سست خشتی شهر خزیدند، درز ترکها را بر دیوارها و سقفها باز کردند و پس از گذشت 50 سال چنان با شدت لرزیدند که حتی فرصت تکان خوردن جنین هشت ماهه را در شکم مادرش «معصومه» ندادند.
هنوز هم با گذشت حدود یکسال، مردم ده «سرخگاو» همه منزل معصومه را میشناسند. معصومه همان عروس 9 ماهه روستا که عروسیش با چه سور و ساتی برگزار شد که بیا و ببین. اما مردم جنازهاش را با شکمی برآمده که نوزاد هشت ماههاش را داشت بیرون کشیدند. مادر معصومه بندهای آبی قنداق سیسمونی معصومه را از زیرخروارهای خاک بیرون کشید، نشان میدهد و میگوید: بچهاش پسر بود، چند روز پیش از زلزله تازه سیسمونیش را در خانهاش چیدیم اما انگار اسباب بچه شگون نداشت. اهالی میگفتند که جنازه این تازه عروس را در آشپزخانه در حالی که نمکدان قرمزی را در دست داشت، پیدا کردند.
حاج اسماعیل بزرگ روستا نیز که این روزها قامتش بیشتر از گذشته خمیده، کنار دارقالی ناتمامی ایستاده و به زبان آذری ناله میکند، صدایش سوز عجیبی دارد. عروس جوانش زیرخروارها خاک در حالی که نمکدانی در دست داشت، پیدا شده بود و پس از آن شمعدانهای عروسی را از زیر خروارها خاک پیدا کردند. حاج اسماعیل از آن شنبه لعنتی، دیگر نه عروس دارد؛ نه نوه و نه حتی پسری.
زلزله آذربایجان آنقدر عجول بود که حتی اجاز نداد؛ مهدی روزه کلهگنجشکیاش را سر سفره افطار با این دعا باز کند که سالهای بعد بتواند روزه کامل بگیرد. گسلها بعد از 50 سال بیدار شدند تا 300 تن در شهرستانهای اهر، ورزقان و هریس بمیرند و بیش از 1800 تن راهی بیمارستان شوند. لرزید تا لذتهای خوش و ناخوش روزگار این مردم را با خود ببرد و سرنوشتی دیگر برایشان رقم بزند.
عصر روز شنبه 21 مردادماه پارسال بود که سه شهرستان آذربایجانشرقی با شدت 6.2 ریشتر لرزید و این کافی نبود، بیش از 170 بار دیگر نیز لرزید تا کاملا آرامش را از زندگی مردم بردارد. 235 روستا آسیب دید و بیش از 9000 واحد مسکونی تخریب شد و بیش از 55 هزار خانوار آبرومندی که برای خود روزگاری شانی داشتند، زیر چادرهای سرخ و سفید هلالاحمر بخوابند.
شنبه بیست و یکم مردادماه صدای شیون و بوی خاک، خبری شد و از سیمها گذشت و کلمه شد و چشمانی بهت زده کلمهها را میخواندند. خبر در تمام جهان پیچید، بازهم نام کشور ما، مناطق ورزقان و اهر در آذربایجانشرقی با مصیبت، بلندآوازه شد.
زلزله که آمد؛ همه ترسیدند که نکند خاطره «بم» تکرار شود. بلافاصله مسیرهای زمینی و هوایی منتهی به مناطق زلزلهزده پر شده از نیروهای امدادی و کمکهایی که برای ادامه زندگی لازم بود. همه آمدند، از نیروهای امدادی و پلیس گرفته تا کارشناسان بنیاد مسکن، همه آمدند تا برچسب غایب به آنها نخورد... دولت برای بازسازی خانههای آسیب دیده دست به کار شد و شبانهروز برای بازسازی و نوسازی این خانهها کار کرد.
حالا یک روز مانده به یکسالگی آن فاجعه، فارغ از مسئولانی که همیشه قسمت پر لیوان را میبینند و تا از آنها میپرسی از «ب» بسمالله تا «ن» پایان از خوبی، خوشی و اقدامات و عملکرد موثرشان سخن به میان میآورند. به سراغ مردم بازمانده از لرزش زمین میرویم تا آنها خود روایت کننده روزها و ماههایی که بر آنان گذشت.
تصورم از روستا، با دیدن خانههای مردم زلزلهزده آذربایجان تغییر کرد. پیش از این خانههای خشتی اما مقاوم، حیاطهای شمالی و چراگاهایی پر از احشام مرا یاد محیط روستایی میانداخت، اما حالا خانههای به هم چسبیده بلوکی بیشتر مرا یاد شهرکهای پایتخت میاندازد تا روستا. اظهارنظرها متفاوت است؛ یکی میخواهد دست دولت را ببوسد، دیگری پیگیر چرایی سفتههایی است که داده ...
روستای گاسین ورزقان اولین جایی است که میرویم تا ببینیم در این حدود یکسال چه تغییراتی کرده است. آقای صبوری میگوید که «رسیدگی که نکردن. قرار بود منزل محکم بسازنند اما نشد. بیایید خودتان ببینید» و ما را به سمت خانه در حال ساخت میبرد و میگوید: اینجا کارگران روز 40 هزار تومان پول میگیرند اما از کجا بیاوریم؟ آنها هم دل به کار نمیدهند.
میگوید سر در خانهاش دوبار ترک برداشته و دیوار خانه شکم داده و آدم میترسد بیاید زیر این خانهها. این درحالی است که 25 میلیون سفته بانکی و سه تا ضامن به صورت زنجیرهای برای دریافت وام ارائه کردند.
روستای «سرخه گاو» را خوب میشناسم تنها چند روز از زمینلرزه نگذشته بود که با مسئولان هلالاحمر به آنجا رفتیم و بعد زلزله را دیده بودیم و حالا نوبت ارزیابی اقدامات بود. زنی این بار در روستای «سرخهگاو» حرف دیگری به میان میآورد و میگوید که دست دولت درد نکنه و اگر دولت نبود، ما نمیتوانستیم زنده بمانیم و بعد به خانه آجریش اشاره میکند و میگوید: این خانه را دولت برای ما ساخته است. اما هزینههای دیگر آن را خودمان تأمین کردهایم. این را که میگوید زن میانسال دیگری به میانه حرفش میپرد و با آن لهجه شیرینش میگوید: چه میگویی؟ جایی برای نگهداری دامهای گله نساختند که حالا دامهایمان را کجا ببریم؟ تو اشپزخونه؟
میرویم به روستای دیگر که اسمش «چای کندی» است و از یک روستایی از قبل و بعد زلزله میپرسیم که میگوید: قبل از وقوع زلزله دامداری میکردیم و همه ما زندگی خوبی داشتیم، اما همه چیز با این زلزله به هم ریخت و حالا بنیاد مسکن برای ساخت طویله وام پنج میلیونی به ما میدهد که قسط اول آن را پرداخت کرده، اما قسط دوم آن را هنوز واریز نکردهاند. از همگی ما سفته گرفتهاند و ما را به صورت زنجیرهای ضامن یکدیگر کردهاند.
به روستای «زنقآباد» که میرسیم یکی از ساکنان، مشغول کارکردن در اطراف خانه خود بود. خانهای نیمه ساخته که به تنهایی برای تکمیل آن کار میکرد و عرق میریخت. «...خانه من کامل درست نشده است و فعلاً در کانکس زندگی میکنم و اگر پول داشته باشم خانه خود را تکمیل میکنم. آن اهالی روستا که ساکن شهر بودند، هنگام زلزله به روستا برگشتند و از تسهیلات دولت استفاده کرده و برای خود خانه ساختهاند. من نیز چون درگیر کارهای درمانی همسرم بودم، نتوانستم پیگیر کارهای مربوط به خانهام شوم و الان در خانه پدرم زندگی میکنم».
پیرزنی هم از اهالی این روستا، تا ما را دید، گفت: اکثر خانهها در این روستا ساخته شدهاند، اما در این خانهها حمام و دستشویی وجود ندارد و برای استحمام به ورزقان میرویم، دولت در این مدت کمک زیادی به ما کرده، از آنها تشکر میکنیم. برای برق نیز تا به این لحظه از ما پول نگرفتهاند، اما فکر میکنم از این پس خواهند گرفت.
مقصد بعدی ما روستای «زغنآباد» بود. اولین کلنگ بازسازی پس از هشت روز توسط وزیر راه و شهرسازی در روستای زغنآباد زده شد. این روستا جزو روستاهایی بود که زلزله تلفات و خسارات زیادی در آن به جای گذاشت و 21 کشته در این روستا وجود داشت. وارد این روستا که شدیم کارگرانی را دیدیم که مشغول اجرای طرح هادی بودند. طرح هادی که اجرای آن در روستاهای زلزلهزده آغاز شده، طرحی برای ترمیم و بازسازی راههای سطح روستاست.
وارد مغازهای شدیم تا گلویی تازه کنیم. کامپیوتر موجود در مغازه تعجب همه ما را برانگیخت! مغازهای تنگ و تاریک با چند قلم کیک و بیسکویت و آب و نوشابه!
زن مغازهدار از کمک بنیاد مسکن تشکر میکرد و میگفت: در آن وضعی که بعد از زلزله به وجود آمده بود، بنیاد مسکن کمک بسیاری را به زلزلهزدگان کرد و از همه آنها تشکر میکنم.
اما جلوتر که رفتیم مردی از اهالی ده جلوی ما را گرفت و با عصبانیت سفره دلش را برای ما باز کرد و گفت: برای بازسازی خانههایمان، 21 میلیون سفته امضا کردهایم. اما اصلاً از خانههایمان رضایت نداریم. گچی که برای خانه ما کشیده بودند، ریخت و بازسازی آن را قبول نکردند و مجبور شدم با هزینههای خودم آن را تعمیر کنم، سه روز است که مشکل آب داریم و در این سه روز نتوانستهایم آب پیدا کنیم. وضعیت برق روستا نیز خوب است؛ اما قسمتی از روستا برق ندارد.
در کنار روستای «میرزاعلیکندی»، روستای «هیبت بگلو» واقع شده بود که خیرین در ساخت خانهها کمک کردهاند و این روستا نیز از وضع خوبی برخوردار بود و خانههای تکمیل شدهای را میدیدیم که اهالی روستا از بنیاد مسکن و کمکهای این اداره تشکر میکردند.
این اتفاقات درحالی است که قربان محمدی مدیرکل بنیاد مسکن آذربایجانشرقی از احداث و تکمیل 16 هزار و 500 واحد مسکونی در مناطق زلزلهزده این استان از ابتدای آغاز روند بازسازی این مناطق تاکنون خبر داد.
اینجا بوی فراموشی میآید، اما خودتان را جای مردم آسیبدیده بگذارید، چشمهایتان را ببندید، در خانه نشستهاید و یک دفعه زمین زیرپایتان میلرزد و بعد دیگر هیچ ندارید نه خانه نه شغل و نه خانواده و آن موقع چه میکنید؟
قبول کنیم که همیشه عزا برای همسایه نیست و ممکن است همین الان که در حال
خواندن این مطلب هستیم سرنوشت ماهم در یک لحظه به مانند مردم هریس، ورزقان
یا حتی بم شود!
منبع: ایسنا