نهادينه شدن موزهها، به عنوان محل نگهداري و حفاظت آثار هنري، يکي از
سياستهاي دمکراتيزه کردن فرهنگ در دوره جديد بود. درتاريخ هنر، موزهها
همواره مکاني بسته و منعکسكننده قدرت و سليقه قدرت بودهاند چرا که ميراث
هنري معرف و نماد نخبگان اجتماعي بود. انقلاب فرانسه، انقلابي که نخبگان را
آماج حملات خود قرار داده بود، طبيعتاً سمبلهاي آنان را نيز نشانه گرفت.
بناهاي تاريخي، اشيا قديمي، آثار هنري و... چنان مورد تخريب انقلابيون
قرار گرفتند که در واکنش به آن، موزه به عنوان محلي براي حفظ و نگهداري اين
آثار و عموميکردنشان بهوجود آمد. موزهها در نتيجه نه تنها محل نگهداري
و حفظ ميراث فرهنگي بودند بلکه همچنين به عنوان نمادي از اراده مردمي
قلمداد ميشدند که از اين ﭘس مجموعههاي نفيس و گنجينههاي هنري اشرافيت و
روحانيت را نيز تملک کرده بودند.
دمكراتيزهكردن فرهنگ
نهادينه کردن موزهها در نتيجه سياست دمکراتيزاسيون عرصه فرهنگ و هنر
بود. موفقيت اين دمکراتيزاسيون اما تنها زماني تضمين ميشد که
بازديدکنندگان موزه از همه اقشار و طبقات اجتماعي تشکيل شده باشند. تدريجا
از قرن نوزده -که به قرن موزهها شهرت يافته است- موزهها علاوه بر حفظ
ميراث فرهنگي، بعدي اجتماعي هم مييابند و به فوايد اجتماعي، جاذبههاي
تفريحي و نقش آموزشي و پرورشيشان نيز تکيه ميشود. از اين دوره است که
بازديدکنندگان موزه موضوع مطالعه و مورد توجه محققين قرار گرفتند.
بازديدکنندگان موزهها چه کساني هستند، چرا به موزه ميآيند؟ آيا سياست
دمکراتيزاسيون موفق بوده است و بازديدکنندگان موزه از همه قشر و طبقهاي
هستند يا موزهها هنوز نهادي نخبه گرايند؟ در پاسخ به اين سوالات، براي
نخستين بار، پيير بورديو در تحقيقي پردامنه جمعي به همراه آلن داربل،
نخستين اثر را در زمينه جامعهشناسي موزههاي اروپايي هنر ارائه داد. اثري
که در بسياري از جهات پيشگام و ابداع گر بود.
توجه به مخاطب هنر در برابر اقتدار بيرقيب هنرمند
نخستين نوآوري، توجه به مخاطب هنر در برابر اقتدار بيرقيب هنرمند و
اثر هنري بود. بورديو در مقدمه کتاب با استفاده از فرهنگ مذهبي، هاله تقدس
بر سر عشق هنر و پيش فرضهايي که در دنياي هنر رايجاند، مورد نقد قرار
ميدهد و نشان ميدهد دنياي هنر نيز همچون دين، دنياي يکسري باورها است،
باور به ذاتي و اکتسابي، قدسي و عرفي، رحمت و رستگاري و...
عاشق هنر نيز همچون مومن دوست ندارد عشقش (ايمانش) مورد تجزيه و تحليل
قرار گيرد، علاقهمند است عشق خود را منحصر به فرد، خاص و مقدر معرفي کند:
« انگار که فضيلتش اگر کسب شدني باشد، بيارزش خواهد شد، انگار همه
تصوراتش از فرهنگ هدفش اين است که اجازه دهد خود را متقاعد سازد که پرورش،
ذاتياست!»
اما اين عشق، بيش از آنکه ذاتي و خدادادي باشد، محصول شرايط و
سرمايههاي خانوادگي و اجتماعي است. عشقي که خانواده انتقال داده است،
فرهنگي که خاستگاه اجتماعي پرورانده است و در نتيجه «قابليت»هايي ايجاد
کرده که از آن تحت عنوان استعداد ذاتي و ذوق طبيعي نام ميبرند. بورديو با
جانشين کردن رويکرد تاريخي و جامعهشناسانه، رويکرد وجودشناسانه به هنر را
به پرسش کشيد و پرسيد: مخاطبان هنر کيستند؟ و اين مخاطبان چگونه شكل
ميگيرند؟
توزيع نابرابر سرمايه فرهنگي
به کارگيري روش بررسيهاي آماري در هنر، روشي که تا آن زمان فقط در
حوزههاي عينيتري چون انتخابات و مصرف، بهکار ميرفت، نوآوري ديگر اين
اثر بود. بورديو و همکارانش، با انتخاب موزههاي هنر و ايجاد اکيپهاي
تحقيقاتي در 5 کشور اروپايي فرانسه، يونان، هلند، لهستان و اسپانيا، با
انجام مصاحبهها و تهيه پرسشنامههايي از بازديدکنندگان موزهها، به نتايجي
دست يافتند که توجه جامعه علمي و همچنين متخصصان هنر را برانگيخت.
با تعيين شاخصهايي چون سن، جنس، خاستگاه جغرافيايي، محيط اجتماعي،
پايگاه طبقاتي، سطح تحصيل و ميزان درآمد، بورديو و همکارانش به اين نتيجه
رسيدند که بازديد از موزهها تقريباً در انحصار طبقات بالاي فرهنگي است.
بازديدکنندگان موزهها را تنها 1% دهقانان، 4% کارگران، %5 پيشه وران،
تشکيل ميدهند و بهميزاني که به نوک مخروط فرهنگي نزديکتر ميشويم، اين
درصد به نحو چشمگيري افزايش مييابد؛ 23% کارمندان و کادر دولتي و 45%
طبقات مرفه فرهنگي. اين تحقيق که سطح تحصيل بازديدکنندگان، تعداد بازديد
سالانه از موزه و مدت زمان بازديد را نيز در مطالعه خود لحاظ کرده بود، نقش
تعيينكننده دو عامل «خاستگاه طبقاتي» و همچنين «سطح تحصيلات» را در مصرف
فرهنگي نشان ميداد و گستردگي نابرابري فاحش اجتماعي در دسترسي به هنرها را
آشکار ميکرد. نابرابرياي که بيش از هر جا در عرصه هنرهاي والا و اماکن
مشروعش نمود مييافت. يافتهها نشان ميداد تنها سرمايه اقتصادي منشأ
نابرابري نيست بلکه سرمايه فرهنگي نيز که مشخصاً با سطح تحصيلات و تربيت
فرهنگي فرد، اندازهگيري ميشود، نقش تعيين کنندهاي دارد. بازديد از موزه
مستلزم برخورداري از حداقل شناختي از تاريخ هنر و همچنين فهم هنري است که
با تلاشهايي چون انتشار راهنماي موزه تامين نميشود و در نتيجه
بازديدکنندگان موزهها را اغلب خود هنرمندان، آماتورهاي هنر و طبقات بالاي
فرهنگي، آنها که بنا به تربيت خانوادگي يا محيطي و همچنين اقتضاي رشته و
کارشان با هنر سر و کار دارند، تشکيل ميدهند.
وارثان فرهنگي و فرهنگي موروثي
آمار نشان ميداد دسترسي به آثار فرهنگي از امتيازات طبقات بالاست، اما
اين امتياز، امتيازي مشروع به نظر ميرسد. هزينه ورود به موزهها بسيار
نازل است و در نتيجه نميتوان گفت براي ورود به موزه مانعي اقتصادي وجود
دارد، در نتيجه «در اين عرصه هيچکس حذف نميشود، مگر آنکه خود، خود را حذف
کند.» ظاهراً ميبايست تفاوت رفتار را در رابطه با نهادهاي هنري به
نابرابري طبيعي «نيازهاي فرهنگي» نسبت داد و اين که نيازهاي فرهنگي برخي به
طور طبيعي از ديگران بيشتر است، ... اما بنا به تحقيق بورديو، « نيازهاي
فرهنگي»، برخلاف « نيازهاي اوليه»، که غريزي هستند، محصول محيط و پرورش
افرادند و با ميزان آموزش و تحصيلات، پيوند مستقيمي دارد. در نتيجه
نابرابري در برابر آثار فرهنگي، وجهي از نابرابري در برابر نهادهاي آموزشي
است، نهادهايي که هم بهوجود آورنده نيازهاي فرهنگياند و هم امکان پاسخ به
اين نيازها را ممکن ميسازند. با توجه به اين يافتهها، بورديو به اين
نتيجه ميرسيد که دسترسي به آثار هنري، همچون سرمايه نمادين، فقط با
امکانات مالي تعيين نميشود بلکه ريشه در «قابليت»هايي دارد که عميقاً
دروني شده و در عادات، سلايق و معيارهاي رفتاري فرد، ناخودآگاه اثرگذارند.
«قابليت»هايي که مختص «وارثان» است، آنها که در خانواده و محيطي فرهنگي
رشد کردهاند، به طور طبيعي سرمايههاي فرهنگي، اجتماعي و سمبوليک را به
ارث بردهاند، با اين حوزه خويشاوندي دارند، زبانش را ميدانند و رفتن به
موزه، شرکت در کنسرت موسيقي، تئاتر و گالري نقاشي و... در آنها يک عادت
ثانويه و يک منش است. در نتيجه آنچه که مانع پنهان ورود افراد به عرصه هنر و
مشخصاً بازديد از موزه هاست، نه کمبود امکانات مالي بلکه احساس بيگانگي
است که فرد با اين محيط هنري دارد، احساس اينکه در جاي خود نيست و اغلب در
رفتار، لباس پوشيدن و حرف زدنش نمود مييابد. اين بيگانگي بيش از هر جا در
عرصه هنرهاي والا و مشخصاً موزهها احساس ميشود: «موزهها، در کوچکترين
جزئيات مورفولوژي و سازمانشان، کارکرد واقعيشان را لو ميدهند؛ کارکردي که
بر اين مبتني است که در نزد برخي احساس تعلق ايجاد کند و در برخي حس
حذفشدگي! همه چيز در اين مکان مقدس هنر، که در آن جامعه بورژوا، يادگاران
مقدس به جا مانده از گذشتهاي که به او تعلق ندارد را قرار داده است، دست
به دست هم ميدهد تا دنياي هنر در مقابل دنياي زندگي روزمره قرارگيرد،
همچنان که امر قدسي در برابر امر عرفي! در اين شرايط موزهها، به جاي آنکه
دستگاهي در خدمت عمومي کردن هنر باشند، جدايي ميان اهل هنر و بيگانگان با
آن را تشديد ميکنند. (همچنان که دانشگاهها، جدايي ميان اقشار فرودست و
فرادست اجتماعي را).
ايدئولوژي كاريزماتيك
اينبار ديگر نه پول بلکه فرهنگ عامل شکاف اجتماعي و بازتوليد نظم
موجود ميشود. وارثان امتيازات بورژوازي، که نميتوانند همچون گذشته بر
اشرافيت خوني و بر حقوق طبقاتي خود تکيه کنند، به فرهنگ همچون عامل تمايز
توسل ميجويند، به طبيعت فرهنگي و فرهنگي که طبيعت شده است و براي اينکه
فرهنگ بتواند مشروعيت بخش امتيازات موروثيشان شود، کافي و ضروري است که
رابطه پنهان ميان فرهنگ و آموزش و پرورش، فراموش و انکار شود. از اينجاست
که به تعبير بورديو «ايدئولوژي کاريزماتيک»، ايدئولوژي استعدادهاي خدادادي و
ذوق طبيعي ساخته ميشود و از سوي نهاد آموزشي، که نابرابريهاي اجتماعي در
برابر فرهنگ را به نابرابري استعدادها نسبت ميدهد و همچون نابرابري
صلاحيتها تفسير ميکند، ترويج مييابد.
منبع: روزنامه ایران