فهم چرایی این وضع مستلزم مطالعهای گسترده و در قالب پیمایشی ملی است؛ اما به عنوان طرح موضوع و ارایه الگویی اولیه میتوان چند تذکار نیاندیشیده و غیر محققانه و عمدتا مشاهدات و تجربیات در این باب ارایه کرد:
1 کتابهای درسی: دانشآموزان ایرانی در پنج سال اول به جز خواندن و نوشتن، چیز زیادی نمیآموزند. مطالب کتابهای درسی به جز ریاضیات و علوم، که قهرا علمیاند، بیش از آنکه حاوی اطلاعات ضروری در حوزه اجتماعیات و معارف دینی باشد، سرشار از گزارههای تبلیغی و تهییجی و توصیههای تربیتی مستقیم و عمدتا متفاوت با تجربیات واقعی دانشآموزان است. تفاوت هنجارهای کتابهای درسی با هنجارهایی که دانشآموزان در چارچوب آن زندگی میکنند موجب دوگانگی در باورهای آنها و بعضا ایجاد حس گناه میشود. کتابهای دوره راهنمایی و دبیرستان بهویژه تاریخ و ادبیات، این وضع را تشدید میکند. سهم مشاهیر ادبی ایران و جهان بهویژه معاصران، در کتابهای ادبیات ناچیز است و بعضا اساسا غایبند و به جایش کسانی که وفق تعاریف منصفانه، اهل ادب و فضل نیستند- گرچه انسانهایی شریفند و بعضا آثار قابل اعتنایی هم دارند- به عنوان بزرگان فرهنگی معرفی میشوند. نتیجه این میشود که فارغالتحصیلان دبیرستانی، اگر از معابر و منابعی غیر از مدارس رسمی با فرهنگ و ادب و هنر ایران آشنا نشده باشند، از این موضوعات بیخبرند یا تصویری ناقص و لوچ پیش چشم دارند و به شدت با فقد واژه و مفهوم مواجهاند.
2 گزینش دانشجو: اطلاعات و اندوختههای ناچیز فارغالتحصیلان رشتههای علوم انسانی برای طراحان سوال آزمون سراسری موجب دردسر و به تبع آن برای متقضیان موجب سرگیجه میشود. طراحان سوال ناگزیرند از میان آموختههای ناچیز، پرسشهایی پرشمار استخراج کنند. این پرسشها نوعا به ابزار سنجش علم و دانش نمیمانند؛ بلکه بیشتر شبیه آزمون اعتقادی و حافظه کوتاه مدت هستند. مثلا دانشآموز به جای پاسخ دادن به پرسشهایی درباب رخدادهای تاریخی، ناگزیر است میان عملکردها و مواضع سیاستمداران داوری کند. یکی از نمونههای مشهور در این زمینه رخدادهای سالهای 1331 و 1332 و کودتای 28 مرداد است. دانشآموزان از پدران خود آموختهاند که محمد مصدق سیاستمداری میهن دوست و خیرخواه بود که قربانی دسیسههای دربار پهلوی و انگلیس و آمریکا شد و برخی رجال مذهبی در بحبوحه نبرد سرنوشت ساز، تنهایش گذاشتند و به اردوگاه رقیب پیوستند. گزارش رسمی که در کتابهای درسی میآید این است که محمد مصدق ابتدا سیاستمداری میهن دوست و خیرخواه بود و به علت اعتماد به آمریکا، راهش را از رجال مذهبی جدا کرد و شکست خورد. دانشآموزی که میخواهد به این پرسش پاسخ بدهد، اگر تاریخشناس باشد دچار سردرگمی و عذاب وجدان میشود و چهبسا از خیر نمره قبولی بگذرد و روایتی را که درست میانگارد علامت بزند، و اگر تاریخشناس نباشد بسته به آنچه در حافظهاش مانده و بر اساس حدس و گمان پاسخ میدهد. آنچه در پسِ این حادثه ساده رخ میدهد، فروافتادن دانشآموزِ داناتر و برکشیدن تصادفی دانشآموز دیگر است. این مثال را به اجتماعیات دیگر هم میتوان تعمیم داد. دانش آموزان ایرانی تا سال 1388 در کتابهای خود میخواندند که استفاده ازکالاهای آمریکایی و اسرائیلی، بعضا به طور قطع و بعضا در شرایطی خاص مجاز نیست. از سال 1388 کالاهای انگلیسی هم به این فهرست اضافه شده است. یعنی ملاک جایز بودن و حرام بودن معاملات، با مسائل سیاست خارجی گره خورده است. حال اگر چند سال دیگر روابط ایران و انگلستان عادی شود، یا فرانسه و آلمان در سیاست خارجی ایران، وضعی همانند انگلستان پیدا کنند، منطقا باید مرزهای جایز بودن و جایز نبودن عوض شود. در چنین حالتی چطور میتوان از دانش آموز انتظار داشت که منطقی بیندیشد و علم بیاموزد یا نیک و بدهای اخلاقی را تشخیص دهد و به پرسشهای آزمون سراسری پاسخ دهد. پیچیدهسازیها و معما آفرینیهای پرسشها نیز جای خود را دارد که دانشآموزان به جای پاسخ دادن به پرسشها در هزارتوی معماها گرفتار میشوند و مدام باید مراقب تلههای انحرافی باشند. خروجی چنین آزمونی، نوعا این میشود که بسیاری از دانش آموزان عالِم ناکام میمانند و بعضا کسانی صرفا به مدد حافظه قوی و عکسبرداری از کتابهای مغلوط و انعکاس دادن آنها در پاسخنامههای آزمون به دانشگاهها راه مییابند و در کنار کسانی که با سازوکارهای ترجیحی پذیرفته شدهاند، لشکری از دانشجویانِ بیگانه با اندیشیدن و اجتهاد علمی را شکل میدهند.
3 آموزش دانشگاهی: افزایش شتابان ظرفیت دانشگاههای دولتی و غیر دولتی ایران در دو دهه اخیر، موجب به هم خوردن توازن میان تعداد دانشجویان و استادان شده است. نظام آموزشی برای جبران این نقیصه، بر شمار اعضای هیاتهای علمی دانشگاهها افزوده است و گروه پرشماری از اعضای هیاتهای علمی، فرآیندهای متعارف علم آموزی را طی نکردهاند. این استادان به کلاسهایی میروند که دو دسته دانشجوی بسیار متفاوت در آن نشستهاند. گروهی از دانشجویان، تربیت یافته مدارس و دبیرستانهایی هستند که ذکر آن رفت. گروهی دیگر قدری از هنجارهای آموزش رسمی فراتر رفتهاند و خودشان چیزهایی آموختهاند. بدین ترتیب کلاسهای دانشگاه به جایی برای همنشینی دانشجویان و استادانِ تابع هنجارهای رسمی و دانشجویانِ خارج از هنجار رسمی تبدیل شده است. دانشجویان تابع هنجار رسمی نوعا پرسشگر نیستند و پرسشگری دانشجویان «نامتعارف» را حمل بر ساختارشکنی میکنند و طبیعتا در چنین فضایی تشکیل گروههای پژوهشی، کاری بسیار دشوار و حتی شاید ناممکن شده است. دوگانه «آموزش رسمی متعارف» و «آموزش غیر رسمی نامتعارف»، نیروی فرسایندهای پدید آورده که امکانی برای پژوهش علمی باقی نمیگذارد. دانشجویان ناگزیرند درسنامههای نوعا کممایهای را بخوانند و مطابق هنجارهای آموزش رسمی به پرسشها پاسخ دهند و در نتیجه پرسشی طرح نشود که پاسخ آن بشود یکی از آن 320 تحقیقی که قاعدتا باید در هر سال از دانشگاههای ایران خارج شود. علوم خالص که کمتر در معرض دوگانه آموزش رسمی و غیررسمیاند، از این جهت گرفتاری کمتری دارند و مقالات علمی پرشماری که گاهی مقامهای رسمی به آن اشاره میکنند محصول همین شاخههای تلقینناپذیر علمیاند.