هفته نامه تجارت فردا در پنجاه وهفتمین شماره اش با دارون عجم اوغلو که در حال حاضر یکی از سرشناس ترین اقتصاد دانان جهان است،در باره ریشه های اقتصادی دیکتاتوری ودموکراسی گفت وگویی کرده و نظر او را در باره انقلاب های خاورمیانه جویا شده است. این گفت وگو با اندکی تلخیص در گروه راهبرد خبرگزاری دانا منتشر می شود:
اشتباه یکسانی که بسیاری از مفسران در تحلیلهای خود در حوزه سیاست مرتکب میشوند این است که انتظار دارند سیاستگذاران انسانهایی از خود گذشته باشند که به دنبال انجام کارهای خوب برای جامعه هستند. اما سیاستگذارانی با این ویژگیها بسیار نادر و استثنا هستند .
مهندسی زیر و بم رونق اقتصادی نتیجهای در پی نخواهد داشت، زیرا به سیاست و محدودیتهای سیاسی روی زمین چنگاندازی نمیکند.
از دیر زمانی پیش تاکنون، مصر دارای جامعهای قطبی بوده است، اما وضعیت این جامعه قطبی بدتر شده است. نخست؛ به دلیل سیاستهای مبارک، سپس به دلیل حاکمیت بیکفایت و متعصب اخوانالمسلمین که به پیمان اجتماعی که موجب به قدرت رسیدن آنها شد خیانت بسیار زیادی کردند؛ و در نهایت مخربترین عامل، بدتر شدن وضعیت قطبی مصر، قتل عام و سرکوب زشتی بود که ارتش، آن را پدید آورد.
کوبا مثالی بسیار خوب است از دور رذیلت، یا آنچه ما در کتاب، تحت عنوان قانون الیگارشی آهنین نامیدیم. کوبا با نهادهای بسیار بستهای کار خود را آغاز کرد که موجب زایش انقلابی شدند که هدفش فراهم کردن عدالت و جامعیت بیشتر بود. اما همچون نمونههای بسیار دیگر - که واضحترین آنها انقلاب بلشویکی در روسیه است - بلافاصله پس از آنکه به قدرت رسیدند، امنیت کافی پیدا کردند و توانستند دیکتاتوری خودشان را حاکم کنند، وعدهها و و قول و قرارها به حاشیه رفت.
استدلال کردم که هرچه تعداد بیشتری از کشورهای اسکاندیناویایی - که دارای جوامع دموکراتیک و باز توزیعی هستند - وجود داشته باشند، احتمالا به سرمایهداری آمریکایی خونریز بیشتری نیز نیاز دارند تا مرزهای تکنولوژیک دنیا را به جلو بکشند. در برخی سطوح، این ایده واضحی به نظر میرسد که: کشورهای اسکاندیناوی در بخشهای بسیاری - از سختافزار و نرمافزار گرفته تا فرآوردههای دارویی و نانوتکنولوژی - به طور قابل ملاحظهای از نوآوریهای ایالات متحده (و همچنین بریتانیای کبیر و آلمان) نفع میبرند. بدون وجود محیط رقابتی و فضای انگیزهبخشی که در جامعه ایالات متحده وجود دارد، ممکن بود برخی از این تکنولوژیها اصلا پدید نمیآمد یا بسیار آهستهتر به انجام میرسید.
من مطمئن نیستم، اما احتمالا این اندیشه که کشوری واحد داشته باشیم که تنها متشکل از کشورهای اسکاندیناویایی باشد، همچون اندیشیدن به یک آرمانشهر (اتوپیا) است.
چین از نهادهای جامع و فراگیر فاصله بسیاری داشت، اما نهادهای اقتصادی و حتی سیاسی این کشور، پس از مرگ مائو، به میزان بسیار زیادی بهبود یافتند.
در بسیاری از بخشهای آفریقا و آمریکای لاتین، ما شاهد قدرتمندتر شدن دولتهای مرکزی بودیم. همین موضوع به پدید آمدن درجهای از قانون و نظم و ثبات کمک کرد و در نتیجه موجب تشویق سرمایهگذاری و رشد اقتصادی شد؛ حتی اگر این نوع از تمرکززدایی همیشه موجب نزدیکتر شدن یک کشور به نهادهای حقیقتا جامع و فراگیر نشود.
در مورد تونس، من هنوز امید خود را از دست ندادهام. همچنان که پیش از این نیز اشاره کردهام، مصر، و تا اندازهای ترکیه، قادر به شکستن دور قطبی شدن خود نبودهاند. هر گروهی که به قدرت برسد، به دیگران اعتماد ندارد و سعی میکند از قدرت خود برای کسب قدرت بیشتر خودش استفاده کند و واضح است که چنین رویکردی قطبی شدن را در جامعه عمیقتر کرده و در نهایت دموکراسی را تضعیف میکند.
به نظر من برای پدید آمدن دور رذیلت سیاسی که کشورهای حوزه منا در آن به سر میبرند، تضعیف طبقه متوسط اهمیت فراوانی دارد و نفت نیز در واقع به این ادامهدار شدن چنین دور رذیلت سیاسی کمک میکند.
نفت، ثروت هنگفتی را برای نخبگان صاحب قدرت به همراه آورده و به آنها استقلال میبخشد و همچنین موجب آن میشود که تنها انگیزههای غلط سیاسی پدیدار شوند. یعنی با استفاده از درآمدهای نفتی، برای آن دسته از جمعیت که با اعانههای دولتی زندگی میکنند، شرایط امکانپذیر میشود.
درآمدهای عظیم نفتی در نروژ، منجر به تضعیف نهادها نشد، اما در عربستان سعودی یا ایران این تضعیف نهادها اتفاق افتاد یا حداقل این دو کشور نهادهای بسیار بستهای را به یک شکل یا شکل دیگر نگه داشتند، به این دلیل که این کشورها کار خود را با نهادهای بسته و کشمکشهای عمیق در جامعه آغاز کردند.
برای کشورهای دارای نهادهای بسیار ضعیف، دشوار است که بدون وجود یک جامعه مدنی قدرتمند و با توجه به اینکه برای قرون متمادی کشمکش داشته و مورد تاخت و تاز قرار گرفتهاند، یکشبه بخواهند نهادهای جامع و فراگیر بسازند.
مطالعات من بیانگر آن است که ایران دارای اقتصاد بسته است، با قدرتی که به انحصار گروه کوچکی از شرکتهای شبهدولتی درآمده که از آن برای ادامهدار شدن غلبه خودشان و همچنین منافع اقتصادیشان استفاده میکنند. از سوی دیگر همچون اکثر اقتصادهای بسته، این روند به موفقیت اقتصادی نمیانجامد.
هرچه اقتصاد بیشتر بسته شود، وابستگی بیشتری نیز به شرکتهای شبهدولتی و نظامی پیدا خواهد کرد و عملکرد اقتصاد نیز بدتر خواهد شد و حتی احتیاج به محدود کردن بیشتری خواهد بود.
تحریمها تقریبا همیشه به مردم عادی صدمه زده و ابزاری ناکارآمد محسوب میشوند. به نظر من راه رفع تحریمها، آغاز گفتوگو با ایالات متحده است. این کار در زمان احمدینژاد بسیار سخت بود، اما شاید در زمان رییس جمهور روحانی امکانپذیر شود.
برخی استدلال میکنند که آقای روحانی موقعیت مطلوبی دارد، به این دلیل که به عنوان یک نیروی تمام و کمال برآمده از داخل حاکمیت ایران، حمایت نخبگان صاحب قدرت سیاسی و مذهبی سنتی را در ایران پشت سر خود دارد، اما در عین حال نشان داده که علاقه دارد وارد گفتوگو با ایالات متحده و سایر قدرتهای خارجی نیز بشود.