گروه راهبرد- خبرگزاری دانا: در آوریل 2009، در اتاق هتلی در «سیراکیوز» نیویورک لم داده بودم و مدام کانال تلویزیون را عوض میکردم: بین مستندی در کانال پیبیاس درباره پیتسیگر، خواننده بزرگ چپگرای سبک کانتری و گزارش فاکسنیوز درباره مخالفت جنبش تیپارتی با مالیاتها که روی آن ترانهای پوپولیستی از خوانندهای از سبک کانتری پخش میشد، با این مضمون که واشنگتن از مردم عادی سختکوش مالیات میگیرد تا از بانکدارهای پولدار والاستریت حمایت کند. بین دو خواننده شباهتی غریب وجود داشت: هر دو گلایهای پوپولیستی را علیه وضع موجود، علیه پولدارهای استثمارگر و دولت حامی ایشان صورتبندی میکردند، هر دو خواهان اقدامات رادیکال بودند، از جمله نافرمانی مدنی.
این قضیه بهطرز دردناکی یادآور این بود که امروزه چگونه راست پوپولیست افراطی، ما را به یاد چپ پوپولیست افراطی گذشته میاندازد. (آیا امروزه گروههای بقاگرا و بنیادگرای مسیحی، که چندان هم قانونی نیستند، از لحاظ سازماندهی به گروه پلنگهای سیاه در دهه 1960 شبیه نیستند؟) این یک حقه استادانه ایدئولوژیک است: دستورکار تیپارتی از اساس غیرعقلانی است، از آنرو که طالب حراست از منافع مردم عادی سختکوش است، از طریق امتیازدادن به «پولدارهای استثمارگر»، به اینصورت به معنی واقعی کلمه علیه منافع خود آنها عمل میکند. همین ایدئولوژی فریبکارانه پشت سر تعطیلی فعلی دولت فدرال ایالات متحده قرار دارد. یک نظرخواهی در ایالات متحده در اواخر ژوئن 2012 نشان داد که اکثریت قاطع، هرچند مخالف برنامه تامین اجتماعی اوباما بودند، قویا با بسیاری از اقداماتش موافق بودند.
در اینجا با ایدئولوژی تیپارتی در نابترین شکل آن مواجهیم: اکثریت خواهان کیک ایدئولوژیک خودشان هستند اما میخواهند کیک پختهشده واقعی را بخورند. آنها منفعت واقعی برنامه اصلاحی خدماتدرمانی را میخواهند، حال آنکه شکل ایدئولوژیک آن را پس میزنند، زیرا تصورشان این است که شکل ایدئولوژیک آن تهدیدی است علیه «آزادی انتخابشان». آنها مفهوم میوه را نمیپذیرند، اما مصادیق آن همچون سیب، آلو و توتفرنگی را میخواهند. برخی از ما هنوز سخنرانیهای قدیمی و شرمآور کمونیستها را علیه آزادی «صوری» بورژوایی یادمان نرفته.
هر چقدر که استدلال آنها مسخره بود، اما، حقیقتی در تمایز آزادی «صوری» از آزادی «واقعی» نهفته است. مدیر یک شرکت بحرانزده، «آزاد» است که کارگران خود را اخراج کند، ولی آزاد نیست شرایطی را تغییر دهد که چنین انتخابی را به او تحمیل کرده. همین قضیه را در مباحث پیرامون برنامه تامین اجتماعی ایالاتمتحده میبینیم: برنامه تامین اجتماعی اوباما بسیاری از مردم آمریکا را از این «آزادی» مشکوک رها میکند که نگران باشند چه کسی به وضع درمانشان میرسد. آزادی انتخاب فقط به شرطی کار میکند که شبکه پیچیدهای از شرایط حقوقی، آموزشی، اخلاقی، اقتصادی و... وجود داشته باشد؛ محدودیتهایی که موجب میشود زیربنای نامریی اِعمال آزادی ما شکل گیرد.
به همین دلیل است که کشورهایی همچون نروژ باید بهمنزله پادزهر ایدئولوژی دستراستی و پوپولیستی مبتنی بر حق انتخاب، الگو قرار گیرند: گرچه همگی کارگزاران اصلی، به یک توافق اجتماعی بنیادین احترام میگذارند و پروژههای اجتماعی بزرگ با همبستگی کامل به تصویب میرسد، با اینحال اقتصاد در حال رشد است (و این ربطی به ذخایر نفتی هم ندارد)؛ این قضیه بهروشنی در مقابل حکمت عامیانهای است که میگوید چنین جامعهای باید در حال رکود باشد. خیلی از مردم نمیدانند- و خیلیها طنز این واقعیت را در نمییابند- که ترانه اسطورهای فرانک سیناترا «به سبک خودم»- که قاعدتا باید نماد روحیه فردگرای آمریکایی باشد- در واقع نسخه آمریکاییشده ترانه فرانسوی«Comme d’habitude» است که معنیاش این است: «طبق معمول، طبق روال رایج». خیلی ساده است که دو ترانه را بهعنوان مثال دیگری از تقابل بین ادب و نزاکت سترون فرانسوی و خلاقیت و ابتکار آمریکایی دید. ولی آیا این تقابل قلابی نیست؟
آیا برای آنکه بتوانم کارهایم را به سبک خودم انجام دهم، نباید به روال رایج امور تکیه کنم؟ حدومرز خیلی چیزها باید معلوم شود تا ما از آزادی بیحدومرز خودمان لذت ببریم. اغلب میشنویم که تعطیلی دولت نتیجه کشمکشهای حزبی است و سیاستمداران باید یاد بگیرند فراجناحی عمل کنند و هر جا پای مصالح ملی در میان است به راهحلهای مورد وفاق دو حزب تن دهند. نهتنها اعضای تیپارتی، بلکه حتی پرزیدنت اوباما هم متهم به این شده که به جای متحدکردن مردم آمریکا، به دو دستگی دامن زده- ولی آیا این قضیه دقیقا نکته مثبت او نیست؟ در وضعیت بحرانهای عمیق، یک دودستگی اصیل قطعا لازم است- دودستگی بین کسانی که میخواهند به پارامترهای قدیمی برگردند و کسانی که بهلزوم تغییر ریشهای آگاهند، چنین دودستگیای و نه سازشی فرصتطلبانه، تنها راه برای اتحاد واقعی نهایی است. یکی از نتایج غریب فروپاشی مالی سال 2008 و اقداماتی که برای جلوگیری از آن صورت گرفت (مقادیر عظیم پول برای کمک به بانکها) بازگشت بهکارهای «آین رند» بود، کسی که میتوان او را ایدئولوژیپرداز سرمایهداری افراطی- مبتنی بر اصل «حرص و آز خوب است»- لقب داد. فروش کتابش «اطلس شانه تکان داد» به مرز انفجار رسید. بنا به برخی گزارشها، هماکنون نشانههایی وجود دارد از اینکه سناریوی توصیفشده در کتاب او بهتدریج در قالب جریان راست پوپولیستی پیاده میشود: بهموجب این سناریو خود سرمایهداران خلاق دست به اعتصاب میزنند. ولی این بهمعنای سوءبرداشت از وضعیت کنونی است: آنچه عملا امروز اتفاق میافتد تقریبا درست عکس آن است. بخش بزرگی از کمکهای مالی برای خروج از بحران دقیقا به جیب «تیتانها یا غولهای» خانم رند میروند، همان بانکدارانی که طرحهای «خلاقانهشان» شکست خورد و به همینترتیب مسبب فروپاشی مالی شدند. دیگر نوابغ خلاق نیستند که دارند به مردم عادی و تنبل کمک میکنند، این مالیاتدهندههای عادی هستند که دارند به این «نوابغ خلاق شکستخورده» کمک میکنند. شخصیت اصلی رمان «اطلس شانه تکان داد»، یعنی جان گالت، تا اواخر داستان نامی ندارد. پیش از آنکه هویتش فاش شود، سوالی که مکرر پرسیده میشود این است: «جان گالت کیست»؟ حالا ما دقیقا میدانیم که جان گالت کیست: جان گالت همان احمقی است که مسبب فروپاشی مالی سال 2008 و تعطیلی فعلی دولت فدرال در ایالات متحده است.