به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا و به نقل از مهر، چند سالی است علوم انسانی اسلامی به یکی از دغدغه های پررنگ اندیشمندان و کارشناسان حوزه علم تبدیل شده است. دکتر سعید زیباکلام عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران و نویسنده کتاب معرفت شناسی اجتماعی ـ کتاب سال کشور در سال 1385 ـ یکی از پیشتازان این حوزه است. مشروح گفت وگوی مکتوب با وی از نظر شما می گذرد.
*امروز ترکیب علوم انسانی اسلامی واژه آشنایی برای اذهان جامعه دانشگاهی و علمی ما است، اما تفاوت هایی در تعریف آن وجود دارد و هر جریانی به نحوی آن را مراد می کند، تعریف جنابعالی از این واژه چیست؟ آیا شما در مقابل اصطلاحاتی چون علوم انسانی بومی این واژه را بهترین اصطلاح برای اهداف ترسیم شده می دانید؟
ارایه تعریف ـ به معنی دقیق جامع افراد و مانع اغیار ـ همان طور که به کرات پیشتر تشریح کرده ام در این زمینه همچون زمینه های بسیار دیگر، کاری شدنی نیست و اگر هم به فرض شدنی باشد، مفیده فایده ای نخواهد بود. اما چرا؟ زیرا پیش از اینکه بتوان در مقام ارایه تعریف قرار گرفت. باید در ابتدا «علوم انسانی ـ اجتماعی ـ اسلامی» در عالم خارج تحقق پیدا کند، یعنی آثار و مکتوباتی از نویسندگانی تحت این عنوان و با این منظور نوشته شود تا سپس بتوان با توجه به آن آثار ارایه شده تعریفی ارایه کرد. روشن است که اقدام ـ به ارایه تعریف در این صورت، پسینی خواهد بود و صد البته که این پسینی بودن، نه هیچ عیبی دارد و نه هیچ حسنی.
لیکن ضروری است، زیرا تا چیزی، امری، ماجرایی ـ همچون ماجرای علوم انسانی ـ اجتماعی ـ اسلامی ـ به وجود نیاید، صحبت از تعریف آن، همچون گذاشتن درشکه در جلوی اسب است! البته امکان دارد برخی بگویند لیکن ما در هندسه و سایر شعبات ریاضیات به طور پیشینی دست به تعریف می زنیم، فی المثل نقطه، پاره خط، زاویه، و هکذا را تعریف می کنیم. این سخن مقبول و درستی است، لیکن باید توجه کنید که ما با این کار، این موجودات را مفهوما تحدید می کنیم، به طوری که زین پس همه کسانی که آن مفاهیم را به کار می برند تا چیزی بر آن یا به مدد آن بسازند یا اختراع کنند، آن تعاریف را طابق النعل بالنعل مصادره و به کار می گیرند و کمترین تخطی و فراروی از آن ها نمی کنند. البته می توانند تخطی کنند، لیکن سنتا و عموما چنین نمی کنند. در مواقع بسیار بسیار نادری هم که چنین فراروی، یا جره و نقضی صورت گیرد، جامعه ریاضی دانان، آن مطالب تقویم شده و آن تعاریف جدید را نام و عنوانی دیگر می دهند و در هر حال مغایر با عمارتِ سنتا ساخته شده می دانند و می شناسند.
اما «علوم انسانی ـ اجتماعی ـ اسلامی» نه تنها شکل و شمایل مشخص و تفصیل یافته ای پیدا نکرده، که به زحمت، یا با مماشات بسیار می توان از انعقاد نطفه آن صحبت کرد. واقعیت تلخ یا شیرین (برای جریانات فکری ـ فرهنگی مدرنیستی) این است که چیز قابل عطف و اشاره ای تقویم نشده تا حدود و ثغور و ابعاد و اشکالی یافته باشد تا سپس نوبت به ارایه تعریفِ جامع افراد و مانع اغیار ـ چنانکه ممکن باشد ـ برسد.
اینک اما فرض می کنیم آن تلاش های تقویمی سالیانی است که بذل و انجام شده و می توان قائل شد که چیزی به نام علوم انسانی-اجتماعی ِ اسلامی تحقق یافته است. آیا در این صورت می توانیم از تعریف «علوم انسانی ـ اجتماعی ـ اسلامی» سخن بگوییم؟ پاسخ این است که با توجه به این که علوم انسانی ـ اجتماعی ـ اسلامی هم چون علوم انسانی ـ اجتماعی ـ زاده غرب، ماجرایی است ذو ابعاد و پر شاخ و برگ، تلاش برای ارایه تعریف ناکام خواهد ماند. زیرا به تعداد عالمان انسانی ـ اجتماعی نوآور و نظریه ساز، مفهوم سازی و نظریه سازی در شعب علوم انسانی ـ اجتماعی رخ خواهد داد و این یعنی به تعداد این قبیل عالمان در حوزه علوم و اندیشه سیاسی، به عنوان مثال، با مفهوم سازی و نظریه سازی در باب عدالت، آزادی، تساهل، سعادت، حکومت و امثال این قبیل مفاهیم بنیانی تر و نیز مفاهیم کمتر مبنایی مواجه خواهیم شد.
آیا روشن نیست که در این صورت نمی توان حاصل تلاش های یکی از این عالمان را اسوه و مجسمه علو و اندیشه سیاسی محسوب کرد و مابقی را حذف و طرد کرد؟ نیز، آیا روشن نیست که نمی توان از ابتدا میزان و معیاری برای مفهوم سازی و نظریه سازی تعیین و اعلام کرد؟ ایضا، آیا روشن نیست که نمی توان و هم نیز نباید به عالمان دانشگاهی و حوزوی حکم کرد که تلاش های مفهومی و نظری شان باید مطابق با این یا آن معیار و میزان باشد؟ آیا روشن نیست که حکم کننده، خود نیز عالمی است هم شان و کسوت سایر عالمان، و نتیجتا در عرض دیگران قرار می گیرد، نه در رتبه ای بالاتر در سلسله مراتب نظامی یا انتظامی؟! البته پر واضح است که منطقا چنین صدور احکامی امکان پذیر است. لیکن آشکار است که چشمه علم ورزی و نظریهسازی را نه فقط از جوشش و فوران انداخته ایم که چیزی از چشمه باقی نخواهد ماند.
با این وصف، اگر بپذیریم که عرصه مفهوم سازی و نظریه سازی بالقوه برای هر کسی که همت لازم را داشته باشد و مقدماتی را هم فراهم کرده باشد، گشوده و فراخ است، در این صورت با واقعیتی مواجه می شویم که همواره در طول تاریخِ مفهوم سازی و نظریه سازی ها در علوم انسانی، علوم اجتماعی و علوم طبیعی با آن مواجه بوده ایم. و این یعنی، دیگر نمی توانیم توفیقی در ارایه تعریف جامع افراد و مانع اغیار از مفهوم یا اصطلاحی داشته باشیم.
این سخن البته به این معنا نیست که نمی توان تلقیِ بسیار انعطاف پذیر و متساهلانه ای از مفهوم یا اصطلاحی داشت. آری! می توان. و ضمنا این قبیل تلقی ها نیز، هم مفید امور اجرایی و مدیریتی است و هم مانع از ابداعات جدید و در نتیجه مفهوم سازیها و نظریه سازی های خلافِ عرف و سابقه نمی شود. این را نیز بیفزایم که در مواردی در تاریخ علوم طبیعی ما شاهد بروز اجماعی بر سر واژه ها یا اصطلاحاتی بوده ایم، لیکن این اجماع ها و تعاریف حاصل از آن ها، همچون همه اجماع ها، پدیداری اجتماعی ـ تاریخی اند و در نتیجه قابلیت افول و نزول دارند ولو این که عمری طولانی را پشت سر داشته باشند. اینکه آیا در آینده در علوم پایه ای اجتماعی و انسانی چنین اجماع هایی رخ خواهد داد یا نه، فقط آن علیمِ حکیمِ حق می تواند بداند و لاغیر. اما روشن است که هیچ منع منطقی ندارد.
با این اوصاف، باید روشن باشد که چرا امروزه زمینه برای اقدام به ارایه تعریف از «علوم انسانی ـ اجتماعی ـ اسلامی» ابدا فراهم نیست و اگر تلاشی هم صورت بگیرد، لاجرم از نوع تحکم های پنهان نظامی-انتظامی خواهد بود. و در نتیجه، این قبیل اقدام ها هیچ سود و ثمره ای برای تلاش های جدی و نوآورانه عالمان پژوهششناس پژوهشگر نخواهد داشت.
افزون بر اینها، اینکه آیا این واژه بهترین اصطلاح برای اهداف ترسیم شده از این طرح است، باید اعتراف کنم که از «اهداف ترسیم شده» در این رابطه اطلاعی ندارم. اما این بی اطلاعی چندان اهمیتی ندارد زیرا صرف نظر از چیستی یا چگونگی آن اهداف و آن طرح، این سوال بسیار شگفت انگیز است! به راستی چه اهمیتی دارد که این واژه یا هر واژه دیگری را برای نامیدن اهداف ترسیم شده ـ هرچه هستند ـ اختیار کنیم؟ حیرت انگیز است زیرا مگر این نام ها یا واژه ها قرار است کاری برای ما کنند؟ چه قدر خوب بود اگر یک بار هم که شده خود را بسیار جدی با این سوال ها مواجه کنیم که مگر «اهداف ترسیم شده» به این یا آن خواندن شان اعتراض یا عصیان می کنند؟ و یا از تحقق شان ممانعت می کنند؟ و یا کلا موافقت یا مخالفت شان معنی و مفهومی دارد؟ به راستی چرا فکر می کنیم این نامگذاری ها کمترین اهمیت را دارد؟ آیا به جا نیست از منشا این قبیل تصورات و اندیشه ها سوال کنید، اندیشه هایی که پژوهش را هم در دانشگاه و هم در حوزه صدمات بسیار زده است؟[1]
*علوم انسانی اسلامی چه کارکردی برای جامعه ما خواهد داشت؟ در واقع علوم انسانی موجود چه ایرادی دارند که ما تحول در آن ها را لازم می دانیم؟
این سوال بسیار کج و بسیار پر کاربردی است و رایحه گزنده و نامبارک سیطره جو فنی ـ مهندسی ـ حاکم بر تقریبا تمام مراجع و مصادر سیاستگذاری را به مشام می رساند! بهتر است سوال شود: علوم انسانی ـ اجتماعی ـ اسلامی را برای چه می خواهیم؟ و پاسخ بی هیچ قید و شرط و ابهام و اطاله ای: برای اینکه می خواهیم جامعه و فرهنگ و اقتصاد و سیاست مان را با آن ببینیم و با آن تدبیر و تنظیم و مدیریت کنیم و به اختصار تمام: برای اینکه می خواهیم با آن زندگی کنیم.
اما اینکه «علوم انسانی ـ اجتماعی ـ موجود چه ایرادی دارد» بازمی گردد به اینکه علوم انسانی ـ اجتماعی ـ موجود محصول تلاش های انسان متفکر غربی است برای فهم و رفع و دفع مسایل و معضلات و حاجات و آلام و آرمانهای جوامع غربی. علوم انسانی ـ اجتماعی غربی در خلا و یا در فضاهایی در لابه لای کهکشان ها زاییده و پروده نشده است. انسان هایی سرشار از تعلقات و تلقیاتی خاص در جوامعی با معضلات و آلام و آرزوها و نیازهایی خاص، مترصد فهم آن معضلات و آلام شدند و با توجه به نیازها یا خواسته ها و آرزوها و آرمان هایی تلاش کردند اوضاع مطلوب دیگری را فراهم کنند.
حاصل آن تلاش های تفهمی یا شناختی همان است که ما امروزه علوم اجتماعی غربی ـ جامعه شناسی، اقتصاد و علوم سیاسی ـ می خوانیم. البته این امکان وجود دارد که در برخی مواضع و مسایل، شباهت ها یا قرابتهایی کم یا زیاد میان جوامع غربی و جوامع اسلامی وجود داشته باشد. ایضا امکان دارد در پاره ای از آلام و نیازها و یا حتی آرزوها و آرمان ها شباهت هایی داشته باشند. لیکن مهم است تاکید کنیم که از پیش نمی توان و نباید بنای پژوهش ها را بر انطباقی جهانشمول گذاشت.
قدر مسلم این است که غرب امروز ماجرای بسیار تحول آفرینی موسوم به نهضتروشنفکری قرن هجدهم را در انبان تجربه فکری ـ فرهنگی خود دارد. و آن تجربه بسیار مبنایی یا با آموزه های ادیان الهی سر ناسازگاری دارد و یا دست کم با آنها وداع کرده است. حال آن که در جوامع اسلامی و دست کم در ایران روی هم رفته طالب آن هستیم که نظام اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی خود را هر چه بیشتر موافق آن آموزه ها سامان دهیم. این میل و ارادت البته قدمت چندان طولانی هم ندارد. با این وصف به طور روزافزونی دانشگاهیان و حوزویان اظهار تمایل می کنند که جامعه و فرهنگ و سیاستگذاریهای ما هرچه بیشتر و بیشتر موافق آموزش های کتب و رسل الهی باشد.[2]
[1]بحث تفصیلی دربارهتعریف،نظریهونظریه سازیرا بیش از این در این جا پی نمی گیرم و علاقه مندان را به مقاله افسانه هایی درباره نظریه و نظریه سازی، در کتابافسانه های آرامبخش، از همین قلم، (تحت انتشار) ارجاع می دهم.
[2]نظر به این که بحثی تفصیلی درباره اکثر سوالات در مقاله بازشناسی پارادایم علمی ایران و نیز در مقاله نظریه پردازی در ایران درکتاب خلاف جریان (یک)و نیزخلاف جریان (دو)، هر دو از همین قلم (انتشارات سوره مهر، 1389) صورت گرفته است از تکرار آنها خودداری می کنم.