درباره اينكه چرا در جامعه، جرم و جنايت روز به روز زيادتر ميشود، چرا تبهكاري رواج مييابد بايد با ديد علمي نگريست و گفتن اينكه انسان مختار مسئول رفتارهاي نيك و بد خود است و بايد مجازات شود، كافي نيست. ريشه جرم و جنايت را ميتوان تا سپيدهدم تاريخ بشري به واپس برد. وقتي قابيل برادر خود را به قتل رساند جرم را آغاز كرد و اينك ما روز به روز شاهد گسترش تبهكاري هستيم و در دنيايي زندگي ميكنيم كه با جرایم اخلاقي، قتل، آدمربايي و... آميخته شده است و امنيت انسان معاصر را تهديد ميكند و هيچ روزي نيست كه در روزنامهها و رسانههاي گروهي از جرم و جنايت گفته نشود و خبرهايي درباره آدمكشي، دزدي، خودكشي و... در رأس اخبار نباشد.
افزايش جرم در شهرهاي بزرگ به حدي رسيده كه آرامش جاي خود را به بحران سپرده و به تدريج واژه امنيت و آسايش در بسياري از موارد اعتبار خود را از دست داده است. ريشه اصلي رفتارهاي جنايي را بايد در كل زندگي اجتماعي و نوع خاص روابط انساني جستوجو كرد. انواع نابسامانيهاي اقتصادي-اجتماعي چون فقر، تورم و گراني، بيكاري، فقدان امنيت مالي و حقوقي و ساير عواملي كه باعث محروميت ميشود زمينه مناسبي را براي ارتكاب جرم فراهم ميآورد.
درباره اينكه چرا در جامعه، جرم و جنايت روز به روز زيادتر ميشود، چرا تبهكاري رواج مييابد، جرمشناسان ميگويند: اين همه ريشه در آزمندي انسان روزگار ما دارد، علماي علم اخلاق، گناه جرم آفرين را به گردن زمانه بيرحم و فسادپذير مياندازند و جامعهشناسان از ناهمترازي طبقات اجتماعي و كشمكش فقر و ثروت سخن ميگويند و جرمآفريني را تبلور خشم و انتقام سرخوردگان جامعه از طلايهداران سرمايه ميدانند و بالاخره روانشناسان جنايي، تبهكار را در حكم بيماري ميدانند كه تحت تأثير انگيزههاي دروني و شرايط خاص محيطي دست به ارتكاب جرم زده است.
امروزه به اثبات رسيده تبهكاري در اثر عوامل مختلف ارثي، رواني، فرهنگي و اجتماعي و شرايط خاص محيطي به وقوع ميپيوندد و عامل مجازات تأثير چنداني در كاهش آن ندارد زيرا در اجتماعات بشري همه چيز نسبي است. خوب خوب يا بد بد وجود ندارد. در شرايط زماني و مكاني مخصوص و معين ممكن است دانا، آگاه و توانگري مرتكب جنايت شود و بيچاره، بينوا و محرومي از جنايت بپرهيزد و يا در صورت ارتكاب جنايت اصلاح شود و به نيكي گرايد زيرا به گفته تولستوي، در روح هر فرد مجرم هم بارقهاي از نور الهي وجود دارد كه ممكن است او را به راه راست راهنمايي كند.
جامعهشناسان ريشه بسياري از رفتارهاي جنايي را در محيط و شرايط اجتماعي جستوجو ميكنند و علل زیرسازی بسياري از آنها را خود جامعه ميدانند و در تبيين پيامدهاي كجرويهاي اجتماعي معمولاً از برداشتي كاركردي استفاده ميكنند، ديدگاه كاركردي براي تبيين رفتارهاي جنايي به جاي اينكه به فرد توجه كند، جامعه را به طور كلي مورد توجه قرار ميدهد و بيشتر در جستوجوي منشأ و منبع انحراف در جامعه است و به ماهيت زيستشناختي و روانشناختي آن اهميت نميدهد. جامعهشناسان براي تبيين علل رفتارهاي جنايي و عوامل اجتماعي و فرهنگي شكلدهنده آنها بر ساخت اجتماعي و الگوهاي كنش متقابل فرد با ديگر اعضا تكيه كرده و به موارد زير اشاره ميكنند:
1- جامعهپذيري ناقص: بادیهای برنجی اين نظر اگر كسي درست اجتماعي نشده باشد هنجارهاي فرهنگي را نميتواند در خود دروني كند و به همين سبب نميتواند ميان رفتار شايسته و ناشايسته تمايز بگذارد.
2- يادگيري رفتارهاي انحرافي: جامعهشناسان بر اين باورند بسياري از رفتارهاي جنايي آموختني و اكتسابي و قابل انتقال از شخصي به شخص ديگرند. ساترلند ميگويد: براي آنكه شخص تبهكار شود نخست بايد ياد بگيرد كه چگونه تبهكار شود. فرايند يادگيري در اثر كنش متقابل فرد با ديگران حاصل ميشود.
3- فشار ساختاري: هر جامعه نه تنها هدفهاي پذیرفتهشده فرهنگي دارد بلكه وسايل پذیرفتهشده را نيز براي نيل به اين هدفها در اختيار دارد. هرگاه به عللي اين وسايل در اختيار فرد گذارده نشود احتمال ميرود به رفتارهاي انحرافي رو آورد. بزهکار در واقع جز يك آلت اجرايي در دست اجتماع نيست. اجتماع آلوده از انسانهاي درستكار و پاکسرشت، موجودي ناسازگار و نادرست و ناپاك ميآفريند و بزهکاری را در ميان انسانهاي سالم پرورش ميدهد و آنان را براي ايفاي رفتارهاي مجرمانه آماده ميسازد.
همه اعمالي كه از نظر قانون جرم محسوب ميشوند، ويژگي يكسان و مشتركي ندارند، بعضي از اين اعمال كم يا بيش خطرناکاند كه در اين صورت بيشتر آنها را جنحه مينامند. بعضي ديگر از هوش و حيله و زرنگي عاملان (مجرمان) حتي از سادگي بزهديده بهره ميبرند كه در اين صورت نكوهش يا ستايش اجتماعي را به خود ميگيرند، نمونه بارز آن يك کلاهبرداری موفق است. برخي از جرائم داراي ماهيت ويژهاي هستند كه در وجدان عمومي فقط سرزنش اصولي را برميانگيزانند، مانند تقلب مالياتي يا سرقت اموال دولتي.
سرانجام بايد از اعمالي مانند بزههاي احساساتي يا بزههاي ارتكابي از روي ترحم مانند كشتن بيمار با رضايت وي نام برد كه او را از درد كشيدن نجات ميدهد و اينگونه جرائم بيشتر وجدانمان را آشفته ميكنند. سرانجام اينكه جامعهشناسان جرم را پديده اجتماعي ميدانند و معتقدند همانطور كه علت هر پديده اجتماعي را بايد در اجتماع جستوجو كرد، رفتارهاي جنايي نيز نتيجه شرايط اجتماعي و محيطي است.