به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا، فاطمه جواهری ، دانشیار دانشگاه خوارزمی، طی مقاله ای در شرق به مساله افول کیفیت در علومانسانی پرداخته است. این یادداشت از نظرتان می گذرد:
شکگرایی و نقادی از جمله ارزشهای رایج در نهاد علم هستند. تکامل دانش مدیون نقدهای مستمری است که اصحاب علم بر آموختهها و یافتههای خود اعمال کردهاند. از اینرو، تمام نقدهایی که از داخل و خارج نهاد علم مطرح میشوند، مغتنم هستند. بر این اساس، طی چند هفته گذشته نقدهایی مبتنی بر غلبه کمیگرایی و سطحیانگاری در علومانسانی و بهخصوص علوم اجتماعی ایران مطرح شده و رشد مقالات متخذ از پایاننامههای دانشجویی، کیفیت نازل این مقالات و استفاده ابزاری برخی استادان از آنها بهعنوان نماد این وضعیت در نظر گرفته شده است. گرچه کلیت مطالب یادشده مورد تایید است اما لازم است برخی جنبههای آن بیشتر مورد تامل قرار گیرد.
بیش از هر چیز به نظر میرسد نگرانی از گسترش سطحیگرایی در علومانسانی و اجتماعی و مبرا دانستن سایر علوم از این شرایط تنها در صورتی از اتقان کافی برخوردار خواهد بود که اطلاعات دقیقی دال بر فقدان این ویژگی در حوزههای دیگر دانش وجود داشته باشد. با توجه به اینکه تحلیلهای ارایهشده بر مبنای مقایسه آمار مقالات مشترک استاد- دانشجویی در حوزه علومانسانی و سایر علوم مطرح نشده، بنابراین نمیتوان این وضعیت را فقط به یک حوزه خاص دانش نسبت داد. چرا که از منظر جامعهشناسانه قاعده فعالیت علمی و معیار تخصیص پاداش به آن بر اساس مصوبات وزارت علوم، تحقیقات و فناوری تعیین و در همه حوزههای دانش بهطور تقریبا مشابهی اعمال میشود. از اینرو، انتظار میرود آفت کمیتگرایی به شیوهای ساختاری و به درجاتی متفاوت بر نظام دانشگاهی و همه حوزههای علم – ونهفقط علومانسانی- سایه افکنده باشد. متاسفانه در حال حاضر مقاله علمی- پژوهشی برای دانشجو بهمثابه کلید بسیاری از درهای بستهشده است که میتوان به نقش آن در پذیرفتن دانشجو در مقطع دکترا، اخذ مجوز برای دفاع از پایاننامه دکترا، کسب پذیرش از دانشگاههای خارج از کشور، برخی معافیتها در انجام خدمت سربازی، تدریس در دانشگاه، عقد قرارداد طرحهای پژوهشی و شغلیابی اشاره کرد. در چنین شرایطی در بسیاری از موارد نیازهای دانشجو استاد را به همکاری برای تدوین مقاله مشترک سوق میدهد. پس اگر رشد چنین مقالاتی موجب سطحیگرایی شده باید چاپ مقالهای دیگر معیار امتیازدهی به دانشجو نباشد.
اگر واقعبین باشیم باید بپذیریم که گاه برخی استادان نسبت به مسوولیت خود در تدوین مقالهها برخوردی سهلانگارانه دارند هرچند این وضعیت قابل تعمیم نیست. هنوز هم استادانی هستند که متعهدانه بر این باورند پایاننامه را دانشجو مینویسد و استاد او را هدایت میکند، مقاله را استاد مینویسد و دانشجو به او کمک میکند. در چنین مواردی تنظیم محتوای نظری و مفهومی، ساختار و تحلیلها بر عهده استاد است و استخراج اطلاعات از پایاننامه بر عهده دانشجو. در این میان گاه استاد بارهاوبارها مقاله را بازنویسی میکند تا شکل مناسب خود را بیابد. در عین حال نمیتوان ارزش تربیتی تعامل استاد- دانشجو را نیز نادیده گرفت. بخشی از جامعهپذیری علمی در مسیر همین همکاریها تحقق پیدا میکند. در این فرآیند استاد مهارت مقالهنویسی و بینش و مشی علمی خود را به دانشجو منتقل میکند. البته نباید فراموش کرد که برخی دانشجویان از ظرفیت علمی مناسبی برخوردارند و سهم بیشتری در تدوین مقاله به خود اختصاص میدهند. در چنین مواردی به دفعات مشاهده شده که استاد از ذکر نام خود بهعنوان نویسنده مقاله پرهیز کرده یا نام خود را پس از نام دانشجو قرار داده تا بهعنوان نویسنده اصلی معرفی نشود. همچنین نباید این واقعیت را از نظر دور داشت که همه مقالات استاد- دانشجویی برگرفته از پایاننامههای دانشجویی نیستند بلکه برخی از آنها حاصل فعالیتهای پژوهشی مشترک آنهاست. واقعیت دیگر این است که تدوین مقالات مستقل به شکلی که واجد ماهیت پژوهشی نیز هست منوط به گردآوری اطلاعات برگرفته از انجام پژوهشهای میدانی است که لازمه این کار دسترسی به منابع مالی خواهد بود. در چند سال گذشته به دلیل کاهش بودجههای پژوهشی دانشگاهها و مراکز پژوهشی و اعمال برخی تنگنظریها، دسترسی بیطرفانه اعضای هیات علمی به این منابع بهشدت محدود شده. در این شرایط هدایت پایاننامه به زمینهای برای پاسخگویی به دلمشغولیهای علمی استاد بدل میشود و این امکان را فراهم میکند تا استادان موضوعات مورد توجه خود را میان دانشجویان توزیع کنند و در جریان هدایت پایاننامه و در تعامل با استاد مشاور، پاسخ دغدغههای فکری خود را بیابند. برخی از یافتههای پژوهشی که در این مسیر به دست آمده قابل اعتنا هستند و اگر در قالب مقاله به جامعه علمی عرضه نشود در کنج کتابخانهها محبوس شده و به فراموشی سپرده میشوند. اگر در ایران نهاد علم و دانشگاهها دارای نظریهپرداز و مولد نظریه نیستند، علت آن را باید در سازوکارهایی فراتر از تدوین یا عدم تدوین مقاله مشترک با دانشجو جستوجو کرد. به نظر نمیرسد پرهیز از تدوین مقالات استاد- دانشجویی در کاهش سطحیگرایی حاکم بر علوم انسانی تاثیری داشته باشد. در عوض اگر نقادی موشکافانه و معتبر به یک فرهنگ عمومی تبدیل شود به طوری که در هر شماره مجله حداقل یک نقد معطوف به مقالات شماره پیش درج شود، در این صورت نویسندگان با تدبیر و مسوولیتپذیری بیشتری اقدام به نوشتن میکنند. از اینرو، بهمنظور رفع مشکل موجود لازم است آییننامه ارتقا یابد و نظام ارزشی ناشی از آن متحول شود. زیرا قواعد تنظیمکننده کنش علمی کانون مشکل ماست نه کنشگران این حوزه؛ چرا که انسانها بهطور طبیعی رفتار خود را مطابق با انتظاراتی که از آنها هست، منطبق میسازند. پس معیارهای توزیع پاداش نباید بهگونهای باشد که اکثر فعالیتهای علمی حول محور تدوین مقالات علمی- پژوهشی متراکم شود. در حال حاضر تعداد مقالههای علمی- پژوهشی هر استاد در تخصیص اعتبار ویژه (Grant)، ترفیع سالانه، ارتقای شغلی و استفاده از فرصتهای مطالعاتی نقش مهمی دارد. زمانی که این وضعیت با نیازها و ضرورتهای دانشجویان برای دارابودن مقاله علمی- پژوهشی تلاقی پیدا میکند، گرایش به تدوین مقاله مشترک با دانشجو تقویت میشود. به این منظور لازم است مقالات برگرفته از پایاننامهها از یک سو سهم محدودی در کسب امتیازهای پژوهشی داشته باشند و از سوی دیگر باید سهم مشخصی برای مقالات مستقل در نظر گرفته شود. همچنین میتوان قاعده چاپ حداقل یک تا دو مقاله مستقل از پایاننامه را در هر شماره مجلات علمی به یک الزام جدی تبدیل کرد. شایسته است وزارت علوم، تحقیقات و فناوری بخشی از مسوولیت خود در این زمینه را به انجمنهای علمی واگذار کند. انجمنهای علمی میتوانند در یک فضای مفاهمهای و با تدوین معیارهای دقیق و معتبر، وظیفه اعتباریابی و اعتباربخشی به عملکرد اعضای هیاتعلمی و مجلات علمی- پژوهشی را برعهده گیرند. انجمنهای علمی همچنین میتوانند حافظ حریم اخلاقی دانش و افراد تحت پوشش خود باشند. همچنین بهتر است یکی از معیارهای ارتقای اعضای هیات علمی بهخصوص از رتبه دانشیاری به استادی میزان تعامل آنها با تشکل حرفهای و علمیشان باشد. از سوی دیگر استخدام بیضابطه افرادی که فاقد صلاحیتهای علمی لازم برای تدریس در دانشگاه بودهاند نیز زمینهساز رقابتهای تنگنظرانه و استفاده ابزاری از دانشجو و دستاوردهای علمی شده است.
از اینرو بهتر است از طریق نقدهایی که متوجه افت کیفیت در علومانسانی و اجتماعی و بهطورکلی نظام دانشگاهی است، ریشه این بحران را در فضای جامعه و قواعد تنظیمکننده کنش در نهاد علم جستوجو کرد نه اینکه با حمله به الگوی تعامل و همکاری استاد و دانشجو که الگوی نهادیشده و معتبر در نظام دانشگاهی کشورهای مختلف است، فضایی از بدبینی و سوءتفاهم ایجاد شود. چرا که این فضا خود مخرب و تشدیدکننده مشکلات است.