«كاركردهاي مناسك و شعائر ديني» در نشست رونمايي از كتاب «حج»
گروه راهبرد خبرگزاری دانا: شست رونمايي از تازهترين اثر علي طهماسبي، پژوهشگر پيشكسوت عرصه دين، با
عنوان «حج؛ از مناسك نوزايي تا فرآيند فرديت»، هفدهم ديماه به همت
انتشارات يادآوران و همكاري خانه فرهنگ سيمرغ برگزار شد. كتاب «حج» علي
طهماسبي كه حاصل بازگويي تجربه وي از سفري به گفته او ناخواسته است، در سه
بخش «زائر، نوزايي و فرآيند فرديت» نگارش يافته است. افزون بر مقالات متعدد
طهماسبي در اين سالها، ميتوان به برخي آثار وي همچون «دغدغههاي
فرجامين»، «اندوه يعقوب»، «بودن دشوار آدمي» و «مريم مادر كلمه» اشاره كرد. آنچه می آی گزارش سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در این نشست است که به نقل از روزنامه اعتماد از نظر می گذرد.
«هنر بيطرفانه ديدن جهان» يعني فارغ از نسبتي كه جهان با من برقرار ميكند به تماشاي آن بنشينيم و اينكه چه سود و زياني به من ميرساند يا نه، چه فايده و ضرورتي براي وجود من دارد، با رقبا يا رفقاي من چه ميكند، مرا جلو ميبرد يا عقب، تقويت ميكند يا تضعيف را يكسره به كنار بگذاريم.
«نيايش» خصوصا و «مناسك و شعائر» عموما، سلسلهيي از كاردكرهاي اجتماعي دارند كه در اين نوبت به آنها نميپردازم. در اينجا، بحث خود را تنها به جنبههاي فردي يا به تعبير بهتر كاركردهاي فردي نيايش و به جاآوردن و گزاردن مناسك و شعائر منحصر ميكنم. براي آنكه به بيان خود سامان منطقي بخشم به يك نكته ساده در روانشناسي اشاره ميكنم.
شخصيت و منش هر انساني از پنج ساحت تشكيل شده است، سه ساحت اول را «ساحتهاي دروني» و دو ساحت آخر را «ساحتهاي بيروني» ميناميم. اينكه هريك از ما جنبهيي بيهمتا و جانشينناپذير داريم به واسطه آن است كه ما در اين پنجساحت با يكديگر فرق داريم.
سه ساحت دروني عبارتند از: 1) ساحت عقايد و باورها: يقينها، ظنها، شكها، حدسها، تخمينها، برآوردها، استدلالها و... همه ساحت اول انسان را نشان ميدهند. 2) ساحت احساسات و عواطف و هيجانات: عشقها، نفرتها، دوستيها، دشمنيها، آرامش، تشويش، دلنگراني و دغدغهها، اميدها، نااميديها، شاديها، اندوهها، خشمها، خشنوديها، ترسها وحشتها و خلاصه هرچيز كه در وجود ما بامآل سروكار پيدا ميكند با «لذت و الم»، يعني رامش از سويي و درد و رنج از سوي ديگر... جنبههاي احساسي، عاطفي، هيجاني انسان در ساحت دوم او را نشان ميدهند. 3) ساحت اراده و خواستها: اهداف، آرمانها، انگيزهها، مقاصد و مطلوبهاي انسان، ساحت سوم دروني انسان را نشان ميدهند.
علاوه بر اين سه، انسان واجد دو ساحت بيروني نيز هست: 1) ساحت گفتار 2) ساحت كردار
اين پنج ساحت، شخصيت و منش منحصر به فرد «تو، او و من» را ميسازند. از سوي ديگر، هر انساني در «لحظات بهنجار يا متعارف آگاهي» خود (به تعبير روانشناسان) در حال يكي از اين چهار ارتباط است: يا در حال ارتباط با «خدا»، يا در حال ارتباط با «خود»، يا در حال ارتباط با «انسانهاي» ديگر، يا در حال ارتباط با «طبيعت» پيراموني خود است.
اين ارتباطات «مانعهالخُلُو» هستند ولي «مانعه الجمع» نيستند. يعني ممكن است كه در يك لحظه دچار دو، سه يا چهار مورد از اين ارتباطات باشيم اما اينكه لحظهيي باشد كه دچار هيچ يك از اين چهار ارتباط نباشيم
امكان پذير نيست. البته اينكه ما لااقل در حال يكي از اين چهار ارتباط باشيم، به شرايط «بهنجار آگاهي» انسان بستگي دارد. (حالتي كه در آن يكي از اين چهار ويژگي را دارا باشيم: اولا، زنده باشيم و نه مرده، ثانيا، بيدار باشيم و نه خفته، ثالثا، هوشيار باشيم و نه در حالت اغما، كما يا بيهوشي و رابعا، مست لايعقل نباشيم.)
علاوه بر اين يك حال «بهنجار آگاهي»، روانشناسان گاه به 18، گاه به 19، گاه به20 و گاه به 21 حال «نابهنجار آگاهي» نيز اشاره كردهاند. مثلا وقتي كه در خوابيم، در حال رويا ديدنيم، در حال هيپنوتيزم شدنيم، مبتلا به صرعيم، در حال كشف و شهوديم و... همه اينها حالات نابهنجار آگاهي آدمي هستند و در اينجا نابهنجار تنها يعني «نامتعارف» و غير از اين، ارزشداوري منفي به همراه ندارند.
انسان در شرايط بهنجار آگاهي، با «پنج ساحت» خود در مواجهه با اين «چهار» طرف ميتواند 20قسم ارتباط داشته باشد. يعني با «خدا» پنج قسم، با «خود» پنج قسم، با «انسانهاي» ديگر پنج قسم و با «طبيعت» پيراموني خود نيز پنجقسم رابطه را ترتيب دهد. در بحث ما اما، صرفنظر از سه طرف ارتباط ديگر، تنها از ارتباط با «خدا» سخن ميرود.
چرا كه در اينجا سخن از نيايش و مناسك و شعائر است كه در آن ما با «خدا» رابطه برقرار ميكنيم؛ گاه رابطهيي عقيدتي، گاه رابطهيي احساسي، عاطفي، هيجاني، گاه رابطهيي از مقوله خواست، گاه رابطه گفتاري و گاه رابطهيي كرداري.
از سوي ديگر، روانشناسان امروز، گاه از سه ساحت دروني آدمي به «ذهن» و از دو ساحت بيروني به «رفتار» تعبير ميكنند. از اين رو ديده ميشود كه در كتابهاي درسي، «روانشناسي» را به عنوان
«علم مطالعه و تحقيق در باب «ذهن» و «رفتار» تعريف ميكنند كه ذهن و رفتار در اينجا به آن سه ساحت دروني و دو ساحت بيروني اشاره دارد. من نيز در اينجا براي رعايت اختصار در بيان از اين تعابير استفاده ميكنم و ميگويم: پس ما در مناسك و شعائر و در حالت نيايش با خدا، گاه ارتباط ذهني (عقيدتي يا احساسي- عاطفي- هيجاني، يا ارادي) داريم و گاه ارتباط رفتاري (گفتاري يا كرداري) .
با اين توضيحات، اكنون براي بررسي كاركردهاي نيايش بايد گفت كه مخاطب نيايش آدمي را به هرنامي (چه خدا، چه هستي، چه جان جهان) بخوانيم در ناحيه «ذهني» چهار كاركرد و در ناحيه «رفتاري» پنج كاركرد دارد.
چنانكه اين سنجه، بنا به راي پژوهشگران روانشناسيدين درست باشد در اين بررسي ميتوانيم دريابيم كه نيايشهاي ما تا چه حد معنادار يا بيمعناست. هر چه اين 9كاركرد كمتر در نيايش من حضور داشته باشند، نيايش من بيمعناتر، بيوجهتر، عبثتر و بهگزافتر است و هرچه اين 9كاركرد حضور قويتر، شديدتر و عميقتري داشته باشد نيايش من يا اساسا مناسك و شعائري كه به جا آورده ميشود معنادارتر خواهد بود.
كاركردهاي «رفتاري»
ابتدا به بخش كاركردهاي رفتاري ميپردازم:
1- نخستين كاري كه آدمي در نيايش انجام ميدهد «اعتراف» است. البته نه فقط به معنايي كه امروزه در زبان فارسي در رابطه با خطا يا گناه به كار ميرود. بلكه به معنايي وسيعتر يعني: بازشناسي و بازگويي وضع و حال خود. يك قسم از اين بازشناسي، البته بازشناسي گناهان و خطاهاي آدمي و بازگويي آن است. قسم دوم، اعتراف به نقاط قوت و ضعف آدمي است. قسم سوم اعتراف به محدوديتهاي خود چه در جانب دانايي و علم و چه در جانب توانايي و قدرت است. قسم چهارم، اعتراف است به حوادث و سوانح نامطلوبي كه بر آدمي رخ داده است و او را دستخوش تشويش، اضطراب، اندوه يا نااميدي كرده و رضايت باطن وي را بازگرفته است يا زندگي آدمي را پوچ و بيمعنا ساخته است.
2- پس از «اعتراف»، كار دومي كه آدمي در نيايش انجام ميدهد «حمد و ثناي» جان جهان، امر متعالي، امر غايي، حقايقالحقايق، خدا يا هر تعبير ديگر است. اين حمد و ثنا ممكن است به سه وجه صورت پذيرد.
الف) به اين وجه كه آن موجود در حق «همه» انسانها انعام كرده است، ب) به اين وجه كه آن موجود در حق «من» به عنوان يك شخص خاص انعام و تفضلهايي داشته است و ج) به اين وجه كه حمد و ثنا نه به خاطر انعامي است كه خدا به نوع بشر داشته و نه به خاطر انعام و تفضلي است كه به شخص من داشته بلكه به خاطر زيبايي خود اوست، به خاطر جمال، جلال يا عظمتي است كه آدمي در خود او ميبيند. در واقع، اين سه مكشوفه آدمي در باب مخاطب نيايش او، انگيزه حمد و ثنا و ستودن ميشود. چنان كه در بيان عليبن ابيطالب ميبينيم: «وجدْتُك اهلا لعباده فعبدتُك»، يعني چون تو را ستودني يافتهام، تو را عبادت ميكنم.
3- كار سومي كه آدمي در حال نيايش انجام ميدهد، «شكر» است. شكر در واقع، نوعي Appreciation يا «قدرداني» از هستي است ولو به زبان اديان ابراهيمي از آن به شكر تعبير كنيم. Appreciation يعني ميدانم قدر خوبيهايي كه «هستي» به من داده است. هم قدر آن را ميدانم و هم حق آن را ميگزارم. در واقع سپاسگزاري و شكر، تركيبي از دو چيز است: يكي قدرداني و دوم حقگزاري. آنگاه كه آدمي نعمتي را كه هستي به او داده است، كشف ميكند و ميخواهد حقشناس و قدردان آن نعمت باشد چنانكه در روانشناسي دين و معنويت گفته شده است اگر آدمي به سه كار مبادرت كند «قدردان» است: اول، اينكه از داشتن آن نعمت شادي كند. (هم شادي دروني يا «حش و حشاشت» و هم شادي بيروني يا «بش و بشاشت»، اينكه عارفان به تعبير ابن سينا «حشاٌ بشاٌ» خوانده ميشوند به اين جهت است كه به راستي قدردان هستي، جان جهان يا خدا هستند)، دوم، اينكه آدمي بهترين و بهينه استفاده از اين نعمت را داشته باشد و سوم، اينكه نسبت به كساني كه از اين نعمت محرومند شفقت هرچه بيشتر بورزد. چراكه مثلا اگر قدر نعمت بينايي را بدانيم، در برابر يك فرد نابينا، به جاي مباهات و تفاخر به تنعم خود، نسبت به محرومبودن وي شفقت ميورزيم. يك علت شفقت نورزيدن آدميان به يكديگر، به اين سبب است كه نسبت به نعمتي كه خود از آن برخوردارند و ديگران محروم، قدردان نيستند.
4- كار چهارمي كه آدمي در هنگام نيايش انجام ميدهد، آن است كه فرد براي شخص خود از جان جهان تقاضا ميكند؛ آنچه «دعا» خوانده ميشود و آن زماني است كه فرد به كاستيهاي خود، عيب و نقصها و گناهان و خطاهاي خود پي برده و از جان جهان و هستي، برآورده شدن و جبران اين نقصها، خطاها و گناهان را طلب ميكند. ميبينيم كه سه بخش نخست نيايش را كه نوعي نجواكردن، عرضحال و توصيف است بايد به «مناجات» تعبير كرد و تنها بيان تقاضا را «دعا» ناميد.
5- كار پنجمي كه آدمي در نيايش انجام ميدهد «شفاعت» است براي ديگري. در اينجا، فرد، خود تقاضايي ندارد و تنها ميخواهد خود را ميانجي با خدا قرار دهد و از او براي ديگران چيزي طلب كند. فرق شفاعت و دعا در همين نكته است.
چنانكه گفته شد، ما با گفتار و كردارمان به هنگام نيايش يا انجام مناسك و شعائر، اين پنج كاركرد رفتاري را برآورده ميسازيم.
كاركردهاي «ذهني»
اما ما در «ذهن» و درون خود نيز در هنگام نيايش به چهار كار مبادرت ميكنيم. اين چهار كاركرد معمولا در نحلههاي غيرديني و مذهبي نيز متعارف است؛ يعني نحلههايي كه به عرفان غيرديني يا غيرمذهبي تعلق دارند.
امروزهحتيدر رواندرمانگريهاي سكيولار و غيرديني هم به اين چهار كار توصيه ميشود كه عبارتند از: reflection، concentration، meditation و contemplation
در واقع نيايش هنگامي مطلوب است كه با اين چهار كار همراه شود و به درجهيي كه چنين نباشد عمل ياوهيي خواهد بود.
1- reflection (تامل) - به معني بازپسنگري به كل زندگي گذشته است. نگاهي به عقب، تا به آنجا كه حافظه آدمي ياري ميكند، در حالي كه توام با نوعي ارزشداوري بوده و نوعي عزم جزمكردن را واجد باشد. مثلا آنكه خود را در گذشته دچار مشغلههاي عديده ببينيم و عزم بر كاهش آن مشغلهها كنيم. به تعبير منقول از حضرت سجاد، امام چهارم شيعيان: «اللهُم أجعل هُمومنا هما واحدا» خدايا مشغلههاي عديده ما را يك مشغله كن. به تعبير كييركگور
«ما را يكدله كن»، ما چند دلهييم يا لااقل دل به دو نيميم.
بسته به اينكه فرد در جريان reflection، نسبت به آنچه در گذشته انجام داده است و آثار و نتايجي كه در برداشته است چه ارزش داوري مثبت يا منفياي حاصل كند، عزمها و تصميمات جديد در وي پديد ميآيد. ارزشداوري مثبت، ما را به تكرار آن عمل مثبت و ارزشداوري منفي ما را به عدمتكرار آن سوق ميدهد. به اينسان ميتوان به تعبير دقيق سعدي در ديباچه گلستان،reflection را «تامل» در ايام ماضي دانست؛ تاملي توام با ارزشداوري.
2- concentration (تمركز) - در اين مرحله، آدمي از تامل به اين نتيجه رسيده است كه در زندگي با مسالهيي براي حل و مشكلي براي رفع مواجه است. تمركز، معطوف شدن با تمام وجود به قصد حل يك مساله (نظري) يا رفع يك مشكل (عملي) است، تا زندگي سامانهيي بيابد يا سامانه از دسترفته خود را بازيابد. در كتابهاي اخلاقي و فقهي نيز چنانكه ديدهايم به انديشيدن در اينگونه امور پس از عبادت دعوت شده است.
3-meditation (مراقبه) - در مرحله مراقبه، تمام توجه آدمي به اين جهت معطوف ميشود كه
«خود حقيقي» خود را از ميان «خود»هاي ناحقيقي و موهوم بازشناسد. چه بسا آدمي از ابتدا تا انتهاي عمر خود، حتي يكبار نيز با «خودحقيقي» خود ملاقات نكند و پيوسته با خودهاي ناحقيقي و موهوم خود به سر كرده باشد.
اين بازشناسي، هم در روانشناسي امروزين (خصوصا در روانشناسي روانشناسان پراگماتيست امريكايي) و هم در سنتهاي فرزانگان و عرفاي اديان و مذاهب، اهميت بسيار دارد. در مراقبه، ما هر آنچه «خودحقيقي» خود ميدانيم را «محو» ميكنيم، ليكن همچنان ميبينيم كه: ما هستيم. زيرا اگر آن «خودحقيقي» ما بود، با محو شدنش، بايد «ما» نيز محو ميشديم.
در مسير مراقبه است كه «خودحقيقي» را از «خود»هاي ناحقيقي بازشناسي ميكنيم يا نزديكتر به مقصود، «خودحقيقي» را از «داراييهاي» خودحقيقي بازميشناسيم. (اينكه فيالمثل دريابيم بدن، ذهن، نفس و هويت اجتماعي فرد، «من» او نيست بلكه صرفا از داراييهاي اوست.)
به عبارت ديگر، meditation يا «مراقبه»، جستوجو در خود است براي رسيدن به «خود»، فارغ از آنكه به كدامين شكل صورت گيرد (مديتيشنهاي بوداييانه يا غيربوداييانه)
4-contemplation (نظر و مشاهده) - به اين معنا كه آدمي به هستي، بدون علايق خود بنگرد. بسيار دشوار است كه گزارش معصومانه حواس ظاهري آدمي، فارغ از علقههاي دروني وي ادراك شود. فارغ از اينكه در مواجهه با هرچيز بپرسد
«به چه درد من ميخورد؟». اين نوع مواجهه را ديدگاه interested، يا ديدگاه همراه با علقه ميخوانند. Contemplation در مقابل، «هنر بيطرفانه ديدن جهان» است. يعني جهان را فارغ از ربط و نسبتي كه با من برقرار ميكند به تماشا بنشينيم و اينكه چه سود و زياني به من ميرساند يا نه، چه فايده و ضرورتي براي وجود من دارد، با رقبا يا رفقاي من چه ميكند، مرا جلو ميبرد يا عقب، تقويت ميكند يا تضعيف را، يكسره به كناري بگذاريم. به تعبير ديگر، به جهان، فارغدلانه نگاه كنيم همچنانكه چنين نگاهي به هستي را به خدا نسبت دادهاند كه چون سود و زياني ندارد، قادر به نگاهي فارغ از سود و زيان است. در contemplationآهستهآهسته به اين سو ميرويم كه به جاي آنكه ببينيم يك فرد ميتواند «چه كاري» براي ما انجام دهد؟ به «خود» آن فرد بپردازيم و به جاي آنكه به «كاركرد» يك شيء توجه كنيم، ببينيم كه خود آن شيء چيست.
اگر بتوان چنين بود، آنگاه به نظر فرزانگان و بنيانگذاران اديان و مذاهب، مساله «شر» لااقل از جهان من محو ميشود. چراكه ديدن شر در عالم ناشي از ديدگاه interested آدمي است و اگر او به ديدگاه uninterested يا «بدونعلقه» دست يابد، از آن ميرهد.
به اين ترتيب، ما در مواجهه با نيايش يا مناسك و شعائر چنان كه ديديم پنج كاركرد رفتاري و چهار كاركرد ذهني را سراغ ميكنيم. با دقت در اين 9 كاركرد ميتوان در آثاري همچون سفرنامه حج مرحوم شريعتي يا كتاب حاضر از جناب طهماسبي نيز جابهجا به اين موارد برخورد ولو در بدو امر، ذهن خواننده سطحينگر قادر به تشخيص آن نباشد.
«هنر بيطرفانه ديدن جهان» يعني فارغ از نسبتي كه جهان با من برقرار ميكند به تماشاي آن بنشينيم و اينكه چه سود و زياني به من ميرساند يا نه، چه فايده و ضرورتي براي وجود من دارد، با رقبا يا رفقاي من چه ميكند، مرا جلو ميبرد يا عقب، تقويت ميكند يا تضعيف را يكسره به كنار بگذاريم.
«نيايش» خصوصا و «مناسك و شعائر» عموما، سلسلهيي از كاردكرهاي اجتماعي دارند كه در اين نوبت به آنها نميپردازم. در اينجا، بحث خود را تنها به جنبههاي فردي يا به تعبير بهتر كاركردهاي فردي نيايش و به جاآوردن و گزاردن مناسك و شعائر منحصر ميكنم. براي آنكه به بيان خود سامان منطقي بخشم به يك نكته ساده در روانشناسي اشاره ميكنم.
شخصيت و منش هر انساني از پنج ساحت تشكيل شده است، سه ساحت اول را «ساحتهاي دروني» و دو ساحت آخر را «ساحتهاي بيروني» ميناميم. اينكه هريك از ما جنبهيي بيهمتا و جانشينناپذير داريم به واسطه آن است كه ما در اين پنجساحت با يكديگر فرق داريم.
سه ساحت دروني عبارتند از: 1) ساحت عقايد و باورها: يقينها، ظنها، شكها، حدسها، تخمينها، برآوردها، استدلالها و... همه ساحت اول انسان را نشان ميدهند. 2) ساحت احساسات و عواطف و هيجانات: عشقها، نفرتها، دوستيها، دشمنيها، آرامش، تشويش، دلنگراني و دغدغهها، اميدها، نااميديها، شاديها، اندوهها، خشمها، خشنوديها، ترسها وحشتها و خلاصه هرچيز كه در وجود ما بامآل سروكار پيدا ميكند با «لذت و الم»، يعني رامش از سويي و درد و رنج از سوي ديگر... جنبههاي احساسي، عاطفي، هيجاني انسان در ساحت دوم او را نشان ميدهند. 3) ساحت اراده و خواستها: اهداف، آرمانها، انگيزهها، مقاصد و مطلوبهاي انسان، ساحت سوم دروني انسان را نشان ميدهند.
علاوه بر اين سه، انسان واجد دو ساحت بيروني نيز هست: 1) ساحت گفتار 2) ساحت كردار
اين پنج ساحت، شخصيت و منش منحصر به فرد «تو، او و من» را ميسازند. از سوي ديگر، هر انساني در «لحظات بهنجار يا متعارف آگاهي» خود (به تعبير روانشناسان) در حال يكي از اين چهار ارتباط است: يا در حال ارتباط با «خدا»، يا در حال ارتباط با «خود»، يا در حال ارتباط با «انسانهاي» ديگر، يا در حال ارتباط با «طبيعت» پيراموني خود است.
اين ارتباطات «مانعهالخُلُو» هستند ولي «مانعه الجمع» نيستند. يعني ممكن است كه در يك لحظه دچار دو، سه يا چهار مورد از اين ارتباطات باشيم اما اينكه لحظهيي باشد كه دچار هيچ يك از اين چهار ارتباط نباشيم
امكان پذير نيست. البته اينكه ما لااقل در حال يكي از اين چهار ارتباط باشيم، به شرايط «بهنجار آگاهي» انسان بستگي دارد. (حالتي كه در آن يكي از اين چهار ويژگي را دارا باشيم: اولا، زنده باشيم و نه مرده، ثانيا، بيدار باشيم و نه خفته، ثالثا، هوشيار باشيم و نه در حالت اغما، كما يا بيهوشي و رابعا، مست لايعقل نباشيم.)
علاوه بر اين يك حال «بهنجار آگاهي»، روانشناسان گاه به 18، گاه به 19، گاه به20 و گاه به 21 حال «نابهنجار آگاهي» نيز اشاره كردهاند. مثلا وقتي كه در خوابيم، در حال رويا ديدنيم، در حال هيپنوتيزم شدنيم، مبتلا به صرعيم، در حال كشف و شهوديم و... همه اينها حالات نابهنجار آگاهي آدمي هستند و در اينجا نابهنجار تنها يعني «نامتعارف» و غير از اين، ارزشداوري منفي به همراه ندارند.
انسان در شرايط بهنجار آگاهي، با «پنج ساحت» خود در مواجهه با اين «چهار» طرف ميتواند 20قسم ارتباط داشته باشد. يعني با «خدا» پنج قسم، با «خود» پنج قسم، با «انسانهاي» ديگر پنج قسم و با «طبيعت» پيراموني خود نيز پنجقسم رابطه را ترتيب دهد. در بحث ما اما، صرفنظر از سه طرف ارتباط ديگر، تنها از ارتباط با «خدا» سخن ميرود.
چرا كه در اينجا سخن از نيايش و مناسك و شعائر است كه در آن ما با «خدا» رابطه برقرار ميكنيم؛ گاه رابطهيي عقيدتي، گاه رابطهيي احساسي، عاطفي، هيجاني، گاه رابطهيي از مقوله خواست، گاه رابطه گفتاري و گاه رابطهيي كرداري.
از سوي ديگر، روانشناسان امروز، گاه از سه ساحت دروني آدمي به «ذهن» و از دو ساحت بيروني به «رفتار» تعبير ميكنند. از اين رو ديده ميشود كه در كتابهاي درسي، «روانشناسي» را به عنوان
«علم مطالعه و تحقيق در باب «ذهن» و «رفتار» تعريف ميكنند كه ذهن و رفتار در اينجا به آن سه ساحت دروني و دو ساحت بيروني اشاره دارد. من نيز در اينجا براي رعايت اختصار در بيان از اين تعابير استفاده ميكنم و ميگويم: پس ما در مناسك و شعائر و در حالت نيايش با خدا، گاه ارتباط ذهني (عقيدتي يا احساسي- عاطفي- هيجاني، يا ارادي) داريم و گاه ارتباط رفتاري (گفتاري يا كرداري) .
با اين توضيحات، اكنون براي بررسي كاركردهاي نيايش بايد گفت كه مخاطب نيايش آدمي را به هرنامي (چه خدا، چه هستي، چه جان جهان) بخوانيم در ناحيه «ذهني» چهار كاركرد و در ناحيه «رفتاري» پنج كاركرد دارد.
چنانكه اين سنجه، بنا به راي پژوهشگران روانشناسيدين درست باشد در اين بررسي ميتوانيم دريابيم كه نيايشهاي ما تا چه حد معنادار يا بيمعناست. هر چه اين 9كاركرد كمتر در نيايش من حضور داشته باشند، نيايش من بيمعناتر، بيوجهتر، عبثتر و بهگزافتر است و هرچه اين 9كاركرد حضور قويتر، شديدتر و عميقتري داشته باشد نيايش من يا اساسا مناسك و شعائري كه به جا آورده ميشود معنادارتر خواهد بود.
كاركردهاي «رفتاري»
ابتدا به بخش كاركردهاي رفتاري ميپردازم:
1- نخستين كاري كه آدمي در نيايش انجام ميدهد «اعتراف» است. البته نه فقط به معنايي كه امروزه در زبان فارسي در رابطه با خطا يا گناه به كار ميرود. بلكه به معنايي وسيعتر يعني: بازشناسي و بازگويي وضع و حال خود. يك قسم از اين بازشناسي، البته بازشناسي گناهان و خطاهاي آدمي و بازگويي آن است. قسم دوم، اعتراف به نقاط قوت و ضعف آدمي است. قسم سوم اعتراف به محدوديتهاي خود چه در جانب دانايي و علم و چه در جانب توانايي و قدرت است. قسم چهارم، اعتراف است به حوادث و سوانح نامطلوبي كه بر آدمي رخ داده است و او را دستخوش تشويش، اضطراب، اندوه يا نااميدي كرده و رضايت باطن وي را بازگرفته است يا زندگي آدمي را پوچ و بيمعنا ساخته است.
2- پس از «اعتراف»، كار دومي كه آدمي در نيايش انجام ميدهد «حمد و ثناي» جان جهان، امر متعالي، امر غايي، حقايقالحقايق، خدا يا هر تعبير ديگر است. اين حمد و ثنا ممكن است به سه وجه صورت پذيرد.
الف) به اين وجه كه آن موجود در حق «همه» انسانها انعام كرده است، ب) به اين وجه كه آن موجود در حق «من» به عنوان يك شخص خاص انعام و تفضلهايي داشته است و ج) به اين وجه كه حمد و ثنا نه به خاطر انعامي است كه خدا به نوع بشر داشته و نه به خاطر انعام و تفضلي است كه به شخص من داشته بلكه به خاطر زيبايي خود اوست، به خاطر جمال، جلال يا عظمتي است كه آدمي در خود او ميبيند. در واقع، اين سه مكشوفه آدمي در باب مخاطب نيايش او، انگيزه حمد و ثنا و ستودن ميشود. چنان كه در بيان عليبن ابيطالب ميبينيم: «وجدْتُك اهلا لعباده فعبدتُك»، يعني چون تو را ستودني يافتهام، تو را عبادت ميكنم.
3- كار سومي كه آدمي در حال نيايش انجام ميدهد، «شكر» است. شكر در واقع، نوعي Appreciation يا «قدرداني» از هستي است ولو به زبان اديان ابراهيمي از آن به شكر تعبير كنيم. Appreciation يعني ميدانم قدر خوبيهايي كه «هستي» به من داده است. هم قدر آن را ميدانم و هم حق آن را ميگزارم. در واقع سپاسگزاري و شكر، تركيبي از دو چيز است: يكي قدرداني و دوم حقگزاري. آنگاه كه آدمي نعمتي را كه هستي به او داده است، كشف ميكند و ميخواهد حقشناس و قدردان آن نعمت باشد چنانكه در روانشناسي دين و معنويت گفته شده است اگر آدمي به سه كار مبادرت كند «قدردان» است: اول، اينكه از داشتن آن نعمت شادي كند. (هم شادي دروني يا «حش و حشاشت» و هم شادي بيروني يا «بش و بشاشت»، اينكه عارفان به تعبير ابن سينا «حشاٌ بشاٌ» خوانده ميشوند به اين جهت است كه به راستي قدردان هستي، جان جهان يا خدا هستند)، دوم، اينكه آدمي بهترين و بهينه استفاده از اين نعمت را داشته باشد و سوم، اينكه نسبت به كساني كه از اين نعمت محرومند شفقت هرچه بيشتر بورزد. چراكه مثلا اگر قدر نعمت بينايي را بدانيم، در برابر يك فرد نابينا، به جاي مباهات و تفاخر به تنعم خود، نسبت به محرومبودن وي شفقت ميورزيم. يك علت شفقت نورزيدن آدميان به يكديگر، به اين سبب است كه نسبت به نعمتي كه خود از آن برخوردارند و ديگران محروم، قدردان نيستند.
4- كار چهارمي كه آدمي در هنگام نيايش انجام ميدهد، آن است كه فرد براي شخص خود از جان جهان تقاضا ميكند؛ آنچه «دعا» خوانده ميشود و آن زماني است كه فرد به كاستيهاي خود، عيب و نقصها و گناهان و خطاهاي خود پي برده و از جان جهان و هستي، برآورده شدن و جبران اين نقصها، خطاها و گناهان را طلب ميكند. ميبينيم كه سه بخش نخست نيايش را كه نوعي نجواكردن، عرضحال و توصيف است بايد به «مناجات» تعبير كرد و تنها بيان تقاضا را «دعا» ناميد.
5- كار پنجمي كه آدمي در نيايش انجام ميدهد «شفاعت» است براي ديگري. در اينجا، فرد، خود تقاضايي ندارد و تنها ميخواهد خود را ميانجي با خدا قرار دهد و از او براي ديگران چيزي طلب كند. فرق شفاعت و دعا در همين نكته است.
چنانكه گفته شد، ما با گفتار و كردارمان به هنگام نيايش يا انجام مناسك و شعائر، اين پنج كاركرد رفتاري را برآورده ميسازيم.
كاركردهاي «ذهني»
اما ما در «ذهن» و درون خود نيز در هنگام نيايش به چهار كار مبادرت ميكنيم. اين چهار كاركرد معمولا در نحلههاي غيرديني و مذهبي نيز متعارف است؛ يعني نحلههايي كه به عرفان غيرديني يا غيرمذهبي تعلق دارند.
امروزهحتيدر رواندرمانگريهاي سكيولار و غيرديني هم به اين چهار كار توصيه ميشود كه عبارتند از: reflection، concentration، meditation و contemplation
در واقع نيايش هنگامي مطلوب است كه با اين چهار كار همراه شود و به درجهيي كه چنين نباشد عمل ياوهيي خواهد بود.
1- reflection (تامل) - به معني بازپسنگري به كل زندگي گذشته است. نگاهي به عقب، تا به آنجا كه حافظه آدمي ياري ميكند، در حالي كه توام با نوعي ارزشداوري بوده و نوعي عزم جزمكردن را واجد باشد. مثلا آنكه خود را در گذشته دچار مشغلههاي عديده ببينيم و عزم بر كاهش آن مشغلهها كنيم. به تعبير منقول از حضرت سجاد، امام چهارم شيعيان: «اللهُم أجعل هُمومنا هما واحدا» خدايا مشغلههاي عديده ما را يك مشغله كن. به تعبير كييركگور
«ما را يكدله كن»، ما چند دلهييم يا لااقل دل به دو نيميم.
بسته به اينكه فرد در جريان reflection، نسبت به آنچه در گذشته انجام داده است و آثار و نتايجي كه در برداشته است چه ارزش داوري مثبت يا منفياي حاصل كند، عزمها و تصميمات جديد در وي پديد ميآيد. ارزشداوري مثبت، ما را به تكرار آن عمل مثبت و ارزشداوري منفي ما را به عدمتكرار آن سوق ميدهد. به اينسان ميتوان به تعبير دقيق سعدي در ديباچه گلستان،reflection را «تامل» در ايام ماضي دانست؛ تاملي توام با ارزشداوري.
2- concentration (تمركز) - در اين مرحله، آدمي از تامل به اين نتيجه رسيده است كه در زندگي با مسالهيي براي حل و مشكلي براي رفع مواجه است. تمركز، معطوف شدن با تمام وجود به قصد حل يك مساله (نظري) يا رفع يك مشكل (عملي) است، تا زندگي سامانهيي بيابد يا سامانه از دسترفته خود را بازيابد. در كتابهاي اخلاقي و فقهي نيز چنانكه ديدهايم به انديشيدن در اينگونه امور پس از عبادت دعوت شده است.
3-meditation (مراقبه) - در مرحله مراقبه، تمام توجه آدمي به اين جهت معطوف ميشود كه
«خود حقيقي» خود را از ميان «خود»هاي ناحقيقي و موهوم بازشناسد. چه بسا آدمي از ابتدا تا انتهاي عمر خود، حتي يكبار نيز با «خودحقيقي» خود ملاقات نكند و پيوسته با خودهاي ناحقيقي و موهوم خود به سر كرده باشد.
اين بازشناسي، هم در روانشناسي امروزين (خصوصا در روانشناسي روانشناسان پراگماتيست امريكايي) و هم در سنتهاي فرزانگان و عرفاي اديان و مذاهب، اهميت بسيار دارد. در مراقبه، ما هر آنچه «خودحقيقي» خود ميدانيم را «محو» ميكنيم، ليكن همچنان ميبينيم كه: ما هستيم. زيرا اگر آن «خودحقيقي» ما بود، با محو شدنش، بايد «ما» نيز محو ميشديم.
در مسير مراقبه است كه «خودحقيقي» را از «خود»هاي ناحقيقي بازشناسي ميكنيم يا نزديكتر به مقصود، «خودحقيقي» را از «داراييهاي» خودحقيقي بازميشناسيم. (اينكه فيالمثل دريابيم بدن، ذهن، نفس و هويت اجتماعي فرد، «من» او نيست بلكه صرفا از داراييهاي اوست.)
به عبارت ديگر، meditation يا «مراقبه»، جستوجو در خود است براي رسيدن به «خود»، فارغ از آنكه به كدامين شكل صورت گيرد (مديتيشنهاي بوداييانه يا غيربوداييانه)
4-contemplation (نظر و مشاهده) - به اين معنا كه آدمي به هستي، بدون علايق خود بنگرد. بسيار دشوار است كه گزارش معصومانه حواس ظاهري آدمي، فارغ از علقههاي دروني وي ادراك شود. فارغ از اينكه در مواجهه با هرچيز بپرسد
«به چه درد من ميخورد؟». اين نوع مواجهه را ديدگاه interested، يا ديدگاه همراه با علقه ميخوانند. Contemplation در مقابل، «هنر بيطرفانه ديدن جهان» است. يعني جهان را فارغ از ربط و نسبتي كه با من برقرار ميكند به تماشا بنشينيم و اينكه چه سود و زياني به من ميرساند يا نه، چه فايده و ضرورتي براي وجود من دارد، با رقبا يا رفقاي من چه ميكند، مرا جلو ميبرد يا عقب، تقويت ميكند يا تضعيف را، يكسره به كناري بگذاريم. به تعبير ديگر، به جهان، فارغدلانه نگاه كنيم همچنانكه چنين نگاهي به هستي را به خدا نسبت دادهاند كه چون سود و زياني ندارد، قادر به نگاهي فارغ از سود و زيان است. در contemplationآهستهآهسته به اين سو ميرويم كه به جاي آنكه ببينيم يك فرد ميتواند «چه كاري» براي ما انجام دهد؟ به «خود» آن فرد بپردازيم و به جاي آنكه به «كاركرد» يك شيء توجه كنيم، ببينيم كه خود آن شيء چيست.
اگر بتوان چنين بود، آنگاه به نظر فرزانگان و بنيانگذاران اديان و مذاهب، مساله «شر» لااقل از جهان من محو ميشود. چراكه ديدن شر در عالم ناشي از ديدگاه interested آدمي است و اگر او به ديدگاه uninterested يا «بدونعلقه» دست يابد، از آن ميرهد.
به اين ترتيب، ما در مواجهه با نيايش يا مناسك و شعائر چنان كه ديديم پنج كاركرد رفتاري و چهار كاركرد ذهني را سراغ ميكنيم. با دقت در اين 9 كاركرد ميتوان در آثاري همچون سفرنامه حج مرحوم شريعتي يا كتاب حاضر از جناب طهماسبي نيز جابهجا به اين موارد برخورد ولو در بدو امر، ذهن خواننده سطحينگر قادر به تشخيص آن نباشد.