ماشینها روان میروند و میآیند و دیگر خبری از ترافیک و چراغ قرمز اعصابخردکن و انبوه عابران در انتظار قرمزشدن چراغ راهنما و رانندگان عصبی و بوقزن کلافه از عبورومرور مردم در میانه سبزشدن چراغ نیست. ماشینها بهراحتی میروند و میآیند اما در این میانه در حاشیه نردههای سبز هشتضلعی که چهارطرف چهارراه ولیعصر (عج) را احاطه کردهاند عابران را از جوان و پیر و زن و مرد میبینی که از لای نردهها به هر زحمتی هست عبور میکنند و به خیابان میزنند. آن پایین اما در زیرگذر تازهافتتاحشده چهارراه ولیعصر (عج) ولولهای برپاست. پلههای برقی در هشت ورودی مترو پارک دانشجو، بیآرتی آزادی، انقلاب، ولیعصر شمال، انقلاب غرب، «بیآرتی» تهرانپارس- میدان فردوسی و امامحسین (ع)، ولیعصرجنوب – «بیآرتی» راهآهن و جمهوری، «بیآرتی» تجریش- میدان ولیعصر (عج) و خیابان دکتر فاطمی بهسرعت پایین و بالا میروند و عابران را به فضای گرد و چراغانیشده زیرگذر میبرند جایی که سردرگمی، انتظار عابران پیاده را میکشد.
پایین پلهبرقی دم در ورودی زیرگذر، راهنمایی ایستاده داد میزند: ««بیآرتی» تجریش بالا.»
مادر و دختر قصد سوارشدن به «بیآرتی» تجریش را دارند و بالا میروند. میپرسم: «نظرتان راجع به زیرگذر چیست؟»
دختر میگوید: «بد نیست خوبه، برای آسایشه. راضی هستیم. اون پایین از شلوغی بالا خلاص میشیم یک مقدار مسیرش طولانیتره اما بهتر از وسط ماشینها ردشدنه.»
مادر اضافه میکند: «خیلی خوبه، چون خیابان خیلی بهتر شده، محل عبور ماشینها شده. ایمنی عابرپیاده مهمه. امکانات کشور ما محدوده و این در حد امکانات کشور ماست.»
اینجا زندگی روی دور تند است. آدمها وقت پاسخدادن ندارند. از زیرگذر که بالا میآیند بهسرعت رد میشوند و سوار بیآرتی یا راهی خیابان میشوند. اینجا چندان فرصتی برای خاطرهسازی نیست.
دوباره درحال پایینرفتن از پلههای برقیام، اینبار از خروجی «بیآرتی» تجریش. صدای دستگاه برش فلز میپیچد و خاک روی سرمان میریزد و بوی سوختگی میآید. کارگران همچنان مشغول کارند.
از آن سوی زیرگذر پلههای «بیآرتی» امامحسین (ع) را بالا میروم و در آستانه ایستگاه «بیآرتی» میایستم. مردم از «بیآرتی» پیاده میشوند و هاجوواج میمانند. تصور میکنند زیرگذر برای مترو است. مردم به هر زحمتی هست از لای نردههای هشتضلعی رد میشوند.
در عرض چنددقیقهای که در کنار ورودی ایستگاه «بیآرتی» ایستادهام از زن و مرد و پیر و جوان به خیابان میزنند از لای نردهها، برای سوارشدن به «بیآرتی» یا رسیدن به پیادهرو. سراغ پسر جوانی که از عرض خیابان رد شده است و از لای نردهها خودش را به ایستگاه «بیآرتی» رسانده میروم و میپرسم چرا از زیرگذر استفاده نکردی؟ میگوید: اینجا نزدیک بود. پل هوایی نزدیک نبود!
- خب زیرگذر ساختند که از زیرگذر رد شوید.
- بلد نبودم.
پسر جوان دیگری از نردهها رد میشود. باز هم همان سوال را میپرسم، میگوید: «شد دیگه چهکار کنم ما اینجوری حال کردیم.»
پیرمرد و پیرزن و زن میانسالی به هر زحمتی هست از لای نردهها رد و وارد ایستگاه «بیآرتی» میشوند. پیرزن از «بیآرتی» پیاده میشود و از من میپرسد: «میخوام برم اون سمت چطوری برم؟»
من میگویم از زیرگذر بروید. میگوید مگر زیرگذر برای مترو نیست؟
پیرمرد دیگری روبه من میگوید: میبینی مردم سرگردان و گیج شدهاند.
دختر جوان دیگری از لای نردهها رد میشود. میپرسم:
چرا از زیرگذر نرفتی؟
-حواسم نبود.
باز هم راهی زیرگذر میشوم و اینبار از خروجی مترو و پارک دانشجو بالا میآیم.
ورودی قبلی مترو را بستهاند و نمای «تئاتر شهر» بهتر دیده میشود. سه پیرمرد بر نردههای زیرگذر تکیه دادهاند. به سراغشان میروم و نظرشان را جویا میشوم. یکیشان میگوید: «خیلی عالی است. من روز افتتاحیه بغل دست خود شهردار بودم. خیابان خلوت شده. رفت و آمد اینجا خطرناک بود. فقط یک کم سخت است که مردم راهشان را پیدا کنند. دستش درد نکند.»
دیگری میگوید: «باید قشنگ نقشه بزنند تا مردم راحت پیدا کنند. حتی باسوادها هم سرگردان میشوند.»
وارد زیرگذر میشوم. از خانمی میانسال میپرسم: نظر شما چیست؟ میگوید: «خیلی جالب است، خیلی خوشم آمده، دستشان درد نکند.»
پسرک با شالگردن لباس بافت رنگارنگ تیپ هنری دارد. میگوید: «خیلی پیچیده است و آن بالا خیلی بد شده، اصلا نمیتوان وارد حریم خیابان شد و مردم مجبور میشوند از لای نردهها رد شوند.»
خانم مسن شیکپوشی با موهای نقرهای میگوید: «برای وسایل نقلیه خوب شده اما برای ما خیلی سخت شده. مخصوصا برای ما که خانهمان اینجاست. یک ذره راه بود اما الان باید یک دور قمری بزنیم.»
- بهنظر شما به جای زیرگذر چه کار میتوانستند بکنند؟
- نمیدانم، میتوانستند پل هوایی بزنند اما آن هم شهر را زشت میکرد.
به سراغ پیرمردی میروم و میپرسم نظر شما درباره زیرگذر چیست؟
-فعلا گم شدهام، میخواهیم برویم کلاهدوز.
زن و شوهر دست در دست میچرخند، مرد میگوید: «خیلیخوب و قشنگ است، رفت و آمد راحتتر شده.»
در میان مردمی که همه عجله دارند و حتی به زحمت میتوان برای چند لحظه پرسش و پاسخ متوقفشان کرد به دنبال انتخاب مصاحبه شوندهام. دو پسر جوان از کنارم رد میشوند، صدای یکی را میشنوم که میگوید: «به جای اینکه ماشینها را بفرستند زیرزمین، مردم را میفرستند.»
به دنبالشان میروم و نظرشان را میپرسم. با کت و شلوار و پلیور تیپ آراسته و سادهای دارند. یکیشان میگوید: «راستش من اولین بار است آمدم، اما یک مقدار پیچیده است. استفادهاش پاسکردن دو واحد درسی میخواهد. مردم میآیند پایین گیج میشوند. حتی دیدم بارها اشتباه میروند و برمیگردند. نمیدانم دلیلش چیست؟ اما میتوانستند پل یا زیرگذر را برای ماشینها احداث کنند. نمیدانم حتما مهندسی پشتش بوده است.»
دیگری میگوید: «طراحی پایین قشنگ است. اما نمیدانم این پیچیدگیاش را چطور باید حل کرد، پازلی است برای خودش.»
دو مرد را نشان میکنم که ظاهر ژولیده و بامزهای دارند. یکیشان عینک شیشهگرد و ریش بلند دارد و دیگری کلاه هنری با موهای بلند آشفته. نظرشان را که میپرسم یکیشان رو میکند به دیگری و میگوید: «استاد شما بفرمایید.»
میگوید: «نخستین سخن چون گشایش کنیم جهانآفرین را ستایش کنیم. من مرشد فرامرزیان هستم. نقال و شاهنامهخوان، به همراه دوستم میخواستیم از آن خروجی برویم اما گفتم بگذار به لحاظ معماری داخلی یک دور بزنیم. بسیار ایده خوب و کار جسورانهای است اما مهمتر از همه آنکه ارزش و احترام مسوولان به جان همشهریان است و اینکه هم تسهیل در عبور و مرور، اما تا مردم بخواهند آشنا شوند یک مقدار طول میکشد و زمانبر است. به نظرم اگر این میدان وسط جای خوب و چشمنوازی شود مردم بیشتر رغبت میکنند که بیایند اینجا.»
نظر شما چیست؟
«به نام جهانداور دادگر، که پیدا از او شد به گیتی هنر. چقدر خوب است که فضایی باشد برای خرید مردم، خیلی از کشورها این کار را کردند زیرگذر را تبدیل به مرکز خرید کردند و خودش جاذبه میشود برای استفاده مردم. اما چیزی که برایم خیلی جالب بود و خدمت مرشد گفتم اینکه بازهم میبینم که مردم از لای نردهها میروند اما زمان میبرد که عادت کنند. انشاءالله که خیر باشد و دستشان درد نکند.»
مرشد اضافه میکند: «من نمونه این زیرگذر را در فرانکفورت آلمان، لایپزیک و در آلماتی قزاقستان دیدم که به یکی از مراکز بیان آثار هنری تبدیل شده و افتخار میکنم چنین جایی را داریم.»
به سراغ یکی از راهنماها میروم و میپرسم: روزی چند نفر از شما آدرس میپرسند؟
راهنما میگوید: «حداقل دقیقهای دونفر، کم کمش، الان که خلوت است. حداقل روزی هشت، 9هزارنفر سوال میپرسند و گم میشوند. دهانمان خشک میشود اما باید جواب مردم را بدهیم.»
-چرا این همه برای مردم سوال پیش میآید؟
-«چون مکان جدیدی است و از بالا معلوم نیست و وقتی میآیند پایین و این وسعت را میبینند گم میشوند.»
-الان چند مامور انتظامات، مردم را راهنمایی میکنند؟
-12 تا انتظامات و اطلاعات.
واکنشهای مردم چیست؟
-بعضیها سرگرداناند، بعضیها آرام، بعضیها تشکر میکنند بعضیها به شدت ناراضیاند.»
-چه میگویند؟
«میخواهند از این طرف خیابان بروند آن طرف؛ میآیند این پایین و گم و عصبی میشوند.»
از زیرگذر بیرون میآیم و به سراغ کاسبهای محل میروم. مرد پوشکفروش میگوید:
طرح قشنگی است. این همه خرج کردند برای خوب بودنش، اما روی فروش تاثیر گذاشته است چون مردم را فرستادند زیرزمین.
چقدر روی فروش شما تاثیر گذاشته؟
40 درصد، اما بهنظرم شکست خورده چون مردم از وسط نردهها رفتوآمد میکنند و حالا میخواهند نردهها را جوش دهند. ما پیشنهاد کردیم پل عابر بسازند.»
یعنی از شما نظرسنجی شد؟
«بله شده بود. ما هم پیشنهاد پل هوایی داده بودیم.»
کاسب بعدی آبمیوه فروشی دارد. میگوید: «در کاهش فروش ما خیلی تاثیر داشته چون همه مردم را زیر زمین فرستادند. اگر قبلا روزی 500 هزارتومان فروش داشتیم الان 200هزارتومان شده است. پل هوایی میزدند بهتر بود.»
کاسب بعدی پایین چهارراه پیراشکی و نان روغنی میفروشد. میگوید: «صددرصد فروشمان کاهش داشت. ای کاش پل هوایی میزدند. خیلی کاسبیها را خراب کرده است برای ترافیک و ماشینها خوب شده اما مغازهها را خراب کردند، کاسبی نیست به خدا.»
به سراغ پیرمرد روسریفروش میروم. میپرسم در کاهش فروش شما هم تاثیر داشته است؟
میگوید: ما کارمان گدایی است؛
یک قران یک قران از دست مردم میگیریم. کاهش آنطوری نداشته اما من چند سال حرفهام
ساختمان بود. یک پل هوایی مثل امام حسین میزدند، خرجش کمتر و راحتتر هم بود. آن همه
برقی که آنجا مصرف میکنند چقدر خرج دارد. باید آقایانی که اطلاعاتشان بیشتر از مردم
است طوری بررسی کنند که ضرر به مملکت نزنند، در مقابل آن پول را بدهند دوا و درمان
برای مردمی که مریضی سخت دارند. هر سانتر فلان قدر خرج قلمبه برداشته است البته نظر
خودشان شرط است، نظر ما هیچی. ما فقط دوست داریم کشورمان آباد باشد، پایهاش برقرار
باشد و مردم راحت باشند.
مریم کارشناس شهرسازی است. میگوید: هیچکس حق ندارد مردم را برای رفاه حال خودروها یا هر دلیل دیگری به زیرزمین یا روی زمین بفرستد بهویژه با این نردهها که شأن آدمها را زیرپا میگذارد. شهرداری آسانترین کار را برای حل ترافیک چهارراه ولیعصر انتخاب کرد! چهارراه ولیعصر یکی از چهارراههای خوب بود که میشد قدم زد و خوب نگهش داشت. شهرداری بهجای اینکه چارهای پایدار برای حل ترافیک بیندیشد آدمها را فرستاده زیرزمین. ساختن زیرگذر و کشیدن نردههای فلزی برای هدایت اجباری جمعیت پیاده و تقدمبخشیدن سواره بر پیاده، شاید سهل ممتنعترین راه برای کنترل ترافیک بود.
حالا چهارراه ولیعصر یکی از شریانهای اصلی شهر و نقطه اتصال «بیآرتی»، مترو و شرق و غرب، شکل و شمایلی جدید یافته است و خاطره عابران از این چهارراه خاطره زیرگذر دایرهایشکل و نورانی با تعداد زیادی پلهبرقی و مترو و «بیآرتی» بیش از هرچیز سرعت را به ذهن متبادر میسازد و دیگر خاطره عابران از چهارراه ولیعصر کمتر خاطره چنارها و نمای «تئاتر شهر» است.