گروه راهبرد خبرگزاری دانا- 29 اسفندماه سالگرد ملی شدن صنعت نفت توسط دکتر محمد مصدق هر ساله در ایران گرامی داشته می شود، به این بهانه به سراغ یکی از نزدیکان دکتر مصدق رفته ایم تا با او پیرامون فعالیت های سیاسی دکتر مصدق و زندگی او گفت وگو کنیم. اگرچه اقتضای مناسبت تاریخی 29 اسفند آن بود که اختصاصا درباره جریان ملی شدن صنعت نفت سخن به میان آید اما جریان گفتوگو فراتر از آنان رفت. متن پیش رو که حاصل مصاحبه صفحه تاریخ روزنامه ایران با حسین شاه حسینی است، که از نظرتان می گذرد:
آقای شاهحسینی اگر ممکن است مختصری از نحوه آشنایی خودتان با فعالیتهای سیاسی و بهطور مشخص آشنایی با دکتر مصدق برایمان بگویید؟
آشنایی و علاقه من به سیاست از طریق پدرم بود. پدرم از علاقه مندان مرحوم مدرس بود. منزل ما در محله سرچشمه تهران به دلیل امکاناتی که داشت معمولا محل رفت و آمد رجال سیاسی بود. پدرم با بسیاری از رجال سیاسی آن دوران مخصوصا آیتالله کاشانی ارتباط داشت و خیلی به ایشان علاقهمند بود. من را هم با خودشان به منزل آقای کاشانی میبردند. در آستانه انتخابات مجلس چهاردهم هم پدرم جزو انجمن مرکزی نظارت بر انتخابات بود. خب من هم که فرزند کوچک بودم و معمولا ایشان را همراهی میکردم کمکم به کارهای سیاسی کشیده شدم. از طریق ارتباطاتی که پدرم داشتند بعضی از رجال معروف سیاسی را از نزدیک میشناختم، ولی نمیتوان گفت که من شخصا با اینها ارتباط داشتم، آشنایی من با آقایان از طریق پدرم بود. اما با شخص آیتالله کاشانی به دلیل اینکه پدرم حین الفوت آقای کاشانی را به عنوان وصی خود انتخاب کرده بودند و امر وصایت در ارتباط با من هم بود آشنایی بیشتری داشتم. پدرم در سال 1324 فوت کردند و بسیاری از رجال سیاسی بویژه شخصیتهای سیاسی قبل از 1320 مانند دکتر مصدق، مرحوم بیات و آقای طباطبایی شرکت داشتند. نخستین بار که من شخصا با دکتر مصدق ارتباط گرفتم و با ایشان صحبت کردم در دوران حصرشان در قلعه احمد آباد بود.
من در آن دوره عضو کمیته نهضت مقاومت ملی و در کنار آیت الله حاج سید رضا زنجانی بودم. مرحوم آیتالله سید رضا زنجانی در دوران بازداشت و حصر دکتر مصدق نهضت ملی را اداره میکردند. ایشان با آقای مصدق مکاتباتی داشتند. این مکاتبات بسیار محرمانه بود و کمتر کسانی در جریان آن قرار میگرفتند. معمولا هم از طریق دکتر احمد مصدق با خود دکتر مصدق هماهنگ میشد و قراری گذاشته میشد. خود من یک بار نامههای این بزرگواران را منتقل کردم و از این طریق 2 بار دکتر مصدق را ملاقات کردم. آقای سید رضا زنجانی نامهای به من دادند و راهنمایی کردند. من به احمدآباد رفتم و شب در منزل کاشانیها که اطراف احمدآباد بود ماندم. فردا صبح به سمت یک باغ انگور راهنمایی شدم. ساعت 9 یا 10 صبح بود و من وسط باغ بودم، مرحوم دکتر مصدق عصایی به دست داشت و آمده بود که قدم بزند. معلوم شد محل سکونت دکتر مصدق بالای آن باغ انگور بود و روزها برای قدم زدن به آن باغ میآمد. من با توجه به راهنماییهایی که شده بود از فرصت استفاده کردم و سلام کردم و کاغذ را به ایشان دادم. آقای مصدق هم جواب سلام دادند و پرسیدند تو از کجا آمدی؟ گفتم از طرف آیتالله سیدرضا زنجانی. آقای مصدق خیلی از ایشان تجلیل کردند و نامه را گرفتند. گفتند فردا همین جا برای گرفتن پاسخ بیایید. صحبت ما در روز اول همین مقدار بود. روز دوم که برگشتم برای گرفتن پاسخ دکتر مصدق از من پرسیدند که کی هستم و من خودم را معرفی کردم. آقای مصدق گفتند: پدرتان هم از این کارها زیاد میکردند، خدا رحمتشان کند. بعد از این من دیگر با مرحوم دکتر مصدق صحبتی نداشتم ولی با اندیشههای ایشان آشنا بودم و در نهضت مقاومت ملی و بعد از آن در جبهه ملی فعالیت داشتم.
نهضت مقاومت ملی در چارچوب قانون اساسی مشروطه فعالیت میکرد یا مشروعیتی برای این نظام قائل نبود؟
ما میگفتیم نظام مشروطه این است که شاه سلطنت کند، نه حکومت. ما میگفتیم قانون اجرا شود. جبهه ملی تا سالهای بعد از آن هم هیچ وقت نمیگفت ما با نظام مخالفیم. حتی آیتالله [امام] خمینی(ره) هم در چند نامه اول به شاه گفت چرا قانون را اجرا نمیکنید؟ قوانین اجازه کارهای شما را نمیدهد. بهتر است به قانون پایبند باشید. آن زمان شرایط برای تغییر اصل نظام فراهم نبود و ماهم دغدغه آن را نداشتیم که نظام عوض شود. ما میگفتیم چه جمهوری و چه مشروطه وقتی قانون اجرا نشود فرقی ندارد. خود شاه باعث شد که مردم به مرحلهای برسند که بگویند هر اتفاقی بیفتد، ولی شاه نباشد.
روی کار آمدن دولت دکتر امینی و باز شدن فضای سیاسی تاثیری در اوضاع شما و دکتر مصدق داشت؟
بله بهتر شد اما نه اینکه امینی یا شاه این اعتقاد را داشتند، بلکه فضای جهانی تغییر کرد. ما میتوانستیم با امینی همکاری کنیم به شرطی که از خط شاه و همین طور از خط امریکا جدا شود. اما امینی کسی بود که قرارداد کنسرسیوم را تهیه کرده بود. این قرار داد عملا قانون ملی شدن نفت را تغییر داد و مجددا کشورهای انگلیس و امریکا و فرانسه در نفت ایران شریک شدند و ایران تقریبا 55 درصد را میگرفت. این در حالی بود که سود ناشی از ملی شدن نفت یک موضوع فرعی برای دکتر مصدق و نیروهای ملی بود و نکته اصلی استقلال و آزادی ایران بود. با این حساب ما با چه چیز امینی میتوانستیم توافق کنیم؟ اینکه بگوید من جلوی شاه میایستم که فایدهای نداشت. ما به او میگفتیم مثلا میخواهی چه کار کنی؟ اگر قرار بر این کار بود که نیروهای ملی خیلی بهتر از امینی میتوانستند این نقش را بازی کنند.
شاه علنا به جبهه ملی گفت شما بیایید سازمان هایتان را باز کنید و حتی 30نماینده داشته باشید و اقلیتی در مجلس باشید، اما پیشوایی شاه را بپذیرید. این یعنی چی؟ یعنی 30 تا اقلیت اینجا داد بزنیم ولی هرچی آن یک نفر میگوید انجام شود. من آن موقع در شورا بودم و در این مصوبه شریک بودم. در آن جلسه تصمیم گرفتیم به شاه بگوییم ما در شرایط موجود وضع مملکت را نمیدانیم چون در زندان هستیم. بهتر است از زندان بیرون برویم و آنجا اظهار نظر کنیم. شاه هم قبول نکرد. هرچند عدهای را آزاد کرد ولی در نهایت قبول نکرد. بعدها که خودش به امریکا رفت و امینی را کنار گذاشت و با دولتهای بعدی کار کرد. امینی حتی به وعده خود برای برگزاری انتخابات مجلس شورای ملی عمل نکرد. اما امینی اصالتی از خود نشان نداد و ماهنوز معتقدیم ایشان ضرر زد.
درباره روز 14 اسفند و فوت دکتر مصدق برایمان بگویید. شما آن زمان کجا بودید؟
من آن زمان عضو اصلی نهضت مقاومت ملی و در خدمت مرحوم آیتالله سید رضا زنجانی بودم. ایشان به من زنگ زد و گفت پیش من بیایید. وقتی رفتم تعدادی دیگر از دوستان هم آنجا بودند. ایشان گفتند آقای دکتر مصدق بیمار هستند و در بیمارستان نجمیه تهران بستری شدند. گفته میشود خیلی وضع خطرناکی دارند و احتمال دارد ایشان فوت کنند. البته گفتند در بین مردم نگویید و شایعه نشود چون ممکن است عدهای بیایند به سمت بیمارستان و آنجا برخوردی ایجاد شود و مأمورین مردم را بکشند. یادم هست پروانه فروهر هم با لباس پرستاری رفته بود و دکتر مصدق را ملاقات کرده بود. داریوش فروهر برای من تعریف میکرد که آقای مصدق بعد از دیدن پروانه به او گفته بود نجار در و تخته را خوب برای هم جور کرده است. نخستین نطق پروانه بعد از فوت دکتر مصدق هم که خیلی زیبا و بسیار قوی نوشته شده بود در همین رابطه بود.در آن شرایط آقایان نهضت آزادی هم در زندان قصر بودند. البته دکتر سحابی آزاد شده بود. یکی دو روز بعد صبح زود آیتالله سید رضا زنجانی ما را خواست و گفتند دیشب ایشان فوت کرده است. گفتیم برنامه چیست؟ گفتند ما هیچ چیزی نمیگوییم تا پسرشان تصمیم بگیرند.
آقای غلامحسین مصدق از طریق آقای پروفسور عدل به شاه اطلاع دادند. البته اول به هویدا اطلاع دادند هویدا گفته من در این کار دخالتی نمیکنم. شاه یک ساعتی فکر کرده و گفت همان قلعهای که هست همانجا باشد. گویا پروفسور عدل گفتند تشییع و مراسم و.. پس چی؟ شاه گفته حالا ببرید آنجا دفن کنید ولی مزاحمت ایجاد نشود.
آنها هم منعکس کردند و آیتالله زنجانی و مهندس حسیبی سوار ماشین شدند و حرکت کردند. چون برای من و عباس رادنیا و دو سه نفر دیگر جایی نماند. قرار شد به ما خبر بدهند. در نهایت ما به مراسم نرسیدیم. بعدا متوجه شدیم فقط خانواده رفتند. آن هم نه در بیمارستان، همه به احمدآباد رفته بودند. آقای دکتر مصدق را با آمبولانس به احمدآباد منتقل کردند. با فاصلههای دور سه مامور مسلح آمبولانس را همراهی میکردند. از آبیک دو ماشین نظامی مسلح دیگر هم اضافه شده بودند.
در احمدآباد هم مقدمات مراسمی فقط با حضور پیرمردان کشاورز و خانواده دکتر مصدق انجام شده بود. آقای دکتر سحابی را هم خبر کرده بودند. آقای احمد متین دفتری و هدایتالله متین دفتری و عدهای دیگر از اقوام از جمله بعضی از افراد خانواده فرمانفرما که خب با دکتر مصدق نسبت فامیلی داشتند، حضور داشتند. تعداد همین بوده است و کسی هم بعد از آن نیامده بود.
این را هم بگویم خیلیها هنوز در تهران مطلع نشده بودند. به هرحال در آنجا غسال ده و آقای دکتر سحابی در همان جوی آبی که از جلوی ساختمان رد میشد جنازه را غسل دادند و کفن کردند و مرحوم آیتالله زنجانی هم نماز را خواندند. آقای دکتر مصدق وصیت کرده بود در ابن بابویه دفن شود که شاه نپذیرفته بود. حتی مجددا از همانجا تماس گرفتند و گفتند ایشان وصیت کردند اما شاه نپذیرفت و گفت فقط در قلعه احمدآباد دفن شود. دکتر سحابی ابتدا میگوید من دفن نمیکنم چون وصیت شده است. اما در نهایت مجبور میشوند بهطور امانی دکتر مصدق را دفن کنند تا بعدها به جایی که وصیت شده است منتقل شود.
دکتر سحابی بعدها به خودم گفت: شاه حسینی، من محتمل است زودتر از تو بمیرم. اگر تو زنده بودی کوشش کن به هر شکلی که شده دکتر مصدق را به ابن بابویه منتقل کنی. چون دکتر مصدق وصیت کرده است و من او را دفن کردم. اگر روزی فضای مناسب ایجاد شد و من نبودم این جنازه را ببرید در ابن بابویه در کنار شهدای سیام تیر دفن کنید.
برای مراسم ختم چه اقداماتی صورت گرفت؟
قرار بر این بود که فقط وزرای دکتر مصدق اعلام ختم کنند. اما گفتند نه! هیچ مراسمی نباید برگزار شود! فقط رادیو خبر فوت ایشان را اعلام میکند. حتی گفتند خانواده هم فقط یک روز در منزل خودشان مراسم داشته باشند. غلامحسین مصدق و احمد مصدق در خانه غلامحسین نشستند و برخی آقایان به دیدنشان رفتند.
برای شب هفت ما جمع شدیم و آیتالله سید رضا زنجانی گفتند: ممکن است شاه در مسجد سپهسالار مراسم دولتی برگزار کند، برخی وزرا و نمایندگان حاضر شوند و خودش هم اگر نیاید یکی از برادرانش را میفرستد و از این قضیه بهره میبرد. پای هر ستون هم یک دانشجوی دانشکده افسری میگذارند تا کسی نتواند حرف بزند. دعا کنید شاه این کار را نکند.
در نهایت نهضت مقاومت ملی بیانیهای صادر کرد و به ملت ایران تسلیت گفت. آقای سید رضا زنجانی از طریق آیتالله میلانی یک مجلس ختم در مشهد گرفتند. البته اعلام عمومی نشد، فقط نیروهای ملی که آنجا بودند در مسجد گوهرشاد حاضر شده بودند. درتهران اجازه هیچ مراسمی را ندادند فقط برای شب هفت مراسم بسیار مختصری برگزار شد.
اما برای چهلم، نهضت مقاومت ملی بیانیهای صادر و اعلام کرد مراسم چهلم دکتر مصدق در احمدآباد برگزار خواهد شد. با اینکه مردم خیلی میترسیدند جمعیت بسیار زیادی آمدند. از اول جاده احمدآباد نیروهای انتظامی مردم را تفتیش میکردند و گاهی عکس میگرفتند یا اسامی را یادداشت میکردند. اما خب باز هم جمعیت بسیاری آمد. سخنرانی هم به هیچ وجه اجازه ندادند وفقط قرآن خوانده میشد و شیرینی و خرمایی داده میشد. شعاری هم داده نشد. فقط از دکتر مصدق تجلیل میشد. مرحوم تختی هم در این مراسم شرکت کرد. حضور ایشان حال و هوای مراسم را عوض کرد. بعد از شنیدن خبر ورود تختی،جمعیت زیادی از خود احمدآباد هم جمع شدند. سرگرد مولوی که از ماموران امنیتی آن روز بود مرتب از تختی خواهش میکرد که به دلیل نبود امنیت، مراسم را ترک کند. شخصیتهای سیاسی و مذهبی طرفدار نهضت ملی همه میآمدند.