گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) – نصرت الله تاجیک*: روی کارآمدن شخصی و شخصیتی به نام اوباما در سال 2009 با همه ویژگی هایی که داشت و دارد در حقیقت، حاصل عقلگرایی هیات حاکمه آمریکا و تصمیم سازانش برای جبران خرابکاری های جورج بوش و نومحافظه کاران که بیشتر در سیاست خارجی و کمتر در اقتصاد داخلی تجلی یافت، بود.
دولت اوباما در مسایل داخلی و مخصوصا خارج کردن اقتصاد آمریکا از رکورد (که روی اقتصاد جهان اثر دارد) تا حدی موفق بوده است.
مهمترین اقدام دولت دموکرات ها برای کاهش مخارج دولتی، برگشت نگاه از سیاست خارجی و کشورگشایی محافظه کاران به داخل و حذف تدریجی هزینه های گزاف و کمرشکن اشغال افغانستان و عراق از خزانه آمریکا و در حقیقت از دوش مردم آمریکا بود که به ستوه آمده بودند.
از این به بعد آمریکا با یک تضاد روبه رو بود که در جریان خیزش مردمی شمال آفریقا از سال 2010 این تضادها شدت گرفت:
1- اجرای هر سیاستی دارای هزینه های مالی و معنوی است و براساس ضرب المثل «بی مایه فتیر است»، آمریکا نمی تواند بدون هزینه کردن، حضور سنگین و موثر در نقاط مختلف جهان و مخصوصا خاورمیانه داشته باشد.
حتی اگر انگلیس یا فرانسه را به دلیل سوابق حضورشان در منطقه، همراه داشته باشد که در همین همراهی هم باید کمی شک کرد که خود نیاز به مقاله جداگانه ای دارد.
2- اگر آمریکا بتواند هزینه های جنگ و اشغال را یا از کشورهای اشغال شده تامین کند (مانند نفت عراق) یا از محل فروش تسلیحات به کشورهای منطقه جبران کند، یا آن هزینه ها را بر دوش دوستان منطقه ای خود (سعودی و قطر) بگذارد، اهرم قابلی برای اجرای سیاست هایش ندارد. یعنی به دلیل فقدان توانمندی در کشورهایی که آمریکا می خواهد از توانمندی های نرم و سخت افزاری برای اجرای سیاست هایش استفاده کند، آنها با اشتباهات خود، آمریکا را به باتلاق سیاست های منطقه ای فرو برده اند (نحوه اقدامات ترکیه، سعودی و قطر در ماجرای سوریه یک نمونه این ناتوانی است).
اما اوضاع روابط بین الملل مانند فانوس، چراغ گردسوز یا سه فتیله نیست که آمریکا هروقت خواست شعله اش را پایین و بالا بکشد؛ آمریکا از سال ها پیش یک استراتژی مبنایی و دوپایه که نگارنده در قالب «تصویر بزرگ» و «تصویر کوچک» آن را نامگذاری کرده است برای سیاست خارجی و اقتصاد خود تعریف کرده اما آمریکا یا باید ابتدا آن استراتژی را تغییر دهد یا نمی تواند از عواقب و مسوولیت های عملکردی خود در نقاط مختلف جهان مانند همین کشتار صهیونیست ها در غزه و شهادت بیش از هزار و 700نفر مردم غیرنظامی تاکنون (که نزدیک به یک چهارم آنها کودک هستن) شانه خالی کند.
الف) در «تصویر بزرگ»، شرایط حاکم بر صحنه بین الملل ناشی از روند حاکمیت یکجانبه گرایی و استیلای کامل آمریکا در ابعاد سیاسی- اقتصادی و فرهنگی است.
آمریکا اشتباه فاحشی در اجرای این سیاست و عدم استفاده از همراهی کشورهای موثر در مناطق گوناگون دارد که ثبات را در آن منطقه برای توسعه اقتصادی و برقراری دموکراسی به همراه نخواهد داشت.
ب) در «تصویر کوچک»، غرب به رهبری آمریکا به دنبال تحقق تغییرات سیاسی، اقتصادی و ژئوپلیتیکی در جهان و مخصوصا در خاورمیانه و از جمله تغییر نقشه بعضی از کشورهاست.
دو اقدام یا هدف اساسی آمریکا به عنوان اصول ثابت معادلات منطقه ای برای آمریکا عبارتند از: حفظ و تقویت امنیت رژیم صهیونیستی، تداوم جریان منابع موادخام و انرژی جهت تقویت اقتصادش، به چرخش درآوردن صنعت غرب و رونق دادن به صنایع تسلیحاتی اش.
در این راستا در مرحله اول، ژئوپلیتیک هر منطقه را به هم زده تا بتواند راحت تر به شکل دهی مناطق جدید بپردازد.
این مدل رفتاری جدید، عینا چند سالی است که از سال2011 در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بعد از ماجرای اشغال لیبی، جریان سوریه و عراق اجرا شده است و اثرات آن چندی بعد، ظاهر خواهد شد.
نتایج حاصل شده، مطلوب سیاست خارجی ایران نیست ولی آمریکا هم با چنین ریسک هایی، دچار اشتباه شده است.
اصول مسوولیت پذیری و شفافیت ایجاب می کند آمریکا بازنگری اساسی نسبت به راهبرد، سیاست، اهداف و عملکردهایش در منطقه داشته باشد و حذف و نادیده گرفتن نقش مسوولانه و مثبت ایران را کنار بگذارد.
در این صورت دو کشور می توانند با حل تدریجی مشکلات خود، ثبات و امنیت آینده منطقه را تضمین کنند.
*دیپلمات سابق
دولت اوباما در مسایل داخلی و مخصوصا خارج کردن اقتصاد آمریکا از رکورد (که روی اقتصاد جهان اثر دارد) تا حدی موفق بوده است.
مهمترین اقدام دولت دموکرات ها برای کاهش مخارج دولتی، برگشت نگاه از سیاست خارجی و کشورگشایی محافظه کاران به داخل و حذف تدریجی هزینه های گزاف و کمرشکن اشغال افغانستان و عراق از خزانه آمریکا و در حقیقت از دوش مردم آمریکا بود که به ستوه آمده بودند.
از این به بعد آمریکا با یک تضاد روبه رو بود که در جریان خیزش مردمی شمال آفریقا از سال 2010 این تضادها شدت گرفت:
1- اجرای هر سیاستی دارای هزینه های مالی و معنوی است و براساس ضرب المثل «بی مایه فتیر است»، آمریکا نمی تواند بدون هزینه کردن، حضور سنگین و موثر در نقاط مختلف جهان و مخصوصا خاورمیانه داشته باشد.
حتی اگر انگلیس یا فرانسه را به دلیل سوابق حضورشان در منطقه، همراه داشته باشد که در همین همراهی هم باید کمی شک کرد که خود نیاز به مقاله جداگانه ای دارد.
2- اگر آمریکا بتواند هزینه های جنگ و اشغال را یا از کشورهای اشغال شده تامین کند (مانند نفت عراق) یا از محل فروش تسلیحات به کشورهای منطقه جبران کند، یا آن هزینه ها را بر دوش دوستان منطقه ای خود (سعودی و قطر) بگذارد، اهرم قابلی برای اجرای سیاست هایش ندارد. یعنی به دلیل فقدان توانمندی در کشورهایی که آمریکا می خواهد از توانمندی های نرم و سخت افزاری برای اجرای سیاست هایش استفاده کند، آنها با اشتباهات خود، آمریکا را به باتلاق سیاست های منطقه ای فرو برده اند (نحوه اقدامات ترکیه، سعودی و قطر در ماجرای سوریه یک نمونه این ناتوانی است).
اما اوضاع روابط بین الملل مانند فانوس، چراغ گردسوز یا سه فتیله نیست که آمریکا هروقت خواست شعله اش را پایین و بالا بکشد؛ آمریکا از سال ها پیش یک استراتژی مبنایی و دوپایه که نگارنده در قالب «تصویر بزرگ» و «تصویر کوچک» آن را نامگذاری کرده است برای سیاست خارجی و اقتصاد خود تعریف کرده اما آمریکا یا باید ابتدا آن استراتژی را تغییر دهد یا نمی تواند از عواقب و مسوولیت های عملکردی خود در نقاط مختلف جهان مانند همین کشتار صهیونیست ها در غزه و شهادت بیش از هزار و 700نفر مردم غیرنظامی تاکنون (که نزدیک به یک چهارم آنها کودک هستن) شانه خالی کند.
الف) در «تصویر بزرگ»، شرایط حاکم بر صحنه بین الملل ناشی از روند حاکمیت یکجانبه گرایی و استیلای کامل آمریکا در ابعاد سیاسی- اقتصادی و فرهنگی است.
آمریکا اشتباه فاحشی در اجرای این سیاست و عدم استفاده از همراهی کشورهای موثر در مناطق گوناگون دارد که ثبات را در آن منطقه برای توسعه اقتصادی و برقراری دموکراسی به همراه نخواهد داشت.
ب) در «تصویر کوچک»، غرب به رهبری آمریکا به دنبال تحقق تغییرات سیاسی، اقتصادی و ژئوپلیتیکی در جهان و مخصوصا در خاورمیانه و از جمله تغییر نقشه بعضی از کشورهاست.
دو اقدام یا هدف اساسی آمریکا به عنوان اصول ثابت معادلات منطقه ای برای آمریکا عبارتند از: حفظ و تقویت امنیت رژیم صهیونیستی، تداوم جریان منابع موادخام و انرژی جهت تقویت اقتصادش، به چرخش درآوردن صنعت غرب و رونق دادن به صنایع تسلیحاتی اش.
در این راستا در مرحله اول، ژئوپلیتیک هر منطقه را به هم زده تا بتواند راحت تر به شکل دهی مناطق جدید بپردازد.
این مدل رفتاری جدید، عینا چند سالی است که از سال2011 در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا بعد از ماجرای اشغال لیبی، جریان سوریه و عراق اجرا شده است و اثرات آن چندی بعد، ظاهر خواهد شد.
نتایج حاصل شده، مطلوب سیاست خارجی ایران نیست ولی آمریکا هم با چنین ریسک هایی، دچار اشتباه شده است.
اصول مسوولیت پذیری و شفافیت ایجاب می کند آمریکا بازنگری اساسی نسبت به راهبرد، سیاست، اهداف و عملکردهایش در منطقه داشته باشد و حذف و نادیده گرفتن نقش مسوولانه و مثبت ایران را کنار بگذارد.
در این صورت دو کشور می توانند با حل تدریجی مشکلات خود، ثبات و امنیت آینده منطقه را تضمین کنند.
*دیپلمات سابق