گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - رسول جعفریان*: اسلام سنی در درازای قرن گذشته، و پس از انحلال خلافت، تجربه های مختلفی را برای اجرای شریعت پشت سر گذاشت، اما همه آنها به بن بست خورد.
به نظر می رسد اکنون انکار همه آن تجربه ها که ترکیبی از تجدد و دین بود، در دستور کار قرار گرفته و بار دیگر خلافت به عنوان سنت هزار ساله به عنوان راه حل مطرح شده است.
هسته مرکزی تفکر جدید، انکار تمام غرب و اصول آن، و اثبات تمام خلافت و اجزا آن است.
طرح نظریه خلافت در روزگار ما، پاسخی است به یک پرسش همیشگی در شرق اسلامی که بیش از یک قرن مقهور دنیای مدرن شده است. تلاش می کنیم این نکته را روشن کنیم.
از نظر تاریخی، دنیای اسلام سنی، بر پایه خلافت شکل گرفته و خلافت، اصلی ترین مؤلفه ساختاری آن در طول 1300 سال بوده است.
خلافت یعنی همه چیز مسلمانان سنی مذهب. ساختاری که از نان شب برای آنان واجب تر بوده، دین، امنیت، دنیا و آخرتشان را با آن حفظ کرده است.
این تنها تکیه گاه «مشروعیت» در طول قرون به شمار آمده و در این باره آن قدر گفته و نوشته اند، آن قدر جنگ و صلح کرده اند، آن قدر خون داده اند، و آن قدر در درون لایه های مختلف آن با همه اصلاحات اختیاری و جبری تنیده اند، که امکان صرف نظر کردن از آن بسیار بسیار مشکل است.
در قرن نوزدهم، این خلافت ترَک خورد، دنیای جدید مسایلی را مطرح کرد که خیلی زود نخبگان سیاسی و فکری شرق اسلامی دریافتند باید در این ساختار بر محوریت «خلافت» تجدید نظر کنند.
اما چنین چیزی به سادگی ممکن نبود. با این حال، غرب، استعمار، و فلسفه جدید و انتشار آن در شرق، این امکان را فراهم آورد که نخبگان به اصلاح این ساختار بیندیشند.
این اصلاح که الزامی به نظر می آمد، از طرف دستگاه خلافت عثمانی، بیشتر در چارچوب داخلی و با تأکید بر حفظ آن دنبال می شد اما برخی اساس خلافت را هدف گرفته و به انکار آن می پرداختند.
این امر برای توده های مسلمان سنی، با توجه به آن ساختار استوار و دراز دامن، و درست زمانی که «تهدیدها» نسبت به باورها و ارزشهای اسلامی بسیار جدی شده بود، امری نامقبول بود. آنها همچنان خلافت را تنها پناهگاه هویت خود می دانستند.
اندکی که گذشت، معلوم شد که «زور» غرب خیلی «پرزور» است، و تحمل آن چنان نیست که به سادگی ممکن باشد. در این شرایط، عقلای قوم، چاره ای جز پذیرش اصلاح ساختار سیاسی دنیای اسلام که حالا کهنه می نمود، نداشتند، هرچند توده ها زبان آنان را به درستی نمی فهمیدند.
نخبگان باید با غرب رایزنی می کردند، از آن الهام می گرفتند و جایگزینی مناسب انتخاب می کردند که بتواند شرق شکست خورده و مقهور را بسامانی برساند.
نظریه سازی ها، به خصوص نظریه های ترکیبی که راهی میان اسلام وغرب را جمع کرده بود، مطرح شد. بخشی مهمی از این نظریات، به نظام سیاسی یعنی تعیین جایگزین برای خلافت مربوط می شد.
در این باره تلاش های زیادی صورت گرفت، صدها کتاب و هزاران مقاله و راهکار ارائه و حتی بسیاری در عمل اجرا شد. برخی نظریات متمایل به اندیشه های لیبرال و برخی وابسته به جریانها چپ بود، اما همه غربی ـ اسلامی و در سایه کنار زدن خلافت بود.
این تاریخ سیاسی شرق اسلامی مقهور در طول این یک قرن و اندی است که یک سره در حال آزمایش و تغییر بوده و به دلیل هزاران مشکل دیگر که اساسی ترین آن عقب ماندگی و ناکارآمدی های همه جانبه اقتصادی و فرهنگی بود، در همه این آزمایش ها شکست خورد، هرچند برخی بهتر از برخی دیگر بود.
چه باید کرد؟ توده ها در انتظار تثبیت وضع و بهبود زندگی خود و حفظ دینشان به دور از آسیب های بیرونی بودند. در طول این دهه ها، سال ها حکومت ها در اختیار نظامیان کودتاگر بود، دهها سال در اختیار کمونیست ها یا سوسیالیست ها، همین طور در اختیار لیبرال های غربگرا، اما اینان که هر کدام با شگردی سرکار آمده بودند و سایه به سایه دولت های خارجی حکومت می کردند، هیچ گاه اوضاع را مطابق میل توده ها تثبیت نکردند و طبعا دل توده ها را بدست نیاوردند؛ چون در عمل کارشان به جایی نرسید. نه فقر درمان شد، نه خیابانهاشان سنگفرش شد، نه بیماری هاشان درمان شدند و به عکس، جوانانشان بی دین شدند، لاابالی شدند، به جای آب غرب، فاضلاب آن را گرفتند، و هرچه پیش رفتند، اوضاعشان بدتر شد.
اکنون جایگزین چیست؟ به چه کسی می توان برای یک گام دیگر دل بست؟ اوضاع جدید چه پاسخی به شرایط تازه می دهد؟ هرچه بود یا نبود، انقلاب های عربی، پاسخ نه به راه حل های گذشته در آستانه تغییر وضعی بود که در دنیا پیش بینی می شد. حالا وقت موج سواری است، موج سواری کسانی که می توانند بر اساس جمع و تفریق گذشته، پیشنهاد تازه ای بدهند.
شرایط به گونه ای شد که اسلام گراها موقعیتی یافتند. اسلامی ها، با همه مدل هایی که داشتند، هیچ گاه از میدان بیرون نرفته بودند اما روزگاری دراز در حاشیه بودند. کسی به طور جدی به دین به عنوان یک گروه سیاسی اهمیت زیادی نمی داد.
حضور دین در عرصه سیاست، برای ده ها سال کهنه شده بود، اگر کسی در این باره چیزی می گفت، دست کم در بسیاری از موارد مورد تمسخر هم قرار می گرفت. دین در حد این که چیزی در گذشته بوده و حالا هم توده های بیسواد در زندگی روزمره تعلق خاطری به آن دارند پذیرفته شده بود. برای رجال سیاسی و فکری، دینداری و مظاهر آن کسر شان بود. در تزئینات زندگی شان هم جایی نداشت. نهایت متدینین نفوذ بالقوه ای داشتند و رفتاری که با آنها شد، می توانست در وقت بازگشت آنان، تاثیر معکوس روی جامعه مخالف آنان بگذارد.
در تمام این مدت، از طرف اسلام گراها (از سلفی تند افراطی سنتی سعودی گرفته تا اخوانی با همه ترکیب ها و تغییر ها) وعده هایی داده می شد. اساس آن نوعی نگاه نوستالژیک نسبت به عصر تمدن اسلامی بود. در این میان، غرب را محکوم می کردند و فساد آن را به رخ می کشیدند و در این زمینه از اطلاعات خود غربی ها هم استفاده می کردند. می گفتند انحطاط غرب آغاز شده و اسلام که دوران درخشانی داشته، بار دیگر می تواند این درخشش را داشته باشد. تاریخ ها نوشته شد. داستانها گفته شد. منبرها رفتند، مجلات منتشر کردند تا بالاخره زمان بازگشت فرا رسید. زمانی که ناکارآمدی لیبرالها و نظامیان و کمونیستها در حل مشکلات آشکار شد، وقت بازگشت اسلامی ها بود.
در باره اسلامی های جهان تسنن می توان گفت، اخوان ریشه دارترین آنها و در عین حال، شعاری ترین و بروز ترین آنها بود.
نسل اول اخوان المسلمین در مصر و سوریه، نسلی از آنان در پاکستان و سپس آثار سید قطب، چراغ راه اسلام گراها بود.
در مصر و سوریه و پاکستان و ترکیه از آن استقبال شد. همین طور در شمال افریقا. اما این تنها جریان نبود. سلفی ها هم به تدریج فعال شدند. عربستان به آرامی رو به تجدد و نوگرایی خاص خود آورد. پول هم فراوان بود. سلفی ها تبدیل به یک رقیب شدند. همان طور که سعودی رقیب مصر شد. آنها هم آرمانهای خود را داشتند، طبعا با روش های متفاوت.
در سطح نظام سیاسی، چه بالاخره چه باید کرد؟ خلافت چه شد؟ جمهوری چیست؟ با پادشاهی چه کنیم؟ این سوال مهمی بود. تا این زمان تنها و تنها روی اسلام به عنوان «شریعت» تکیه می شد. این مسیر، البته یک مسیر سنتی بود، مسیری که سلفی ها هم دنبالش بودند. این گروه ها در «شریعت» و تلقی سنتی از آن مشترک بودند، گرچه شاید برخی اجتهادات تفاوت داشت. برای آنها اسلام خلاصه در شریعت شده بود، همه اسلام گراها خواهانش بودند. باب بحث در باره آن باز بود.
برای اسلام گراهای روشنفکر، شریعت مهم بود اما همراه با سازگار نشان دادن آن با دنیای جدید. برای سلفی ها، اصل شریعت اهمیت داشت بدون توجه به این که با غرب سازگار باشد یا نه. اما جمهوری نظامی گرای مصر تا پادشاهی عربستان محل سوال نبودند. جایگزینی از نظر سیاسی برای آن ها مطرح نبود. سلفی ها، پادشاهی را برای مدتها جای خلافت گذاشته بودند، و اخوانی ها انتخابات و مشارکت سیاسی را.
حالا دیگر وقت بحث از شریعت صرف گذشته بود. غرب راه خود را می رفت و کاری برای این ماجرا نمی توانست بکند، جز آن که مراقب خود بود. به علاوه، منافع خود را بر هرچیزی ترجیح می داد و شرق مقهور این را با تمام وجود درک می کرد.
از نظر مسلمانان، غرب، هم خود فاسد شده بود و هم آنان و جوانانشان را فاسد می کرد. به علاوه هر روز حرف تازه ای می زد که با ارزشهای دینی اسلام فاصله اش بیشتر می شد. این حتی برای متجددین مسلمان هم سخت بود، کسانی که تلاش می کردند جایی را با هم تطبیق دهند، غرب چند قدم جلوتر رفته و بخش بیشتری از اباحه گری را به اشغال خود در آورده بود.
بسیاری از اوقات آن همه سوز وگداز برای هماهنگی با غرب، با یک اقدام غرب، سبب خجلت زدگی اسلام گراهای خواهان همفکری و هماهنگی با غرب می شد.
تا اینجای کار، شعار اسلام گرایان که برای بازگشت جدی کاندیدا شده بودند، «اجرای شریعت» بود، چیزی که شاید اولین بار برای مسلمانان پاکستان جدی تر از همه جا طرح شد. حالا این سخن به شعار قاطع خیلی ها بدل شده بود. شعاری بود که در صحنه اجتماعی عمومی شرق شکست خورده، از شکل اخوانی آن تا سلفی ها، راهی برای بازگشت و امید را هموار می کرد.
بیفزاییم که حالا انقلاب ایران در قالب یک اسلام شیعی اتفاق افتاده بود و به «ولایت فقیه»رسیده بود و علی رغم آن که حرکتی به جهان اسلام داده بود، اما برای اسلام سنی الگوی قابل تقلید نبود. نه نظام سیاسی آن و نه حتی شریعت خاص آن که از آغاز به آن مظنون بودند، درست پس از هزار سال تبلیغ علیه آن.
باید فکر دیگری می شد. فکری برای هموار کردن «اجرای شریعت».
مصر زیر سلطه نظامیان جای فکر اسلامی و اجرای شریعت نبود. عراق و سوریه زیر سلطه بعثی ها هم همین طور. در آنجاها بحث از شریعت هم نمی شد. فقط سعودی و پاکستان در این زمینه مهم بودند. اینجاها بود که این دو ناحیه به هم وصل شدند و خواهان اجرای شریعت از نوع سلفی آن شدند. چیزی که در شکل گیری القاعده که پیشتاز در طرح نظریه «خلافت» برای «اجرای شریعت»بود ظاهر شد.
البته بیش از چند دهه بود که کار تصحیح آثار ابن تیمیه در مصر و انتقال آنها به نقاط دیگر و کار روی آنها هم از لحاظ فکری کار خودش را کرده بود. بماند که فلسفه هم در شرق اسلامی سنی کنار گذاشته شده و راه برای شریعت گرایی افراطی که شکل حدیثی داشت باز شده بود.
حالا در اسلام سلفی که یک جریان «جهادی»هم شکل گرفته «اجرای شریعت» با «تحقق خلافت» ممکن است. در تحول تازه این پرسش مهمی شده بود که شریعت را با جمهوری و پادشاهی می توان اجرا کرد یا با خلافت؟
گذشت که یک دوره، بحث خلافت مطرح شدنی نبود. هیچ کس از نظامیان تا بعثی ها و وسوسیالیست ها و پادشاهان عرب حاضر به شنیدن پیام آن نبودند. در عرصه روشنفکری هم، «خلافت» متعلق به گذشته بود اما اهمیت خلافت در ساختار تاریخ هزار و سیصد ساله اسلامی، در عمق جان مسلمانان سنی وجود داشت و دارد. چنین چیزی قابل احیا شدن بود. درست در وقت بحران. وقتی که دیگران شکست خورده اند. وقتی همه جا را انقلاب فرا گرفته است. فقط دستی و قدرتی و پرچمی باشد که به میدان بیاید.
این کاری بود که از اواسط دهه نود قرن گذشته، توسط القاعده آغاز شد. پروسه مهمی طی شد که نیازمند شناخت دقیق آن هستیم. حاصلش آن بود که بن لادن به عنوان «امیر المومنین» شناخته شد و با وی «بیعت» شد. بیعت یک مفهوم مهم و بسیار مهم در نظام خلافت بود. پس از کشته شدن بن لادن، با ایمن ظواهری بیعت شد.
در سطح جزیی تر، بحث «امیر اسلامی» یک منطقه و در راس گروه های نظامی «حاکم اسلامی» هم مطرح بود. اینها شاخه های فرعی خلافت بودند، به طوری که فرماندهان گروه های اسلامی، همه یک امیر المومنین کوچک بودند. باید فرصتی می شد تا معلوم شود، خلیفه کدام یک خواهند بود.
بازگشت به نظریه خلافت در دوره جدید، در یک پروسه صد ساله اصلاحات و راه حل های ارائه شده با تصور انداختن شرق اسلامی در مسیر درست، قابل بررسی است. مهم ترین وجه آن شکست راه حل های دیگر یا به عبارتی نوگرایانه و باز گشت به سنت خلافت است.
همزمان با انقلاب های عربی، زمینه بحرانی فراهم شد که القاعده و نیروهای جهادی و تکفیری، به موج سواری پرداختند. انقلاب های عربی نشان آن بود که راه حل های گذشته، هیچ تاثیری در بهبود وضع فکری و اقتصادی نداشته و این بار اسلامی ها آماده روی کار آمدن بودند و در مصر شاخه ای از آنها به قدرت رسید که البته با بدنه لاییک جامعه مصر درگیر و سرنگون شد.
در شرایط جدید و در بسیاری از جوامع اسلامی کار به دست کسانی افتاد که به شدت سنتی و از نوع افراطی ترین نیروهای اسلام گرا بودند و این بار نه از طریق اندیشه سازی نوین و طرح های ترکیبی که با سلاح «جهاد» و «ترور» و «خشونت» آن هم در اوج خود، به متن آمده و سعی کردند دیگران را به حاشیه برانند.
نظریه سیاسی این جماعت که دنباله رو ساختار قدیم دنیای اسلام بودند، خلافت بود. آنان چیزی جز «خلافت» را به رسمیت نمی شاختند، برای این که هر نوع انتخابات و مجلس و دمکراسی از نظر آنان کفر بود و این مطلب را سالهای سال بود که در باره کشورهای عربی و روسای آنها می نوشتند و به خاطر قبول اینها، آنان را کافر می دانستند.
در اندیشه این گروه، «خلافت« مرکزیت مهمی برای مبارزه با روم و فرس قدیم یعنی ایرانیان بود. حالا تبدیل به مبارزه با غرب و شیعه شده بود. خلافت، همچنین، ابزاری برای مبارزه با بدعت یعنی تشیع یا اعتزال یا هر نوع فکر دیگر اما ناسازگار با تسنن بود. و مهم تر، «خلافت» حافظ امت اسلامی و مدافع اسلام ارتدوکس سنی است.
آرزوی دستگاه خلافت در تمام دوره عباسی، تصرف قسطنطنیه بود که در قرن نهم به دست عثمانی ها بدست آمد اما این قدر این آرزو در وجودشان جای گرفته بود که هنوز هم در روایات مربوط به ظهور، فتح قسطنطنیه که قرنها پیش صورت گرفته از علائم ظهور شمرده می شود! هرچه هست، اصل جدال با روم و غرب ریشه در همین باورها دارد.
به علاوه، این خلافت، ریشه اموی جدی دارد و روایات فضائل شام یکی از محور های اصلی آن است.
در این مسیر و از دید داعش، از بغداد که قرنها مرکز خلافت عباسی سنی بوده، نمی توان گذشت. این شهر در این تجربه جایگاه ویژه ای دارد لذا یک سید حسینی بدری سامرایی، اما سنی، خود را «ابوبکر بغدادی» می خواند. این می تواند الهام بخش این نکته باشد که وی پا در جای پای اولین خلیفه مسلمانان سنی می گذارد، تا مسلمانان را دوباره به آن اوجی که داشتند برساند.
حاصل آن که «خلافت» تازه ترین راه حل (اگر بشود اسم آن را راه حل گذاشت نه زدن زیر میز به طور کامل) جماعتی است که دنبال نجات شرق اسلامی مقهور تمدن غرب است، هرچند همین هم به قول معروف دست به دامان روشهای غربی شده و در حال استفاده روش های تجربه شده در قرون جدید از نوع چپ گرایانه آن است که فقط و فقط آدم کشی و فشار و نظامی گری را به عنوان ابزار انتخاب کرده و بر آن است که هر که با ما نیست، از ما نیست و باید نابود شود.
باید صبر کرد و دید که خلافت راه حلی برای نجات امت اسلامی خواهد بود یا خیر.
*استاد دانشگاه تهران
به نظر می رسد اکنون انکار همه آن تجربه ها که ترکیبی از تجدد و دین بود، در دستور کار قرار گرفته و بار دیگر خلافت به عنوان سنت هزار ساله به عنوان راه حل مطرح شده است.
هسته مرکزی تفکر جدید، انکار تمام غرب و اصول آن، و اثبات تمام خلافت و اجزا آن است.
طرح نظریه خلافت در روزگار ما، پاسخی است به یک پرسش همیشگی در شرق اسلامی که بیش از یک قرن مقهور دنیای مدرن شده است. تلاش می کنیم این نکته را روشن کنیم.
از نظر تاریخی، دنیای اسلام سنی، بر پایه خلافت شکل گرفته و خلافت، اصلی ترین مؤلفه ساختاری آن در طول 1300 سال بوده است.
خلافت یعنی همه چیز مسلمانان سنی مذهب. ساختاری که از نان شب برای آنان واجب تر بوده، دین، امنیت، دنیا و آخرتشان را با آن حفظ کرده است.
این تنها تکیه گاه «مشروعیت» در طول قرون به شمار آمده و در این باره آن قدر گفته و نوشته اند، آن قدر جنگ و صلح کرده اند، آن قدر خون داده اند، و آن قدر در درون لایه های مختلف آن با همه اصلاحات اختیاری و جبری تنیده اند، که امکان صرف نظر کردن از آن بسیار بسیار مشکل است.
در قرن نوزدهم، این خلافت ترَک خورد، دنیای جدید مسایلی را مطرح کرد که خیلی زود نخبگان سیاسی و فکری شرق اسلامی دریافتند باید در این ساختار بر محوریت «خلافت» تجدید نظر کنند.
اما چنین چیزی به سادگی ممکن نبود. با این حال، غرب، استعمار، و فلسفه جدید و انتشار آن در شرق، این امکان را فراهم آورد که نخبگان به اصلاح این ساختار بیندیشند.
این اصلاح که الزامی به نظر می آمد، از طرف دستگاه خلافت عثمانی، بیشتر در چارچوب داخلی و با تأکید بر حفظ آن دنبال می شد اما برخی اساس خلافت را هدف گرفته و به انکار آن می پرداختند.
این امر برای توده های مسلمان سنی، با توجه به آن ساختار استوار و دراز دامن، و درست زمانی که «تهدیدها» نسبت به باورها و ارزشهای اسلامی بسیار جدی شده بود، امری نامقبول بود. آنها همچنان خلافت را تنها پناهگاه هویت خود می دانستند.
اندکی که گذشت، معلوم شد که «زور» غرب خیلی «پرزور» است، و تحمل آن چنان نیست که به سادگی ممکن باشد. در این شرایط، عقلای قوم، چاره ای جز پذیرش اصلاح ساختار سیاسی دنیای اسلام که حالا کهنه می نمود، نداشتند، هرچند توده ها زبان آنان را به درستی نمی فهمیدند.
نخبگان باید با غرب رایزنی می کردند، از آن الهام می گرفتند و جایگزینی مناسب انتخاب می کردند که بتواند شرق شکست خورده و مقهور را بسامانی برساند.
نظریه سازی ها، به خصوص نظریه های ترکیبی که راهی میان اسلام وغرب را جمع کرده بود، مطرح شد. بخشی مهمی از این نظریات، به نظام سیاسی یعنی تعیین جایگزین برای خلافت مربوط می شد.
در این باره تلاش های زیادی صورت گرفت، صدها کتاب و هزاران مقاله و راهکار ارائه و حتی بسیاری در عمل اجرا شد. برخی نظریات متمایل به اندیشه های لیبرال و برخی وابسته به جریانها چپ بود، اما همه غربی ـ اسلامی و در سایه کنار زدن خلافت بود.
این تاریخ سیاسی شرق اسلامی مقهور در طول این یک قرن و اندی است که یک سره در حال آزمایش و تغییر بوده و به دلیل هزاران مشکل دیگر که اساسی ترین آن عقب ماندگی و ناکارآمدی های همه جانبه اقتصادی و فرهنگی بود، در همه این آزمایش ها شکست خورد، هرچند برخی بهتر از برخی دیگر بود.
چه باید کرد؟ توده ها در انتظار تثبیت وضع و بهبود زندگی خود و حفظ دینشان به دور از آسیب های بیرونی بودند. در طول این دهه ها، سال ها حکومت ها در اختیار نظامیان کودتاگر بود، دهها سال در اختیار کمونیست ها یا سوسیالیست ها، همین طور در اختیار لیبرال های غربگرا، اما اینان که هر کدام با شگردی سرکار آمده بودند و سایه به سایه دولت های خارجی حکومت می کردند، هیچ گاه اوضاع را مطابق میل توده ها تثبیت نکردند و طبعا دل توده ها را بدست نیاوردند؛ چون در عمل کارشان به جایی نرسید. نه فقر درمان شد، نه خیابانهاشان سنگفرش شد، نه بیماری هاشان درمان شدند و به عکس، جوانانشان بی دین شدند، لاابالی شدند، به جای آب غرب، فاضلاب آن را گرفتند، و هرچه پیش رفتند، اوضاعشان بدتر شد.
اکنون جایگزین چیست؟ به چه کسی می توان برای یک گام دیگر دل بست؟ اوضاع جدید چه پاسخی به شرایط تازه می دهد؟ هرچه بود یا نبود، انقلاب های عربی، پاسخ نه به راه حل های گذشته در آستانه تغییر وضعی بود که در دنیا پیش بینی می شد. حالا وقت موج سواری است، موج سواری کسانی که می توانند بر اساس جمع و تفریق گذشته، پیشنهاد تازه ای بدهند.
شرایط به گونه ای شد که اسلام گراها موقعیتی یافتند. اسلامی ها، با همه مدل هایی که داشتند، هیچ گاه از میدان بیرون نرفته بودند اما روزگاری دراز در حاشیه بودند. کسی به طور جدی به دین به عنوان یک گروه سیاسی اهمیت زیادی نمی داد.
حضور دین در عرصه سیاست، برای ده ها سال کهنه شده بود، اگر کسی در این باره چیزی می گفت، دست کم در بسیاری از موارد مورد تمسخر هم قرار می گرفت. دین در حد این که چیزی در گذشته بوده و حالا هم توده های بیسواد در زندگی روزمره تعلق خاطری به آن دارند پذیرفته شده بود. برای رجال سیاسی و فکری، دینداری و مظاهر آن کسر شان بود. در تزئینات زندگی شان هم جایی نداشت. نهایت متدینین نفوذ بالقوه ای داشتند و رفتاری که با آنها شد، می توانست در وقت بازگشت آنان، تاثیر معکوس روی جامعه مخالف آنان بگذارد.
در تمام این مدت، از طرف اسلام گراها (از سلفی تند افراطی سنتی سعودی گرفته تا اخوانی با همه ترکیب ها و تغییر ها) وعده هایی داده می شد. اساس آن نوعی نگاه نوستالژیک نسبت به عصر تمدن اسلامی بود. در این میان، غرب را محکوم می کردند و فساد آن را به رخ می کشیدند و در این زمینه از اطلاعات خود غربی ها هم استفاده می کردند. می گفتند انحطاط غرب آغاز شده و اسلام که دوران درخشانی داشته، بار دیگر می تواند این درخشش را داشته باشد. تاریخ ها نوشته شد. داستانها گفته شد. منبرها رفتند، مجلات منتشر کردند تا بالاخره زمان بازگشت فرا رسید. زمانی که ناکارآمدی لیبرالها و نظامیان و کمونیستها در حل مشکلات آشکار شد، وقت بازگشت اسلامی ها بود.
در باره اسلامی های جهان تسنن می توان گفت، اخوان ریشه دارترین آنها و در عین حال، شعاری ترین و بروز ترین آنها بود.
نسل اول اخوان المسلمین در مصر و سوریه، نسلی از آنان در پاکستان و سپس آثار سید قطب، چراغ راه اسلام گراها بود.
در مصر و سوریه و پاکستان و ترکیه از آن استقبال شد. همین طور در شمال افریقا. اما این تنها جریان نبود. سلفی ها هم به تدریج فعال شدند. عربستان به آرامی رو به تجدد و نوگرایی خاص خود آورد. پول هم فراوان بود. سلفی ها تبدیل به یک رقیب شدند. همان طور که سعودی رقیب مصر شد. آنها هم آرمانهای خود را داشتند، طبعا با روش های متفاوت.
در سطح نظام سیاسی، چه بالاخره چه باید کرد؟ خلافت چه شد؟ جمهوری چیست؟ با پادشاهی چه کنیم؟ این سوال مهمی بود. تا این زمان تنها و تنها روی اسلام به عنوان «شریعت» تکیه می شد. این مسیر، البته یک مسیر سنتی بود، مسیری که سلفی ها هم دنبالش بودند. این گروه ها در «شریعت» و تلقی سنتی از آن مشترک بودند، گرچه شاید برخی اجتهادات تفاوت داشت. برای آنها اسلام خلاصه در شریعت شده بود، همه اسلام گراها خواهانش بودند. باب بحث در باره آن باز بود.
برای اسلام گراهای روشنفکر، شریعت مهم بود اما همراه با سازگار نشان دادن آن با دنیای جدید. برای سلفی ها، اصل شریعت اهمیت داشت بدون توجه به این که با غرب سازگار باشد یا نه. اما جمهوری نظامی گرای مصر تا پادشاهی عربستان محل سوال نبودند. جایگزینی از نظر سیاسی برای آن ها مطرح نبود. سلفی ها، پادشاهی را برای مدتها جای خلافت گذاشته بودند، و اخوانی ها انتخابات و مشارکت سیاسی را.
حالا دیگر وقت بحث از شریعت صرف گذشته بود. غرب راه خود را می رفت و کاری برای این ماجرا نمی توانست بکند، جز آن که مراقب خود بود. به علاوه، منافع خود را بر هرچیزی ترجیح می داد و شرق مقهور این را با تمام وجود درک می کرد.
از نظر مسلمانان، غرب، هم خود فاسد شده بود و هم آنان و جوانانشان را فاسد می کرد. به علاوه هر روز حرف تازه ای می زد که با ارزشهای دینی اسلام فاصله اش بیشتر می شد. این حتی برای متجددین مسلمان هم سخت بود، کسانی که تلاش می کردند جایی را با هم تطبیق دهند، غرب چند قدم جلوتر رفته و بخش بیشتری از اباحه گری را به اشغال خود در آورده بود.
بسیاری از اوقات آن همه سوز وگداز برای هماهنگی با غرب، با یک اقدام غرب، سبب خجلت زدگی اسلام گراهای خواهان همفکری و هماهنگی با غرب می شد.
تا اینجای کار، شعار اسلام گرایان که برای بازگشت جدی کاندیدا شده بودند، «اجرای شریعت» بود، چیزی که شاید اولین بار برای مسلمانان پاکستان جدی تر از همه جا طرح شد. حالا این سخن به شعار قاطع خیلی ها بدل شده بود. شعاری بود که در صحنه اجتماعی عمومی شرق شکست خورده، از شکل اخوانی آن تا سلفی ها، راهی برای بازگشت و امید را هموار می کرد.
بیفزاییم که حالا انقلاب ایران در قالب یک اسلام شیعی اتفاق افتاده بود و به «ولایت فقیه»رسیده بود و علی رغم آن که حرکتی به جهان اسلام داده بود، اما برای اسلام سنی الگوی قابل تقلید نبود. نه نظام سیاسی آن و نه حتی شریعت خاص آن که از آغاز به آن مظنون بودند، درست پس از هزار سال تبلیغ علیه آن.
باید فکر دیگری می شد. فکری برای هموار کردن «اجرای شریعت».
مصر زیر سلطه نظامیان جای فکر اسلامی و اجرای شریعت نبود. عراق و سوریه زیر سلطه بعثی ها هم همین طور. در آنجاها بحث از شریعت هم نمی شد. فقط سعودی و پاکستان در این زمینه مهم بودند. اینجاها بود که این دو ناحیه به هم وصل شدند و خواهان اجرای شریعت از نوع سلفی آن شدند. چیزی که در شکل گیری القاعده که پیشتاز در طرح نظریه «خلافت» برای «اجرای شریعت»بود ظاهر شد.
البته بیش از چند دهه بود که کار تصحیح آثار ابن تیمیه در مصر و انتقال آنها به نقاط دیگر و کار روی آنها هم از لحاظ فکری کار خودش را کرده بود. بماند که فلسفه هم در شرق اسلامی سنی کنار گذاشته شده و راه برای شریعت گرایی افراطی که شکل حدیثی داشت باز شده بود.
حالا در اسلام سلفی که یک جریان «جهادی»هم شکل گرفته «اجرای شریعت» با «تحقق خلافت» ممکن است. در تحول تازه این پرسش مهمی شده بود که شریعت را با جمهوری و پادشاهی می توان اجرا کرد یا با خلافت؟
گذشت که یک دوره، بحث خلافت مطرح شدنی نبود. هیچ کس از نظامیان تا بعثی ها و وسوسیالیست ها و پادشاهان عرب حاضر به شنیدن پیام آن نبودند. در عرصه روشنفکری هم، «خلافت» متعلق به گذشته بود اما اهمیت خلافت در ساختار تاریخ هزار و سیصد ساله اسلامی، در عمق جان مسلمانان سنی وجود داشت و دارد. چنین چیزی قابل احیا شدن بود. درست در وقت بحران. وقتی که دیگران شکست خورده اند. وقتی همه جا را انقلاب فرا گرفته است. فقط دستی و قدرتی و پرچمی باشد که به میدان بیاید.
این کاری بود که از اواسط دهه نود قرن گذشته، توسط القاعده آغاز شد. پروسه مهمی طی شد که نیازمند شناخت دقیق آن هستیم. حاصلش آن بود که بن لادن به عنوان «امیر المومنین» شناخته شد و با وی «بیعت» شد. بیعت یک مفهوم مهم و بسیار مهم در نظام خلافت بود. پس از کشته شدن بن لادن، با ایمن ظواهری بیعت شد.
در سطح جزیی تر، بحث «امیر اسلامی» یک منطقه و در راس گروه های نظامی «حاکم اسلامی» هم مطرح بود. اینها شاخه های فرعی خلافت بودند، به طوری که فرماندهان گروه های اسلامی، همه یک امیر المومنین کوچک بودند. باید فرصتی می شد تا معلوم شود، خلیفه کدام یک خواهند بود.
بازگشت به نظریه خلافت در دوره جدید، در یک پروسه صد ساله اصلاحات و راه حل های ارائه شده با تصور انداختن شرق اسلامی در مسیر درست، قابل بررسی است. مهم ترین وجه آن شکست راه حل های دیگر یا به عبارتی نوگرایانه و باز گشت به سنت خلافت است.
همزمان با انقلاب های عربی، زمینه بحرانی فراهم شد که القاعده و نیروهای جهادی و تکفیری، به موج سواری پرداختند. انقلاب های عربی نشان آن بود که راه حل های گذشته، هیچ تاثیری در بهبود وضع فکری و اقتصادی نداشته و این بار اسلامی ها آماده روی کار آمدن بودند و در مصر شاخه ای از آنها به قدرت رسید که البته با بدنه لاییک جامعه مصر درگیر و سرنگون شد.
در شرایط جدید و در بسیاری از جوامع اسلامی کار به دست کسانی افتاد که به شدت سنتی و از نوع افراطی ترین نیروهای اسلام گرا بودند و این بار نه از طریق اندیشه سازی نوین و طرح های ترکیبی که با سلاح «جهاد» و «ترور» و «خشونت» آن هم در اوج خود، به متن آمده و سعی کردند دیگران را به حاشیه برانند.
نظریه سیاسی این جماعت که دنباله رو ساختار قدیم دنیای اسلام بودند، خلافت بود. آنان چیزی جز «خلافت» را به رسمیت نمی شاختند، برای این که هر نوع انتخابات و مجلس و دمکراسی از نظر آنان کفر بود و این مطلب را سالهای سال بود که در باره کشورهای عربی و روسای آنها می نوشتند و به خاطر قبول اینها، آنان را کافر می دانستند.
در اندیشه این گروه، «خلافت« مرکزیت مهمی برای مبارزه با روم و فرس قدیم یعنی ایرانیان بود. حالا تبدیل به مبارزه با غرب و شیعه شده بود. خلافت، همچنین، ابزاری برای مبارزه با بدعت یعنی تشیع یا اعتزال یا هر نوع فکر دیگر اما ناسازگار با تسنن بود. و مهم تر، «خلافت» حافظ امت اسلامی و مدافع اسلام ارتدوکس سنی است.
آرزوی دستگاه خلافت در تمام دوره عباسی، تصرف قسطنطنیه بود که در قرن نهم به دست عثمانی ها بدست آمد اما این قدر این آرزو در وجودشان جای گرفته بود که هنوز هم در روایات مربوط به ظهور، فتح قسطنطنیه که قرنها پیش صورت گرفته از علائم ظهور شمرده می شود! هرچه هست، اصل جدال با روم و غرب ریشه در همین باورها دارد.
به علاوه، این خلافت، ریشه اموی جدی دارد و روایات فضائل شام یکی از محور های اصلی آن است.
در این مسیر و از دید داعش، از بغداد که قرنها مرکز خلافت عباسی سنی بوده، نمی توان گذشت. این شهر در این تجربه جایگاه ویژه ای دارد لذا یک سید حسینی بدری سامرایی، اما سنی، خود را «ابوبکر بغدادی» می خواند. این می تواند الهام بخش این نکته باشد که وی پا در جای پای اولین خلیفه مسلمانان سنی می گذارد، تا مسلمانان را دوباره به آن اوجی که داشتند برساند.
حاصل آن که «خلافت» تازه ترین راه حل (اگر بشود اسم آن را راه حل گذاشت نه زدن زیر میز به طور کامل) جماعتی است که دنبال نجات شرق اسلامی مقهور تمدن غرب است، هرچند همین هم به قول معروف دست به دامان روشهای غربی شده و در حال استفاده روش های تجربه شده در قرون جدید از نوع چپ گرایانه آن است که فقط و فقط آدم کشی و فشار و نظامی گری را به عنوان ابزار انتخاب کرده و بر آن است که هر که با ما نیست، از ما نیست و باید نابود شود.
باید صبر کرد و دید که خلافت راه حلی برای نجات امت اسلامی خواهد بود یا خیر.
*استاد دانشگاه تهران