به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) حسن انوشه، دایرهالمعارفنویس، مترجم و پژوهشگر حوزه فرهنگ، تاریخ، زبان و ادبیات فارسی، در سال 1323 در بابل متولد شد. وی تحصیلات مقدماتی را در زادگاهش به پایان رساند و سال 1345 به عنوان دانشجوی رشته زبان و ادبیات عرب در دانشگاه تهران پذیرفته شد.
انوشه تا به امروز حدود 3هزار مقاله برای دایره المعارف تشیع نوشته است. از دیگر آثار او میتوان به ترجمه سلسله کتابهای «تاریخ ایران و کمبریج» اشاره داشت که سیر تاریخ ایران را بعد از ورود اسلام بررسی میکند. همچنین ترجمه دو جلد از کتاب «تاریخ غزنویان»، نوشته کلیفوردادموند بازورث، «ایران در سپیده دم تاریخ»، نوشته جورج گلن کمرون، از دیگر اوست.
وی که دو سال قبل به عنوان «چهره فرهنگی منطقه اکو» شناخته شد تدوین دانشنامه ناشنوایان را نیز در کارنامه خود دارد.
انوشه هماکنون مشغول نگارش بخشهای باقیمانده از دانشنامه زبان و ادبیات فارسی است که تاکنون بیست جلد از آن منتشر شده است.
روزنامه ایران درباره زندگی و کارنامه انوشه با وی به گفت و گو نشسته است که در زیر می آید:
چه طور شد که شما خانواده را قانع کردید که بهجای پزشکی یا مهندسی، رشته «ادبیات عرب» را در دانشگاه دنبال کنید؟
واقعیت آن است که خانواده من اصلا نمیدانستند که من چه رشتهای را دنبال میکنم، شرایط خانوادهها مانند روزگار کنونی نبود. یعنی والدین در آن زمان چندان از جزییات تحصیلات بچهها خبر نداشتند، به ویژه خانواده من که هم پدر و هم مادرم فاقد تحصیلات بودند اما از ما یک خواسته داشتند و سخت بر این خواستهشان پافشاری میکردند؛ هر دو اهتمام ویژهای داشتند که فرزندانشان تحصیلات عالیه داشتهباشند این شد که هر 10 فرزندشان تحصیل کردند. بیشتر ما به دانشگاه رفتیم. به خاطر دارم مرتبا بر ما متذکر میشدند که تمام گرفتاریهایشان از نداشتن تحصیلات است و به ما تاکید میکردند در صورت درس خواندن مشکلات کمتری در زندگی خواهیم داشت.
این بود که برایشان فرقی نداشت که در چه رشتهای درس بخوانیم. بنابراین من در سال 1345 به عنوان دانشجوی رشته زبان و ادبیات عرب وارد دانشگاه تهران شدم، البته دوره دانشجویی من به سختی گذشت بخصوص با پدری که کشاورز بود و باید خانواده بزرگی را تامین میکرد. با این حال به مدت سه سال و نیم در دانشگاه بودم تا سال 1348 که فارغالتحصیل شدم.
به خاطر دارم آن زمان تمام هم و غم من درس خواندن بود، خیلی کمتر پیش میآمد که کار کنم. فقط مطالعه میکردم و به اندازهای در کتابهای مختلف به ویژه کتابهای انگلیسی زبان، خود را غرق میکردم که سرانجام از موضوعاتشان سر درآورم. زمانی دیکشنری «ایرانیکا» برای من همچون «بالش» بود! یعنی تا موقع خواب در صفحاتش جستوجو میکردم و میخواندم. از خواندن کتاب لذت وافر میبردم.
این علاقه وافر شما به کتاب و مطالعه چقدر متاثر از جو آن سالها در دانشگاه تهران بود؟استادان برجستهای که در آن زمان داشتید چقدر در شکلگیری این روحیه مطالعه و پژوهش در شما دخیل بودند؟
قطعا هم جو دانشگاه و هم استادان مؤثر بودند، البته جو فکری و سیاسی آن زمان همراه با اختناق بود اما با این حال این استادان ما بودند که فکرمان را شکل میدادند. نکته به نکته سخنان آنها برایم جالب و جذاب بود. به این نکته هم اشاره کنم که برخی از استادهای ما فقط مدرس بودند اما تعدادی هم بودند که با تمام اهتمام سعیشان بر این بود که فکر و اندیشه دانشجوها را عمق ببخشند.
از این دست استادها به چه شخصیتهایی میتوانید اشاره کنید؟ شما از کدامها متاثر شدید؟
وقتی وارد دانشگاه شدم چند استاد بودند که نسبت به سایر استادان بر فکر و اندیشه من اثرگذاری عمیقتری داشتند. به خوبی به یاد دارم برای شنیدن حرفهای «آل احمد» یا «امیرحسین آریان پور» سر از پا نمیشناختم. هرچند که الان دیگر حرفهایشان برایم جذابیتی ندارد اما آن زمان برایم جالب بود.
با توجه به اینکه بُعد سیاسی این دو استاد بر نگاه آکادمیکشان غلبه داشت پس چطور شما این چنین مشتاق به شرکت در کلاسهایشان بودید؟
جو حاکم این طور بود. میخواستم سر در بیارم دنیا چه خبر است؟ آن موقع حرفهای آنها برایم خیلی جذاب بود.
اکنون پشیمانید که سالهای دانشجوییتان در محضر اساتیدی چون آل احمد و آریانپور گذشت؟
به هیچ وجه. خوشحالم که به آن کلاسها رفتم. در واقع بخشی از سلوک زندگیام بود. البته این مساله را هم بگویم که جو دانشگاه آن زمان طوری بود که بار سیاست بر بار علم میچربید.
هیچ وقت پیش آمد که با آل احمد و آریانپور مستقیما هم صحبت شوید؟
به شکل صحبت مستقیم خیر، اما در کلاسهایشان تا جایی که امکان داشت شرکت میکردم. البته آریانپور بیشتر با دانشجویان صحبت میکرد و حرفهایش به نسبت شیرین بود مثلا در مورد رژیم سلطنتی بد میگفت و اگر تصریحا عنوان نمیکرد اما تلویحا رژیم را زیر سوال میبرد. در مورد آل احمد نیز باید بگویم آن قدر کلاسهایش پر میشد که حتی عدهای کنار پنجره کلاس مینشستند، آل احمد هم پشت سر هم سیگار میکشید و حرف میزد.
با این وصف از کدامیک از استادان خود در آن بحبوحه جریانات سیاسی میتوانید به عنوان شخصیتهایی یاد کنید که ذهنیت علمی شما را شکل دادند؟
برخی استادان بودند که فقط کار علمی و آکادمیک میکردند که البته در این میان آریانپور و آل احمد جزو این دسته نبودند. اما بزرگانی چون ذبیحالله صفا، جلالالدین همایی از اندیشمندانی بودند که از آنها تاثیر علمی گرفتم.
اشاره کردید در سالهای دانشجویی شما بار سیاست بر علم میچربید، در چنین شرایطی که به نظر ویژگی لاینفک دانشگاه آن دوران بود، نهاد قدرت چه رابطهای با نهاد دانشگاه برقرار میکرد؟ آیا سیاست از دانشگاه آن دوران حمایتی داشت؟
من سه سال و نیم در دانشگاه تحصیل کردم. باید بگویم همواره قدرت حاکم، بر دانشگاه تسلط داشت. البته در طول مدتی که دکتر«علی اکبر سیاسی» رییس دانشگاه تهران بود ضمن اینکه سعی میکرد دانشگاه را از سیاست دور نگاه دارد بر حفظ وجهه علمی دانشگاه هم تلاشی بسیار داشت و در نتیجه تا وقتی که او در این سمت بود استقلال دانشگاه حفظ میشد، اما بعد از دکتر سیاسی داستان فرق کرد و گارد شاهنشاهی با بهانه اینکه دانشگاه مخالف اصلاحات ارضی است به محیط دانشگاه ریخت و بگیر و ببند راه انداخت و به نوعی خفقان حاکم شد.
نظر دکتر ذبیحالله صفا یا دکتر همایی نسبت به این جریانات چه بود؟ هیچ وقت وارد این مسایل شدند؟
هرگز، این دو اصلا و ابدا سیاسی نبودند و فقط فعالیت آکادمیک داشتند، وارد مسایل سیاسی و اصطلاحا روشنفکری نمیشدند.
اصطلاح «روشنفکر» که در اینجا اشاره داشتید در آن زمان در محیطهای آکادمیک چه بار معنایی داشت؟ شما چه تعریفی از «روشنفکر» دارید؟
روشنفکر کسی است که از اوضاع روز ناراضی است اما برای جامعه راهحل هم دارد، این نظر و تعریف من از روشنفکر است.
اما در آن دوران که ما دانشجو بودیم جریانات روشنفکری فقط داخل دانشگاه نبود و بیرون از دانشگاه نیز حکمفرما بود البته برخی سعی میکردند که این جریان را به شکلی مضاعف وارد دانشگاه کنند مثلا شاملو در دانشگاه تدریس میکرد و جریانساز هم بود.
با این وصف ما به عنوان دانشجو دنبال همین افراد بودیم ضمن اینکه به درس و دانشگاه هم توجه داشتیم. اگر بخواهم واضحتر بگویم جوی در دانشگاه ایجاد شده بود که اگر به مسائل سیاسی فکری نمیکردی نوعی سرشکستگی تلقی میشد.
چه چیز دانشجویان آن سالها را ترغیب میکرد که خود را درجریانات سیاسی قرار دهند و نسبت به آن بیتفاوت نباشند؟
ما به عنوان دانشجو، آن سالها همچون سایرین فقط دنباله رو بودیم، البته رمانتیسم انقلاب در آن سالها وجود داشت و باعث پیدا شدن گروههای چریکی شده بود با این حال من ناخرسند بودم و هرگز برایم قابل قبول نبود که سلاح دست بگیرم و در خیابان اعتراض کنم، با این همه، تمامی جوانان آن سالها به دنبال عدالت اجتماعی بودند که در جامعه گم شده بود.
پس این فکر برقراری عدالت بود که این جریانات را شکل میداد و دانشجویان را جذب میکرد. در این میان کسانی مانند دکتر خانلری، دکتر صفا و دیگران از بزرگانی بودند که کاری به این کارها نداشتند و فقط کار علمی ملاک و محور اهدافشان قرار میگرفت. با این همه نسل این آدمها در روزگار ما منقرض شده است و انگشت شمارند افرادی که مانند این اندیشمندان فکر کنند و علم را ملاک قرار دهند.
دغدغه این قشر که قایل به انقراض آنها هستید چه بود؟ کسانی چون دکتر صفا و خانلری چه دیدگاهی داشتند؟
افرادی چون صفا و خانلری فقط به دنبال این بودند که علم این مملکت را به جایی برسانند. این بود که نشستند و فقط کار کردند و داشتههای خود را حقیقتا در طبق اخلاص به دانشجو منتقل کردند. در واقع آنها آخرین نسلهای بحرالعلومها بودند که در چند رشته توامان اشراف کامل داشته و توانستند در طول دوران فعالیت خود به ویژه در دهه چهل دانشجویان فراوانی را تربیت کنند. استادان دهه چهل عموما اینچنین بودند.
اما نسل چنین افرادی همان طور که گفتم منقرض شده است. به بیان دیگر این استادان دغدغه داشتند که علم را برای این مملکت به میراث بگذارند. در این رابطه برایتان مثالی میزنم مثلا مرحوم باستانی پاریزی تا عمر داشت به شناخت فرهنگ و زادبوم خود یاری رساند. یا ایرج افشار که خدا او را رحمت کند، او بالای سیصد جلد کتاب نوشت و با اینکه بسیار ثروتمند بود و میتوانست با این پول زندگیها برای خود رقم زند چنین نکرد چون خاکاش را دوست داشت و علاقه داشت که میراثی از او باقی بماند که آیندگان این مرز و بوم به آن افتخار کنند.
از هم - دورهایهایتان برایمان بگویید کسانی که شاید امروز در قامت بزرگان فکر و اندیشه این مرز و بوم آنها را بشناسیم؟
در طول دورانی که دانشجو بودم با آدمهای مختلفی مواجه شدم که اکثرا هدفی جز اعتلای فرهنگ این مرز و بوم نداشتند، در میان هم - دورههای من و کسانی که اصطلاحا با آنها میگشتم میتوانم به بهاالدین خرمشاهی اشاره کنم که هنوز هم که هنوز است با هم رفیق هستیم، یا دکتر کامران فانی و آقای پورجوادی که البته او را در سربازی دیدم و کماکان در حد یک سلام و علیک با دکتر پورجوادی مراوده دارم. افتخار من این است که چنین دوستانی دارم و امروز نیز همچنان از کسانی چون کامران فانی میآموزم.
در زمان دانشجویی در اوقات فراغتتان چه برنامههایی داشتید؟ همچنان درس و کتاب بود یا اینکه خود را با برنامههای دیگری هم مشغول میکردید؟ سینما هم میرفتید؟
فیلم میدیدم اما نه هر فیلمی، فیلمهای خاصی را که بار فکری داشت دوست داشتم، در واقع ما جزو دانشجویانی بودیم که فیلم را میشناختیم و همان طور که گفتم هر فیلمی که متوجه میشدیم محتوا دارد میدیدیم و بعد از آن حتما در موردش نقد مینوشتیم. فیلمی مانند «گاو» داریوش مهرجویی برایم جالب بود. در بین فیلمهای خارجی هم آثار هیچکاک و چاپلین را دوست داشتم. اما به طور خاص آثار «فرد زینه مان» را دوست داشتم و امروز نیز همچنان به فیلمهای او علاقهمندم چون آدمها در فیلمهای زینه مان خودشان سرنوشتشان را تعیین میکنند.
به جز این، عموما باقی اوقات فراغت محدودی را که داشتم به کتاب خواندن میگذراندم. به هر حال تلاشام این بود که بنویسم و خیلی تمرین میکردم، سعی داشتم برای هر کتابی که میخوانم نقد بنویسم. البته آن روزها کتاب به فراوانی امروز نبود، مثلاکتابهای فلسفی هرگز به شمار امروز نمیرسید. با این همه، اگر کتابی دستم میآمد میخواندم و درباره آن نقد مینوشتم که در نتیجه نوشتن همان سالها بود که امروز نوشتههایم به بیش از بیست هزار صفحه رسیده است. همان سالها هم بود که وارد دنیای دایره المعارفنویسی شدم.
از چگونگی ورودتان به دایره المعارف تشیع بگویید؟
واقعیت آن است که وقتی دایرهالمعارف تشیع شکل گرفت مانند بسیاری دیگر از دانشجویان و دبیران برای همکاری مراجعه کردم، یادم هست آن دوران استادان بزرگی چون مهدی محقق نیز در این مجموعه حضور داشتند، همچنین بهاالدین خرمشاهی و کامران فانی که آن روزها به تازگی دوران دانشجویی خود را به پایان رسانده بودند و در این دایرهالمعارف فعالیت داشتند. به هرحال مراجعه کردم و گفتم میخواهم کار کنم و چند مقاله نوشتم و مقالاتم را پسند کردند و گفتند همین را میخواهیم، این شد که وارد دنیای دایرهالمعارفنویسی شدم و روی هم رفته سه هزار مقاله برای دایرهالمعارف تشیع نوشتم.
زمانی که به عنوان یکی از نویسندگان، وارد دایرهالمعارف تشیع شدید سنت دایرهالمعارف نویسی ایران در چه وضعیتی قرار داشت؟
در واقع آن زمان تازه شروع شده بود. البته دایرهالمعارف نویسی به معنای نوین با مرحوم دکتر غلامحسین مصاحب شروع شد و تا قبل از آن «نامهدانشوران» در دوره ناصرالدین شاه کلید خورد و در حرف «الف»اش هم مانده بودند که بعدها تعطیل شد. البته بعد از آن سالها دایرهالمعارف دیگری از سوی مرحوم مصاحب پیریزی شد که بعد از گذشت چهل سال از زمان آغاز، تازه حدود سیزده سال قبل جلد سوم آن منتشر شد.
فارغ از این، در همان دورانی که وارد دایرهالمعارف تشیع شدم همزمان فرهنگنامه کودکان و نوجوانان در مراحل اتمام قرار داشت که از سوی دکتر توران میرهادی و دکتر انصاری اداره میشد و از جمله معدود دایرهالمعارفهایی بود که در آن دوران شکل گرفت.
به هرحال با جدیت تمام کار را ادامه دادم و از افتخارات من این است که منابع و مقالاتی که به رشته تحریر در آوردهام مورد استفاده بسیاری از محققان قرار گرفت. به خاطر دارم یک بار به استانبول رفته بودم و متوجه شدم که مشغول تدوین دایرهالمعارف دیانت هستند و دیدم که در این دایرهالمعارف از مقالات من استفاده میکنند؛ این برایم افتخار بود.
اما با تمامی اوصاف امروز آنچنان که باید از دایرهالمعارف نویسی حمایت نمیشود با وجود اینکه دایره المعارف منبع بیشمار اطلاعات است.
سود دایرهالمعارفها برای یک جامعه چیست؟
سود دایرهالمعارف برای جامعه آن است که یک سری اطلاعات را به مخاطب ارایه میکند یعنی شما دنبال یک سری اطلاعاتی هستید که کلید قفل آن در دایرهالمعارف نهفته است. بنابراین دایرهالمعارف به شما اطلاعات میدهد و اینگونه نیست که در سطح جهان اثرگذار باشد، البته یک دایرهالمعارف چنین اثری داشت، منظورم دایره المعارفی است که بزرگانی چون «منتسکیو»، «دیدرو» و «دالامبر» یا همان اصحاب دایره المعارف روی آن کار کردند.
بنابراین دایره المعارف به طور کلی چیزی نیست که به ما فکر دهد بلکه فقط راهنمایی میکند، البته ممکن است نسبت به موضوعی که دنبال میکنید به شما خط دهد. با این وصف اما هیچ کس با خواندن دایرهالمعارف باسواد نشده است. با دایرهالمعارف نمیتوان «کانت» را شناخت، باید آثار او را بخوانی تا بفهمی کانت چه میگفت. این طور نیست که دایرهالمعارف را بخوانیم و فلسفه را بفهمیم. اگر کسانی مانند «اسپینوزا» نظام فلسفی درست کردند به این معناست که یک فکر را رقم زدند اما من در مورد فیلسوفان مسلمان چنین عقیدهای ندارم. آنچه هست ترجمهای از فلسفه یونانی است، به نظر من مسلمین علم کلام دارند.
پس فیلسوف به زعم شما کیست؟
فیلسوف به نظر من یعنی کسی که حرف تازهای داشته باشد. ما فلسفه خوان هستیم اما فیلسوف نیستیم. آدمی که وقتی در قامت اندیشمند حرفی را میزند درباره آن نقد میکند و کتاب مینویسد و نهایتا از فکرش دفاع میکند، فیلسوف است. در ایران چه کسی را پیدا میکنید که مستقیما فکر فلسفی از خودش داشته باشد؟
با این حال همین نگاه که آن را فلسفی نمیدانید بسیاری از جمله هانری کربن یا آنه ماری شیمل را به خود جذب کرد.
آنها دنبال حرف تازهای بودند، مثلا من کربن را فیلسوف نمیدانم، او شرقشناس بود، آمده بود تا بیشتر بداند و بفهمد این طرف دنیا چه خبر است. شاید به بیان دیگر، کربن فلسفهاندیش بود.
یا در مورد خانم شیمل باید بگویم او به عرفان علاقه داشت و این عرفان را در مولوی جستوجو میکرد. بنابراین قبل از هرچیز این افراد به دنبال کسب حرف تازه بودند.
به عنوان آخرین بخش از این گفتوگو، اگر بخواهید دانشگاه دوران دانشجویی خودتان را با شرایط دانشگاههای فعلی مقایسه کنید مهمترین تفاوتها را در چه مواردی میبینید؟
در آن دوران، دانشجویان تا نود درصد فقیر بودند، یادم هست که خود من با ماهی صدتومان زندگی میکردم که سی تومان برای اجاره خانه و باقی برای زندگی خرج میشد. در دوران دانشجویی تمام دغدغه من مطالعه و پژوهش بود و در این مسیر از سوی دانشگاه یاری میشدم. دانشجوی آن دوران فکر و ذکرش درس خواندن بود.
اما امروز هزینه تحصیل به شدت بالا رفته است. در آن زمان اگر در دانشگاه، پژوهش قابل توجهی داشتیم مدد معاش میگرفتیم همچنین مطمئن بودیم بعد از فارغالتحصیلی و ورود به جامعه بیکار نخواهیم بود اما امروز جوان ما به شدت نگران است که بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه چه کار باید بکند؟ من میبینم دانشجویانی که در رشتهای تحصیل کردهاند اما شغلشان توسط افرادی که تحصیلات نامرتبط دارند تصاحب شده است. دانشگاهها امروز باید برای جذب دانشجو نیازسنجی کنند و مطالبه جامعه شغلی را هم مدنظر قرار دهند تا مطابق آن نیروی متخصص تربیت کنند.
انوشه تا به امروز حدود 3هزار مقاله برای دایره المعارف تشیع نوشته است. از دیگر آثار او میتوان به ترجمه سلسله کتابهای «تاریخ ایران و کمبریج» اشاره داشت که سیر تاریخ ایران را بعد از ورود اسلام بررسی میکند. همچنین ترجمه دو جلد از کتاب «تاریخ غزنویان»، نوشته کلیفوردادموند بازورث، «ایران در سپیده دم تاریخ»، نوشته جورج گلن کمرون، از دیگر اوست.
وی که دو سال قبل به عنوان «چهره فرهنگی منطقه اکو» شناخته شد تدوین دانشنامه ناشنوایان را نیز در کارنامه خود دارد.
انوشه هماکنون مشغول نگارش بخشهای باقیمانده از دانشنامه زبان و ادبیات فارسی است که تاکنون بیست جلد از آن منتشر شده است.
روزنامه ایران درباره زندگی و کارنامه انوشه با وی به گفت و گو نشسته است که در زیر می آید:
چه طور شد که شما خانواده را قانع کردید که بهجای پزشکی یا مهندسی، رشته «ادبیات عرب» را در دانشگاه دنبال کنید؟
واقعیت آن است که خانواده من اصلا نمیدانستند که من چه رشتهای را دنبال میکنم، شرایط خانوادهها مانند روزگار کنونی نبود. یعنی والدین در آن زمان چندان از جزییات تحصیلات بچهها خبر نداشتند، به ویژه خانواده من که هم پدر و هم مادرم فاقد تحصیلات بودند اما از ما یک خواسته داشتند و سخت بر این خواستهشان پافشاری میکردند؛ هر دو اهتمام ویژهای داشتند که فرزندانشان تحصیلات عالیه داشتهباشند این شد که هر 10 فرزندشان تحصیل کردند. بیشتر ما به دانشگاه رفتیم. به خاطر دارم مرتبا بر ما متذکر میشدند که تمام گرفتاریهایشان از نداشتن تحصیلات است و به ما تاکید میکردند در صورت درس خواندن مشکلات کمتری در زندگی خواهیم داشت.
این بود که برایشان فرقی نداشت که در چه رشتهای درس بخوانیم. بنابراین من در سال 1345 به عنوان دانشجوی رشته زبان و ادبیات عرب وارد دانشگاه تهران شدم، البته دوره دانشجویی من به سختی گذشت بخصوص با پدری که کشاورز بود و باید خانواده بزرگی را تامین میکرد. با این حال به مدت سه سال و نیم در دانشگاه بودم تا سال 1348 که فارغالتحصیل شدم.
به خاطر دارم آن زمان تمام هم و غم من درس خواندن بود، خیلی کمتر پیش میآمد که کار کنم. فقط مطالعه میکردم و به اندازهای در کتابهای مختلف به ویژه کتابهای انگلیسی زبان، خود را غرق میکردم که سرانجام از موضوعاتشان سر درآورم. زمانی دیکشنری «ایرانیکا» برای من همچون «بالش» بود! یعنی تا موقع خواب در صفحاتش جستوجو میکردم و میخواندم. از خواندن کتاب لذت وافر میبردم.
این علاقه وافر شما به کتاب و مطالعه چقدر متاثر از جو آن سالها در دانشگاه تهران بود؟استادان برجستهای که در آن زمان داشتید چقدر در شکلگیری این روحیه مطالعه و پژوهش در شما دخیل بودند؟
قطعا هم جو دانشگاه و هم استادان مؤثر بودند، البته جو فکری و سیاسی آن زمان همراه با اختناق بود اما با این حال این استادان ما بودند که فکرمان را شکل میدادند. نکته به نکته سخنان آنها برایم جالب و جذاب بود. به این نکته هم اشاره کنم که برخی از استادهای ما فقط مدرس بودند اما تعدادی هم بودند که با تمام اهتمام سعیشان بر این بود که فکر و اندیشه دانشجوها را عمق ببخشند.
از این دست استادها به چه شخصیتهایی میتوانید اشاره کنید؟ شما از کدامها متاثر شدید؟
وقتی وارد دانشگاه شدم چند استاد بودند که نسبت به سایر استادان بر فکر و اندیشه من اثرگذاری عمیقتری داشتند. به خوبی به یاد دارم برای شنیدن حرفهای «آل احمد» یا «امیرحسین آریان پور» سر از پا نمیشناختم. هرچند که الان دیگر حرفهایشان برایم جذابیتی ندارد اما آن زمان برایم جالب بود.
با توجه به اینکه بُعد سیاسی این دو استاد بر نگاه آکادمیکشان غلبه داشت پس چطور شما این چنین مشتاق به شرکت در کلاسهایشان بودید؟
جو حاکم این طور بود. میخواستم سر در بیارم دنیا چه خبر است؟ آن موقع حرفهای آنها برایم خیلی جذاب بود.
اکنون پشیمانید که سالهای دانشجوییتان در محضر اساتیدی چون آل احمد و آریانپور گذشت؟
به هیچ وجه. خوشحالم که به آن کلاسها رفتم. در واقع بخشی از سلوک زندگیام بود. البته این مساله را هم بگویم که جو دانشگاه آن زمان طوری بود که بار سیاست بر بار علم میچربید.
هیچ وقت پیش آمد که با آل احمد و آریانپور مستقیما هم صحبت شوید؟
به شکل صحبت مستقیم خیر، اما در کلاسهایشان تا جایی که امکان داشت شرکت میکردم. البته آریانپور بیشتر با دانشجویان صحبت میکرد و حرفهایش به نسبت شیرین بود مثلا در مورد رژیم سلطنتی بد میگفت و اگر تصریحا عنوان نمیکرد اما تلویحا رژیم را زیر سوال میبرد. در مورد آل احمد نیز باید بگویم آن قدر کلاسهایش پر میشد که حتی عدهای کنار پنجره کلاس مینشستند، آل احمد هم پشت سر هم سیگار میکشید و حرف میزد.
با این وصف از کدامیک از استادان خود در آن بحبوحه جریانات سیاسی میتوانید به عنوان شخصیتهایی یاد کنید که ذهنیت علمی شما را شکل دادند؟
برخی استادان بودند که فقط کار علمی و آکادمیک میکردند که البته در این میان آریانپور و آل احمد جزو این دسته نبودند. اما بزرگانی چون ذبیحالله صفا، جلالالدین همایی از اندیشمندانی بودند که از آنها تاثیر علمی گرفتم.
اشاره کردید در سالهای دانشجویی شما بار سیاست بر علم میچربید، در چنین شرایطی که به نظر ویژگی لاینفک دانشگاه آن دوران بود، نهاد قدرت چه رابطهای با نهاد دانشگاه برقرار میکرد؟ آیا سیاست از دانشگاه آن دوران حمایتی داشت؟
من سه سال و نیم در دانشگاه تحصیل کردم. باید بگویم همواره قدرت حاکم، بر دانشگاه تسلط داشت. البته در طول مدتی که دکتر«علی اکبر سیاسی» رییس دانشگاه تهران بود ضمن اینکه سعی میکرد دانشگاه را از سیاست دور نگاه دارد بر حفظ وجهه علمی دانشگاه هم تلاشی بسیار داشت و در نتیجه تا وقتی که او در این سمت بود استقلال دانشگاه حفظ میشد، اما بعد از دکتر سیاسی داستان فرق کرد و گارد شاهنشاهی با بهانه اینکه دانشگاه مخالف اصلاحات ارضی است به محیط دانشگاه ریخت و بگیر و ببند راه انداخت و به نوعی خفقان حاکم شد.
نظر دکتر ذبیحالله صفا یا دکتر همایی نسبت به این جریانات چه بود؟ هیچ وقت وارد این مسایل شدند؟
هرگز، این دو اصلا و ابدا سیاسی نبودند و فقط فعالیت آکادمیک داشتند، وارد مسایل سیاسی و اصطلاحا روشنفکری نمیشدند.
اصطلاح «روشنفکر» که در اینجا اشاره داشتید در آن زمان در محیطهای آکادمیک چه بار معنایی داشت؟ شما چه تعریفی از «روشنفکر» دارید؟
روشنفکر کسی است که از اوضاع روز ناراضی است اما برای جامعه راهحل هم دارد، این نظر و تعریف من از روشنفکر است.
اما در آن دوران که ما دانشجو بودیم جریانات روشنفکری فقط داخل دانشگاه نبود و بیرون از دانشگاه نیز حکمفرما بود البته برخی سعی میکردند که این جریان را به شکلی مضاعف وارد دانشگاه کنند مثلا شاملو در دانشگاه تدریس میکرد و جریانساز هم بود.
با این وصف ما به عنوان دانشجو دنبال همین افراد بودیم ضمن اینکه به درس و دانشگاه هم توجه داشتیم. اگر بخواهم واضحتر بگویم جوی در دانشگاه ایجاد شده بود که اگر به مسائل سیاسی فکری نمیکردی نوعی سرشکستگی تلقی میشد.
چه چیز دانشجویان آن سالها را ترغیب میکرد که خود را درجریانات سیاسی قرار دهند و نسبت به آن بیتفاوت نباشند؟
ما به عنوان دانشجو، آن سالها همچون سایرین فقط دنباله رو بودیم، البته رمانتیسم انقلاب در آن سالها وجود داشت و باعث پیدا شدن گروههای چریکی شده بود با این حال من ناخرسند بودم و هرگز برایم قابل قبول نبود که سلاح دست بگیرم و در خیابان اعتراض کنم، با این همه، تمامی جوانان آن سالها به دنبال عدالت اجتماعی بودند که در جامعه گم شده بود.
پس این فکر برقراری عدالت بود که این جریانات را شکل میداد و دانشجویان را جذب میکرد. در این میان کسانی مانند دکتر خانلری، دکتر صفا و دیگران از بزرگانی بودند که کاری به این کارها نداشتند و فقط کار علمی ملاک و محور اهدافشان قرار میگرفت. با این همه نسل این آدمها در روزگار ما منقرض شده است و انگشت شمارند افرادی که مانند این اندیشمندان فکر کنند و علم را ملاک قرار دهند.
دغدغه این قشر که قایل به انقراض آنها هستید چه بود؟ کسانی چون دکتر صفا و خانلری چه دیدگاهی داشتند؟
افرادی چون صفا و خانلری فقط به دنبال این بودند که علم این مملکت را به جایی برسانند. این بود که نشستند و فقط کار کردند و داشتههای خود را حقیقتا در طبق اخلاص به دانشجو منتقل کردند. در واقع آنها آخرین نسلهای بحرالعلومها بودند که در چند رشته توامان اشراف کامل داشته و توانستند در طول دوران فعالیت خود به ویژه در دهه چهل دانشجویان فراوانی را تربیت کنند. استادان دهه چهل عموما اینچنین بودند.
اما نسل چنین افرادی همان طور که گفتم منقرض شده است. به بیان دیگر این استادان دغدغه داشتند که علم را برای این مملکت به میراث بگذارند. در این رابطه برایتان مثالی میزنم مثلا مرحوم باستانی پاریزی تا عمر داشت به شناخت فرهنگ و زادبوم خود یاری رساند. یا ایرج افشار که خدا او را رحمت کند، او بالای سیصد جلد کتاب نوشت و با اینکه بسیار ثروتمند بود و میتوانست با این پول زندگیها برای خود رقم زند چنین نکرد چون خاکاش را دوست داشت و علاقه داشت که میراثی از او باقی بماند که آیندگان این مرز و بوم به آن افتخار کنند.
از هم - دورهایهایتان برایمان بگویید کسانی که شاید امروز در قامت بزرگان فکر و اندیشه این مرز و بوم آنها را بشناسیم؟
در طول دورانی که دانشجو بودم با آدمهای مختلفی مواجه شدم که اکثرا هدفی جز اعتلای فرهنگ این مرز و بوم نداشتند، در میان هم - دورههای من و کسانی که اصطلاحا با آنها میگشتم میتوانم به بهاالدین خرمشاهی اشاره کنم که هنوز هم که هنوز است با هم رفیق هستیم، یا دکتر کامران فانی و آقای پورجوادی که البته او را در سربازی دیدم و کماکان در حد یک سلام و علیک با دکتر پورجوادی مراوده دارم. افتخار من این است که چنین دوستانی دارم و امروز نیز همچنان از کسانی چون کامران فانی میآموزم.
در زمان دانشجویی در اوقات فراغتتان چه برنامههایی داشتید؟ همچنان درس و کتاب بود یا اینکه خود را با برنامههای دیگری هم مشغول میکردید؟ سینما هم میرفتید؟
فیلم میدیدم اما نه هر فیلمی، فیلمهای خاصی را که بار فکری داشت دوست داشتم، در واقع ما جزو دانشجویانی بودیم که فیلم را میشناختیم و همان طور که گفتم هر فیلمی که متوجه میشدیم محتوا دارد میدیدیم و بعد از آن حتما در موردش نقد مینوشتیم. فیلمی مانند «گاو» داریوش مهرجویی برایم جالب بود. در بین فیلمهای خارجی هم آثار هیچکاک و چاپلین را دوست داشتم. اما به طور خاص آثار «فرد زینه مان» را دوست داشتم و امروز نیز همچنان به فیلمهای او علاقهمندم چون آدمها در فیلمهای زینه مان خودشان سرنوشتشان را تعیین میکنند.
به جز این، عموما باقی اوقات فراغت محدودی را که داشتم به کتاب خواندن میگذراندم. به هر حال تلاشام این بود که بنویسم و خیلی تمرین میکردم، سعی داشتم برای هر کتابی که میخوانم نقد بنویسم. البته آن روزها کتاب به فراوانی امروز نبود، مثلاکتابهای فلسفی هرگز به شمار امروز نمیرسید. با این همه، اگر کتابی دستم میآمد میخواندم و درباره آن نقد مینوشتم که در نتیجه نوشتن همان سالها بود که امروز نوشتههایم به بیش از بیست هزار صفحه رسیده است. همان سالها هم بود که وارد دنیای دایره المعارفنویسی شدم.
از چگونگی ورودتان به دایره المعارف تشیع بگویید؟
واقعیت آن است که وقتی دایرهالمعارف تشیع شکل گرفت مانند بسیاری دیگر از دانشجویان و دبیران برای همکاری مراجعه کردم، یادم هست آن دوران استادان بزرگی چون مهدی محقق نیز در این مجموعه حضور داشتند، همچنین بهاالدین خرمشاهی و کامران فانی که آن روزها به تازگی دوران دانشجویی خود را به پایان رسانده بودند و در این دایرهالمعارف فعالیت داشتند. به هرحال مراجعه کردم و گفتم میخواهم کار کنم و چند مقاله نوشتم و مقالاتم را پسند کردند و گفتند همین را میخواهیم، این شد که وارد دنیای دایرهالمعارفنویسی شدم و روی هم رفته سه هزار مقاله برای دایرهالمعارف تشیع نوشتم.
زمانی که به عنوان یکی از نویسندگان، وارد دایرهالمعارف تشیع شدید سنت دایرهالمعارف نویسی ایران در چه وضعیتی قرار داشت؟
در واقع آن زمان تازه شروع شده بود. البته دایرهالمعارف نویسی به معنای نوین با مرحوم دکتر غلامحسین مصاحب شروع شد و تا قبل از آن «نامهدانشوران» در دوره ناصرالدین شاه کلید خورد و در حرف «الف»اش هم مانده بودند که بعدها تعطیل شد. البته بعد از آن سالها دایرهالمعارف دیگری از سوی مرحوم مصاحب پیریزی شد که بعد از گذشت چهل سال از زمان آغاز، تازه حدود سیزده سال قبل جلد سوم آن منتشر شد.
فارغ از این، در همان دورانی که وارد دایرهالمعارف تشیع شدم همزمان فرهنگنامه کودکان و نوجوانان در مراحل اتمام قرار داشت که از سوی دکتر توران میرهادی و دکتر انصاری اداره میشد و از جمله معدود دایرهالمعارفهایی بود که در آن دوران شکل گرفت.
به هرحال با جدیت تمام کار را ادامه دادم و از افتخارات من این است که منابع و مقالاتی که به رشته تحریر در آوردهام مورد استفاده بسیاری از محققان قرار گرفت. به خاطر دارم یک بار به استانبول رفته بودم و متوجه شدم که مشغول تدوین دایرهالمعارف دیانت هستند و دیدم که در این دایرهالمعارف از مقالات من استفاده میکنند؛ این برایم افتخار بود.
اما با تمامی اوصاف امروز آنچنان که باید از دایرهالمعارف نویسی حمایت نمیشود با وجود اینکه دایره المعارف منبع بیشمار اطلاعات است.
سود دایرهالمعارفها برای یک جامعه چیست؟
سود دایرهالمعارف برای جامعه آن است که یک سری اطلاعات را به مخاطب ارایه میکند یعنی شما دنبال یک سری اطلاعاتی هستید که کلید قفل آن در دایرهالمعارف نهفته است. بنابراین دایرهالمعارف به شما اطلاعات میدهد و اینگونه نیست که در سطح جهان اثرگذار باشد، البته یک دایرهالمعارف چنین اثری داشت، منظورم دایره المعارفی است که بزرگانی چون «منتسکیو»، «دیدرو» و «دالامبر» یا همان اصحاب دایره المعارف روی آن کار کردند.
بنابراین دایره المعارف به طور کلی چیزی نیست که به ما فکر دهد بلکه فقط راهنمایی میکند، البته ممکن است نسبت به موضوعی که دنبال میکنید به شما خط دهد. با این وصف اما هیچ کس با خواندن دایرهالمعارف باسواد نشده است. با دایرهالمعارف نمیتوان «کانت» را شناخت، باید آثار او را بخوانی تا بفهمی کانت چه میگفت. این طور نیست که دایرهالمعارف را بخوانیم و فلسفه را بفهمیم. اگر کسانی مانند «اسپینوزا» نظام فلسفی درست کردند به این معناست که یک فکر را رقم زدند اما من در مورد فیلسوفان مسلمان چنین عقیدهای ندارم. آنچه هست ترجمهای از فلسفه یونانی است، به نظر من مسلمین علم کلام دارند.
پس فیلسوف به زعم شما کیست؟
فیلسوف به نظر من یعنی کسی که حرف تازهای داشته باشد. ما فلسفه خوان هستیم اما فیلسوف نیستیم. آدمی که وقتی در قامت اندیشمند حرفی را میزند درباره آن نقد میکند و کتاب مینویسد و نهایتا از فکرش دفاع میکند، فیلسوف است. در ایران چه کسی را پیدا میکنید که مستقیما فکر فلسفی از خودش داشته باشد؟
با این حال همین نگاه که آن را فلسفی نمیدانید بسیاری از جمله هانری کربن یا آنه ماری شیمل را به خود جذب کرد.
آنها دنبال حرف تازهای بودند، مثلا من کربن را فیلسوف نمیدانم، او شرقشناس بود، آمده بود تا بیشتر بداند و بفهمد این طرف دنیا چه خبر است. شاید به بیان دیگر، کربن فلسفهاندیش بود.
یا در مورد خانم شیمل باید بگویم او به عرفان علاقه داشت و این عرفان را در مولوی جستوجو میکرد. بنابراین قبل از هرچیز این افراد به دنبال کسب حرف تازه بودند.
به عنوان آخرین بخش از این گفتوگو، اگر بخواهید دانشگاه دوران دانشجویی خودتان را با شرایط دانشگاههای فعلی مقایسه کنید مهمترین تفاوتها را در چه مواردی میبینید؟
در آن دوران، دانشجویان تا نود درصد فقیر بودند، یادم هست که خود من با ماهی صدتومان زندگی میکردم که سی تومان برای اجاره خانه و باقی برای زندگی خرج میشد. در دوران دانشجویی تمام دغدغه من مطالعه و پژوهش بود و در این مسیر از سوی دانشگاه یاری میشدم. دانشجوی آن دوران فکر و ذکرش درس خواندن بود.
اما امروز هزینه تحصیل به شدت بالا رفته است. در آن زمان اگر در دانشگاه، پژوهش قابل توجهی داشتیم مدد معاش میگرفتیم همچنین مطمئن بودیم بعد از فارغالتحصیلی و ورود به جامعه بیکار نخواهیم بود اما امروز جوان ما به شدت نگران است که بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه چه کار باید بکند؟ من میبینم دانشجویانی که در رشتهای تحصیل کردهاند اما شغلشان توسط افرادی که تحصیلات نامرتبط دارند تصاحب شده است. دانشگاهها امروز باید برای جذب دانشجو نیازسنجی کنند و مطالبه جامعه شغلی را هم مدنظر قرار دهند تا مطابق آن نیروی متخصص تربیت کنند.