گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - پیش تر، در جهان 2 قطبی، آمریکا و اتحاد شوروی به عنوان 2 ابرقدرت حاکم بر جهان در رقابت و ستیز دایمی به منظور نشان دادن برتری خود در عرصه های مختلف بین المللی و حتی ایدئولوژیک بودند.
اروپا به خاطر موقعیت جغرافیایی، داشتن مرز طولانی با کشورهای بلوک شرق، بنیان های ارزشی و فرهنگ و تعلق به جامعه سرمایه داری و جهان غرب همواره از اهمیت به سزایی برخوردار بوده است.
وجود این فرض که دشمن و خطر مشترک و تهدیدات بالقوه ای از جانب اتحاد شوروی و اقمار آن وجود دارد، پیوندهای عمیقی میان اروپا و آمریکا برقرار کرده بود. این خطر مشترک، به راحتی قادر بود بسیاری از اختلافات و هرگونه معضلی میان طرفین را به فراموش خانه ها و بایگانی های آشکار و نهان بسپارد.
آمریکا در مواجهه با اتحاد شوروی و اقمارش سخت به صف مقدم جبهه این نبرد سرنوشت ساز (اروپای غربی) محتاج بود و باید به هر شکل ممکن هزینه های آن را بپردازد. اروپا دردانه ای بود که باید سهم آن پرداخت می شد و اروپا نیز به خوبی از موقعیت خود آگاه و در میانه این میدان، باوجود همه تهدیدات بسیار نگران کننده، بدون تهیه بلیت لازم در قطار آمریکاییان، رایگان سفر می کرد و در جهت اهداف خود یعنی توسعه کمی و کیفی بازار مشترک و اتحادیه اروپا و به سوی یک همگرایی سیاسی و همکاری اقتصادی همه جانبه و با سرعتی شگرف به راه خویش می رفت.
اما بخش عمده ای از ساختارهای تصمیم ساز و افکارعمومی آمریکا و حتی اروپا از چنین پیوندی و هرکدام از نگاه خود چندان خشنود نبودند.
اروپای پس از فروپاشی شوروی و روند و راهی که طی می شد، به شدت هراس آمریکا را بر می انگیخت.
اروپا تصور می کرد دیگر برای حل مشکلات درون اروپا به آمریکا نیازی نخواهد بود و جهان بی اتحاد شوروی، جهانی ایده آل، آسوده تر و آرام تر و با هزینه های کمتر نظامی و جنگ ها و خون ریزی خواهد بود. اما این دوران به دلایل مختلف بین المللی و ساختار سیاسی جهان چندان نمی توانست دیرپا بماند.
اروپای مدعی، حتی نهایتا بالکان جنگ زده را که قرار بود این بار خود آن را به سامان و فرجامی رساند بی حاصل و ناتوان رها کرد و نهایتا این آمریکا بود که دوباره با ورود خود به جنگ بالکان، پایان یک تراژدی دیگر اروپایی را رقم زد.
اروپایی ها تصور می کردند در صورت داشتن یک نیروی نظامی اروپایی قادرند بخشی از مشکلات خود را برطرف کنند و در صحنه های منطقه ای و جهانی نیز به سهم خود ایفای نقش کنند.
اتحادیه گسترش یافت و کشورهای عضو پیمان ورشو و کومکن و هم پیمانان اتحاد شوروی سابق رفته رفته به عضویت یا در صف عضویت در اتحادیه اروپا قرار گرفتند.
اما آرزوهای دیرینه و رویای شیرین اروپا چندان نپایید. حادثه 11سپتامبر هشداری جدی به اروپا بود که در صورت استمرار حرکات تروریستی و تشدید آن، اروپا به تنهایی قادر به محافظت از خود در برابر این نوع تهدیدات و حملات نخواهد بود.
آمریکا به واسطه جنگ در عراق، شکاف عمیقی بین کشورهای اروپایی به وجود آورد. فرانسه و آلمان به عنوان دو قطب عمده سیاسی- اقتصادی اروپای قدیم به مخالفت با این حمله یک جانبه پرداختند. انگلیس شریک اصلی آمریکا در این حمله بود و دولت های محافظه کاری چون دولت های وقت اسپانیا، ایتالیا، دانمارک و حتی برخی از کشورهای کمونیست تازه به عضویت اتحادیه اروپا درآمده مانند لهستان و مجارستان به این ائتلاف پیوستند تا انزوای بین المللی آمریکا کاهش یابد.
آمریکا با ایجاد شکاف در اروپا، سوالات زیادی را نزد محافل تصمیم ساز اروپا برانگیخت و توانست به تعمیق شکاف ها و بر کاهش سرعت حرکت اتحادیه موثر واقع شود و به عبارتی از میان «نو اروپایی» شده های بلوک شرق نیز عضوگیری جدیدی کند و حضور و نفوذ خود را در اروپای جدید به نمایش بگذارد.
این حرکت برای کشورهای مهم اروپایی قدیم سخت گران آمد. آمریکا با این حرکت نشان داد احساسات مثبت در قبال آمریکا بر هویت مشترک اروپایی به خصوص در کشورهای در حال الحاق به اتحادیه امری غالب است.
آمریکا در این جنگ و با این حرکت در اروپا، بهانه و فرصتی می یافت تا حضور نظامی و تجاری خود را در پهنه های دیگری از جهان و در رقابت و حتی تنبیه برخی کشورهای اروپایی تثبیت کند. عدم حضور امروز برخی کشورهای اروپایی در بعضی مناطق جهان و حذف و کم رنگ شدن نقش آنها در راستای چنین سیاستی، قابل تفسیر است.
این کم رنگ یا بی رنگ کردن حضور اروپا تنها در عرصه های سیاسی نیست بلکه آمریکا به نوعی از حضور اقتصادی و نفتی این کشورها نیز کاسته است.
آمریکای بعد از شوروی و 11سپتامبر، جهان را با منطق جدید «دوست – دشمن» ارزیابی می کرد. از همین روست که به عنوان پیروز کوتاه مدت جنگ در عراق و به منظور بازگشت مجدد به نقش دیرینه ابرقدرتی، خود را به عنوان محک و عامل خیر در برابر شر و به عبارتی خود را قدرتمند – داور مطرح کرد اگرچه حوادث بعدی در منطقه، عراق، فاجعه های پی درپی و گسترش تروریسم و خشونت، ادعاهای بی اساس آمریکا را بیشتر و بهتر عیان کرد و به قول یک سیاستمدار فرانسوی: در مقطع 11سپتامبر تنها یک کانون تروریستی خطرناک در جهان وجود داشت، اما امروز این عدد 15 برابر آن روز است.
و در چنین شرایطی است اروپایی که با سرعت چشمگیر در جهت توسعه کمی و کیفی و حرکت به سمت ایجاد صدای بلند مشترک اروپایی بود، با موانع و چالش های بسیاری روبه رو شد. اما به موازات این چالش های درونی، در اروپا سیل انتقادات و نفی اقدام بی حاصل آمریکا در عراق و افزایش خشونت و ترور در منطقه ای وسیع تر از دیروز را روزبه روز پررنگ تر می کرد.
آمریکا در ابتدا و پس از آن اروپا به معنای واقعی کلمه با یک بحران عظیم اقتصادی مواجه شدند. یکی از بزرگ ترین آزمون های تاریخی اتحادیه اروپا، حل و فصل و حفظ اتحادیه و حوزه پولی یورو به شمار می رود. در ابتدا تصور بسیاری بر آن بود که اتحادیه مجبور است برخی از اعضای خود را اخراج کند یا برخی به اصرار یا داوطلبانه از حوزه پولی یورو خارج شوند. اگرچه مجموعه مدیریتی اتحادیه توانست تا حدی از شدت بحران بکاهد، اما هنوز آثار بحران و مشکلات اقتصادی همچنان دامنگیر بخش های مختلفی از ساختار اجتماعی- سیاسی - اقتصادی اعضای اتحادیه است.
بعد از بحران عراق و حمله یک جانبه آمریکا و وضعیت جدیدی که اروپای قدیم در صحنه جهانی داشت، سه کشور اروپایی نقش پررنگ و برجسته ای در آغاز و استمرار مذاکرات هسته ای با ایران ایفا کردند.
در ابتدا این نقش بسیار پررنگ می نمود و نقش آمریکا را بسیار بی رنگ و بی نشان. در سیر تحولات و به خصوص در محدوده پس از آخرین انتخابات ریاست جمهوری ایران، شروع مجدد مذاکرات و تغییرات شکلی و محتوایی و آغاز مذاکرات مستقیم آمریکا و ایران رفته رفته سه کشور اروپایی حاضر در صحنه مذاکرات هسته ای به نظر می رسد نقش مستقیم کمتری برای خود قایل بودند. اگرچه هنوز 1+5 یا 3+3 و کشاکش روزگار به مذاکرات با ایران مشغولند، اما در این صحنه نیز اروپا بسیار ناتوان تر از گذشته به ایفای نقشی کم رنگ می پردازد.
اعتقاد برخی بر این است که این بی رنگی، از واقعیت اروپای جدید امروزین و از پرنگ ترشدن نقش آمریکا در عرصه مذاکرات نشان دارد.
بسیاری از تحلیلگران سیاسی در طول سالیان اخیر معتقد بودند که آمریکا به عنوان مدعی اصلی بحث هسته ای هرگز حاضر نیست امتیاز حل وفصل و تفاهم و توافق هسته ای را به کشورهای اروپایی واگذار کند.
در عین اینکه بسیاری نیز معتقدند اروپا روزبه روز قدرت مانور خود را در بسیاری از مسایل جهانی و از جمله موضوع خاورمیانه و خلیج فارس از دست داده است هیچ کدام از کشورهای اروپایی فعال در حوزه امور خاورمیانه امروز قادر به هیچ گونه تحرک و مانور سیاسی و دیپلماتیک نیستند و موضوع تا آنجا به وخامت گراییده است که برخی از کشورهای عرب منطقه که خود دچار چالش های عمده و جدی داخلی و منطقه ای هستند قادرند آرا و نظرات سیاسی برخی از کشورهای مهم و تاریخی اروپا را تحت تاثیر منافع خود تغییر داده یا آنها را بر سر «2 راهی چه باید کرد؟» گروگان خود داشته باشد.
اما با وجود تمامی این نابسامانی ها و چالش های فراوان هنوز، اروپا قادر است و می تواند سهم بسیار جدی و وسیعی را در حوزه های مختلف جهان از جمله حوزه مدیترانه، خاورمیانه و در تعامل با ایران ایفا کند، البته اگر مانند گذشته بداند که چه می خواهد و چگونه باید قدم بردارد.
منبع: شرق
اروپا به خاطر موقعیت جغرافیایی، داشتن مرز طولانی با کشورهای بلوک شرق، بنیان های ارزشی و فرهنگ و تعلق به جامعه سرمایه داری و جهان غرب همواره از اهمیت به سزایی برخوردار بوده است.
وجود این فرض که دشمن و خطر مشترک و تهدیدات بالقوه ای از جانب اتحاد شوروی و اقمار آن وجود دارد، پیوندهای عمیقی میان اروپا و آمریکا برقرار کرده بود. این خطر مشترک، به راحتی قادر بود بسیاری از اختلافات و هرگونه معضلی میان طرفین را به فراموش خانه ها و بایگانی های آشکار و نهان بسپارد.
آمریکا در مواجهه با اتحاد شوروی و اقمارش سخت به صف مقدم جبهه این نبرد سرنوشت ساز (اروپای غربی) محتاج بود و باید به هر شکل ممکن هزینه های آن را بپردازد. اروپا دردانه ای بود که باید سهم آن پرداخت می شد و اروپا نیز به خوبی از موقعیت خود آگاه و در میانه این میدان، باوجود همه تهدیدات بسیار نگران کننده، بدون تهیه بلیت لازم در قطار آمریکاییان، رایگان سفر می کرد و در جهت اهداف خود یعنی توسعه کمی و کیفی بازار مشترک و اتحادیه اروپا و به سوی یک همگرایی سیاسی و همکاری اقتصادی همه جانبه و با سرعتی شگرف به راه خویش می رفت.
اما بخش عمده ای از ساختارهای تصمیم ساز و افکارعمومی آمریکا و حتی اروپا از چنین پیوندی و هرکدام از نگاه خود چندان خشنود نبودند.
اروپای پس از فروپاشی شوروی و روند و راهی که طی می شد، به شدت هراس آمریکا را بر می انگیخت.
اروپا تصور می کرد دیگر برای حل مشکلات درون اروپا به آمریکا نیازی نخواهد بود و جهان بی اتحاد شوروی، جهانی ایده آل، آسوده تر و آرام تر و با هزینه های کمتر نظامی و جنگ ها و خون ریزی خواهد بود. اما این دوران به دلایل مختلف بین المللی و ساختار سیاسی جهان چندان نمی توانست دیرپا بماند.
اروپای مدعی، حتی نهایتا بالکان جنگ زده را که قرار بود این بار خود آن را به سامان و فرجامی رساند بی حاصل و ناتوان رها کرد و نهایتا این آمریکا بود که دوباره با ورود خود به جنگ بالکان، پایان یک تراژدی دیگر اروپایی را رقم زد.
اروپایی ها تصور می کردند در صورت داشتن یک نیروی نظامی اروپایی قادرند بخشی از مشکلات خود را برطرف کنند و در صحنه های منطقه ای و جهانی نیز به سهم خود ایفای نقش کنند.
اتحادیه گسترش یافت و کشورهای عضو پیمان ورشو و کومکن و هم پیمانان اتحاد شوروی سابق رفته رفته به عضویت یا در صف عضویت در اتحادیه اروپا قرار گرفتند.
اما آرزوهای دیرینه و رویای شیرین اروپا چندان نپایید. حادثه 11سپتامبر هشداری جدی به اروپا بود که در صورت استمرار حرکات تروریستی و تشدید آن، اروپا به تنهایی قادر به محافظت از خود در برابر این نوع تهدیدات و حملات نخواهد بود.
آمریکا به واسطه جنگ در عراق، شکاف عمیقی بین کشورهای اروپایی به وجود آورد. فرانسه و آلمان به عنوان دو قطب عمده سیاسی- اقتصادی اروپای قدیم به مخالفت با این حمله یک جانبه پرداختند. انگلیس شریک اصلی آمریکا در این حمله بود و دولت های محافظه کاری چون دولت های وقت اسپانیا، ایتالیا، دانمارک و حتی برخی از کشورهای کمونیست تازه به عضویت اتحادیه اروپا درآمده مانند لهستان و مجارستان به این ائتلاف پیوستند تا انزوای بین المللی آمریکا کاهش یابد.
آمریکا با ایجاد شکاف در اروپا، سوالات زیادی را نزد محافل تصمیم ساز اروپا برانگیخت و توانست به تعمیق شکاف ها و بر کاهش سرعت حرکت اتحادیه موثر واقع شود و به عبارتی از میان «نو اروپایی» شده های بلوک شرق نیز عضوگیری جدیدی کند و حضور و نفوذ خود را در اروپای جدید به نمایش بگذارد.
این حرکت برای کشورهای مهم اروپایی قدیم سخت گران آمد. آمریکا با این حرکت نشان داد احساسات مثبت در قبال آمریکا بر هویت مشترک اروپایی به خصوص در کشورهای در حال الحاق به اتحادیه امری غالب است.
آمریکا در این جنگ و با این حرکت در اروپا، بهانه و فرصتی می یافت تا حضور نظامی و تجاری خود را در پهنه های دیگری از جهان و در رقابت و حتی تنبیه برخی کشورهای اروپایی تثبیت کند. عدم حضور امروز برخی کشورهای اروپایی در بعضی مناطق جهان و حذف و کم رنگ شدن نقش آنها در راستای چنین سیاستی، قابل تفسیر است.
این کم رنگ یا بی رنگ کردن حضور اروپا تنها در عرصه های سیاسی نیست بلکه آمریکا به نوعی از حضور اقتصادی و نفتی این کشورها نیز کاسته است.
آمریکای بعد از شوروی و 11سپتامبر، جهان را با منطق جدید «دوست – دشمن» ارزیابی می کرد. از همین روست که به عنوان پیروز کوتاه مدت جنگ در عراق و به منظور بازگشت مجدد به نقش دیرینه ابرقدرتی، خود را به عنوان محک و عامل خیر در برابر شر و به عبارتی خود را قدرتمند – داور مطرح کرد اگرچه حوادث بعدی در منطقه، عراق، فاجعه های پی درپی و گسترش تروریسم و خشونت، ادعاهای بی اساس آمریکا را بیشتر و بهتر عیان کرد و به قول یک سیاستمدار فرانسوی: در مقطع 11سپتامبر تنها یک کانون تروریستی خطرناک در جهان وجود داشت، اما امروز این عدد 15 برابر آن روز است.
و در چنین شرایطی است اروپایی که با سرعت چشمگیر در جهت توسعه کمی و کیفی و حرکت به سمت ایجاد صدای بلند مشترک اروپایی بود، با موانع و چالش های بسیاری روبه رو شد. اما به موازات این چالش های درونی، در اروپا سیل انتقادات و نفی اقدام بی حاصل آمریکا در عراق و افزایش خشونت و ترور در منطقه ای وسیع تر از دیروز را روزبه روز پررنگ تر می کرد.
آمریکا در ابتدا و پس از آن اروپا به معنای واقعی کلمه با یک بحران عظیم اقتصادی مواجه شدند. یکی از بزرگ ترین آزمون های تاریخی اتحادیه اروپا، حل و فصل و حفظ اتحادیه و حوزه پولی یورو به شمار می رود. در ابتدا تصور بسیاری بر آن بود که اتحادیه مجبور است برخی از اعضای خود را اخراج کند یا برخی به اصرار یا داوطلبانه از حوزه پولی یورو خارج شوند. اگرچه مجموعه مدیریتی اتحادیه توانست تا حدی از شدت بحران بکاهد، اما هنوز آثار بحران و مشکلات اقتصادی همچنان دامنگیر بخش های مختلفی از ساختار اجتماعی- سیاسی - اقتصادی اعضای اتحادیه است.
بعد از بحران عراق و حمله یک جانبه آمریکا و وضعیت جدیدی که اروپای قدیم در صحنه جهانی داشت، سه کشور اروپایی نقش پررنگ و برجسته ای در آغاز و استمرار مذاکرات هسته ای با ایران ایفا کردند.
در ابتدا این نقش بسیار پررنگ می نمود و نقش آمریکا را بسیار بی رنگ و بی نشان. در سیر تحولات و به خصوص در محدوده پس از آخرین انتخابات ریاست جمهوری ایران، شروع مجدد مذاکرات و تغییرات شکلی و محتوایی و آغاز مذاکرات مستقیم آمریکا و ایران رفته رفته سه کشور اروپایی حاضر در صحنه مذاکرات هسته ای به نظر می رسد نقش مستقیم کمتری برای خود قایل بودند. اگرچه هنوز 1+5 یا 3+3 و کشاکش روزگار به مذاکرات با ایران مشغولند، اما در این صحنه نیز اروپا بسیار ناتوان تر از گذشته به ایفای نقشی کم رنگ می پردازد.
اعتقاد برخی بر این است که این بی رنگی، از واقعیت اروپای جدید امروزین و از پرنگ ترشدن نقش آمریکا در عرصه مذاکرات نشان دارد.
بسیاری از تحلیلگران سیاسی در طول سالیان اخیر معتقد بودند که آمریکا به عنوان مدعی اصلی بحث هسته ای هرگز حاضر نیست امتیاز حل وفصل و تفاهم و توافق هسته ای را به کشورهای اروپایی واگذار کند.
در عین اینکه بسیاری نیز معتقدند اروپا روزبه روز قدرت مانور خود را در بسیاری از مسایل جهانی و از جمله موضوع خاورمیانه و خلیج فارس از دست داده است هیچ کدام از کشورهای اروپایی فعال در حوزه امور خاورمیانه امروز قادر به هیچ گونه تحرک و مانور سیاسی و دیپلماتیک نیستند و موضوع تا آنجا به وخامت گراییده است که برخی از کشورهای عرب منطقه که خود دچار چالش های عمده و جدی داخلی و منطقه ای هستند قادرند آرا و نظرات سیاسی برخی از کشورهای مهم و تاریخی اروپا را تحت تاثیر منافع خود تغییر داده یا آنها را بر سر «2 راهی چه باید کرد؟» گروگان خود داشته باشد.
اما با وجود تمامی این نابسامانی ها و چالش های فراوان هنوز، اروپا قادر است و می تواند سهم بسیار جدی و وسیعی را در حوزه های مختلف جهان از جمله حوزه مدیترانه، خاورمیانه و در تعامل با ایران ایفا کند، البته اگر مانند گذشته بداند که چه می خواهد و چگونه باید قدم بردارد.
منبع: شرق