گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - شهرام پازوکی *: اگر به تاریخ تفكر نگاه كنیم، متوجه می شویم كه «مساله غیر» به صورت جدی در تفكر مدرن وجود دارد و بیش از آن مطرح نشده است. بنابراین تفكر مدرن مساله دیگری را مطرح كرد.
در نظریه های دكارت بحث جدایی انسان از عالم و انسان از عالم و خدا به صورت وجودی طرح می شود. در تصویر دكارت انسان سوژه و عالم ابژه است.
در تفكر اسلامی كلماتی معادل سوژه و ابژه وجود ندارد. مساله ابژه شدن عالم خارج، مساله «غیر» را برجسته كرده است. اگر مساله عالم خارج طرح نشده بود مساله غیر هم مطرح نمی شد. بنابراین اساس فلسفه مدرن، غیرسازی است.
در فلسفه معاصر این نوع ادراكات كه به جای حضور موجودات به حصول شان نزد سوژه می اندیشد تفكر ابژه نگر می گویند. یكی از مصادیق بارز تفكر ابژه ساز، علم جدید است كه مبتنی بر عدم و رفع مواجه حضوری و مستقیم با پدیده هاست. در تفكر علمی كه تفكر ابژه ساز است انسان، تاریخ، دین، خدا و... معروض این تفكر می شوند.
حال این سوال مطرح می شود كه آیا وقتی در عصر مدرن تفكر منحصر به علم جدید شده و به معرفت دیگر توجه نمی شود آیا می توان تفكر ابژه نساز هم وجود داشته باشد؟
در پاسخ به این سوال برخی از اهل نظر پاسخ مثبت داده اند. به طور مثال گابریل مارسل از دو نوع تفكر سخن می گوید. این گونه افراد به دنبال پاسخ هایی هستند كه راه را برای عبور از تفكر ابژه ساز همواره كند. در آثار متقدم هایدگر نیز با طرح در عالم بودن انسان عالم غیری وجود ندارد و در واقع انسان در میان دیگران ساخته می شود.
دو نگرش در فلسفه معاصر برای عبور از تفكر ابژه نگر مطرح می شود. نخستین تفكر، «تفكر هنری» است كه در واقع تفكر حضوری نیز از آن یاد می شود.
اما تفكر دوم تفكر عرفانی است و مساله مذهبی و دینی نیست بلكه بحث جدی اش عبور از تفكر ابژه ساز است. حال در اینجا این سوال مطرح می شود كه چگونه در عرفان اسلامی غیر معنا می شود؟
برای تشریح این مساله باید توحید را تبیین كرد. توحید در لغت به این معناست كه دو چیز یك چیز می شوند و دیگر، غیری باقی نمی ماند. در تفكر عرفانی غیر از او چیزی وجود ندارد و همه چیز جلوه ای از او هستند. عارفان مسلمان توحید حقیقی را توحید وجودی می دانند. توحید وجودی نیز به غیر از توحید الوهی است. كمال توحید وجودی، رسیدن به بهشت حقیقی است و آن مشاهده حق است و لا غیر.
درباره نسبت خدا و انسان در معارف اسلامی چندین نگاه وجود دارد. در نگاه نخست، خدا شارع است و امكان وضع قوانین برای بشر را دارد. نگاه دوم نگاهی است كه متكلمان و فیلسوفان به این موضوع دارند. در این نگاه خداوند نسبت وجودی با انسان دارد. مولانا در مثنوی معنوی بارها با كلمات تندی به این نگاه متكلمان حمله كرده است و می گوید خویش را تاویل كن نه ذكر را. در نگاه سوم نیز كه از منظر عرفان به آن نگریسته می شود گفته شده از آنجا كه خدا از روح خودش در انسان دمیده، او حقیقت الهی را دارد و معرفت نفس، عین معرفت حق است. بحث معرفت نفس در كلام و فلسفه با عرفان متفاوت است چرا كه در فلسفه و كلام، معرفت نفس و خودشناسی مقدمه ای بر خداشناسی است در حالی كه در عرفان خودشناسی، عین خداشناسی است.
نكته دیگری این است كه غیریت خدا و عالم در عرفان نفی می شود، چون هرچه هست تجلی وجود حق است. ابن عربی نیز در كتاب فتوحات مكیه به این موضوع اشاره كرده است.
دومین مساله ای كه در عرفان بحث می شود، غیریت از جنبه انسان و عالم است. در علم مطالعه ادیان نظریه «نگرش جهان انسانی» وجود دارد كه می گوید جهان همان انسان و انسان همان جهان است.
در عرفان اسلامی این موضوع اساس قرار گرفته و دو اصطلاح عالم كبیر و عالم صغیر برخاسته از این نگرش است. همچنین درباره موضوع معرفت شناسی و مساله غیریت در عرفان باید گفت كه این مساله در عرفان كنار گذاشته شده است. عرفان مبنایش در جهت نفی غیریت است.
در معرفت شناسی، مساله غیریت با عنوان حضوری بودن علم مطرح می شود. در نظر داشته باشید كه بعد از سهروردی، علم به صورت حضوری و حصولی مطرح شد و ملاصدرا می گوید علم حقیقی مشاهده حضوری است. موضوع غیریت انسان با انسان در عرفان و به لحاظ متافیزیكی غیریت انسان با انسان در عرفان منتفی است چون دیگری منم و من دیگری هستم.
اكنون این سوال مطرح می شود كه مساله خیر و شر چه می شود؟ عرفان در اینجا معتقد است كه ما در عالم تجلیات لطف و قهر داریم به طور مثال آنچنانكه مولانا در مثنوی می گوید موسی مظهر لطف و مظهر قهر خداوند است.
مساله مدارا در عرفان اسلامی حاصل بینش است نه یك استراتژی و این موضوع را در تفكر عرفانی همه ادیان می توان دید و مفصل ترین آن در عرفان اسلامی ظهور پیدا كرده است. در عرفان اسلامی خودشناسی، خداشناسی و وجود شناسی یكی است و تفرقه میان سوژه، ابژه و غیرسازی مرتفع می شود.
*استاد دانشگاه تهران
منبع: اعتماد
در نظریه های دكارت بحث جدایی انسان از عالم و انسان از عالم و خدا به صورت وجودی طرح می شود. در تصویر دكارت انسان سوژه و عالم ابژه است.
در تفكر اسلامی كلماتی معادل سوژه و ابژه وجود ندارد. مساله ابژه شدن عالم خارج، مساله «غیر» را برجسته كرده است. اگر مساله عالم خارج طرح نشده بود مساله غیر هم مطرح نمی شد. بنابراین اساس فلسفه مدرن، غیرسازی است.
در فلسفه معاصر این نوع ادراكات كه به جای حضور موجودات به حصول شان نزد سوژه می اندیشد تفكر ابژه نگر می گویند. یكی از مصادیق بارز تفكر ابژه ساز، علم جدید است كه مبتنی بر عدم و رفع مواجه حضوری و مستقیم با پدیده هاست. در تفكر علمی كه تفكر ابژه ساز است انسان، تاریخ، دین، خدا و... معروض این تفكر می شوند.
حال این سوال مطرح می شود كه آیا وقتی در عصر مدرن تفكر منحصر به علم جدید شده و به معرفت دیگر توجه نمی شود آیا می توان تفكر ابژه نساز هم وجود داشته باشد؟
در پاسخ به این سوال برخی از اهل نظر پاسخ مثبت داده اند. به طور مثال گابریل مارسل از دو نوع تفكر سخن می گوید. این گونه افراد به دنبال پاسخ هایی هستند كه راه را برای عبور از تفكر ابژه ساز همواره كند. در آثار متقدم هایدگر نیز با طرح در عالم بودن انسان عالم غیری وجود ندارد و در واقع انسان در میان دیگران ساخته می شود.
دو نگرش در فلسفه معاصر برای عبور از تفكر ابژه نگر مطرح می شود. نخستین تفكر، «تفكر هنری» است كه در واقع تفكر حضوری نیز از آن یاد می شود.
اما تفكر دوم تفكر عرفانی است و مساله مذهبی و دینی نیست بلكه بحث جدی اش عبور از تفكر ابژه ساز است. حال در اینجا این سوال مطرح می شود كه چگونه در عرفان اسلامی غیر معنا می شود؟
برای تشریح این مساله باید توحید را تبیین كرد. توحید در لغت به این معناست كه دو چیز یك چیز می شوند و دیگر، غیری باقی نمی ماند. در تفكر عرفانی غیر از او چیزی وجود ندارد و همه چیز جلوه ای از او هستند. عارفان مسلمان توحید حقیقی را توحید وجودی می دانند. توحید وجودی نیز به غیر از توحید الوهی است. كمال توحید وجودی، رسیدن به بهشت حقیقی است و آن مشاهده حق است و لا غیر.
درباره نسبت خدا و انسان در معارف اسلامی چندین نگاه وجود دارد. در نگاه نخست، خدا شارع است و امكان وضع قوانین برای بشر را دارد. نگاه دوم نگاهی است كه متكلمان و فیلسوفان به این موضوع دارند. در این نگاه خداوند نسبت وجودی با انسان دارد. مولانا در مثنوی معنوی بارها با كلمات تندی به این نگاه متكلمان حمله كرده است و می گوید خویش را تاویل كن نه ذكر را. در نگاه سوم نیز كه از منظر عرفان به آن نگریسته می شود گفته شده از آنجا كه خدا از روح خودش در انسان دمیده، او حقیقت الهی را دارد و معرفت نفس، عین معرفت حق است. بحث معرفت نفس در كلام و فلسفه با عرفان متفاوت است چرا كه در فلسفه و كلام، معرفت نفس و خودشناسی مقدمه ای بر خداشناسی است در حالی كه در عرفان خودشناسی، عین خداشناسی است.
نكته دیگری این است كه غیریت خدا و عالم در عرفان نفی می شود، چون هرچه هست تجلی وجود حق است. ابن عربی نیز در كتاب فتوحات مكیه به این موضوع اشاره كرده است.
دومین مساله ای كه در عرفان بحث می شود، غیریت از جنبه انسان و عالم است. در علم مطالعه ادیان نظریه «نگرش جهان انسانی» وجود دارد كه می گوید جهان همان انسان و انسان همان جهان است.
در عرفان اسلامی این موضوع اساس قرار گرفته و دو اصطلاح عالم كبیر و عالم صغیر برخاسته از این نگرش است. همچنین درباره موضوع معرفت شناسی و مساله غیریت در عرفان باید گفت كه این مساله در عرفان كنار گذاشته شده است. عرفان مبنایش در جهت نفی غیریت است.
در معرفت شناسی، مساله غیریت با عنوان حضوری بودن علم مطرح می شود. در نظر داشته باشید كه بعد از سهروردی، علم به صورت حضوری و حصولی مطرح شد و ملاصدرا می گوید علم حقیقی مشاهده حضوری است. موضوع غیریت انسان با انسان در عرفان و به لحاظ متافیزیكی غیریت انسان با انسان در عرفان منتفی است چون دیگری منم و من دیگری هستم.
اكنون این سوال مطرح می شود كه مساله خیر و شر چه می شود؟ عرفان در اینجا معتقد است كه ما در عالم تجلیات لطف و قهر داریم به طور مثال آنچنانكه مولانا در مثنوی می گوید موسی مظهر لطف و مظهر قهر خداوند است.
مساله مدارا در عرفان اسلامی حاصل بینش است نه یك استراتژی و این موضوع را در تفكر عرفانی همه ادیان می توان دید و مفصل ترین آن در عرفان اسلامی ظهور پیدا كرده است. در عرفان اسلامی خودشناسی، خداشناسی و وجود شناسی یكی است و تفرقه میان سوژه، ابژه و غیرسازی مرتفع می شود.
*استاد دانشگاه تهران
منبع: اعتماد