نوشتاری منتشر نشده از امام موسی صدر:
گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - نوشتار پیش روی که برای نخستین بار منتشر میشود سخنرانی امام موسی صدر در باشگاه فرهنگی امام صادق(ع) در لبنان است که مهدی فرخیان (عضو موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر) آن را ترجمه کرده است.
تاریخ ایراد این خطابه دقیقا معلوم نیست. صدر در این سخنرانی به جایگاه و رسالت حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا میپردازد و بر نقش ارزنده زنان در طول تاریخ و همچنین در جامعه کنونی تاکید بسیار دارد.
متن این یادداشت به نقل از روزنامه ایران در زیر می آید:
پس از قتل حسین(ع)، ده ها هزار نفر از گرگ های بیابان، از آنان که نه عهدی داشتند و نه نجابت و بزرگ منشی، به طمع مال به حرم امام(ع) و خیمه ها حمله ور شدند. اینان گمان می بردند که در این خیام به طلا و فرش و جامه دست می یابند. بی شک، هجوم آنان به فرار فرزندان حسین(ع) و زنان اهل بیت و یارانش انجامید. شب که فرا رسید، زینب(س) تنها مسوولی است که باید فرزندان و کودکان را گرد آورد و به آنان آب و نان دهد و آنان را لباس بپوشاند.
از این رو، پس از آنکه سپاهیان متفرق شدند و اوضاع آرام شد، زینب(س) ده ها کودک و زن را جمع کرد تا وظیفه خود را در برابر آنان ادا کند.
مواضع حضرت زینب(س)
اگر زینب(س) زنی عادی بود، به مانند دیگر زنان مویه می کرد و ناله سر می داد. اما زینب(س) نمیخواهد بگرید، او درصدد تکمیل رسالت حسین(ع) است. رسالت حسین(ع) چگونه ادا می شود؟ با عزت و کرامت. حسین(ع) نمی پذیرد که خواهرش و زنانش ناله و جزع و فزع کنند، بلکه می خواهد آنان استوار باشند و سبب شماتت دشمنانشان نباشند. زینب(س) به پیکر پاک حسین(ع) نزدیک شد. در برابر دیدگان شماتت کنندگان و دشمنان، پیکر را به آسمان برد و گفت: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر».
این «ما» که از خدا می خواهد قربانیاش را بپذیرد، کیست؟ مقصود آل البیت است. مقصود زینب(س) این است که ما حسین(ع) را در محراب آزادی قربانی کردیم تا از دین پاسداری کنیم، از کرامت انسان پاسداری کنیم. شهادت امری اجتناب ناپذیر بود و ما آن را تقدیم کردیم. از این روست که زینب(س) در این موضع و اتفاق از رسالت حسین(ع) پاسداری کرد. همه مردم و همه دشمنان دریافتند که زینب(س) با همه توان و با نهایت عزت ادامه دهنده رسالت است و نمی خواهد ضعف و ناتوانی نشان دهد و تسلیم شود. او هم در موضع حسینی ثابت قدم است که می گوید: «دست خواری به شما نمی دهم و چون بی مایه گان نمی گریزم».
موضع دیگر او در کوفه و در برابر ابن زیاد است. مردم کوفه جشن گرفتند و با شادی و سرور از کاروان اسیران استقبال کردند. اما به سرعت اسیران را شناختند. زینب(س) دختر علی(ع) است و علی(ع) امیرالمومنین بود و مرکز خلافتش کوفه. پنج سال در کوفه حاکم بود و از این شهر جهان وسیع اسلام را اداره می کرد. در آن دوره، همسر امیرالمومنین(ع)، فاطمه زهرا(س)، فوت شده بود. بنابراین، زینب(س) نقش بانوی بیت را داشت. زنان و همه اهل کوفه زینب(س) را می شناختند، پس، در واقع، زینب(س) در اسارت وارد موطن خود و محل خلافت پدر خود شد. زینب(س) با چه وضعیتی وارد کوفه می شود؟ اسیر وارد می شود. جماعت دشمن کوچکتر از آن بودند که بخواهند زینب(س) را خوار کنند. درست است، زینب(س) اسیر نشسته بر پشت شتر است و برادرانش به قتل رسیده، اما نیروی ایمان زینب(س)، او را از این مسائل دور می کند و او را در اسارت پیروز حس میکنی. گویا در حالت غلبه و قدرت است.
زینب(س) به کوفیان که می رسد، سخن آغاز می کند. اهل کوفه صدای زینب(س) را می شنوند و می شناسند، یا به تعبیر برخی مورخان صدای علی بن ابیطالب را می شنوند. گویا زینب(س) با دهان علی(ع) سخن می گوید. در این هنگام اهل کوفه گریه آغاز کردند و زانوی غم به دامان گرفتند. زینب(س) آنان را نکوهید و گفت: باید بسیار بگریید و خنده کم کنید. از گریه تان چه سود؟ آیا می دانید چه خونی از رسول خدا(ص) ریختید؟ آیا می دانید کدامین جگرگوشه رسول خدا(ص) را دریدید؟ گریه درمان این مصیبت نیست، زیرا که شما در قتل حسین(ع) مشارکت کردید. با گریه مساله تمام نمی شود. زینب(س) با این کار برای انقلاب زمینه سازی می کند، برای حرکت، برای تغییر وضع موجود. او وجدانهای خواب و بی توجه را نکوهش می کند و می کوشد تا آنان را بیدار کند. هدف او فرونشاندن کینه خود نبود. او بر آن است که مسوولیتشان را به آنان گوشزد کند.
از سوی دیگر، یزید و دستگاه او بر آن بودند که اهل بیت را به گوشه گوشه جهان اسلام ببرند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد کنند و به آنان نشان دهند که خلیفه، میکشد و نابود می کند تا تسلیم شوند و قیام نکنند. اما نتیجه کاملا برعکس شد، زیرا کاروان به هر شهری که می رسید با شادی و سرور و نمادهای زینتی استقبال می شد اما مردم پس از آنکه از چرایی ماجرا و نَسَب و اوضاع می پرسیدند و از موضوع آگاه می شدند، گریه می کردند و ناله سر می دادند و توبه می کردند. در بسیاری از این شهرها مسجد یا مقامی به نام «راس الحسین(ع)» در محل قرارگرفتن سر حسین(ع) در این اماکن است. وگرنه سر امام حسین(ع) در این مقام ها نیست. در حلب و حماه و نصیبین و موصل مساجدی به نام راس الحسین مشاهده می کنید. در این اماکن سر امام حسین(ع) نهاده شده است. در شام و در شرق مسجد اموی هم مکانی به نام راس الحسین هست که محل دفن سر امام حسین نیست. سر حسین در این مکان مدتی قرار گرفت، زیرا نزدیک دارالخلافه بود.
مواجهه حضرت زینب(س) با یزید
موضع دیگر او را در کاخ یزید بررسی می کنیم. یزید استقبال عمومی اعلام کرده بود و می خواست آن روز را جشن بگیرد. آن روز را روز پیروزی بزرگ و آشکار می دانست. مردم به استقبال آمده بودند... نمایندگانی از بلاد بیگانه... نمایندگانی از مناطق مختلف. اهل بیت و زینب(س) و علی بن حسین(ع) وارد شدند. یزید با چوبی از خیزران به دندان های امام حسین(ع) میزند. یزید ذات نژادپرست خود را هنگام پیروزی نمایان می کند و این اشعار را می خواند:
«ای کاش پدران من در جنگ بدر می دیدند که خزرج از زخم نیزه های ما به آه و فغان آمده است. تا شادی از سر و رویشان می ریخت، آن وقت می گفتند: یزید دیگر بس است».
تا اینکه در بیت آخر می گوید: «هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد».
یزید می گوید که هرآنچه در گذشته، از زمان رسول خدا(ص) رخ داد، همه بازی بود. مقصود از بازی این است که آنان به حکومت برسند و بر مردم مسلط شوند و اکنون ما آمده ایم و بازی می کنیم و حکومت را از آنان می ستانیم و انتقاممان را هم می گیریم. آنان که کشتیم، خون ما را در بدر ریخته بودند. جد یزید و عموی یزید و پسرعمویش در جنگ بدر کشته شده بودند. این واقعه نتیجه خونخواهی است. در منطق یزید اسلام هیچ جایگاهی ندارد. اگر اسلام در منطق یزید کمترین جایگاهی داشت، او مرتکب این کارها نمی شد.
این منظره بر زینب(س) و دیگران بی نهایت سنگین است. جو آماده است و گروه های بسیاری منتظرند و از کاخ نشینان قصر یزید می خواهند که حقیقت امر را دریابند. در این هنگام زینب(س) سخن آغاز می کند. زنان با این منظره مواجه شدند. طبعا، گمان می بریم کار بی اندازه دشوار شده است. نگاه زینب(س) متوجه برخی دختران حسین(ع) است. سخنان زینب(س) سخنان کسی است که اسیر و خسته است، زیرا از کربلا تا شام، این راه دراز، در حرکت بوده است و این سفر طولانی نیازمند توان و شکیبایی فراوان است. همچنین، مصیبت های فراوان دیده و عهده دار مسوولیت های فراوان بوده است و اکنون نیز مسوول سلامت و حیات علی بن حسین(ع) و دیگر فرزندان حسین است. افزون بر همه اینها، پادشاهی مغرور و پیروز در برابرش است. زینب(س) با همه اینها سخن آغاز می کند. اکنون بخش هایی از خطبه حضرت زینب(س) را برایتان می خوانم تا اولا، عظمت زینب(س)، ثانیا، ادای رسالت و ثالثا، وظیفه خود را در برابر این فداکاری بزرگ دریابیم.
عظمت زینب(س)
در ابتدا میگوید: «الحمدلله ربّ العالمین و صلیالله علی رسوله و آله أجمعین صدقالله کذلک یقول: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَه الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِالله وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون.» (روم، 10)
این آیه درباره کسانی است که مرتکب معاصی میشوند و میگویند بر ما واجب است که فقط در قلب ایمان به خدا داشته باشیم و معصیت اثری در ایمان ندارد. می گویند که ایمان قلبی کافی است و انسان در اعمالش آزاد است. این منطق نادرست است، زیرا قرآن تاکید می کند که ارتکاب معاصی به انکار خدا و کفر خدا و استهزای خدا می انجامد.
زینب(س) به یزید توضیح می دهد که تو بدینجا رسیده ای که می گویی: «هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری (از آسمان غیب) آمده و نه وحی نازل شده است.» این مساله نتیجه طبیعی فسق و فجور است، زیرا که یزید در اعمال خود به شرع ملتزم نبود؛ شرب خمر می کرد، آبروی مردم را محترم نمی داشت. بنابراین، یزید فاسق بود و فسقاش به این نتایج انجامید. هرکه منحرف شود و به مسیر منحرف خود ادامه دهد، ناگزیر روزی به اینجا می رسد.
زینب(س) ادامه می دهد که تو راه هر جانبی را بر ما بستی و ما نتوانستیم به جایی برویم. «گمان بری چون گستره زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی، چون اسیران به هرسو می رویم». زینب(س) به یزید می گوید که ای یزید، گمان می بری که تو بر ما پیروز شدی و ما را بدین شکل گرفتار کرده ای و ما اسیر تو شده ایم. گمان می بری ما نزد پروردگار خواریم و تو صاحب کرامت. گمان می بری اینکه ما اسیر شده ایم، فضیلتی است برای تو. اسارت ما خواری و نقصی نیست و پیروزی تو کرامتی از جانب خدا برای تو نیست.
«خود را بزرگ پنداشتی و کبر ورزیدی و شادمان و مسرور گشتی». زینب(س) یزید را وصف می کند که پیروز متکبر است. انسان متکبر با حالتی خاص گردن خود را می گیرد و به اطراف نگاه می کند. زینب(س) انسان متکبر را اینگونه وصف می کند که شادمانی از اینکه بر ما پیروز شده ای، به گونه ای که «دیدی که دنیا در دستان توست، کارها بر وفق مرادت است و حکومتی که حق ما بود، در اختیار تو قرار گرفته است». در این هنگام تو احساس قوت و فخر و غلبه داری. زینب(س) میگوید که اندکی درنگ کن، آنچه می بینی امتحانی از جانب خداوند است؛ زیرا خداوند پیروزی را مختص نیکوکاران نکرده است. هرکس که تلاش کند و هرکس که بجنگد، اگر از راه درست اسباب و مسبب قدم بردارد، به نتیجه خواهد رسید. باید به این نکته التفات داشته باشیم که خداوند الزاما انسانی را که در راه خیر قدم برمیدارد، بلافاصله پیروز نمی کند.
خیرِ حقیقی در مال نیست، در دنیا نیست، چه بسا آدمی در این دنیا متمکن و راحت نباشد. ممکن است زنی در این دنیا راحت نباشد، اما اجر عظیمی در آخرت داشته باشد. اگر بگوییم که انسان اگر در راه خیر قدمی برداشت، بلافاصله، در عوضاش مالی کسب میکند، در این صورت، دین ارزشی ندارد. آیا اینگونه نیست؟ اگر فرض بگیریم که خداوند به هر نمازگزاری پولی عطا میکند و تارک نماز از دریافت این پول محروم می شود، همه مردم نمازگزار می شوند اما نمی توان برای نماز قیمتی گذاشت. اگر خداوند هر دروغگو و منافقی را فورا تنبیه کند، مردم دیگر جرات عمل شر نخواهند داشت. در این صورت، همه خوب می شوند. اما: «لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَه وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَه» (انفاق، 42) انسان نیکوکار نباید لزوما در انتظار مال و احترام و جاه باشد. گاه انسان در راه خیر متحمل سختی ها و مشکلات می شود. دنیا چه ارزشی دارد، اگر همه دنیا را به ما دهند و اجر اخروی را از ما گیرند و کمال نفس را از ما گیرند و آرامش روان را از ما گیرند، چه ارزشی دارد؟
حسین(ع) و زینب(س) چه مقام و جایگاهی نزد خدا دارند، در عین حال، آنان به مشکلات جانکاهی دچار شدند، چرا؟ زیرا بنیان جهان اینگونه نیست که اگر انسانی کار خیری صورت داد، خداوند بیدرنگ اجرش را به او بدهد. انسانی که کار خیر می کند، احساس آرامش درون دارد، در آینده آرامش به دست می آورد و گاه این آینده بسیار دور است. این انسان به راحتی می رسد و جزای برتر او نزد خداست. معقول نیست که تو بدهکار و خسته و گرفتار مشکلات باشی و بگویی نماز میخوانم و فورا دیونت پرداخت و مشکلاتت حل بشود. بله، بی شک ادعیه در حالات مشخص و با شروط معین و در وضعیت معینی مستجاب خواهد شد. زینب(س) این قاعده را به یزید تذکر می دهد و به او و همه جهانیان و آنان که در آن مجلس بودند و آنان که بعدها، حتی تا آخر زمان، پا به این جهان می گذارند، با صدایی بلند میگوید: «کافران مپندارند که در مهلتى که به آنها مىدهیم خیر آنهاست. به آنها مهلت مى دهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند، و براى آنهاست عذابى خوار کنند.» (آل عمران، 178)
ادای رسالت
در ادامه زینب(س) می گوید: «أمِنَ العدلِ یابنَ الطلقاء». «ابن الطلقاء» یعنی فرزند طلیق یا کسی که آزاد شده است. طلیق شخصی است که دیگری او را آزاد ساخته است. همانگونه که می دانید، در گذشته عبد و اماء داشتیم. هرکس که عبدی را می خرید و آزادش می کرد، فضلی بر او داشت. زینب(س) به یزید می گوید که ای خلیفه، ای پادشاه پیروز، ای چیره بر ما، ای کسی که دنیا در کمند قدرت توست، اگر ما بخواهیم پرده از حقیقت برکشیم، تو فرزند آزادشدگانی. آنگاه که پیامبر ظفرمندانه وارد مکه شد، بر اساس نظام عربی قدیم، این حق را داشت که مکیان را به بندگی و کنیزی بگیرد. اما وارد مکه شد و در مجمعی همگانی گفت: فکر می کنید چگونه با شما رفتار بکنم؟ گفتند: تو برادری کریم و فرزند برادری کریم هستی. پیامبر به آنان گفت: بروید، شما آزاد شده اید. زینب(س) به این ماجرا اشاره می کند که اگر جد من اراده کرده بود، جد تو و پدرت را به بندگی می گرفت و تو اکنون بنده ای خرد بودی. من با این چشم به تو می نگرم، هرچند اکنون بر مسند خلافت و حکومت باشی.
«آیا عدالت است که زنان و خواهران و حتی بندگان و کنیزان خود را در پس پرده بنشانی و دختران رسول خدا را در اسارت به این سو و آن سو بکشانی و رو از آنان آشکار کنی و دشمنان آنان را از سرزمینی به سرزمینی بکشانند و بیگانه و آشنا و شریف و پست چشم به آنان خیره کنند. از مردانشان کسی با آنان نیست و پرستاری در کنارشان نیست». سپس، زینب(س) بر کوبندگی این موضع می افزاید: «من از تو این عدل را انتظار نمی برم و تو در جایگاهی نیستی که امید به تو برد». زینب(س) به واقعه احد اشاره میک ند: «چه امیدی به فرزند کسی بریم که جگر پاکان را به دندان گرفت و گوشتش با خون شهدا رویید و چگونه از دشمنی بر ما بکاهد، کسی که با کینه و دشمنی به ما می نگرد و بیآنکه خود را گنه کار بداند و گناهش را بزرگ بدارد، می گوید: کاش نیاکانم بودند و شادی می کردند و به من دست مریزاد می گفتند».
زینب(س) ادامه می دهد تا اینکه می گوید که تو با این کار قبر خود و بنی امیه را به دست خودت میکنی، زیرا کشتن حسین برای تو و جماعتت گران تمام خواهد شد و اینگونه هم شد.
«همین تو را بس که حاکم، خداوند است و محمد دشمن توست و جبرئیل یاریگر ماست. کسی که تو را فریفت و بر گرده مردم سوار کرد، بزودی خواهد فهمید که: برای ظالمان بد عوضی است و کدام یک از شما جایگاهی بدتر و لشکریانی ضعیف تر دارد.»
در ادامه، زینب(س) این کلمات شگفت را می گوید: «مصیبت هاست که مرا واداشته با تو سخن گویم.» این مصائب جانکاه است که مرا به همسخنی با تو واداشته است.
«تو را ناچیز می شمارم. من زینب(س) اسیر به پادشاه پیروز می گویم که تو را ناچیز می دانم. اگر بخواهم تو را سرزنش کنم، یعنی تو را بزرگ دانسته ام و سرزنش و ملامت تو در شان من نیست. اما چشم ها پر اشک و سینه ها داغدیده است و شگفتا که نجیبان حزب خدا را آزادشدگان حزب شیطان کشته اند. خون ما از سرپنجه ها می ریزد و گوشت های ما از دهان ها می افتد و پیکرهای پاک خوراک گرگ هاست و چنگال کفترها آنها را به خاک افکنده است. ای یزید، تو خود دانی اجساد پاکی که در کربلا و در صحرا رها کردی، اجساد آل رسولند. طوفان ها و بادها هر روز بر آنان می وزد. اگر ما را به غنیمت گرفته ای، درخواهی یافت که سبب زیان تو بوده ایم». تو گمان بردی که ما را به غنیمت گرفته ای. این کار بر تو دشوار است و از سر تو زیاد است. همه این کارها خسرانی است برای تو، آن هنگام که نمی بینی جز آنچه پیش فرستاده ای: «و خداوند به بندگانش ستم نمی کند.» شکایت نزد خدا می برم و بر او توکل می کنم. هر نیرنگی می خواهی بزن و تلاشت را بکن و هر کاری می خواهی بکن، به خدا سوگند نتوانی یاد ما را محو کنی و وحی ما را بمیرانی و به نهایت ما برسی، و هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود. رای تو سست و روزهایت اندک و جمعات پراکنده است، آن روز که منادی ندا دهد: زنهار که لعنت خدا بر ستمکاران است».
زینب(س) از خدا می خواهد که خلافتش را استوار سازد. یعنی او خود را خلیفه و استمرار حسین قلمداد می کند. تا آن هنگام که زینب(س) در مدینه بود، اهل مدینه می شوریدند تا اینکه بنی امیه مجبور شدند که وی را به مصر یا شام تبعید کنند تا در مدینه نباشد، زیرا وجود او سبب انقلاب دائمی و جنبش های مستمر بر ضد بنی امیه بود. این زن مسوولیت خود را ادا کرد و به جهانیان رساند آنچه را بر حسین(ع) رفت. و در عمل و پس از شهادت حسین(ع)، رسالت حسین(ع) را تمام کرد.
وظیفه ما در برابر این فداکاری بزرگ
ما خود را در برابر این صحنه می یابیم. موضع ما چگونه باید باشد؟ آیا ما فقط مکلف به تماشا و مرور واقعه هستیم؟ حسین می گوید آنکه «هل من ناصر ینصرنی» را بشنود و یاری نرساند، در آتش جهنم است. ما صدای حسین(ع) را شنیده ایم. نگویید که حسین کشته شد و همه چیز تمام شد. حسین(ع) برای دین کشته شد، برای حق و برای اهداف حق. اهداف حسین(ع) پابرجاست.
ای بانوان، بدانید که وظیفه ما در حال و آینده فقط بر عهده مردان نیست. زینب(س) در گرفتاریها و دشواریها با حسین بود. شما نیز باید در گرفتاریها و دشواریها کنار مردان باشید. ببینید در برابر جراحت ها و خطرها و مشکلات چگونه اید؟ آیا ترس و فرار و جزع و فزع دارید و فراری هستید یا پایدار و قهرمانید. حسین(ع) به زینب(س) می گوید که نمی خواهم هنگام نبرد با دشمن صدای ناله و فغان بانوان را بشنوم، زیراکه ناله و فغان نقص و ضعف است. چگونه حسین(ع) از ما می پذیرد که به گریه بسنده کنیم و هیچ فداکاری و جهادی تقدیم نکنیم؟
شما زنان باید دائما زینب(س) را در پیش چشم داشته باشید. او سرور و رهبر و اسوه زندگی شماست و اوست که حق را به شما می آموزد. آنکه به شما می گوید اسلام گوشه گیری و فرار است، حرف نادرست می زند. اسلام راستین در زینب(س) مجسم میشود: زینب(س) را در دارالإماره ببینید، در برابر یزید ببینید، در جنگ ببینید. این است زن مومن، این است زن مسلمان. باب ایمان در برابر شما مفتوح است. هر کدام از شما می تواند زنی مومن و صالح باشد. اما چگونه میتوانیم مومن شویم؟ آن هنگام که گناهان کوچک را ترک میکنیم و آن هنگام که وقتمان را عملا در راه تقویت ایمان به کار می گیریم.
ای دختران زینب، شما زینب(س) را محبوب میدارید. شما با قلب و رگ و خون خود با زینب(س) پیوند دارید و هرکدام از شما مدعی است که با هرچه در توان دارد آماده دفاع از زینب(س) است؛ بر این اساس یاری زینب، امروز، یاری او برای تحقق اهدافش و یاری او در استمرار اعمالش و یاری او در حقایق دینی و اموری است که او و حسین برای آنها به پاخاستند.
تاریخ ایراد این خطابه دقیقا معلوم نیست. صدر در این سخنرانی به جایگاه و رسالت حضرت زینب(س) در واقعه عاشورا میپردازد و بر نقش ارزنده زنان در طول تاریخ و همچنین در جامعه کنونی تاکید بسیار دارد.
متن این یادداشت به نقل از روزنامه ایران در زیر می آید:
پس از قتل حسین(ع)، ده ها هزار نفر از گرگ های بیابان، از آنان که نه عهدی داشتند و نه نجابت و بزرگ منشی، به طمع مال به حرم امام(ع) و خیمه ها حمله ور شدند. اینان گمان می بردند که در این خیام به طلا و فرش و جامه دست می یابند. بی شک، هجوم آنان به فرار فرزندان حسین(ع) و زنان اهل بیت و یارانش انجامید. شب که فرا رسید، زینب(س) تنها مسوولی است که باید فرزندان و کودکان را گرد آورد و به آنان آب و نان دهد و آنان را لباس بپوشاند.
از این رو، پس از آنکه سپاهیان متفرق شدند و اوضاع آرام شد، زینب(س) ده ها کودک و زن را جمع کرد تا وظیفه خود را در برابر آنان ادا کند.
مواضع حضرت زینب(س)
اگر زینب(س) زنی عادی بود، به مانند دیگر زنان مویه می کرد و ناله سر می داد. اما زینب(س) نمیخواهد بگرید، او درصدد تکمیل رسالت حسین(ع) است. رسالت حسین(ع) چگونه ادا می شود؟ با عزت و کرامت. حسین(ع) نمی پذیرد که خواهرش و زنانش ناله و جزع و فزع کنند، بلکه می خواهد آنان استوار باشند و سبب شماتت دشمنانشان نباشند. زینب(س) به پیکر پاک حسین(ع) نزدیک شد. در برابر دیدگان شماتت کنندگان و دشمنان، پیکر را به آسمان برد و گفت: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر».
این «ما» که از خدا می خواهد قربانیاش را بپذیرد، کیست؟ مقصود آل البیت است. مقصود زینب(س) این است که ما حسین(ع) را در محراب آزادی قربانی کردیم تا از دین پاسداری کنیم، از کرامت انسان پاسداری کنیم. شهادت امری اجتناب ناپذیر بود و ما آن را تقدیم کردیم. از این روست که زینب(س) در این موضع و اتفاق از رسالت حسین(ع) پاسداری کرد. همه مردم و همه دشمنان دریافتند که زینب(س) با همه توان و با نهایت عزت ادامه دهنده رسالت است و نمی خواهد ضعف و ناتوانی نشان دهد و تسلیم شود. او هم در موضع حسینی ثابت قدم است که می گوید: «دست خواری به شما نمی دهم و چون بی مایه گان نمی گریزم».
موضع دیگر او در کوفه و در برابر ابن زیاد است. مردم کوفه جشن گرفتند و با شادی و سرور از کاروان اسیران استقبال کردند. اما به سرعت اسیران را شناختند. زینب(س) دختر علی(ع) است و علی(ع) امیرالمومنین بود و مرکز خلافتش کوفه. پنج سال در کوفه حاکم بود و از این شهر جهان وسیع اسلام را اداره می کرد. در آن دوره، همسر امیرالمومنین(ع)، فاطمه زهرا(س)، فوت شده بود. بنابراین، زینب(س) نقش بانوی بیت را داشت. زنان و همه اهل کوفه زینب(س) را می شناختند، پس، در واقع، زینب(س) در اسارت وارد موطن خود و محل خلافت پدر خود شد. زینب(س) با چه وضعیتی وارد کوفه می شود؟ اسیر وارد می شود. جماعت دشمن کوچکتر از آن بودند که بخواهند زینب(س) را خوار کنند. درست است، زینب(س) اسیر نشسته بر پشت شتر است و برادرانش به قتل رسیده، اما نیروی ایمان زینب(س)، او را از این مسائل دور می کند و او را در اسارت پیروز حس میکنی. گویا در حالت غلبه و قدرت است.
زینب(س) به کوفیان که می رسد، سخن آغاز می کند. اهل کوفه صدای زینب(س) را می شنوند و می شناسند، یا به تعبیر برخی مورخان صدای علی بن ابیطالب را می شنوند. گویا زینب(س) با دهان علی(ع) سخن می گوید. در این هنگام اهل کوفه گریه آغاز کردند و زانوی غم به دامان گرفتند. زینب(س) آنان را نکوهید و گفت: باید بسیار بگریید و خنده کم کنید. از گریه تان چه سود؟ آیا می دانید چه خونی از رسول خدا(ص) ریختید؟ آیا می دانید کدامین جگرگوشه رسول خدا(ص) را دریدید؟ گریه درمان این مصیبت نیست، زیرا که شما در قتل حسین(ع) مشارکت کردید. با گریه مساله تمام نمی شود. زینب(س) با این کار برای انقلاب زمینه سازی می کند، برای حرکت، برای تغییر وضع موجود. او وجدانهای خواب و بی توجه را نکوهش می کند و می کوشد تا آنان را بیدار کند. هدف او فرونشاندن کینه خود نبود. او بر آن است که مسوولیتشان را به آنان گوشزد کند.
از سوی دیگر، یزید و دستگاه او بر آن بودند که اهل بیت را به گوشه گوشه جهان اسلام ببرند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد کنند و به آنان نشان دهند که خلیفه، میکشد و نابود می کند تا تسلیم شوند و قیام نکنند. اما نتیجه کاملا برعکس شد، زیرا کاروان به هر شهری که می رسید با شادی و سرور و نمادهای زینتی استقبال می شد اما مردم پس از آنکه از چرایی ماجرا و نَسَب و اوضاع می پرسیدند و از موضوع آگاه می شدند، گریه می کردند و ناله سر می دادند و توبه می کردند. در بسیاری از این شهرها مسجد یا مقامی به نام «راس الحسین(ع)» در محل قرارگرفتن سر حسین(ع) در این اماکن است. وگرنه سر امام حسین(ع) در این مقام ها نیست. در حلب و حماه و نصیبین و موصل مساجدی به نام راس الحسین مشاهده می کنید. در این اماکن سر امام حسین(ع) نهاده شده است. در شام و در شرق مسجد اموی هم مکانی به نام راس الحسین هست که محل دفن سر امام حسین نیست. سر حسین در این مکان مدتی قرار گرفت، زیرا نزدیک دارالخلافه بود.
مواجهه حضرت زینب(س) با یزید
موضع دیگر او را در کاخ یزید بررسی می کنیم. یزید استقبال عمومی اعلام کرده بود و می خواست آن روز را جشن بگیرد. آن روز را روز پیروزی بزرگ و آشکار می دانست. مردم به استقبال آمده بودند... نمایندگانی از بلاد بیگانه... نمایندگانی از مناطق مختلف. اهل بیت و زینب(س) و علی بن حسین(ع) وارد شدند. یزید با چوبی از خیزران به دندان های امام حسین(ع) میزند. یزید ذات نژادپرست خود را هنگام پیروزی نمایان می کند و این اشعار را می خواند:
«ای کاش پدران من در جنگ بدر می دیدند که خزرج از زخم نیزه های ما به آه و فغان آمده است. تا شادی از سر و رویشان می ریخت، آن وقت می گفتند: یزید دیگر بس است».
تا اینکه در بیت آخر می گوید: «هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد».
یزید می گوید که هرآنچه در گذشته، از زمان رسول خدا(ص) رخ داد، همه بازی بود. مقصود از بازی این است که آنان به حکومت برسند و بر مردم مسلط شوند و اکنون ما آمده ایم و بازی می کنیم و حکومت را از آنان می ستانیم و انتقاممان را هم می گیریم. آنان که کشتیم، خون ما را در بدر ریخته بودند. جد یزید و عموی یزید و پسرعمویش در جنگ بدر کشته شده بودند. این واقعه نتیجه خونخواهی است. در منطق یزید اسلام هیچ جایگاهی ندارد. اگر اسلام در منطق یزید کمترین جایگاهی داشت، او مرتکب این کارها نمی شد.
این منظره بر زینب(س) و دیگران بی نهایت سنگین است. جو آماده است و گروه های بسیاری منتظرند و از کاخ نشینان قصر یزید می خواهند که حقیقت امر را دریابند. در این هنگام زینب(س) سخن آغاز می کند. زنان با این منظره مواجه شدند. طبعا، گمان می بریم کار بی اندازه دشوار شده است. نگاه زینب(س) متوجه برخی دختران حسین(ع) است. سخنان زینب(س) سخنان کسی است که اسیر و خسته است، زیرا از کربلا تا شام، این راه دراز، در حرکت بوده است و این سفر طولانی نیازمند توان و شکیبایی فراوان است. همچنین، مصیبت های فراوان دیده و عهده دار مسوولیت های فراوان بوده است و اکنون نیز مسوول سلامت و حیات علی بن حسین(ع) و دیگر فرزندان حسین است. افزون بر همه اینها، پادشاهی مغرور و پیروز در برابرش است. زینب(س) با همه اینها سخن آغاز می کند. اکنون بخش هایی از خطبه حضرت زینب(س) را برایتان می خوانم تا اولا، عظمت زینب(س)، ثانیا، ادای رسالت و ثالثا، وظیفه خود را در برابر این فداکاری بزرگ دریابیم.
عظمت زینب(س)
در ابتدا میگوید: «الحمدلله ربّ العالمین و صلیالله علی رسوله و آله أجمعین صدقالله کذلک یقول: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَه الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِالله وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون.» (روم، 10)
این آیه درباره کسانی است که مرتکب معاصی میشوند و میگویند بر ما واجب است که فقط در قلب ایمان به خدا داشته باشیم و معصیت اثری در ایمان ندارد. می گویند که ایمان قلبی کافی است و انسان در اعمالش آزاد است. این منطق نادرست است، زیرا قرآن تاکید می کند که ارتکاب معاصی به انکار خدا و کفر خدا و استهزای خدا می انجامد.
زینب(س) به یزید توضیح می دهد که تو بدینجا رسیده ای که می گویی: «هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری (از آسمان غیب) آمده و نه وحی نازل شده است.» این مساله نتیجه طبیعی فسق و فجور است، زیرا که یزید در اعمال خود به شرع ملتزم نبود؛ شرب خمر می کرد، آبروی مردم را محترم نمی داشت. بنابراین، یزید فاسق بود و فسقاش به این نتایج انجامید. هرکه منحرف شود و به مسیر منحرف خود ادامه دهد، ناگزیر روزی به اینجا می رسد.
زینب(س) ادامه می دهد که تو راه هر جانبی را بر ما بستی و ما نتوانستیم به جایی برویم. «گمان بری چون گستره زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی، چون اسیران به هرسو می رویم». زینب(س) به یزید می گوید که ای یزید، گمان می بری که تو بر ما پیروز شدی و ما را بدین شکل گرفتار کرده ای و ما اسیر تو شده ایم. گمان می بری ما نزد پروردگار خواریم و تو صاحب کرامت. گمان می بری اینکه ما اسیر شده ایم، فضیلتی است برای تو. اسارت ما خواری و نقصی نیست و پیروزی تو کرامتی از جانب خدا برای تو نیست.
«خود را بزرگ پنداشتی و کبر ورزیدی و شادمان و مسرور گشتی». زینب(س) یزید را وصف می کند که پیروز متکبر است. انسان متکبر با حالتی خاص گردن خود را می گیرد و به اطراف نگاه می کند. زینب(س) انسان متکبر را اینگونه وصف می کند که شادمانی از اینکه بر ما پیروز شده ای، به گونه ای که «دیدی که دنیا در دستان توست، کارها بر وفق مرادت است و حکومتی که حق ما بود، در اختیار تو قرار گرفته است». در این هنگام تو احساس قوت و فخر و غلبه داری. زینب(س) میگوید که اندکی درنگ کن، آنچه می بینی امتحانی از جانب خداوند است؛ زیرا خداوند پیروزی را مختص نیکوکاران نکرده است. هرکس که تلاش کند و هرکس که بجنگد، اگر از راه درست اسباب و مسبب قدم بردارد، به نتیجه خواهد رسید. باید به این نکته التفات داشته باشیم که خداوند الزاما انسانی را که در راه خیر قدم برمیدارد، بلافاصله پیروز نمی کند.
خیرِ حقیقی در مال نیست، در دنیا نیست، چه بسا آدمی در این دنیا متمکن و راحت نباشد. ممکن است زنی در این دنیا راحت نباشد، اما اجر عظیمی در آخرت داشته باشد. اگر بگوییم که انسان اگر در راه خیر قدمی برداشت، بلافاصله، در عوضاش مالی کسب میکند، در این صورت، دین ارزشی ندارد. آیا اینگونه نیست؟ اگر فرض بگیریم که خداوند به هر نمازگزاری پولی عطا میکند و تارک نماز از دریافت این پول محروم می شود، همه مردم نمازگزار می شوند اما نمی توان برای نماز قیمتی گذاشت. اگر خداوند هر دروغگو و منافقی را فورا تنبیه کند، مردم دیگر جرات عمل شر نخواهند داشت. در این صورت، همه خوب می شوند. اما: «لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَه وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَه» (انفاق، 42) انسان نیکوکار نباید لزوما در انتظار مال و احترام و جاه باشد. گاه انسان در راه خیر متحمل سختی ها و مشکلات می شود. دنیا چه ارزشی دارد، اگر همه دنیا را به ما دهند و اجر اخروی را از ما گیرند و کمال نفس را از ما گیرند و آرامش روان را از ما گیرند، چه ارزشی دارد؟
حسین(ع) و زینب(س) چه مقام و جایگاهی نزد خدا دارند، در عین حال، آنان به مشکلات جانکاهی دچار شدند، چرا؟ زیرا بنیان جهان اینگونه نیست که اگر انسانی کار خیری صورت داد، خداوند بیدرنگ اجرش را به او بدهد. انسانی که کار خیر می کند، احساس آرامش درون دارد، در آینده آرامش به دست می آورد و گاه این آینده بسیار دور است. این انسان به راحتی می رسد و جزای برتر او نزد خداست. معقول نیست که تو بدهکار و خسته و گرفتار مشکلات باشی و بگویی نماز میخوانم و فورا دیونت پرداخت و مشکلاتت حل بشود. بله، بی شک ادعیه در حالات مشخص و با شروط معین و در وضعیت معینی مستجاب خواهد شد. زینب(س) این قاعده را به یزید تذکر می دهد و به او و همه جهانیان و آنان که در آن مجلس بودند و آنان که بعدها، حتی تا آخر زمان، پا به این جهان می گذارند، با صدایی بلند میگوید: «کافران مپندارند که در مهلتى که به آنها مىدهیم خیر آنهاست. به آنها مهلت مى دهیم تا بیشتر به گناهانشان بیفزایند، و براى آنهاست عذابى خوار کنند.» (آل عمران، 178)
ادای رسالت
در ادامه زینب(س) می گوید: «أمِنَ العدلِ یابنَ الطلقاء». «ابن الطلقاء» یعنی فرزند طلیق یا کسی که آزاد شده است. طلیق شخصی است که دیگری او را آزاد ساخته است. همانگونه که می دانید، در گذشته عبد و اماء داشتیم. هرکس که عبدی را می خرید و آزادش می کرد، فضلی بر او داشت. زینب(س) به یزید می گوید که ای خلیفه، ای پادشاه پیروز، ای چیره بر ما، ای کسی که دنیا در کمند قدرت توست، اگر ما بخواهیم پرده از حقیقت برکشیم، تو فرزند آزادشدگانی. آنگاه که پیامبر ظفرمندانه وارد مکه شد، بر اساس نظام عربی قدیم، این حق را داشت که مکیان را به بندگی و کنیزی بگیرد. اما وارد مکه شد و در مجمعی همگانی گفت: فکر می کنید چگونه با شما رفتار بکنم؟ گفتند: تو برادری کریم و فرزند برادری کریم هستی. پیامبر به آنان گفت: بروید، شما آزاد شده اید. زینب(س) به این ماجرا اشاره می کند که اگر جد من اراده کرده بود، جد تو و پدرت را به بندگی می گرفت و تو اکنون بنده ای خرد بودی. من با این چشم به تو می نگرم، هرچند اکنون بر مسند خلافت و حکومت باشی.
«آیا عدالت است که زنان و خواهران و حتی بندگان و کنیزان خود را در پس پرده بنشانی و دختران رسول خدا را در اسارت به این سو و آن سو بکشانی و رو از آنان آشکار کنی و دشمنان آنان را از سرزمینی به سرزمینی بکشانند و بیگانه و آشنا و شریف و پست چشم به آنان خیره کنند. از مردانشان کسی با آنان نیست و پرستاری در کنارشان نیست». سپس، زینب(س) بر کوبندگی این موضع می افزاید: «من از تو این عدل را انتظار نمی برم و تو در جایگاهی نیستی که امید به تو برد». زینب(س) به واقعه احد اشاره میک ند: «چه امیدی به فرزند کسی بریم که جگر پاکان را به دندان گرفت و گوشتش با خون شهدا رویید و چگونه از دشمنی بر ما بکاهد، کسی که با کینه و دشمنی به ما می نگرد و بیآنکه خود را گنه کار بداند و گناهش را بزرگ بدارد، می گوید: کاش نیاکانم بودند و شادی می کردند و به من دست مریزاد می گفتند».
زینب(س) ادامه می دهد تا اینکه می گوید که تو با این کار قبر خود و بنی امیه را به دست خودت میکنی، زیرا کشتن حسین برای تو و جماعتت گران تمام خواهد شد و اینگونه هم شد.
«همین تو را بس که حاکم، خداوند است و محمد دشمن توست و جبرئیل یاریگر ماست. کسی که تو را فریفت و بر گرده مردم سوار کرد، بزودی خواهد فهمید که: برای ظالمان بد عوضی است و کدام یک از شما جایگاهی بدتر و لشکریانی ضعیف تر دارد.»
در ادامه، زینب(س) این کلمات شگفت را می گوید: «مصیبت هاست که مرا واداشته با تو سخن گویم.» این مصائب جانکاه است که مرا به همسخنی با تو واداشته است.
«تو را ناچیز می شمارم. من زینب(س) اسیر به پادشاه پیروز می گویم که تو را ناچیز می دانم. اگر بخواهم تو را سرزنش کنم، یعنی تو را بزرگ دانسته ام و سرزنش و ملامت تو در شان من نیست. اما چشم ها پر اشک و سینه ها داغدیده است و شگفتا که نجیبان حزب خدا را آزادشدگان حزب شیطان کشته اند. خون ما از سرپنجه ها می ریزد و گوشت های ما از دهان ها می افتد و پیکرهای پاک خوراک گرگ هاست و چنگال کفترها آنها را به خاک افکنده است. ای یزید، تو خود دانی اجساد پاکی که در کربلا و در صحرا رها کردی، اجساد آل رسولند. طوفان ها و بادها هر روز بر آنان می وزد. اگر ما را به غنیمت گرفته ای، درخواهی یافت که سبب زیان تو بوده ایم». تو گمان بردی که ما را به غنیمت گرفته ای. این کار بر تو دشوار است و از سر تو زیاد است. همه این کارها خسرانی است برای تو، آن هنگام که نمی بینی جز آنچه پیش فرستاده ای: «و خداوند به بندگانش ستم نمی کند.» شکایت نزد خدا می برم و بر او توکل می کنم. هر نیرنگی می خواهی بزن و تلاشت را بکن و هر کاری می خواهی بکن، به خدا سوگند نتوانی یاد ما را محو کنی و وحی ما را بمیرانی و به نهایت ما برسی، و هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود. رای تو سست و روزهایت اندک و جمعات پراکنده است، آن روز که منادی ندا دهد: زنهار که لعنت خدا بر ستمکاران است».
زینب(س) از خدا می خواهد که خلافتش را استوار سازد. یعنی او خود را خلیفه و استمرار حسین قلمداد می کند. تا آن هنگام که زینب(س) در مدینه بود، اهل مدینه می شوریدند تا اینکه بنی امیه مجبور شدند که وی را به مصر یا شام تبعید کنند تا در مدینه نباشد، زیرا وجود او سبب انقلاب دائمی و جنبش های مستمر بر ضد بنی امیه بود. این زن مسوولیت خود را ادا کرد و به جهانیان رساند آنچه را بر حسین(ع) رفت. و در عمل و پس از شهادت حسین(ع)، رسالت حسین(ع) را تمام کرد.
وظیفه ما در برابر این فداکاری بزرگ
ما خود را در برابر این صحنه می یابیم. موضع ما چگونه باید باشد؟ آیا ما فقط مکلف به تماشا و مرور واقعه هستیم؟ حسین می گوید آنکه «هل من ناصر ینصرنی» را بشنود و یاری نرساند، در آتش جهنم است. ما صدای حسین(ع) را شنیده ایم. نگویید که حسین کشته شد و همه چیز تمام شد. حسین(ع) برای دین کشته شد، برای حق و برای اهداف حق. اهداف حسین(ع) پابرجاست.
ای بانوان، بدانید که وظیفه ما در حال و آینده فقط بر عهده مردان نیست. زینب(س) در گرفتاریها و دشواریها با حسین بود. شما نیز باید در گرفتاریها و دشواریها کنار مردان باشید. ببینید در برابر جراحت ها و خطرها و مشکلات چگونه اید؟ آیا ترس و فرار و جزع و فزع دارید و فراری هستید یا پایدار و قهرمانید. حسین(ع) به زینب(س) می گوید که نمی خواهم هنگام نبرد با دشمن صدای ناله و فغان بانوان را بشنوم، زیراکه ناله و فغان نقص و ضعف است. چگونه حسین(ع) از ما می پذیرد که به گریه بسنده کنیم و هیچ فداکاری و جهادی تقدیم نکنیم؟
شما زنان باید دائما زینب(س) را در پیش چشم داشته باشید. او سرور و رهبر و اسوه زندگی شماست و اوست که حق را به شما می آموزد. آنکه به شما می گوید اسلام گوشه گیری و فرار است، حرف نادرست می زند. اسلام راستین در زینب(س) مجسم میشود: زینب(س) را در دارالإماره ببینید، در برابر یزید ببینید، در جنگ ببینید. این است زن مومن، این است زن مسلمان. باب ایمان در برابر شما مفتوح است. هر کدام از شما می تواند زنی مومن و صالح باشد. اما چگونه میتوانیم مومن شویم؟ آن هنگام که گناهان کوچک را ترک میکنیم و آن هنگام که وقتمان را عملا در راه تقویت ایمان به کار می گیریم.
ای دختران زینب، شما زینب(س) را محبوب میدارید. شما با قلب و رگ و خون خود با زینب(س) پیوند دارید و هرکدام از شما مدعی است که با هرچه در توان دارد آماده دفاع از زینب(س) است؛ بر این اساس یاری زینب، امروز، یاری او برای تحقق اهدافش و یاری او در استمرار اعمالش و یاری او در حقایق دینی و اموری است که او و حسین برای آنها به پاخاستند.