به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) امروزه «شیعهشناسی» از مباحث مهم پژوهشهای اسلام شناسان غربی است، به گونهای که بخشی از مطالعات و تحقیقات مربوط به مذاهب اسلامی به ویژه در نیمه نخست قرن بیستم رشد قابل توجهی یافته و بخش عمده این آثار حول محور موضوعات مرتبط با شیعیان و اهل سنت میچرخد؛ اما در این پژوهشها کمتر به اصول اعتقادات پرداخته شده است که این مسأله بویژه در رابطه با «شیعه اثنی عشری» مصداق بیشتری دارد.
در این خصوص، روزنامه ایران در گفت وگو با دکتر مریم صانعپور، عضو هیات علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی که تالیف او با عنوان «شیعه شناسان غربی و اصول اعتقادات شیعه دوازده امامی» به تازگی منتشر شده است، به بررسی این موضوع پرداخته است که در زیر می آید:
«شیعه شناسان غربی و اصول اعتقادات شیعه دوازده امامی» عنوان جدیدترین تالیف شما است که در آن دیدگاههای بسیاری از پژوهشگران غربی در رابطه با «شیعه دوازده امامی» به تفصیل بررسی شده است، اما فارغ از نظریات این محققان، اساسا سابقه اسلام شناسی و شیعه شناسی در میان غربیها به چه زمانی باز میگردد و نگرش مستشرقان نسبت به اسلام و مسلمانان چگونه بوده است؟
پیشینه اسلام شناسی به حدود سال های 1800 میلادی باز میگردد؛ هنگامی که «ماکس مولر» مجموعهای را با عنوان «کتب مقدس شرقی» ویرایش کرد. اما بعدها انتشارات آکسفورد در دهه 1870 مجموعهای از ترجمه متون «ادیان غیر غربی» را آغاز کرد و به مرور این علاقه نسبت به پژوهش در ادیان کشورهای غیرغربی مانند برخی ادیان شرقی از قبیل هندوییسم، بودیسم و همچنین دین ابراهیمی اسلام در میان دین شناسان غربی گسترش یافت. امروزه اما پژوهشهای دین شناسان غربی درباره اسلام هرچند ممکن است که کاملاً همدلانه و منصفانه نباشد اما کمتر ناسزاگویانه است.
بهنظر میرسد، مطالعات اولیه دین شناسان غربی، چندان به «تشیع» نظر نداشت وعمدتا بر اصل «دین اسلام» سامان مییافت، درست است؟
بله، تقریبا شیعه شناسی با مطالعات گلدزیهر آلمانی در 1874 موضوعیت یافت، تا آن زمان شیعه شناسی جایگاهی در میان آثار شرق شناسان نداشت. بین سالهای 1902 تا 1924 «براون» اثر شیعه شناسانه خود را با عنوان «تاریخ ادبیات ایران» منتشر کرد. در سال 1965 اعلامیهای از سوی انجمن واتیکان دوم ارایه شد که در این اعلامیه از اسلام با احترام یاد شد و وجوه انطباق میان این دو دین اسلام و مسیحیت مورد تاکید قرار گرفت.
«شیعه اثنی عشری» به عنوان یکی از اصلی ترین شاخههای مذهب تشیع، چگونه وارد سیر مطالعاتی پژوهشگران و دین شناسان غربی شد؟
پس از گلدزیهر «جولیوس ولهاوزن» اثر اسلام شناسانه خود را با عنوان «خوارج و شیعه» تالیف و منتشر کرد. «براون» در پیشگفتار جلد چهارم کتاب تاریخ ادبیات ایران در سال 1924 نسبت به غفلت غربیها در حوزه شیعه شناسی ابراز تاسف کرد، هرچند در کتاب او نیز استفاده مناسبی از منابع شیعه دوازده امامی نشده و مطالب عموما از منابع اهل سنت ارایه شدهاند اما با این حال دین شناسی قرن بیستم غربیها شاهد توسعهای تاریخی در مطالعات شیعه شناسانه است. بعدها «دونالدسون» که مبلغ مسیحی بود و شانزده سال در مشهد زندگی کرده بود اثر شیعه شناسانه خود را به انگلیسی منتشر کرد و برخی پژوهشگران مسلمان همچون «سید حسین نصر» نظراتی در مورد این اثر ابراز کردند. کتابهایی که تاکنون به آنها اشاره کردم از منابع شیعی استفاده نکرده بودند بلکه اولا فقط به منابع اهل سنت ارجاع داده بودند و ثانیا نویسندگان دیدگاه تحقیرآمیزی نسبت به تشیع داشتند، اما بتدریج و به ویژه طی سالهای 1950 تا 1960 تألیفات متعددی در مورد اسلام شیعی منتشر شد که از جمله آنها میتوان به آثار «هانری کربن» و«لویی ماسینیون» اشاره کرد که نگاه همدلانهای نسبت به اسلام شیعی داشتند.
به نظر می رسد که در این میان آثار «هانری کربن» تاثیرگذاری بیشتری داشته است.
بله، کربن خود را زائر شرق و شیفته ایران معرفی کرده است. البته پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، نگاهها به شیعه جلب شد زیرا تا آن زمان تصور میشد که شیعه فرقهای منزوی و صرفا عرفانی است اما با انقلاب ایران این مساله روشن شد که آموزههای شیعی به درد زندگی این جهانی نیز میخورد از اینجا بود که توجه اسلام پژوهان غربی به شیعه دوازده امامی جلب شد. اما تبلیغات سیاسی موجب اسلام هراسی و شیعه هراسی شدند و از این رو بار دیگر مطالعات شیعه شناسانه غرب با نوعی نگاه جانبدارانه مواجه شد.
کمی فضای بحث را عوض کنیم و برگردیم به کتاب «شیعه شناسان غربی و اصول اعتقادات شیعه دوازده امامی». شما در این کتاب بر اساس تحلیل محتوای آثار شیعه شناسان غربی که اتفاقا در مباحث قبلی به برخی از آنها اشاره داشتید سیر آشنایی شیعه شناسان غربی با اصول اعتقادات شیعه دوازده امامی را بررسی کرده اید؛ سوال این است که مباحث طرح شده در آثار این شیعه شناسان تا چه اندازه در مورد شیعه درست و دقیق اند؟
برای روشن شدن بحث و پاسخ به این سوال به ارایه مثالی میپردازم، «ویلفرد مادلونگ»، شیعه شناس آلمانی با براهین مبتنی بر ادله قرآنی، جانشینی حضرت علی(ع) را پس از پیامبر اسلام(ص) به خوبی اثبات کرده است. او در این روش منطقی توانسته بدون پیشداوری و با تکیه بر محور قرآن که مابهالاشتراک همه مسلمانان است، اساسیترین نزاع میان شیعه و سنی یعنی خلافت پس از پیامبراکرم(ص) را تبیین کند؛ روشی که میتواند الهام بخش متفکران و متکلمان شیعه باشد تا با احتراز از مابه الاختلافها، در فضایی همدلانه به گفتوگو با سایر گرایشهای اسلامی بپردازند.
دوری یا غفلت از پرداختن به اصول عقاید شیعه اثنی عشری چه اثراتی داشت و شما چه ضرورتی را احساس کردید که نسبت به این مسأله دست به تحقیق و پژوهش زدید؟
غفلت از گفتو گو، استدلال و نظریهپردازی در رابطه با سوالات و شبهات کنونی باعث شد تا یکی از اصلیترین مسایل یعنی «عقل» و جایگاه آن در عقیده شیعی به حاشیه رانده شود، یکی از اهداف من در این پژوهش همین مساله بود.
در واقع خصوصیت اسلام وادار کردن انسان به تعقل است، زمانی که قرآن انسان را به توحید و نبوت میخواند تماما از ادله عقلی استفاده میکند و پذیرش «معاد» نیز مسبوق به استدلال در مورد توحید و نبوت است و اما در مورد دو اصل «عدل» و «امامت» که مربوط به شیعه دوازده امامی است، اساس عدل بر حُسن و قبح عقلی است، در واقع ما دوازده امامیها مبانی اثبات عدل الهی و وجود عدالت اجتماعی را همان اصل حسن و قبح عقلی میدانیم یعنی ظلم عقلا قبیح است و عدل نیز عقلا حسن است که این نگاه خلاف نگاه اشعری است. اصل امامت نیز بر اصل «عقل بنیان عدل است» مبتنی است چون میگوییم اولاخدا عادل است و به عدل او اعتقاد داریم، ثانیا نظام جامعه بر پایه عدل میچرخد پس اگر در جوامع انسانی عدالت نباشد از هم میپاشند و ساقط خواهند شد پس لازم است که امام باشد برای اینکه امام در واقع تحقق بخش عدالت الهی در جامعه بوده زیرا برای امام معصومیت اصل است و از آنجا که جز خداوند کسی از عصمت دیگری با خبر نیست امامت مبتنی بر«نص» و انتصاب خداوند است. پس اینکه باید امام در جامعه باشد یک اصل عقلانی است، تشیع دوازده امامی نیز پایبند به آموزههای دوازده امامی است و نگرش دوازده امامی بیش از همه نگرشهای اسلامی «عقل گرا» است و اسلام بیش از همه ادیان دیگر عقلگرا است، پس عقلانیتی که ذات شیعه امامیه است چرا باید مورد غفلت واقع شود. زیرا عقل مابهالاشتراک همه ابنای بشر در همه زمانها است و اسلام در زمانه ما بیش از هر چیز باید با ابزار عقلانیت و استدلال تبلیغ و ترویج شود. اما با کمال تاسف اصل عقلانیت و جایگاه آن در شیعه دوازده امامی به حاشیه رفته است. تلاش من نیز در این کتاب بیان این مسأله و راهکارهای مقابله با آن است.
آیا شیعه شناسان غربی نسبت به عقلانیت و استدلالی بودن اصول اعتقادات شیعه اثنی عشری توجه داشتهاند؟
خیر، من در کتاب خود آثار دین شناسانی چون ویلفرد مادلونگ، اتان کلبرگ، مایر بارآشر، زابینه اشمیتکه، رونالد پی بوکلی، هاینس هالم، پل لوفت، کولین ترنر، جونا وینترز و هانری کربن را بررسی کرده ام. این شیعه شناسان نسبت به مساله عقل چندان توجهی نداشتند. البته فقط مادلونگ، برهانی از قرآن اخذ کرده و جانشینی حضرت علی(ع) را اثبات کرده است، زابینه اشمیتکه نیز عقلانیت شیعه را در نگاه علامه حلی بررسی کرده است اما متاسفانه علامه حلی را شیعه معتزلی نامیده است در حالی که استدلالات او ملهم از آموزههای امامان شیعه بود. هانری کربن نیز به حکمت شیعی پرداخته و مکاتب مختلف حکمی و فلسفی شیعی را خوب مطرح و از آنها دفاع کرده اما متأسفانه غلبه «اشراق و شهود» را بر اعتقادات امامیه پررنگتر از «عقلانیت و استدلال» ترسیم کرده است. واقعیت آن است که ابزار مفاهمه بین انسانها عقل است، اما شهود و عرفان امری فردی است و نمیتوان ادله ذوقی را به دیگران انتقال داد. رویکرد هانری کربن به شیعه امامیه از نوع رویکرد فیلسوفی چون بوعلی نیست که شیعهای عقلگرا بود. پس کربن وجه عرفانی و شهودی تشیع را محور قرار داده است در حالی که بزرگانی چون شیخ طوسی و سیدمرتضی علم الهدی برای عقلانیت آموزههای کلامی امامان اصالت قایل بودند.