به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) برخی دانشمندان علوم تجربی معتقد هستند که پاسخ به پرسشهای بنیادین بشر از حیطه فلسفه و الهیات خارج شدهاست و علم فیزیک با توجه به پیشرفتی که داشته، پرسشهایی را که پیشتر فلسفی به شمار میرفته، جوابگو بوده یا جواب خواهد داد.
در خصوص این موضوع که آیا تمام پرسشهای فلسفی با پیشرفت علم پاسخ داده میشوند یا خیر، روزنامه ایران گفت وگویی با پروفسور «آلن وود» انجام داده است که متن آن در زیر می آید.
آلن وود استاد ممتاز فلسفه در دانشگاه استنفورد و عضو آکادمی هنر و علوم آمریکا است. وی در دانشگاههایی چون کرنل، آکسفورد، میشیگان و ییل تدریس کرده است. از «وود» کتابها و مقالات زیادی در حوزه فلسفه و اخلاق به چاپ رسیده است؛ «دین اخلاقی کانت»، «الهیات عقلانی کانت»، «کارل مارکس»، «اندیشه اخلاق هگل» و «اندیشه اخلاقی کانت» از جمله آثار او به شمار میروند.
«وود» از کانتشناسان برجسته معاصر است و کتابها و آرای او در مورد کانت حائز اهمیت فراوانی است. از «آلن وود» آثاری چون «کارل مارکس» به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است.
برخی اندیشمندان از جمله «استفن هاوکینگ» معتقد هستند که پیشرفت علم باعث میشود تا پرسشهایی که سابقا در قلمرو فلسفه بوده، از طریق علم پاسخ داده شوند. آیا با این دیدگاه موافق هستید؟
البته که موافق نیستم. این موضوع که توسط استفن هاوکینگ مطرح شده، موضوعی است که باید از آن خجالت بکشد و شرمسار باشد. فیزیک غایت و پایان همه چیز و پاسخگوی همه پرسشهای انسان نیست. حتی اگر بخواهیم از مرگ فیزیک سخن بگوییم، مستلزم این است که از مرگ «فلسفه فیزیک» حرف بزنیم.
هاوکینگ حتی قادر نیست بخشهایی از فلسفه را درک کند که همپوشانی با فلسفه ندارد. بر این اساس، چگونه است که با پیشرفت علم، فلسفه بمیرد. مگر پرسشهای فلسفی توسط علم جواب داده میشوند که فیزیک پاسخگوی آنها باشد.
در یک پرسش کلیتر آیا تصور میکنید که «فلسفه» و «علم» دو حوزه مستقل و مجزا هستند یا اینکه پیشرفت و توسعه یکی بر دیگری تاثیر میگذارد؟
از جنبه تاریخی، اصطلاحاتی چون «علم» (science) و «دانشمند علم» (scientist) از میانه قرن نوزدهم میلادی باب شده است. پیش از این تاریخ، آنچه ما امروزه «علم» مینامیم بخشی از حوزه فلسفه یعنی «فلسفه طبیعی» بوده است. توجه داشته باشید که ترجمه انگلیسی کتاب «پرنسیپیا» (اصول) نیوتن چنین است؛ «اصول ریاضیات فلسفه طبیعی».
باید توجه داشت که «علم» به معنای امروزی آن و «فلسفه علم» همواره بخشی از یک دغددغه علمی و فکری بوده است.
با توجه به درهم تنیدگی این دو حوزه که عنوان داشتید، آیا پیشرفت علمی باعث میشود که «تمام» پرسشهای فلسفی و متافیزیکی انسان جواب خود را بگیرند؟
برخی ممکن است چنین تصور کنند که پیشرفت علم پاسخگوی تمام پرسشهای فلسفی خواهد بود. تصور میکنم که چنین تفکری به مفهوم «علم گرایی» (scientism) اشاره دارد که البته این اسم مناسبی هم نیست.
وظیفه فلسفه در خصوص چنین پرسشهایی این است که «پرسش» را فهم و درک کند نه اینکه لزوما به آن پاسخ دهد.
برخی دانشمندان علم معتقد هستند آنچه باعث رونق و شکوفایی علم و دانش میشود، این است که وقتی احساس کردید پاسخ بسیاری از پرسشهای خود را گرفتید، به دنبال پرسشهای بیشتر باشید.
من هم با این عده از دانشمندان همعقیده هستم. توجه داشته باشید اگر انسان تصور کند که تمام پرسشهایش پاسخ داده شده است، تنها چیزی که برایش باقی میماند، «خودکشی» است.
آیا تصور میکنید روزی فرا برسد که انسان بی پرسش باشد و چنان پیشرفت کند که پرسشی برایش باقی نماند و جواب تمام پرسشهای خود را گرفته باشد؟
مطمئن هستم که چنین روزی فرا نخواهد رسید که پرسشی برای بشر باقی نمانده باشد. اگر برای انسان پرسشی باقی نماند، انسان خود را از بین برده است. من از این دوران به روزگار «سیهروزی» بشر یاد میکنم. اگر به این توهم برسیم که با علم میتوان «جهان پرسشهای بشر» را فتح کرد، خیانت به علم است.