گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - فرزان سجودی *: برای نخستین بار در قرن هفدهم بحث نوستالژی به عنوان یک عارضه در انسان مطرح شد. سربازانی که از کشورشان دور افتاده بودند به نوعی دچار «میل به وطن» یا به تعبیری «نوستالژی وطن» شدند. این امر که به مباحث حوزه روانشناسی نوستالژی بازمیگردد، گسترهای فردی دارد.
ما در زندگی تداعیهای فردیای داریم و به اموری در گذشته میاندیشیم، از این رو، تداعی به نقطه آغازی برای بحث پیرامون نوستالژی بدل میشود. معمولا در بحثهای نشانهشناسی میان تداعی و دلالت تفاوت عمدهای قائل میشوند و آن را در حوزه فردی قرار میدهند. اگر بشقابی با طرح گل سرخی مرا به یاد مادربزرگم میانداخت، دلیل نداشت که دیگران هم با دیدن آن به یاد مادر بزرگشان بیفتند، این امر در حوزه تداعی قرار میگیرد. بدیهی است که مطالعه تداعیها و اثرات آن بر اشخاص کار نشانهشناس نیست و مطالعات نشانهشناختی جایی ورود میکند که تداعیهای فردی از طریق تولید متون، بتدریج به نشانههای جمعی تبدیل شدهباشد. برای مثال تصویر حوض آبی رنگی که در مرکز یک حیاط قدیمی از سیب و هندوانه پر شده، نخست نشانهای نوستالژیک برای شهرنشینان بویژه تهرانیها بود، که بتدریج برای فرد روستایی که از جلوی خانهاش قنات رد میشد و از حوض آبی رنگ هیچ تداعی نداشت، به نشانه و نوستالژی جمعی بدل میشود. از این رو، ورود من به بحث نوستالژی یک ورود نشانهشناختی است و با رویکردی «پساساختگرایانه» و انتقادی در این متن به آن خواهم نگریست.
سوزان استوارت در کتاب «در باب اشتیاق» مینویسد: «نوستالژی خود تکراری است که سوگوار عدم اصالت همه تکرارها است» براین اساس ارتباط اکنون ما با نشانههایی که به یک گذشته آرمانی یا مطلوب دلالت میکنند، رابطهای سوگوارانهاست؛ یعنی حیف که آن گذشته آرمانی نیست، این در حالی است که خود نوستالژی از این حلقه تکرار بیرون نیست، یعنی این یک توهم سادهانگارانهاست که نوستالژی را یک جایی در یک مرکز آرمانی قرار دهیم؛ چراکه نوستالژی خود گرفتار این حلقه تکرار و سوگوار تکرارهای اکنونی است.
براین اساس، بحث من در این نوشتار، اصولا بر حول محور ویژگیهای پارادوکسیکال متون نوستالژیک خواهدچرخید. نوستالژی همیشه ایدئولوژیک است و گذشتهای که در جستوجوی آن تکاپو میکند، جز در «روایت» هرگز وجود نداشتهاست، از این رو، همواره غایب بوده و تهدید میکند تا خود را در حکم فقدانی محسوس بازتولید کند.
ما همیشه میل به آنچه نیست داریم، در حقیقت از طریق «میل»، آنچه را که نیست به «آینده» موکول میکنیم. اگر گذشتهای که تنها واقعیتی ایدئولوژیکی دارد، تحقق پیدا کند دیگر هیچ ساز و کار پویایی برای تداومش وجود نخواهدداشت. آن لحظه کمال، یعنی «ارضای میل» و «تحقق معنا» در واقع به نوعی لحظه مرگ است. چراکه بعد از آن، همه پویایی تفسیری زندگی متوقف خواهدشد، در واقع نوستالژی میل، به «میل» است.
در نظریههای معاصر، این میل، به «میل» یک وضعیت متناظر دارند. یعنی هر دو، به نوعی «دلالت بر غیاب» میکنند. برای مثال برخی میگویند«زمان ما نوشابهها اشک آدم را در میآوردند، اما امروز طعم شربت را میدهند» این یعنی اینکه زمانی ما از ابعاد و جنبههای متفاوتی تجربههای اصیل داشتیم، که الان از دست رفتهاند. اما حقیقت این است که«نوستالژی خود تکراری است که سوگوار عدم اصالت همه تکرارها است» و احتمالا آن زمان هم میگفتند «زمان ما سرکه شیره ها عجب قوتی داشتند، این نوشابهها چیه که میخوریم» براین اساس یک جایی از گذشته را در مقابل تجربه اکنونیاش قرار داده و به آن اصالت میبخشیم.
این در حالی است که میتوان میل به انسجام و وحدت ارگانیک در برابر وحدت و انسجام مکانیکی را در بین متفکرانی که نوستالژی «اجتماع» در برابر «جامعه» را داشتند نیز دید. گویی این تقابل، حول تقابل بین زندگی مدرن یا مدرنیته در برابر یک «دیگری» اسطورهای و افسانهای میچرخد. به نظر میآید جستوجو برای هر مرکز اصیل و اصالتی، «جستوجوی نوستالژیک» است. به عبارت دیگر، طبق این بحث هر نوع تلاش برای حفظ و پاسداشت میراث و سنت از اداره میراث فرهنگی تا صنایع دستی و... در ماهیت خود تلاشهایی نوستالژیک هستند. اما جالب این است که این «مرکز اصیل» که کل فعالیت نوستالژیک در بازتولید و حفظ آن میکوشد، خود وابسته به «فقدان» است! این کلیدیترین جملهای است که میتوان در رابطه با نوستالژی ارائه کرد. یعنی چون «نیست»، نوستالژیک است و اگر «بود» دیگر نوستالژی نبود!
از این رو، همه آن کارهایی که برای حفظ و پاسداشت میراث و سنت و... میشود گرفتار همین وضعیت پارادوکسیکال است یعنی پاسداشت آنچه هست چون «نیست»، نوستالژی «گذشته» را تقدیس کرده و در «حال» باز تعریف میکند. در واقع به نوعی ما را به «مصرف گذشته در حال» فرا میخواند. همه امور کماکان تداوم بیان همان پارادوکسی است که نوستالژی مثل هر متن نشانهای دیگری گرفتارش است.
به نظر میآید که همه متفقالقول میتوانیم بگوییم نوستالژی ضمن تظاهر به ارجاع به کمال، دلالت بر «نقصان» دارد؛ این گذشته نمیتواند وجود داشتهباشد مگر در روایت، پارادوکس بین نشانهای و متنی شدن گذشتهای که کامل بوده و اکنونی که دچار نقصان است. بنابراین آن زمان که به گذشته ارجاع میدهد، به طور ضمنی به نقصان اکنون دلالت میکند؛ برای ارجاع به نقصان در زندگی اکنون به کمال در مرگ دلالت میکند، به آنچه نیست به آنچه غایب است و باز گرفتار وضعیت پارادوکسیکال میگردد.
وقتی به سراغ آرمان میرود، آن را در «غیاب» و در «مرگ» مییابد و برای دلالت بر آن آرمان کامل به طور گریزناپذیری از نشانهها بهره میگیرد که اتفاقا خود دال، بر نقصان معنا و تکرار کمال هستند. از این رو، هیچ راهی برای بیان یک فضای آرمانی ندارد، جز عبور از نشانگی، متنیت و بیان که خود دچار نقصان و تغییر معنا است. یعنی با آمدن به فضای نشانگی، وارد فضای نقصان و به تعویق افتادن معنا میشود، نوستالژی چه بخواهد و چه نخواهد کمال را در غیاب و در مرگ جست و جو میکند.
حضور وابسته به فقدان یعنی حضور نشانهای؛ چراکه، نشانه «خود آن چیز» نیست بلکه دلالت از آن است. پس نوستالژی برای آنکه بیان شدنی باشد، باید متنیت بیاید، از این رو، گریزی از «نشانگی» ندارد.
نوستالژی نوعی از «بیان» و «متنیت» است نوعی سازمان دادن میل در قالب نشانهها است. پس نوستالژی همیشه یک برساخته متنی است نه یک حقیقت از پیش موجود، اما میخواهد وانمود کند که به حقیقتی از دست رفته دلالت دارد. حال سوال ما بر سر شکاف بین بازنماییهای نوستالژیک و به اصطلاح، خود گذشته نیست بلکه بر سر تاثیر نسبی نیروهای سیاسی است. یعنی نوستالژی به این معنا مثل هر حوزه بیان متنی دیگری حوزهای سیاسی و ایدئولوژیک است و تحت تأثیر گفتمانهای متفاوت بازتولید و ارایه میشود.
گفتمانها و بخصوص گفتمان مسلط به واسطه دسترسی گسترده به منابع قدرت نقش تعیین کنندهای در دستکاری و شکلدهی نظاممند خاطره جمعی بازی میکنند. نوستالژی که بیان متنی پیدا کرد، دیگر خنثی نیست بلکه عملی گفتمانی، اجتماعی و سیاسی است و تحت تاثیر همه مسایلی که چالشهای گفتمانی دارد، قرار میگیرد تا آنجا که گفتمانهای مسلط میتوانند، به واسطه امکان دسترسیشان به منابع قدرت خاطرات ما را به گونهای نظاممند دستکاری کنند و به اصطلاح باز بیافرینند اما گفتمانها در شرایط برابر امکان تولید متون نوستالژیک را ندارند. طبیعی است، گفتمانی که بیشترین دسترسی را به تلویزیون، روزنامه، سریالها و... دارد بیشترین امکان دستکاری نظاممند خاطره جمعی را هم مییابد.
از آنجا که نمیتوان فضایی عاری از نوستالژی را متصوربود ما پیوسته باید از منظر یک «پاد گفتمان انتقادی» نسبت به کارکردهای ایدئولوژیکی نوستالژی حساس باشیم. متون نوستالژیک اگر یکهتاز عرصه فرهنگ درباره گذشته باشند جلوی نگاه انتقادی به تاریخ و به گذشته را خواهند گرفت و آن را در کالبد یک توهم ایدئولوژیکی آرمانی به ما تحمیل میکنند. از این رو، کار این پاد گفتمان، نقد کارکردهای متون نوستالژیکی است که در خدمت گفتمان مسلط قرار گرفتهاند.
*زبانشناس و استاد دانشگاه
منبع: ایران