دانشیار موسسه پژوهش و برنامهریزی آموزش عالی:
به گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) دکتر غلامرضا ذاکر صالحی، دانشیار موسسه پژوهش و برنامهریزی عالی در گفت وگویی درباره مسایلی چون بومی سازی علوم انسانی و... سخن گفت که متن آن به نقل از «فرهنگ امروز» در زیر می آید:
تحلیل شما از امكانات، تنگناها و افقهای علوم انسانی در ایران چیست؟
من عبارتی از مقاله خودم با عنوان توسعه علمی در كتاب «دانشگاه ایرانی» (۱۳۸۳) میخوانم به این مضمون كه: «طرح توسعه علمی باید متناسب با نیازهای واقعی كشور تهیه شود. ارتباط و تناسب، روح و جوهره حركت بومیسازی است. از طرفی چنانچه از این ارتباط و تناسب صرفنظر شود، مشروعیت نهادهای علمی بهتدریج توسط مدیران به چالش كشیده میشود و چنین ترویج خواهد شد كه مراكز علمی به مسایل اصلی ما توجه ندارند و به تئوری پردازی در برج عاج خویش مشغولاند. ارتباط یكطرفه و نظام آموزش اقتباسی كه توجهی به تناسب و ارتباط محتوای آموزشی با نیازهای واقعی كشور ندارد، بهگونه دیگری پروژه توسعه علمی را به تعویق میاندازد. در این نظامها، دانشآموختگان احساس میكنند دانش آنها در نظام اداری و اجتماعی جایگاه و كاربردی ندارد و لذا دست به جلای وطن میزنند و سیر فرار مغزها و مهاجرت نخبگان تأثیرات جدی منفی بر هدفهای توسعه علمی برجای مینهد.»
عبارت دیگری از كتاب توسعه اقتصادی در جهان سوم، اثر «مایكل تودارو» نقل میكنم: «كشورهای درحال توسعه برای حل مسایل علمی و آموزشی خود، بهطوركلی دو راه در پیش دارند. یكی اینكه مانند گذشته نظام آموزش رسمی خود را از نظر كمّی با تعدیلات جزیی در برنامههای درسی، روش تدریس و آزمونها گسترش دهند، ولی ساخت نهادی بازار كار و سیاستهای پرهزینه آموزشی را حفظ كنند. دوم اینكه (راهبرد دوم مایكل تودارو)، كل نظام علمی و آموزشی را از طریق دخل و تصرف در شرایط عرضه و تقاضای امكانات آموزشی و نیز تجدید جهتگیری برنامههای درسی مطابق با نیازهای واقعی كشور تغییر دهند. بهنظر ما گزینه اول فقط میتواند موجب تشدید بیكاری، فقر، نابرابری، ركود روستایی و تسلط علمی و فكری بینالمللی-كه معرف شرایط كنونی توسعهنیافتگی بخشهای وسیعی از آفریقا، آسیا و آمریكای لاتین است- گردد. بنابراین، گزینه دوم، یعنی تغییرات اساسی و رادیكال در نظام آموزشی باید انتخاب شود.»
من در كتاب «دانشگاه ایرانی» روی تناسب و ارتباط برنامههای آموزشی با نیازهای ملی تأكید كردهام. اگر این ارتباط و تناسب نباشد، به زنجیرهای از شكافها دامن میزند و شما ریشه این مشكلات را باید در همان نظام آموزش اقتباسی ببینید. اگر بین علوم انسانی و نظام اجتماعی یا بین نظام نیازهای ملی تناسب و ارتباطی نباشد، زنجیرهای از مسایل و مشكلات و آسیبهای اجتماعی ایجاد میشود. بخشی از این مشكلات و آسیبها عبارتاند از:
- بیكاری
- مهاجرت نخبگان
- عدم ارتباط میان رشتههای علوم انسانی و مشاغل بومی
- شیفتگی نسبت به مصرف اطلاعات تولیدشده درسایر بوم ها
- ضعف فارغالتحصیلان در حل مسایل بومی و منطقهای
- كمتوجهی به نظامهای دانش بومی
- استهلاك و افول توانمندیهای بومی
- شكاف میان كارآفرینان محلی و دانشگاهها
- شكاف میان علم با فناوری، یعنی علم به فناوری تبدیل نمیشود.
- تضعیف هویتهای بومی و ملی
بنابراین اگر نظام آموزشی، ارتباط پویا و هدفمند و نظاممندی با نظام نیازهای ملی داشته باشد، ما شاهد توانمندی فارغالتحصیلان، محدود شدن پدیده مهاجرت مغزها، هماهنگی میان تحصیلات با مشاغل، توانایی جذب فارغالتحصیلان در نظام اجتماعی، ملی و محلی، درونزا شدن علم، خلاقیت و تولید دانش، ارتباط كاركردی پویا بین كارفرمایان محلی و دانشگاهها، تبدیل دانش ضمنی بومی به دانش آشكار جهانی، ارتباط كاركردی مناسب بین علم و فناوری و حفظ هویت ملی و بومی خواهیم بود.
با این شرایط ما میتوانیم یا یك علوم انسانی وابسته به زمینه، علوم انسانی كه با زمینههای اجتماعی پیوند داشته باشد و یا یك علوم انسانی غیروابسته به زمینههای اجتماعی و محیط بومی و محلی ایران داشته باشیم. این دو با یكدیگر متفاوت هستند و آثار متفاوتی در توسعه ملی دارند. علوم انسانی غرب با زمینههای اجتماعی و محیط بومی خودشان ارتباط و پیوستگی دارد. اما زمانی كه این علوم انسانی را از غرب میگیریم و به جامعه ایرانی الصاق میكنیم، در حقیقت مشكلات و معضلات زیادی را بوجود میآوریم. علوم انسانی در غرب، خیلی اقتصادی شده و در خدمت دخل و خرج بنگاههای اقتصادی قرار گرفته است. مسأله دیگر اینكه، بخش ابزاری علوم انسانی در غرب بهشدت در حال جدا شدن از بخش نظری و فلسفی آن است. بنابراین اگر این روند در ایران نیز طی شود، علوم انسانی ما نیز تهی و مبتذل میشود. دیدگاه ابزاری صرف نسبت به علوم انسانی، مشكلات زیادی ببار میآورد. مثلا در دانشكدههای مدیریت مكتب علمی فایول، بعد مكتب رفتارگرایان و روابط انسانی و بعد از آن مكتب اقتضایی را درس میدهیم، اما باید توجه كنیم كه كدامیك از اینها با محیط ایران سازگار است و میتواند تناسب و ارتباط بیشتری داشته باشد. علوم انسانی، نه تنها برای فراهم نمودن رفاه انسان، بلكه برای ایجاد رضایتمندی، خودشكوفایی و تعالی معنوی باید در خدمت انسان باشد.
نظر شما در باره علوم انسانی میانرشتهای و نسبت آن با رویكردهای جدید نظیر علوم انسانی بومی چیست؟
علوم انسانی ابتدا در ذیل فلسفه قرار داشت و ما بخشی با عنوان سیاست مدن- همان علوم سیاسی امروز- و بخشی هم بهعنوان تدبیر منزل- یعنی مدیریت و تربیت- داشتیم. بعد سیاست مدن و تدبیر منزل از ذیل فلسفه جدا شدند و حدود دو دهه است كه تلاش میكنند اینها دوباره ادغام شوند. یعنی اول، یك موج تفكیك علوم انسانی داشتیم و الآن با ایجاد یك موج همگرایی و بینرشتهای تلاش میشود تا این رشتهها ادغام شوند. علت اینكه اینگونه در غرب تلاش میشود تا با موج همگرایی و بینرشتهای نمودن، برخی رشتهها را ادغام كنند، چیزی است كه غربیها از آن به عنوان سندروم یا نشانگان بیماری تخصصگرایی نام میبرند كه هیچ متخصصی زبان متخصص دیگر را نمیفهمد و نمیتوانند با هم تفاهم كنند. وقتی یك نفر بهعنوان مهندس فارغالتحصیل میشود و میخواهد در كارخانهای كار كند، به این علت كه زبان دیگر متخصصان در رشتههای دیگر را نمیفهمد، نمیتواند خوب كار كند و چون مهارتهای ارتباطی را خوب بلد نیست، نمیتواند نیروهای زیردست خود را اداره كند. به همین علت، صنایع كشورهای غربی با ركود و ورشكستگی مواجه شدند و مراكز علمی در كمك به آنها به فكر مقابله با سندرم تخصصگرایی و ایجاد علوم بینرشتهای و ادغام برخی رشتهها افتادند كه وقتی نیروهای فنی و مهندس تربیت میكنند، با مدیریت، مهارتهای ارتباطی، زبانشناسی و روانشناسی هم آشنا باشند تا بتوانند با كارگر، كارفرما و ... بهخوبی كار كنند. چون در كارخانهها غیر از ماشینآلات، انسانها هم حضور دارند. بنابراین، آموزشهای پداگوژی و سرپرستی كه در دوره صنعتی شدن بهدنبال حل بحرانها بودند، مجدداً رواج پیدا كرد و رشتههایی مانند مهندسی عمومی ایجاد شد تا افراد، فنون دیگر رشتههای دیگر را نیز بیاموزند و بتوانند امور تولید را سامان بدهند.
بنابراین اگر علوم انسانی در ایران بخواهد توسعه یابد باید از تجربیات تاریخی غرب استفاده كند و ارتباط منفعل خودش را به ارتباط فعال تبدیل كند. ما شاید نتوانیم در علوم نسانی بهفوریت به تولید دانش دست اول بپردازیم، اما اگر بخواهیم حركت خود را یك گام بهبود دهیم، میتوانیم ابتدا از یك اقتباس كننده منفعل به اقتباس كننده فعال تبدیل شویم. كما اینكه در گذشته اینگونه بودیم. مسلمانان هندسه اقلیدس و هیأت بطلمیوسی را دربیت الحکمهها هم ترجمه و هم نقد كردند، یعنی اقتباس كننده فعال بودند. الآن هم میتوانیم در گام اول، بهصورت اقتباس كننده فعال عمل كنیم و ایده ها و نظریههای تولید شده در غرب را هم ترجمه و هم نقد كنیم و آن دسته از ایدههایی كه برای ما مفید و با نظام ارزشی و فرهنگی ما سازگار هستند را اقتباس و آنها را توسعه دهیم. غیر این مورد، دو نكته دیگر میتواند به پویایی علوم انسانی در ایران كمك كند. یكی نقادی و یكی هم مسألهمحوری است. یعنی رشتههای علوم انسانی در ارتباط با حل مشكلات و در پاسخ به نیازهای جامعه ما قرار گیرند.
الزامات و اقتضائات راهاندازی و ایجاد رشتههای علوم انسانی در ایران كداماند؟
اگر ما بخواهیم در ایران یك رشته علوم ا نسانی ایجاد كنیم، نباید از میانه راه شروع كنیم. در ایران، معمولا وقتی میخواهند طرح درس علوم انسانی بنویسند، بلافاصله از اهداف شروع میكنند. درحالیكه این شروع از میانه راه است. بهنظر من قبل از آن حلقههای دیگری وجود دارد كه باید به آنها توجه كرد. یعنی در تولد یك رشته علوم انسانی باید به مبانی و مبادی غیرعلمی این رشتهها هم توجه شود. تولد یك رشته ابتدا از متافیزیك شروع میشود كه لزوما علمی نیست. بعد از آن نیازهای ما از درون آن متافیزیك رویش میكند و سپس از درون این نظام نیازها، ارزشها متولد میشوند و بعد مبتنی بر این ارزشها، متخصصان برنامهریزی آموزشی هدفها را مینویسند. بعد كه هدفها را نوشتند، آموزشهای مورد نیاز شكل میگیرند. بنابراین وقتی در ایران از نوشتن هدفها شروع میكنند یعنی از میانه راه شروع كردهاند. برای این كار میتوان به سلسله مراتب نیازهای مازلو رجوع كرد كه نیازها را در پنج طبقه تقسیمبندی كرده است. اول نیازهای فیزیولوژیكی، بعد نیازهای ایمنی، سپس نیازهای اجتماعی و بعد نیازهای مربوط به مقام و احترام، خودشناسی و خودیابی. براساس این لایهبندی، رشتههای فنی بیشتر در سه لایه اول جای میگیرند كه انسان بتواند بر طبیعت و خطرات ناشی از آن فایق شود. اما رشتههای علوم انسانی مربوط به لایههای چهارم و پنجم است و مسایلی همچون خلاقیت، توسعه هنر، دانشآفرینی و توسعه علوم انسانی زمانی اتفاق میافتد كه از آن سه لایه اولیه فیزیولوژیكی عبور كرده باشیم و مسایلی مانند گرسنگی، تشنگی، نیازهای جنسی و... حل شده باشند. شاید به همین دلیل باشد كه علوم انسانی بیشتر دغدغه طبقه متوسط است .
از طرفی باید در علوم انسانی توجه كنیم كه همین احساس نیازها و مصادیق آنها مرتبا در حال تغییر هستند. این نكته مهمی است كه در طراحی رشتههای علوم انسانی باید مورد توجه قرار گیرد. مسأله بعدی در تعیین رشتههای علوم انسانی، هدف است. سیستمهای انسانی جزء سیستمهای پیچیده هستند و با شبیهسازی ریاضی هم نمیتوان بر آنها فایق شد. نمیشود علوم انسانی را به ابزارسازی تقلیل داد. بههر حال هدف اصلی همه علوم بهویژه علوم انسانی، سعادت انسان است و ما نمیتوانیم سعادت انسان را به ابزارسازی تقلیل دهیم. دقیقا مانند فیل در حكایت مولوی است، باید با چراغ و با درایت همهجانبه، همه اجزاء انسان را مورد توجه قرار دهیم. هدف در علوم طبیعی بیشتر سیطره بر طبیعت و رفاه است. اما اهداف در علوم انسانی بسیار متنوع، وسیع و پیچیدهتر از علوم طبیعی هستند. یكی از این اهداف، پیشبینی است كه بتوانیم تحولات اجتماعی را رصد كنیم. یكی هم پیشگیری است، دیگر اهداف، بهبود كیفیت زندگی، رضایتمندی، كرامت انسانی، سلامت اخلاقی جامعه، هدفگذاری برای جامعه، رهبری اجتماعی، مدیریت مطلوب سازمانها، حفظ جامعه در برابر نزاع و جنگ و تهاجم، حفظ محیط زیست، حفظ جامعه در مقابل آسیبهایی چون مواد مخدر و... كه اینها یك شبكهای از اهداف علوم انسانی را تشكیل میدهند. بنابراین، هدف پژوهشگر یا آموزشگر علوم انسانی پول و رشد اقتصادی بنگاه نیست.
بنابراین، گام اول در الگوی طراحی رشتههای علوم انسانی، نیازسنجی است. این نیازسنجی اول از اجتماع، دوم از یادگیرنده و سوم از مغزها و نخبگان علوم انسانی انجام میشود. گام دوم بعد از نیازسنجی، پرداختن به محتواست. گام سوم هم امكانسنجی آموزشی است و گام بعد، گروههای كاری متشكل از متخصصان برنامهریزی درسی و برنامهریزی آموزشی و متخصصان رشته مورد نظر تشكیل میشوند تا شیوههای آموزش آن رشته، روش تدریس، روش پژوهش، چگونگی استفاده از وسایل كمك آموزشی و روش ارزیابی آن رشته را طراحی میكنند. در آخر هم تیم برنامهریزی درسی، هدف، روش، ابزار و الزامات اجرایی آن رشته را تدوین میكنند. الگوی طراحی رشتههای علوم انسانی این نیست كه عدهای در وزارت علوم بنشینند و به صورت فرمایشی از بالا به پایین رشتهها را طراحی و به دانشگاهها ابلاغ كنند. رشتههایی كه اینگونه طراحی و ابلاغ میشوند، معمولاً پا نمیگیرند. اما اقدام پژوهشگاه مطالعات اجتماعی، فرهنگی وزارت علوم در خصوص طراحی رشتههای میانرشتهای كار بسیار ارزشمندی است، به این شرط كه تمام ذینفعان را در این كار دخیل و مشاركت آنها را جلب كند و نیازهای كارفرما، یادگیرنده، جامعه و نیاز اساتید آموزشی و پژوهشی آن رشته را در برنامهریزیهای خود مورد توجه قرار دهد و حتی تجربه كشورهای پیشرفته را نیز ملاحظه كند.
براساس نتایج تحقیقی كه در سال ۱۳۸۷ انجام شده است، از تعدادی دانشجوی دكتری علوم انسانی پرسیده شده كه میزان سازگاری تولیدات علمی با نیازهای ملی ایران چقدر است؟ در بخش محتوای آموزشی، مخاطبین این تحقیق گفتهاند كه سازگاری محتوای آموزشی با نیارهای ملی ۵/۸ درصد خیلیكم، ۳۹ درصد كم، ۸/۳۷ درصد متوسط، ۱۴ درصد زیاد و صفر درصد خیلی زیاد میباشد. یعنی در مجموع ۱۴ درصد مخاطبین، سازگاری محتوای آموزشی با نیارهای ملی را زیاد و خیلی زیاد اعلام كردهاند. در بخش تحقیقات علوم انسانی پرسیده شده است كه بهنظر شما تحقیقات علوم انسانی چقدر با نیازهای ملی ارتباط دارد؟ ۵/۱۴ درصد میزان این ارتباط را خیلیكم، ۵/۳۲ درصد كم، ۴۱ درصد متوسط، ۶/۹ درصد زیاد و ۴/۳ درصد هم خیلی زیاد اعلام كردهاند. بنابراین فقط ۱۳ درصد قائل به این بودند كه تحقیقات علوم انسانی به میزان زیاد و خیلی زیاد با نیازهای ملی جامعه ایران ارتباط دارد. همچنین ارتباط علوم انسانی با نیازهای بازار كار از دانشجویان دوره دكتری بهعنوان نمونه آماری این تحقیق پرسیده شده است كه ۱/۲۳ درصد میزان این ارتباط را خیلیكم، ۲/۱۹ درصد كم، ۲/۱۹ درصد متوسط، ۱/۲۳ درصد زیاد و ۴/۱۵ درصد خیلی زیاد اعلام كردهاند. بنابراین، نتایج این تحقیق نشان میدهد كه چالشهایی در ارتباط با میزان سازگاری رشتههای علوم انسانی در مقطع دكتری و نحوه ارتباط آن با نیازهای ملی ما وجود دارد و اینها آمارهای مطلوبی برای ما نیست. انتظار این است كه هر رشتهای از علوم انسانی به میزان ۷۰ درصد در حد زیاد و خیلی زیاد با نیازهای ملی مرتبط و سازگار باشد.
البته ما رویكرد جدید در وزارت علوم برای طراحی رشتههای علوم انسانی را رویكرد مباركی میدانیم و معتقدیم با شرایطی باید در زمینه میانرشتهایها كار بیشتری شود و نوعی همگرایی و همافزایی در رشتههای علوم انسانی بوجود بیاید. از نظر معرفتشناختی هم، وحدت علوم براساس وحدت طبیعت قابل دسترسی است و میتوان پیرامون كشف مشتركات میان علوم كار كرد. من نمیدانم چرا وزارت علوم تنها از لفظ میانرشتهای استفاده كرده و چندرشتهایها و فرارشتهایها را مطرح نكرده است. بههرحال باید در مورد میانرشتهایها، فرارشتهایها و چندرشتهایها مطالعه بیشتری انجام شود و وزارت علوم، گامهای بعدی را به مراكز علمی و دانشگاههای معتبر كشور واگذار و جامعه علمی را درگیر این موضوع كند. با این شرایط، این امر مهم با موفقیت همراه خواهد شد. تاریخ علم نشان میدهد كه انقلاب و رنسانس علمی زمانی موفق بوده كه علوم با یكدیگر همگرا شدهاند. مانند قطعات ابر كه بهصورت پراكنده در آسمان حركت میكنند، زمانی كه بههم میپیوندند، موجب رعد و برق و باران میشوند.
شما برای توسعه میانرشتهایها چه مدلهایی را توصیه میكنید؟
من برای توسعه میان رشتهایها چند توصیه دارم:
۱. در درجه اول، حذف تفكر خطی، مهندسی و ریاضی در علوم انسانی. این تفكر صرفاً به رشتههای فنی اختصاص دارد و اگر وارد علوم انسانی شد، به دلیل عدم ارتباط آن، آسیبزا میشود.
۲. توجه به روش تحقیق كیفی و آمیخته. چون برای تعیین رشته باید از تحقیقات شروع كنیم و آموزش ریشه در تحقیقات دارد و اگر تحقیقات صرفا كمّی باشد، ما در علوم انسانی دچار سادهاندیشی و تقلیلگرایی میشویم. روشهای تحقیق كیفی در دو سه دهه گذشته، حتی در غرب رشد چشمگیری داشته است.
۳. آموزش تفكر سیستمی در مدارس موجب رشد پایههای بینرشتهایها میشود.
۴. ایجاد و توسعه تیمهای حل مساله. تیم حل مساله یك میانرشتهای محسوب میشود كه میتواند یك فضای یادگیری جمعی ایجاد كند و بعد از درون این تیمها و از درون این فضای یادگیری جمعی، روشهای ابتكاری و مستند میانرشتهای برای حل مسایل بومی ما كشف میشوند.
۵. شكلگیری میانرشتهایها از پایین به بالا به صورت تكوینی و طبیعی و نه دستوری و آمرانه.
۶. بازارسازی برای میانرشتهایها و مشخص ساختن كارفرما و بازارهای كار.
۷. ادغام تحقیقات و آموزش در میانرشتهایها مانند مراكز تحقیقات مهندسی در آمریكا. اگر بتوانیم در رشتههای علوم انسانی همنشینی تحقیقات و آموزش را ایجاد كنیم، به رشد و توسعه میانرشتهایها كمك خواهد كرد.
۸. استفاده از تجربیات بنیاد ملی علوم آمریكا كه در زمینه علوم همگرا كارهای بینالمللی وسیعی انجام دادهاند. آنها پروژهای دارند تحت عنوانNBIT یعنی علوم همگرای نانو، بیو، علوم اطلاعاتی و علوم شناختی كه در سال ۲۰۰۱ كارگاهی برگزار كردند. آنها برای حل مسایل و بحرانهای جهانی به سمت علوم همگرا روی آوردهاند. نتایج این پروژه بسیار مهم است و گزارش آن هم منتشر شده كه میتوان بهعنوان یك مصداق برای رشد و توسعه میانرشتهایها مورد مطالعه و بهرهبرداری قرار داد.
۹. تهیه فضای كاربرد برای میانرشتهایها از طریق توجه به فناوریهای فرهنگی و اوقات فراغت. اگر علوم انسانی بخواهد در جامعه ایران وارد عرصه حل مساله شود، طبیعتا باید فناوریهای فرهنگی را تعریف كنیم و میانرشتهایهایی را كه ما طراحی میكنیم آبشخور اصلی آنها قرار دهیم. در غرب در رابطه با فناوریهای فرهنگی و اوقات فراغت كارهای خیلی خوبی شده است. برای مثال، در اروپا صدها موزه با یك كنسرسیوم گسترده به موزه مجازی تبدیل شدهاند. چون آنها مسأله سالمندان را دارند و سالمند نمیتواند از موزههای كشورهای مختلف بازدید كند. لذا در منزل خودش و با واقعیت مجازی، وارد صدها موزه میشود، وسایل موزه را برمیدارد، لمس میكند، حتی آن را بهصورت سهبعدی میبیند و جابجا میكند و حتی بوی آن را نیز میتواند استشمام كند. این پروژه مهمی است كه در اروپا در مورد فناوری فرهنگی و اوقات فراغت انجام شده است. حالا در ایران كه زمانی مهد تمدن و هنر بوده، چرا ما نتوانیم فناوری فرهنگی را توسعه دهیم. علوم انسانی هم میتواند تبدیل به فناوری شود و نباید در كتابخانهها و در میان پایاننامهها و نوشتهها بماند.
موانع اصلی در فرایند طراحی رشتهها و میانرشتهایهای علوم انسانی را در جای جای صحبتهای خود مطرح كردید، بهطور خلاصه چگونه آنها را دستهبندی میكنید؟
بهنظر من مانع اصلی آن است كه ما گامهای مورد نیاز طراحی رشتهها و میانرشتهای علوم انسانی را به ترتیب طی نمیكنیم. من گفتم درگام اول باید از سه حوزه یعنی مرزهای دانش، اجتماع و یادگیرندگان نیازسنجی شود. گام دوم تهیه محتوا و گام سوم شروع بكار تیمهای كاری شامل متخصصین مرتبط آن رشتههاست. مانع عمده دیگر، رویكرد اقتباسی صرف در علوم انسانی است كه باید این اقتباس منفعلانه را به یك اقتباس فعال تبدیل كنیم. مانع دیگر، فرایند دولتی تعیین رشته است كه باید به دست ذینفعان صورت گیرد و مدل پایین به بالا را مطرح كردم. مانع دیگر وجود دیدگاه ابزاری نسبت به علوم انسانی است كه باید به دیدگاه فرهنگی تبدیل شود. انتظارات متعارض و ناهمگون از علوم انسانی را میتوان بهعنوان مانع دیگر مطرح نمود.
كمكاری یا بیتفاوتی نخبگان در حوزه علوم انسانی را میتوان بهعنوان نقص یا مانع دیگری به حساب آورد؟
نه، من قبول ندارم. اتفاقا همین مقدار كارهایی كه توسط اصحاب علوم انسانی انجام شده در كتابخانهها در حال خاك خوردن است. نظام مدیریت ما نسبت به یافتههای علمی تمكین ندارد.
آیا نمیتوان گفت که خاك خوردن این آثار تولید شده در حوزه علوم انسانی به این دلیل بوده است كه تناسبی با نیازهای بومی و با هدف حل مسایل جامعه ایران نداشته است؟
نه، اینطور نیست. تنها این نبوده است. جریانات علمگریز و علمستیز در ایران وجود دارند كه در مقابل دادههای علمی تمكین نمیكنند و وظیفه محقق نیست كه با زور مدیران را وادار به تمكین كند. ما در اسلام سنتی داریم به نام رجوع جاهل به عالم. آنكه نمیداند باید به آنكه میداند رجوع كند و مسالهاش را بپرسد و سپس اقدام كند. نباید انتظار داشته باشیم كه عالم برود در یك وزارتخانه بنشیند و التماس كند كه از این كتاب من استفاده كنید یا آن را به سیاست تبدیل كنید. دولت باید هستهها و كانونهای ویژهای داشته باشد تا پژوهشهای انجام شده در دانشگاهها را به سیاست تبدیل كند و بخشهایی را كه میتواند، عمل كند. البته طبیعا وقتی میگوییم فقط ۴۰ درصد پژوهشهای علوم انسانی در ایران مبتنی بر نیازها بوده است، توقع آن است كه همین ۴۰ درصد را اجرا و وارد حوزه كاربست كنند. بقیه ۶۰ درصد تولیدات علمی كه متناسب با نیازها نیست، باید خود نظام آموزش اصلاح كند. اما مقداری هم كه متناسب با نیازها بوده است متاسفانه وارد حوزه كاربست نشده است. واقعا اگر تفكر علمی در دستگاههای اجرایی رواج پیدا كند، تقاضا ایجاد میشود و با اجرای آن ۴۰ درصد یافتههای علمی متناسب با نیازهای ملی، زمینه انطباق ۶۰ درصد دیگر یافتهها با نیازهای جامعه فراهم خواهد شد.