به گزارش سرویس سبک زندگی خبرگزاری دانا، مشکلات اقتصادی و اجتماعی زیادی مثل بیکاری و گرانی مسکن و مخارج بالای
زندگی مشترک بدونشک در این عدم گرایش به سمت ازدواج تاثیرگذار است ولی از
یک طرف امروز شاهد هستیم که جوانان حتی اگر همه شرایط اقتصادیشان هم برای
تشکیل زندگی مشترک فراهم باشد باز هم تن به ازدواج نمیدهند؛ یا از خانواده
جدا میشوند و تنها زندگی میکنند یا به ازدواج به اصطلاح سفید یعنی
همخانگی با جنس مخالف روی میآورند که به نظر من این واژه به هیچ وجه مناسب
این سبک زندگی نیست. چون نه معنای ازدواج را دارد و نه سفید است.
ازدواج تعریف دارد؛ پیوند شرعی، عرفی و قانونی که بین یک زن و مرد برقرار میشود. درحالیکه این نوع زندگی نه در عرف و نه در شرع و نه در قانون ما وجود دارد. سفید هم نیست چون اصلا زندگی محسوب نمیشود، ازدواج نیست و فقط یک رابطه است که من به آن «همباشها» میگویم. یعنی با هم بودن یا «خانوار سیاه». این واژهها برای این سبک زندگی بهتر است. چون در این نوع زندگی یک یا چند نفر که زیر یک سقف زندگی میکنند و این مفهوم عام دارد که میشود خانوار. درحالیکه خانواده خاص است و حتما ٢ نفر باید زن و شوهر باشند. خوابگاههای دانشجویی هم به همین شکل است چرا که چند نفر بهطور غیررسمی زیر یک سقف زندگی میکنند. این مفهوم خانوار دارد و نه خانواده. اما سوال مهمتر این است که چرا در کل جوانان ما چه دختر و چه پسر نسبت به ازدواج بیتمایل شدهاند. دلیل عمده این نگرش فرهنگ غربی است که میان قشر جوان تأثیر گذاشته است. بهطوری که ازدواج را نوعی محدودیت آزادی در خود تلقی میکنند. بسیاری از جوانان که قبل از ازدواج روابط جنسی آزاد داشتهاند، ازدواج را نوعی محدودیت میدانند، چرا که با ازدواج بسیاری از آزادیهای زمان مجردی را به فراموشی میسپارند. منطق آنها این است که بدون ازدواجکردن آزادتر هستند یعنی تنوعگرایی بیشتر و هزینه کمتری دارند و بهخاطر دوری از مشاجرات احتمالی زناشویی، زندگی آسودهتر و آرامتری دارند.
در این میان اگر یکی از دو طرف حساسیتی نسبت به آزادیهای قبل از ازدواج داشته باشد، نسبت به طرف مقابل بیاعتماد میشود. وقتی از این ارتباط آزاد جنسی قبل از ازدواج طرف مقابلش میشنود، فکر میکند دیگر این آدم نمیتواند نسبت به زندگی مشترک پایبند باشد بنابراین طرفین نسبت به هم بیاعتماد میشوند. از طرفی وقتی آمار بالای طلاق در سطح جامعه را هم میبینند میگویند چرا باید تن به ازدواج بدهیم که چندسال بعد طلاق دهیم یا طلاق بگیریم. امروزه در ذهن بسیاری افراد جامعه ما، ازدواج مساوی است با قبول مسئولیتهای سنگین. این مسئولیتها به قدری در ذهن فرد بزرگ جلوه میکند که با نگرانی و اضطراب از قبول آن سرباز میزند. در حالی که تا زمانی که وارد عرصه زندگی مشترک نشده و با مشکلات آن روبهرو نشود، به رشد و پختگی لازم نیز دست نخواهد یافت. از آن گذشته مانند همه مراحل زندگی، این مرحله هم علاوهبر همه فواید مهم و زیادی که دارد ممکن است مشکلاتی هم به همراه داشته باشد. ازدواج و تشکیل خانواده تجارب لذتبخش و نابی به همراه دارد که در هیچ شرایط دیگری فرد قادر به درک آنها نخواهد بود. انسان به لحاظ فطری به تشکیل خانواده نیاز دارد و ادامه کمال خود را از این مسیر حس میکند، پس بیپاسخ گذاشتن این نیاز بخشی از سلامت روانیاش را تحتالشعاع قرار میدهد. بهنظر میرسد هراس از مسئولیتهای سنگین مانع از ازدواج بخشی از جوانان است.
جامعه امروزین ما دچار آنومی (بیماری) است. جامعه ما دچار بیماری فرهنگی و اجتماعی است، یعنی دچار پریشان حالی شده است. در فرهنگ ما ازدواج مقدس است و این امر در هر دورهای همواره مورد احترام بوده اما متاسفانه به دلیل غربزدگی جوانان و ورود سبک زندگی مدرن غربی در کنار اخباری که از آمار طلاق و زندانیهایی که به دلیل مهریه وجود دارد، ترس و هراسی از زندگی مشترک در آنها ایجاد میشود. جوانان امروزه از ازدواج ترس دارند.
بهنظر من جامعه ما دقیقا در این شرایط دچار بیماری فرهنگی است. این بیماری است که باعث میشود جوانان به هر دلیلی از مشکلات اقتصادی و هزینههای زیاد گرفته تا بیاعتمادی نسبت به جنس مخالف و فرار از مسئولیتهای زندگی مشترک به سمت ازدواج نروند. برعکس در میان طبقه متوسط و پایین جامعه این فرهنگ هنوز پررنگتر است و ازدواج بین خانوادهها رواج دارد و این درحالی است که مشکلات اقتصادی و فشارهای زندگی اتفاقا در زندگی آنها زیادتر است.
در شرایط کنونی طبقه متوسط و رو به بالای جامعه ما که از آزادی عمل بیشتری به سبب در اختیار داشتن منابع اقتصادی برخوردارند، نگاه منفی نسبت به ازدواج بسیار بیشتر است و باید مسئولان امر فکری برای حل این نگاه منفی که دارد بدل به یک بحران اجتماعی میشود، داشته باشند. مسأله اساسی این است که ما با یک گسست فرهنگی در جامعه روبهروییم که کنشهایی مانند ازدواج را به تأخیر و تعویق انداخته و باید آن را چاره کنیم.
ازدواج تعریف دارد؛ پیوند شرعی، عرفی و قانونی که بین یک زن و مرد برقرار میشود. درحالیکه این نوع زندگی نه در عرف و نه در شرع و نه در قانون ما وجود دارد. سفید هم نیست چون اصلا زندگی محسوب نمیشود، ازدواج نیست و فقط یک رابطه است که من به آن «همباشها» میگویم. یعنی با هم بودن یا «خانوار سیاه». این واژهها برای این سبک زندگی بهتر است. چون در این نوع زندگی یک یا چند نفر که زیر یک سقف زندگی میکنند و این مفهوم عام دارد که میشود خانوار. درحالیکه خانواده خاص است و حتما ٢ نفر باید زن و شوهر باشند. خوابگاههای دانشجویی هم به همین شکل است چرا که چند نفر بهطور غیررسمی زیر یک سقف زندگی میکنند. این مفهوم خانوار دارد و نه خانواده. اما سوال مهمتر این است که چرا در کل جوانان ما چه دختر و چه پسر نسبت به ازدواج بیتمایل شدهاند. دلیل عمده این نگرش فرهنگ غربی است که میان قشر جوان تأثیر گذاشته است. بهطوری که ازدواج را نوعی محدودیت آزادی در خود تلقی میکنند. بسیاری از جوانان که قبل از ازدواج روابط جنسی آزاد داشتهاند، ازدواج را نوعی محدودیت میدانند، چرا که با ازدواج بسیاری از آزادیهای زمان مجردی را به فراموشی میسپارند. منطق آنها این است که بدون ازدواجکردن آزادتر هستند یعنی تنوعگرایی بیشتر و هزینه کمتری دارند و بهخاطر دوری از مشاجرات احتمالی زناشویی، زندگی آسودهتر و آرامتری دارند.
در این میان اگر یکی از دو طرف حساسیتی نسبت به آزادیهای قبل از ازدواج داشته باشد، نسبت به طرف مقابل بیاعتماد میشود. وقتی از این ارتباط آزاد جنسی قبل از ازدواج طرف مقابلش میشنود، فکر میکند دیگر این آدم نمیتواند نسبت به زندگی مشترک پایبند باشد بنابراین طرفین نسبت به هم بیاعتماد میشوند. از طرفی وقتی آمار بالای طلاق در سطح جامعه را هم میبینند میگویند چرا باید تن به ازدواج بدهیم که چندسال بعد طلاق دهیم یا طلاق بگیریم. امروزه در ذهن بسیاری افراد جامعه ما، ازدواج مساوی است با قبول مسئولیتهای سنگین. این مسئولیتها به قدری در ذهن فرد بزرگ جلوه میکند که با نگرانی و اضطراب از قبول آن سرباز میزند. در حالی که تا زمانی که وارد عرصه زندگی مشترک نشده و با مشکلات آن روبهرو نشود، به رشد و پختگی لازم نیز دست نخواهد یافت. از آن گذشته مانند همه مراحل زندگی، این مرحله هم علاوهبر همه فواید مهم و زیادی که دارد ممکن است مشکلاتی هم به همراه داشته باشد. ازدواج و تشکیل خانواده تجارب لذتبخش و نابی به همراه دارد که در هیچ شرایط دیگری فرد قادر به درک آنها نخواهد بود. انسان به لحاظ فطری به تشکیل خانواده نیاز دارد و ادامه کمال خود را از این مسیر حس میکند، پس بیپاسخ گذاشتن این نیاز بخشی از سلامت روانیاش را تحتالشعاع قرار میدهد. بهنظر میرسد هراس از مسئولیتهای سنگین مانع از ازدواج بخشی از جوانان است.
جامعه امروزین ما دچار آنومی (بیماری) است. جامعه ما دچار بیماری فرهنگی و اجتماعی است، یعنی دچار پریشان حالی شده است. در فرهنگ ما ازدواج مقدس است و این امر در هر دورهای همواره مورد احترام بوده اما متاسفانه به دلیل غربزدگی جوانان و ورود سبک زندگی مدرن غربی در کنار اخباری که از آمار طلاق و زندانیهایی که به دلیل مهریه وجود دارد، ترس و هراسی از زندگی مشترک در آنها ایجاد میشود. جوانان امروزه از ازدواج ترس دارند.
بهنظر من جامعه ما دقیقا در این شرایط دچار بیماری فرهنگی است. این بیماری است که باعث میشود جوانان به هر دلیلی از مشکلات اقتصادی و هزینههای زیاد گرفته تا بیاعتمادی نسبت به جنس مخالف و فرار از مسئولیتهای زندگی مشترک به سمت ازدواج نروند. برعکس در میان طبقه متوسط و پایین جامعه این فرهنگ هنوز پررنگتر است و ازدواج بین خانوادهها رواج دارد و این درحالی است که مشکلات اقتصادی و فشارهای زندگی اتفاقا در زندگی آنها زیادتر است.
در شرایط کنونی طبقه متوسط و رو به بالای جامعه ما که از آزادی عمل بیشتری به سبب در اختیار داشتن منابع اقتصادی برخوردارند، نگاه منفی نسبت به ازدواج بسیار بیشتر است و باید مسئولان امر فکری برای حل این نگاه منفی که دارد بدل به یک بحران اجتماعی میشود، داشته باشند. مسأله اساسی این است که ما با یک گسست فرهنگی در جامعه روبهروییم که کنشهایی مانند ازدواج را به تأخیر و تعویق انداخته و باید آن را چاره کنیم.