به گزارش خبرگزاری دانا مطلب زیر یادداشتی است از دکتر سیدیحیی یثربی استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و مفسر قرآن کریم که اکنون آن را با هم می خوانیم:
در این نوشته یکی از مشکلات ناشی از عدم تحول در علوم انسانی را مطرح کرده و در حد توان، راه چاره و پیشنهادی را مطرح خواهیم کرد:
فاصله علم ما از عمل
در روزنامه خراسان به تاریخ سوم مرداد ۱۳۹۴ مطلبی عنوان شده با این مضمون که: هم اینک ایران جزو پنج کشور اول دنیا و نیز اولین کشور آسیا در عرصه فناوری لیزر است که پا به پای کشورهای آمریکا، فرانسه، آلمان و روسیه در زمره کشورهای پیشرو در این زمینه فعالیت می کند، ولی با این وجود اکنون ۱۰۰ درصد لیزرهای مصرفی کشور، وارداتی است.
آری! این مشکل ماست. اما نه تنها در لیزر بلکه در همه مسائل جامعهمان. چرا ما چنینیم!؟
در این نوشته میخواهم به پاسخ این پرسش بپردازم که چرا ما تلاش میکنیم و به نتیجههایی میرسیم، اما آن نتیجهها در زندگی ما ظهور پیدا نمیکند. ما نه تنها از نظر لیزر بلکه از نظر دانش به طور کلی رتبهی خوبی در جهان داریم، اما شرایط زندگیمان و وضعیت کشورمان چنین رتبهای ندارد و این یعنی اینکه دانش ما در زندگی ما اثر نمیگذارد.
ما سالهاست که فریاد میزنیم که دیانت ما از سیاست ما جدا نیست و از طرف دیگر میدانیم که دین اسلام به عنوان دین خاتم و جاودانه، با ارزشترین رهنمودها را در مسائل مربوط به اندیشه و زندگی انسان برای بشریت به ارمغان آورده است. اما بیش از سه دهه از استقرار نظام جمهوری اسلامی در جامعهمان میگذرد و با اینکه اسلام کاملترین دین است و مردم ما عالیترین درجه نثار و ایثار را در راه استقرار این نظام به عمل آوردهاند، میبینیم که جامعه ما از نظر اسلامی و پیشرفتهای اقتصادی و صنعتی و کشاورزی و حتی در زمینه مسائل فرهنگی، جایگاه شایستهی خود را ندارد. این نشان میدهد که ما مسلمانان انتزاعی هستیم اما هنوز مسلمان عملی نشدهایم، یعنی نتوانستهایم یک نظام اسلامی سرشار از برابری و عدالت و ایمان و اندیشهی درست و به دور از فساد و تباهی و فحشا و منکر سامان دهیم! چرا چنینیم؟
به نظر من ریشه همه اینها در اینجاست که ما از نظر علوم انسانی تحول پیدا نکردهایم. یکی از موارد تحول در علوم انسانی همین است که ما موجودات انتزاعی نباشیم بلکه موجوداتی باشیم واقعیتگرا. اما متأسفانه ما با واقعیت کاری نداریم و همه مسائل را در ذهن خود حل و فصل میکنیم. ما در ذهن خود جبرگرا نیستیم اما در عمل جبرگراییم. در ذهن خود از تبعیض و ستم بیزاریم اما در عمل غرق در تبعیض و تجاوزیم. ما در ذهن خود جهان را میشناسیم اما در عمل از پیشپاافتادهترین مسائل جهان خبر نداریم. خوشحالیم که کتاب فلسفی ترجمه کردیم یا نوشتیم و بحث فلسفی داریم اما در زندگیمان اثری از این مباحث نمیبینیم و سرانجام به صورت ذهنی و انتزاعی از ضرورت تحول در علوم انسانی سخن میگوییم، اما حتی در بیشتر موارد معنای تحول در علوم انسانی را نمیدانیم! و عملاً کوچکترین اقدام در جهت تحول علوم انسانی را تحمل نمیکنیم.
اگر در علوم انسانی تحول داشتیم، حتماً به هزاران نتیجه سودمند میرسیدیم که یکی از آنها همین است که در گفتار و تلاش خود، واقعیت را در نظر میگرفتیم و بر آن میکوشیدیم تا هر سخنی میگوییم با واقعیت بیگانه نباشد و هرگونه اندیشه و تلاش ما سرانجام به چرخه زندگی ما بازگردد و به سود جامعه ما تمام شود. اما به خاطر عدم تحول در علوم انسانی، متأسفانه ما از این نکته روشن یعنی از ارتباط علم با عمل و اندیشه با زندگی غافلیم و این غفلت ما درجات متفاوتی دارد که من به تعدادی از این درجهها اشاره میکنم:
۱- گاهی ما چنان انتزاعی و بیتوجه به واقعیت سخن میگوییم که حتی معنی سخن خود را نمیدانیم. ما خواهان تحول در علوم انسانی هستیم اما از همان کسی که دو ساعت درباره تحول علوم انسانی و ضرورت آن سخن میگوید اگر بپرسیم که آقا تحول علوم انسانی یعنی چه؟ و یعنی چه کار کنیم؟ با اطمینان میگویم که پاسخ درستی نخواهد داد، یا از کسانی که چند دهه است دربارهی وحدت مسلمانان، مرکز باز کرده و بودجه میگیرند، بپرسیم که تعریف شما از وحدت چیست بعید است که پاسخی بشنویم.
۲- گاهی از چیزهایی سخن میگوییم بیآنکه بتوانیم نمونهای نشان دهیم. مثلاً یکی از افراد سرشناس در کنگره بزرگداشت علامه، از اهمیت تفسیر قرآن با قرآن، دادِ سخن می داد اما هیچ نمونهای مطرح نکرد. پس از آنکه سخنرانیاش تمام شد من به او گفتم: بسیار سخنرانی خوبی داشتید اما لطف کنید یک نمونه از اینگونه تفسیر را برای من توضیح دهید. ایشان گفتند: من تا حال به چنین نمونهای فکر نکردم! و در اینجا شاید جالب باشد یادآور شوم که یکی از بزرگان که از علم حضوری دفاع میکند، در برابر این پرسش که ما با علم حضوری از روح و جسم خود چه ها میدانیم؟ ایشان پاسخ میدهند که همه چیز میدانیم اما نمیدانیم که میدانیم!! یعنی ما گاهی آنقدر انتزاعی فکر میکنیم و انتزاعی حکم میکنیم که ناچار میشویم بگوییم که حتی خودمان هم از واقعیت حکم مان خبر نداریم.
۳- گاهی معنا و تعریف مطلب را میدانیم اما از کارآیی آن در واقعیت خبر نداریم. مثلاً ما میدانیم که باید در نظام اسلامی، ربا نداشته باشیم اما جامعه غرق در ربا میشود و ما اصلاً خبر نداریم و بیخیال میمانیم.
۴- گاهی ما از این هم خبردار میشویم که خواستهی ما در جامعه ظهور ندارد و اجرا نمیشود، اما این را نمیدانیم که چه علل و عواملی در جامعه هستند که تلاش ما و نظرات ما اجرایی نمیشوند. مثلاً ما میخواهیم قاچاق و دزدی و رشوه در جامعه نباشد، اما کم و بیش میدانیم که هست. اما ذهن انتزاعی ما، به ما اجازه نمیدهد که از خود بپرسیم که چرا به نتیجه نمیرسیم.
چه باید کرد؟
به نظر من، ما با این مشکلات درگیر خواهیم بود و درگیر خواهیم ماند تا آنکه بدانیم که باید از تکیه مطلق بر ذهن و انتزاعیات دست برداریم و به واقعیت بازگردیم و به نظرسنجی و اطلاعات و آمار روی آوریم و از آزمون و خطا غفلت نکنیم.
انسانهای آگاه از دیرباز متوجه شدند که در استفاده از واژهها بیدقتی میکنند. مثلاً ما بسیار راحت میگوییم سرد یا گرم، اما درجهی حرارتی را که دقیقاً سرد باشد یا گرم نمیدانیم. ما به تکرار، از فلسفه بحث میکنیم اما معنی دقیق آن را نمیدانیم. از آزادی سخن میگوییم و از عدالت اجتماعی دم میزنیم اما هیچ تعریف درستی از آنها نداریم. این بیدقتی و به تعبیر دیگر این کلیگوییها، ما را از تکامل فکری و تحول عملی بازمیدارد. اما اگر دقت کنیم و به محتوا و سازوکار و چگونگی تحقق واژهای که به کار میبریم توجه داشته باشیم. میتوانیم کار را مدیریت کنیم.
مثلاً همه میخواهیم فساد مالی در جامعه نباشد اما به تعریف موضوع و به ساز و کار تحقق آن اصلاً توجه نداریم، به همین دلیل به نتیجه هم نمیرسیم و نمیتوانیم تحولی در جامعه ایجاد کنیم. اما اگر به جای این کلیگویی فساد را تعریف کنیم و طبقهبندی کنیم و ساز و کار و چگونگی مبارزه با آن را تشخیص دهیم، و این مبارزه را به صورت علمی و دقیق مدیریت کنیم و به موقع و مرحله به مرحله پیشرفت خود را در مبارزه با فساد معین، بر اساس اطلاعات و آمار ارزیابی کنیم، آنگاه اگر پیشرفتی در کار بود ادامه دهیم وگرنه برگردیم به ساز و کارها و چگونگی مدیریت این مبارزه، دقت مجدد کرده و آنها را یکایک بررسی و ارزیابی کنیم و پس از اصلاح کاستیها و حذف ناکارآمدها و دخالت دادن عوامل جدید و کارآمدتر، کار خود را ادامه دهیم، بیتردید با موفقیت و کامیابی روبرو خواهیم شد و فساد را اگر ریشهکن هم نکنیم به حداقل میرسانیم.
و همین طور در مسائل و مشکلات دیگر جامعه باید از برخورد انتزاعی صرفه نظر کنیم، زیرا با برخورد انتزاعی، هم خود را فریب میدهیم و هم مردم را. در نتیجه نه تنها کاری از پیش نمیبریم بلکه روز به روز بر مشکلات جامعه میافزاییم.
چنانکه گفتیم یکی از آثار تحول در علوم انسانی همین است که از تفکر انتزاعی خود بکاهیم و بر واقعگرایی خود بیفزاییم. اگر چنین باشیم حتماً دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی ما با نظام سیاسی و مدیریتی و نیز با اقتصاد و تکنولوژی ما ارتباط پیدا میکنند و سازمانهای مدیریتی و اقتصادی ما و نیز کشاورزی و صنعت ما از دانشگاهها بیگانه نمیمانند. ما شاید چندین برابر تعدادی که لازم داریم فارغالتحصیل کشاورزی داریم، اما وضع کشاورزی ما به گونهای است که واقعاً مایهی تأسف است. ما شاید چندین برابر تعداد لازم، مراکز دینی، فلسفی و کلامی و عرفانی داریم، اما جامعهی ما از این جهت آشفتگیهایی دارد که همگان از آن باخبرند. اساس حل مشکلات ما آن است که در علوم انسانی تحول پیدا کنیم. تحول در علوم انسانی یعنی تحول در اندیشه و تحول در روش اندیشه و سرانجام تحول در تمامی جهات زندگی و جامعهمان.