به گزارش خبرگزاری دانا،بهراستی خانواده ایرانی اینروزها در چه راهی قدم برمیدارد؟ تغییراتی که در سالهای اخیر در درون و برون این نهاد از جامعه ایرانی روی داده، چه پایانی را برای آن رقم خواهد زد؟ اگرچه این تغییرها را نباید به همه خانوادههای ایرانی تعمیم داد اما این موج در آیندهای نه چندان دور، کشور را درخواهد نوردید و شاید در آن روز، برنامهریزی برای هرگونه کاری دیر باشد. چه قرار گرفتن در برابر کار انجام شده، تصمیمگیران را خلع سلاح خواهد کرد. دراین سالها ارزشهای فردگرایانه، استقلال و عمومیشدن برداشتهای فردی از خوشبختی و معنای زندگی رو به رشد گذاشته است.
بنابراین برخی ارزشها و هنجارهای زندگی خانوادگی، جایگاه خود را از دست داده و تنوعی از ارزشهای خانوادگی پدیدار شدهاند. این تنوع یا تضاد در سطح فردی به تنش و تعارضات درونی بهویژه در میان زنان دامن زده و تعارضات هویتی را بهوجود آورده است.
انسانها در دورهای از زندگی به باورها یا ارزشهایی گرایش داشته ولی در دورهای دیگر، اعتقادات گذشته را کنار میگذارند پس هنجارها و ارزشهای تازهای شکل گرفته و برخی ارزشهای گذشته از میان میرود. درواقع میتوان سیر تغییراتی را که در زندگی خانوادگی آغاز شده، از این زاویه دید که این تحولات تا چه اندازه بر هویت زنان تأثیرگذار است؟ پرواضح است که زنان بیش از مردان با پیامد این تغییرات روبهرو هستند چه هویت زنان اغلب برمبنای نقشهای خانوادگی تعریف میشود و انتظار میرود با تغییر در نظام خانواده، تعاریف و معانی تازهای از «زن» بودن نیز مطرح شود.
در دهه اخیر، بهتدریج ارزشهایی که خانواده سنتی را حفظ میکردهاند، سست شدهاند. میانگین سن ازدواج، افزایش و فاصله سنی میان زوجین، کاهش پیدا کرده است. گرایش به فرزندآوری کم و خانوادهها، کوچکتر شدهاند. درنتیجه تعداد فرزندان به یک رسیده است. اینگونه تغییرات نشان میدهد زنان بهمراتب کمتر از گذشته به فرزندآوری تمایل دارند و هویت خود را نه در چارچوب نقشهای خانوادگی مثل فرزند آوردن بلکه در نقشهای دیگری تعریف میکنند.
البته اینها همه آن تغییرات نیست چراکه آمارها گویای این است که در این سالها زندگی خانوادگی، سستتر شده و استحکام خود را از دست داده است. میبینید که دختران تمایلی به ازدواج در سنین پایین ندارند و حتی پس از ازدواج نیز علاقهای به داشتن فرزند از خود نشان نمیدهند. تسلط چنین اندیشهای نه بر همه جامعه که بر بخشی از خانوادهها سبب میشود افراد تمایل کمتری به حفظ خانواده داشته باشند، بنابراین به سادگی طلاق میگیرند. اینان زندگی و خوشبختی را گونه دیگری برای خود معنا کردهاند. آنان دیگر خوشبختی خود را منحصر در زندگی خانوادگی جستوجو نمیکنند. میتوان گفت برداشت فردگرایانه از زندگی و خوشبختی درحال نشستن به جای احساس تعلق به خانواده است. رشد طلاق نشان میدهد احساس تعهد به یک « رابطه بلندمدت یا دایمی»جای خود را به احساس تعهد به سرنوشت فردی و جستوجوی فردی خوشبختی داده است.
گروهی از مردان و زنان تا جایی به یک رابطه خانوادگی ادامه میدهند که در آن احساس رضایت کنند و زندگی فردی خود را درحال پیشرفت بدانند یا زندگی خانوادگی را مانعی در برابر پیشرفت و خشنودی فردی ندانند. در غیراین صورت، آماده هستند به چنین رابطهای پایان دهند. درحالیکه در گذشته، اگر چنین تعارضی پیش میآمد، هنجارهای اجتماعی از فرد میخواست منافع و خواست خود را برای بقای خانواده نادیده بگیرد.
بهطور قطع طلاق زمینهساز شکلگیری زندگیهای جدیدی مانند خانوادههای تکوالدی، خانوادههای تکنفره، زنان خودسرپرست و خانوادههایی که ازدواج دوباره داشتهاند، خواهد شد و اینها شکلهایی است که تعریفهای تازهای از هویت را پیش میکشند. این تغییرات بیانگر تسلط شکلی دیگر از خانواده است. درواقع نباید این تغییر شکل را بهمعنای از میان رفتن خانوادهها دانست بلکه باید شکلهای جدیدی از خانواده را پذیرفت که بر اثر تغییرات معانی متفاوت و چندگانهای از زن به وجود آمده است.
براساس ارزشهای خانواده سنتی، نقش مادری و همسری، مهمترین نقشهای زن به شمار میآیند. اما درمقابل درک متفاوتی از زن بودن برحسب نقشهای اجتماعی و برمبنای گرایشهای برابریطلبانه، شکل گرفته است. زنان به دنبال کسب مشاغل بیرون از خانه، استقلال مالی و افزایش سطح تحصیلات و مهارتهای خود هستند و موقعیتهای اجتماعی متناسب و برابر با مردان را طلب میکند. در این میان تعریفهای متفاوت از زن، افراد را در مقابل دو راهیها و پرسش از چگونگی و چیستی انتخاب قرار میدهد. بخشی از زنان از خود میپرسند که چگونه میتوان همزمان با تحصیل و اشتغال، زنیخانهدار و مادری خوب هم بود؟ ازدواج موفقی داشت و از عهده وظایف یک زن متاهل، مادر فداکار و همسر خوب نیز برآمد؟ آنها میخواهند از یک سو پاسخگوی انتظارات اجتماعی باشند و از سوی دیگر با تحصیل رضایت درونی، فشار اجتماعی کمتری را احساس کنند. در نتیجه با رفتارهایی متعارض و ترکیبی از نقشهای خانوادگی و اجتماعی روبهرو هستند.
در پی تغییر ارزشها، اکنون نظام ارزشهای اجتماعی از زنان میخواهد برای ساختن آینده خود و پیشرفت فردی، برنامه داشته باشند. تصورات و انتظارات اجتماعی زنان نیز در چنین فضای اجتماعی ساخته میشود.
نظام ارزشی مبتنی بر فردیت، از زنان میخواهد که زندگی خود را بر اساس ترجیحات و خواستهای فرد بسازند. از سوی دیگر، انتظارات اجتماعی همچنان زن خوب و موفق را معادل همسر خوب و مادر فداکار میداند. بخشی از زنان برای کاهش فشار ناشی از این تضاد هنجاری و ارزشی، میکوشند با در پیش گرفتن ترکیبی از ارزشهای مختلف، تعادلی را در زندگی خود ایجاد کنند. اما ناسازگاری این نقشها، تنشهایی را در سطح فردی و خانوادگی به وجود میآورد و باعث شکنندگی و بیثباتی روابط اجتماعی در جامعه میشود.
حال در این فضا چگونه میتوان بحران خانواده ایرانی را تسکین داد یا از شدت آن کاست؟ شاید نخستین راهکار، پذیرش و به رسمیت شناختن تضاد هنجاری و نفی نکردن ارزشهای فردگرایانه، برابریطلبانه و مشارکت جویانه باشد. ولی چنین تغییراتی هم شکل دیگری از زندگی خانوادگی را میطلبد؛ خانوادهای که در آن به استقلال و فردیت افراد احترام گذاشته شده و نابرابری در آن کاهش یابد. پذیرش چنین روندی یعنی اینکه باید از هر تلاشی برای احیای مناسبات نابرابر و نادیده گرفتن فردیت و استقلال افراد، پرهیز کرد، چراکه این مهم توانایی آن را دارد که خانواده را بیش از پیش در معرض فروپاشی قرار دهد. روشن است که در چنین خانوادهای تلاش برای تحکیم ساختار نابرابر و مردسالارانه در خانواده با مقاومت و عدم پذیرش بخشی از زنان روبهرو شده و طلاق را پیش میآورد چه افراد حاضرند پیامدهای طلاق را تحمل کنند تا در چنین شرایطی به زندگی ادامه دهند.
پایان سخن اینکه خانواده، کمتوانتر از آن است که بتواند رفتار و گرایش زنان را به دورههای گذشته بازگرداند و باید این واقعیت را پذیرفت که ارزشهای اجتماعی در طول زمان تغییر کردهاند و این تغییرات شکلهای زندگی را دگرگون کرده و خواهند کرد. بهطور قطع این تغییرات، تغییر نگرشها و هنجارهای جنسی را نیز بهدنبال دارد.
منبع:تبیان
بنابراین برخی ارزشها و هنجارهای زندگی خانوادگی، جایگاه خود را از دست داده و تنوعی از ارزشهای خانوادگی پدیدار شدهاند. این تنوع یا تضاد در سطح فردی به تنش و تعارضات درونی بهویژه در میان زنان دامن زده و تعارضات هویتی را بهوجود آورده است.
انسانها در دورهای از زندگی به باورها یا ارزشهایی گرایش داشته ولی در دورهای دیگر، اعتقادات گذشته را کنار میگذارند پس هنجارها و ارزشهای تازهای شکل گرفته و برخی ارزشهای گذشته از میان میرود. درواقع میتوان سیر تغییراتی را که در زندگی خانوادگی آغاز شده، از این زاویه دید که این تحولات تا چه اندازه بر هویت زنان تأثیرگذار است؟ پرواضح است که زنان بیش از مردان با پیامد این تغییرات روبهرو هستند چه هویت زنان اغلب برمبنای نقشهای خانوادگی تعریف میشود و انتظار میرود با تغییر در نظام خانواده، تعاریف و معانی تازهای از «زن» بودن نیز مطرح شود.
در دهه اخیر، بهتدریج ارزشهایی که خانواده سنتی را حفظ میکردهاند، سست شدهاند. میانگین سن ازدواج، افزایش و فاصله سنی میان زوجین، کاهش پیدا کرده است. گرایش به فرزندآوری کم و خانوادهها، کوچکتر شدهاند. درنتیجه تعداد فرزندان به یک رسیده است. اینگونه تغییرات نشان میدهد زنان بهمراتب کمتر از گذشته به فرزندآوری تمایل دارند و هویت خود را نه در چارچوب نقشهای خانوادگی مثل فرزند آوردن بلکه در نقشهای دیگری تعریف میکنند.
البته اینها همه آن تغییرات نیست چراکه آمارها گویای این است که در این سالها زندگی خانوادگی، سستتر شده و استحکام خود را از دست داده است. میبینید که دختران تمایلی به ازدواج در سنین پایین ندارند و حتی پس از ازدواج نیز علاقهای به داشتن فرزند از خود نشان نمیدهند. تسلط چنین اندیشهای نه بر همه جامعه که بر بخشی از خانوادهها سبب میشود افراد تمایل کمتری به حفظ خانواده داشته باشند، بنابراین به سادگی طلاق میگیرند. اینان زندگی و خوشبختی را گونه دیگری برای خود معنا کردهاند. آنان دیگر خوشبختی خود را منحصر در زندگی خانوادگی جستوجو نمیکنند. میتوان گفت برداشت فردگرایانه از زندگی و خوشبختی درحال نشستن به جای احساس تعلق به خانواده است. رشد طلاق نشان میدهد احساس تعهد به یک « رابطه بلندمدت یا دایمی»جای خود را به احساس تعهد به سرنوشت فردی و جستوجوی فردی خوشبختی داده است.
گروهی از مردان و زنان تا جایی به یک رابطه خانوادگی ادامه میدهند که در آن احساس رضایت کنند و زندگی فردی خود را درحال پیشرفت بدانند یا زندگی خانوادگی را مانعی در برابر پیشرفت و خشنودی فردی ندانند. در غیراین صورت، آماده هستند به چنین رابطهای پایان دهند. درحالیکه در گذشته، اگر چنین تعارضی پیش میآمد، هنجارهای اجتماعی از فرد میخواست منافع و خواست خود را برای بقای خانواده نادیده بگیرد.
بهطور قطع طلاق زمینهساز شکلگیری زندگیهای جدیدی مانند خانوادههای تکوالدی، خانوادههای تکنفره، زنان خودسرپرست و خانوادههایی که ازدواج دوباره داشتهاند، خواهد شد و اینها شکلهایی است که تعریفهای تازهای از هویت را پیش میکشند. این تغییرات بیانگر تسلط شکلی دیگر از خانواده است. درواقع نباید این تغییر شکل را بهمعنای از میان رفتن خانوادهها دانست بلکه باید شکلهای جدیدی از خانواده را پذیرفت که بر اثر تغییرات معانی متفاوت و چندگانهای از زن به وجود آمده است.
براساس ارزشهای خانواده سنتی، نقش مادری و همسری، مهمترین نقشهای زن به شمار میآیند. اما درمقابل درک متفاوتی از زن بودن برحسب نقشهای اجتماعی و برمبنای گرایشهای برابریطلبانه، شکل گرفته است. زنان به دنبال کسب مشاغل بیرون از خانه، استقلال مالی و افزایش سطح تحصیلات و مهارتهای خود هستند و موقعیتهای اجتماعی متناسب و برابر با مردان را طلب میکند. در این میان تعریفهای متفاوت از زن، افراد را در مقابل دو راهیها و پرسش از چگونگی و چیستی انتخاب قرار میدهد. بخشی از زنان از خود میپرسند که چگونه میتوان همزمان با تحصیل و اشتغال، زنیخانهدار و مادری خوب هم بود؟ ازدواج موفقی داشت و از عهده وظایف یک زن متاهل، مادر فداکار و همسر خوب نیز برآمد؟ آنها میخواهند از یک سو پاسخگوی انتظارات اجتماعی باشند و از سوی دیگر با تحصیل رضایت درونی، فشار اجتماعی کمتری را احساس کنند. در نتیجه با رفتارهایی متعارض و ترکیبی از نقشهای خانوادگی و اجتماعی روبهرو هستند.
در پی تغییر ارزشها، اکنون نظام ارزشهای اجتماعی از زنان میخواهد برای ساختن آینده خود و پیشرفت فردی، برنامه داشته باشند. تصورات و انتظارات اجتماعی زنان نیز در چنین فضای اجتماعی ساخته میشود.
نظام ارزشی مبتنی بر فردیت، از زنان میخواهد که زندگی خود را بر اساس ترجیحات و خواستهای فرد بسازند. از سوی دیگر، انتظارات اجتماعی همچنان زن خوب و موفق را معادل همسر خوب و مادر فداکار میداند. بخشی از زنان برای کاهش فشار ناشی از این تضاد هنجاری و ارزشی، میکوشند با در پیش گرفتن ترکیبی از ارزشهای مختلف، تعادلی را در زندگی خود ایجاد کنند. اما ناسازگاری این نقشها، تنشهایی را در سطح فردی و خانوادگی به وجود میآورد و باعث شکنندگی و بیثباتی روابط اجتماعی در جامعه میشود.
حال در این فضا چگونه میتوان بحران خانواده ایرانی را تسکین داد یا از شدت آن کاست؟ شاید نخستین راهکار، پذیرش و به رسمیت شناختن تضاد هنجاری و نفی نکردن ارزشهای فردگرایانه، برابریطلبانه و مشارکت جویانه باشد. ولی چنین تغییراتی هم شکل دیگری از زندگی خانوادگی را میطلبد؛ خانوادهای که در آن به استقلال و فردیت افراد احترام گذاشته شده و نابرابری در آن کاهش یابد. پذیرش چنین روندی یعنی اینکه باید از هر تلاشی برای احیای مناسبات نابرابر و نادیده گرفتن فردیت و استقلال افراد، پرهیز کرد، چراکه این مهم توانایی آن را دارد که خانواده را بیش از پیش در معرض فروپاشی قرار دهد. روشن است که در چنین خانوادهای تلاش برای تحکیم ساختار نابرابر و مردسالارانه در خانواده با مقاومت و عدم پذیرش بخشی از زنان روبهرو شده و طلاق را پیش میآورد چه افراد حاضرند پیامدهای طلاق را تحمل کنند تا در چنین شرایطی به زندگی ادامه دهند.
پایان سخن اینکه خانواده، کمتوانتر از آن است که بتواند رفتار و گرایش زنان را به دورههای گذشته بازگرداند و باید این واقعیت را پذیرفت که ارزشهای اجتماعی در طول زمان تغییر کردهاند و این تغییرات شکلهای زندگی را دگرگون کرده و خواهند کرد. بهطور قطع این تغییرات، تغییر نگرشها و هنجارهای جنسی را نیز بهدنبال دارد.
منبع:تبیان