به گزارش خبرگزاری دانا، بلكه فرزنداني برومند و شاداب به جامعه تحويل دهند و اين دو رسالت مهم ممكن نميشود، مگر در سايه فهم و درك يكديگر. تنور رابطهها گرم نميشوند، مگر در سايه انديشه و تفكر. قلبها به يكديگر نزديك نميشود، مگر در سايه ايثار، زندگيها به تفاهم و يكرنگي نميرسد، مگر در سايه شناخت خود و همسر.
آلفرد آدلر ميگويد: ”انسان رابطه گراست و نياز به حشر و نشر دارد. با حرف زدن و با گوش دادن نيازهاي روحي و روانياش برطرف ميشود، زيرا اجتماعي به دنيا آمده و زندگي در اجتماع به او امنيت ميدهد." اريك فروم ميگويد: ”انسان از لحظهاي كه به دنيا ميآيد تا آن دمي كه از جهان ميرود، هر كاري كه ميكند در جهت رفع احساس تنهايياش است. عشق ميورزد تا عشق دريافت كند. ميبخشد تا مهر و محبت عايدش شود. ميهماني ميدهد تا مدح و ثنا، دست و پا كند. در جمع حضور پيدا ميكند، زيرا از تنهايي وحشت دارد. به دنبال همدلي است، زيرا به مونسي قابل اطميناني نياز دارد. در فكر پيدا كردن همدمي است، زيرا نياز به جفت دارد. در فكر تسخير قلبهاست، زيرا فتح كردن را دوست دارد. با سليقه، عقيده و باورهايش عاشق ميشود، بدون اينكه بداند ناخودآگاه به چه راهي كشيده شده است.
نياز به جفت، منحصر به بشر نيست. پرندگان، حشرات و پروانهها همه و همه جفتي دارند. عاشق ميشوند و با خواندن، نداي عاشقانه سر ميدهند و توليدمثل ميكنند تا بقاي طبيعت تداوم يابد، ولي انسان كه اشرف مخلوقات است، شرايط ويژهاي دارد.
آيا ممكن است فاكتوري منفعتطلبي و احساس مالكيت را در دوستيها به فراموشي بسپاريم و اگر چنين اتفاقي افتاد آيا ما حق داريم كه بگوييم عشق بيآلايش يعني دوست داشتن در حد متعالي؟ و اگر به اين درجه از رشد و شكوفايي عقلي و احساسي رسيديم، حق داريم كه بگوييم به دو افتخار زير نايل گشتهايم:
الف: بر عزت نفسمان افزوده شده و در نتيجه احترام به خودمان زيادتر شده است.
ب: به وحدت وجود ميرسيم، يعني با دوست داشتن هويت شخصي خود را از دست نميدهيم.
چنين عاشقي اجازه رشد، بالندگي و شكوفايي را به طرف مقابلش ميدهد، يعني به عنوان پشتيباني استوار تلاش ميكند كه معشوق به توانمندي دروني برسد، زيرا ميداند كسي كه از درون توانمند شد، قادر است به ديگران توانمندي ببخشد.
پس عاشقي كه ميل دارد معشوق به روش او تصميم بگيرد، كماكان درگير ”من" خودش است و احساس مالكيت سراسر وجودش را فرا گرفته است. عاشقي كه دايما تلاش ميكند كه معشوق را تغيير دهد، از احترام به خود محروم و هنوز نميداند كه عاشق واقعي، معشوق را همانطور كه هست ميپذيرد. براندن ميگويد: ”عشق و عاطفه به هيچ وجه نميتواند جايگزين هويت انساني شود." يعني شما ضمن اينكه شخصي را دوست داريد، هويت خود را از دست نميدهيد. ولي ديگر فلاسفه اعتقاد دارند اگر شما عاشقي شيدا و دلدادهاي بيچون و چرا باشيد حرمت به خود را از دست ميدهيد. يعني به جاي عشق به طرف مقابلتان، به او اعتياد پيدا ميكنيد، زيرا ديگر هويتي براي شما باقي نمانده كه در پناه آن استقلال خود را حفظ كنيد. در اين صورت اگر خللي به رابطه شما وارد شود، دچار افت روحي و رواني شده و تا مرز از خود بيخود شدن پيش ميرويد. خودكشيها، اسيدپاشيها و متنفرشدنها از معشوق، همه و همه ناشي از، از دست دادن هويت است. اگر عاشقي ارزش و احترام لازم را براي خود قايل باشد، به يقين جداييها را فاجعه نميپندارد و دست به اعمال جنونآميز نميزند. پس اگر بخواهيد عاشقي معرفي شويد كه عشق اصيل و سالم را ميشناسد، بايد ضمن احترام به خود، به عقيده، سليقه و آلاآعلاقههاي معشوق خود احترام بگذاريد و اين مهم ميسر نميشود، مگر طرفين از يك رشد دروني و غناي معنوي برخوردار باشند.
از نظر روانشناسان اعتیاد عاطفي چيزي شبيه اعتياد به موادمخدر يا اعتقاد به مشروبات الكلي است كه شخص فقط به حكم نياز به طرف او جذب ميشود. پس فقر معنوي در عاشق باعث ميشود كه به شدت به معشوق وابسته شده و در خيلي از موارد آويزان او شود و اگر به دلايلي رابطهاش قطع يا تضعيف شود معتاد عاطفي دچار چالشهاي شديدي ميشود و همانند معتادي كه او را از مصرف موادمخدر منع كردهاند، در تب و تاب ميافتد. عاشق واقعي نه كسي را استعمار ميكند و نه مستعمره كسي ميشود. كسي كه استقلال راي و نظر دارد، نه ملك مطلق كسي ميشود و نه احساس مالكيت بر ديگري دارد. اغلب كساني كه مايلند مستعمره نفرتانگيز ديگران بشوند بايد در تفكر خود تجديدنظر كرده و تلاش نمايند تا دوباره هويت انساني خود را بازيابند. براي اينكه نتيجهگيري مختصري از اين بحث بسيار پيچيده بگيريم، مشخصات عشق اصيل را برميشماريم:
عشاق واقعي ضمن احترام به خود، به ارزش و اعتبار معشوق بها ميدهند. هر كدام در فكر رشد و بالندگي ديگري هستند. فرق عشق را با دوست داشتن ميدانند و حساب اين دو را از هم جدا كردهاند. در عين اينكه يك دل و يك دلبرند، قادرند ديگران را دوست بدارند و براي امنيت يكديگر تلاش كنند و بالاخره قدرشناس يكديگر باشند. به اين ترتيب نهال عشق كه در ابتدا نورس بود، تدريجا همه وجود عاشق و معشوق را در بر ميگيرد و به درخت تنومندي با ريشههاي مقاوم تبديل ميشود.
منبع: موفقیت
آلفرد آدلر ميگويد: ”انسان رابطه گراست و نياز به حشر و نشر دارد. با حرف زدن و با گوش دادن نيازهاي روحي و روانياش برطرف ميشود، زيرا اجتماعي به دنيا آمده و زندگي در اجتماع به او امنيت ميدهد." اريك فروم ميگويد: ”انسان از لحظهاي كه به دنيا ميآيد تا آن دمي كه از جهان ميرود، هر كاري كه ميكند در جهت رفع احساس تنهايياش است. عشق ميورزد تا عشق دريافت كند. ميبخشد تا مهر و محبت عايدش شود. ميهماني ميدهد تا مدح و ثنا، دست و پا كند. در جمع حضور پيدا ميكند، زيرا از تنهايي وحشت دارد. به دنبال همدلي است، زيرا به مونسي قابل اطميناني نياز دارد. در فكر پيدا كردن همدمي است، زيرا نياز به جفت دارد. در فكر تسخير قلبهاست، زيرا فتح كردن را دوست دارد. با سليقه، عقيده و باورهايش عاشق ميشود، بدون اينكه بداند ناخودآگاه به چه راهي كشيده شده است.
نياز به جفت، منحصر به بشر نيست. پرندگان، حشرات و پروانهها همه و همه جفتي دارند. عاشق ميشوند و با خواندن، نداي عاشقانه سر ميدهند و توليدمثل ميكنند تا بقاي طبيعت تداوم يابد، ولي انسان كه اشرف مخلوقات است، شرايط ويژهاي دارد.
آيا ممكن است فاكتوري منفعتطلبي و احساس مالكيت را در دوستيها به فراموشي بسپاريم و اگر چنين اتفاقي افتاد آيا ما حق داريم كه بگوييم عشق بيآلايش يعني دوست داشتن در حد متعالي؟ و اگر به اين درجه از رشد و شكوفايي عقلي و احساسي رسيديم، حق داريم كه بگوييم به دو افتخار زير نايل گشتهايم:
الف: بر عزت نفسمان افزوده شده و در نتيجه احترام به خودمان زيادتر شده است.
ب: به وحدت وجود ميرسيم، يعني با دوست داشتن هويت شخصي خود را از دست نميدهيم.
چنين عاشقي اجازه رشد، بالندگي و شكوفايي را به طرف مقابلش ميدهد، يعني به عنوان پشتيباني استوار تلاش ميكند كه معشوق به توانمندي دروني برسد، زيرا ميداند كسي كه از درون توانمند شد، قادر است به ديگران توانمندي ببخشد.
پس عاشقي كه ميل دارد معشوق به روش او تصميم بگيرد، كماكان درگير ”من" خودش است و احساس مالكيت سراسر وجودش را فرا گرفته است. عاشقي كه دايما تلاش ميكند كه معشوق را تغيير دهد، از احترام به خود محروم و هنوز نميداند كه عاشق واقعي، معشوق را همانطور كه هست ميپذيرد. براندن ميگويد: ”عشق و عاطفه به هيچ وجه نميتواند جايگزين هويت انساني شود." يعني شما ضمن اينكه شخصي را دوست داريد، هويت خود را از دست نميدهيد. ولي ديگر فلاسفه اعتقاد دارند اگر شما عاشقي شيدا و دلدادهاي بيچون و چرا باشيد حرمت به خود را از دست ميدهيد. يعني به جاي عشق به طرف مقابلتان، به او اعتياد پيدا ميكنيد، زيرا ديگر هويتي براي شما باقي نمانده كه در پناه آن استقلال خود را حفظ كنيد. در اين صورت اگر خللي به رابطه شما وارد شود، دچار افت روحي و رواني شده و تا مرز از خود بيخود شدن پيش ميرويد. خودكشيها، اسيدپاشيها و متنفرشدنها از معشوق، همه و همه ناشي از، از دست دادن هويت است. اگر عاشقي ارزش و احترام لازم را براي خود قايل باشد، به يقين جداييها را فاجعه نميپندارد و دست به اعمال جنونآميز نميزند. پس اگر بخواهيد عاشقي معرفي شويد كه عشق اصيل و سالم را ميشناسد، بايد ضمن احترام به خود، به عقيده، سليقه و آلاآعلاقههاي معشوق خود احترام بگذاريد و اين مهم ميسر نميشود، مگر طرفين از يك رشد دروني و غناي معنوي برخوردار باشند.
از نظر روانشناسان اعتیاد عاطفي چيزي شبيه اعتياد به موادمخدر يا اعتقاد به مشروبات الكلي است كه شخص فقط به حكم نياز به طرف او جذب ميشود. پس فقر معنوي در عاشق باعث ميشود كه به شدت به معشوق وابسته شده و در خيلي از موارد آويزان او شود و اگر به دلايلي رابطهاش قطع يا تضعيف شود معتاد عاطفي دچار چالشهاي شديدي ميشود و همانند معتادي كه او را از مصرف موادمخدر منع كردهاند، در تب و تاب ميافتد. عاشق واقعي نه كسي را استعمار ميكند و نه مستعمره كسي ميشود. كسي كه استقلال راي و نظر دارد، نه ملك مطلق كسي ميشود و نه احساس مالكيت بر ديگري دارد. اغلب كساني كه مايلند مستعمره نفرتانگيز ديگران بشوند بايد در تفكر خود تجديدنظر كرده و تلاش نمايند تا دوباره هويت انساني خود را بازيابند. براي اينكه نتيجهگيري مختصري از اين بحث بسيار پيچيده بگيريم، مشخصات عشق اصيل را برميشماريم:
عشاق واقعي ضمن احترام به خود، به ارزش و اعتبار معشوق بها ميدهند. هر كدام در فكر رشد و بالندگي ديگري هستند. فرق عشق را با دوست داشتن ميدانند و حساب اين دو را از هم جدا كردهاند. در عين اينكه يك دل و يك دلبرند، قادرند ديگران را دوست بدارند و براي امنيت يكديگر تلاش كنند و بالاخره قدرشناس يكديگر باشند. به اين ترتيب نهال عشق كه در ابتدا نورس بود، تدريجا همه وجود عاشق و معشوق را در بر ميگيرد و به درخت تنومندي با ريشههاي مقاوم تبديل ميشود.
منبع: موفقیت