به گزارش خبرگزاری دانا، عشق ، آدمی را هم می سوزاند هم می سازد. حال آن که عقل با سوزاندن مخالف است و هوس ، با ساختن. شعر ناب ، هم جنس عشق است... این گونه است که شاعران بزرگ در غم عشق سوخته اند و اشعاری سرشار از عطر و طعم هجران و وصال معشوق ساخته اند ؛ مثل شهریار ...
شهریار ، شمع بود ... جانش در عشق و دوستی همنوعان و محبت اهل بیت گداخته شده بود و ناله ی از جان برآمده ی سوختنش ، به جان دوستدارانش خوش می نشست. خیلی از ما امام علی علیه السلام را با " علی ای همای رحمت " شهریار ، جور دیگر شناختیم.
حافظ می خواهی بخوانی؟ شهریار بخوان. لذت همان رندی و غافلگیری غزلیات حافظ را در شعر شهریار می چشی. دلت هوای عرفان مولانا دارد؟ شهریار بخوان. خلوص توحید در شعر شهریار موج می زند. احساس حماسه در شعر فردوسی را کم داری؟ باز هم شهریار بخوان... گویا که شهریار جمع لطیف و ظریفی است از شعر همه ی بزرگان شعر فارسی.
تبریز و آذربایجان ، آن قدر شاعر تربیت کرده که آدم خیال می کند آن جا هم مثل شیراز ، از در و دیوار شهر ، شعر می بارد. چه باران لطیفی است این شعر. سال ۱۲۸۵ شمسی اولین گریه های کودکی در روستای خشگناب در بخش قره چمن آذربایجان باریدن گرفت. کودکی که از سادات بود با پدری که یک وکیل خوش بیان و متدین بود و مادری که شهریار پس از فوتش در رثای او شعر "ای وای مادرم" را سرود تا اوج فداکاری مادرش را با چشم های اشکبار حس کنیم.
شهریار شاگرد رشته ی پزشکی بود. سال آخر عاشق شد ... و عشقی ناکام. و دوست صمیمی اش را هم از دست داد. و پزشکی را رها کرد. سال آخر !و من فکر می کنم شاید شهریار حس می کرده شاعری که عاشق باشد بهتر از پزشک اخموست.
از هر چه بگذریم ، سخن دوست خوش تر است. دیوان شهریار را باز می کنم و مهمان مناجات شیرینش با خدا می شوم :
دلم جواب بلی می دهد صلای تو را
صلا بزن که به جان می خرم بلای تو را
چه بازی شیرینی با بلا کرده است شهریار. به "الست بربکم" فکر می کنم و این که همه ی عاشقی ها با "بله" دادن به معشوق آغاز می شود. عاشق واقعی می داند که هر بله ای ، بلایی در پی دارد که باید به جان خرید ...
جلوتر که می روم ، به بیتی می رسم که شهریار ، رندانه دعوای جبر و اختیار را با توصیف مقام "رضا" جور دیگری حل کرده است :
به جبر گر همه عالم رضای من طلبند
من اختیار کنم ز آن میان رضای تو را
لبخند می زنم. رضایت حال دل شهریار را خوب کرده است. دلی که شکسته است و در پایان مناجات این طور به شهریار می گوید :
دل شکسته ی من گفت شهریارا بس
که من به خانه ی خود یافتم خدای تو را