آشنایی و آغاز مراوده حضرتعالی با مرحوم آیتالله مهدوی کنی، به چه دورهای باز میگردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده هم در تهران و هم در نجف تحصیل کردم، که دوره تحصیلم در نجف، طولانیتر بود و تابستانها که هوای این شهر غیر قابل تحمل میشد، به تهران میآمدم. در 29 سالگی هم، کلا به تهران مهاجرت کردم. افرادی که در این سفرها، یا در دوره اقامتم در تهران، با آنها بسیار مأنوس بودم، یکی مرحوم آیتالله مطهری بود که در دهه 1330 از قم به تهران مهاجرت کرده بود و هر دو در مدرسه مروی، حجره داشتیم و رابطه ما بسیار صمیمی بود. در وقفنامه مدرسه مروی آمده بود که طلاب برای اینکه شهریهشان حلال باشد، باید تا سه ساعت بعد از غروب آفتاب هم، در مدرسه بمانند و درس بخوانند و بعد از آن، به خانههایشان بروند. حجره من و ایشان، کمی با هم فاصله داشت و بعد از درس، با هم بیرون میرفتیم و کمی پیادهروی میکردیم و بعد از آن، به خانههایمان میرفتیم. بعدها هم هنگام تدریسِ ایشان در دانشگاه، مدرسه مروی و گعدههای علمی، همچنان رابطه ما برقرار بود. دومین نفر مرحوم آیتالله شیخ محیالدین انواری بود که در آن دوره، اغلبِ درسهایی را که در تهران خواندم، همراه با ایشان بود؛ از جمله درس خارج فقه مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدتقی آملی، که در واقع میشود گفت: ما دو نفر برای راهاندازی آن تلاش کردیم! یعنی به آقای آملی مراجعه و از ایشان خواهش کردیم به ما خارج اصول درس بدهند. ایشان گفتند: تمایل خودم به تدریس فقه است، ولی به شما قول میدهم ضمن تدریس فقه، مباحث اصلی اصول را هم مطرح کنم و به این ترتیب، تدریس خارج عروهالوثقی را برای ما شروع کردند. با مرحوم آقای انواری هم، تا آخر عمرشان بسیار صمیمی و نزدیک بودم. نفر سوم که رابطه دوستی ما با ایشان، دیرتر از آن دو بزرگوار شروع شد، مرحوم آیتالله مهدوی کنی بود، که این رابطه هم تا آخر عمر ایشان ادامه پیدا کرد. ما با هم در درس اشارات مرحوم آیتالله میرزا ابوالحسن شعرانی شرکت و در پایان درس، مباحثه میکردیم. بعدها ایشان امام جماعت مسجد جلیلی شد و من هم در مسجد شفا امام جماعت بودم و طبیعتا حالا دیگر به عنوان همکار هم، با هم رابطه داشتیم.
کدام یک از ویژگیهای شخصیتی ایشان، از نظر شما برجستهتر بودند؟
آقای مهدوی مجموعهای از صفات ارزنده بود و من به ایشان، علاقهمند بودم. نکته بسیار مهم در شخصیت آن مرحوم، این بود که برای روحانیت و جایگاه آن، شأن و اعتبار و احترام بالایی قائل بود و همواره تأکید میکرد: «در جر و بحثها و فراز و نشیبهای سیاسی و اجتماعی، مهمترین اصل حفظ جایگاه روحانیت است». از نظر بنده هم، این مسئله اهمیت بسزایی دارد. من پس از تروری که شدم، برای معالجه به خارج از کشور رفتم و مدتی در آنجا بودم. بعد که برگشتم، روزی همراه با عدهای از علمای تهران، خدمت مرحوم امام خمینی رفتیم. ایشان فرمودند: «در فلان نشریه ملیگراها، نوشته شده است که در قضیه تنباکو زحمت را دیگران کشیدند، اما قضیه به اسم میرزای شیرازی تمام شد! آنها میخواهند بگویند: روحانیت کاری نمیکند! دیگران هستند که کار را میکنند و روحانیت، تنها روی موج سوار میشود!...». ایشان واقعا از اینکه چنین حرفی درباره روحانیت زده شده بود، ناراحت بودند؛ چون میدانستند اگر روحانیت اصیل را از انقلاب بگیرند، دیگر نه اسلام باقی میماند، نه دستاوردهای انقلاب اسلامی و نه حتی ملیت و ملیگرایی؛ چرا که روشنفکران، هم صبغه دینی انقلاب را نابود میکنند، هم صبغه ملی آن را از بین میبرند!
به نظر من خصلت قابل تقدیر مرحوم آقای مهدوی، همین حساسیت بالا به وجهه روحانیت بود؛ چون بدون روحانیت، انقلاب و نظام اسلامی نابود خواهند شد! البته این سخن، بدان معنا نیست که هر کسی که کسوت روحانیت به تن داشت، آدم خوبی است و در این طیف، آدم خطاکار پیدا نمیشود، ولی اتفاقا دشمن به خطاکارها کاری ندارد و روحانیت اصیل و واقعی را نشانه گرفته است! به همین دلیل هم، باید روی شأن روحانیت، حساسیت به خرج داد.
جنابعالی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به ریاست کمیته منطقه 3 تهران برگزیده شدید؛ نهادی که مدیریت آن، با آیتالله مهدوی کنی بود. ارزیابی شما از عملکرد کمیتهها، در آن مقطع چیست؟
مرحوم آقای مهدوی، حکم کمیته را بدون اطلاع من، برایم زدند! توجیهشان هم این بود که این یک وظیفه شرعی است و آقایان علما، باید در صحنه حضور داشته باشند. به نظر من کمیتهها در آن مرحله خطیر و دشوار، کارشان را به نحو احسن انجام دادند و دستاورد آنها، بسیار ارزشمند بود. ازآنجاکه کمیته هر محل، زیر نظر عالم و امام جماعت همان منطقه فعالیت میکرد، از سلامت عملی بالایی برخوردار بود. از طرفی اعضای کمیته، اهل یک محل بودند و یکدیگر و اهالی آن محله را خیلی خوب میشناختند و به همین دلیل هم، نسبت به نهادهایی که بعدا جای کمیتهها را گرفتند، خیلی بهتر عمل میکردند. عامل دیگری که باعث میشد کمیتهها کارشان را درست انجام بدهند، مادی نبودن نگاه کسانی بود که با این نهاد همکاری میکردند و اغلب با خلوص، انگیزه پاک و بدون چشمداشت مالی، مشغول فعالیت بودند. به نظر من، امنیت شهرها در شرایط بحرانی پس از پیروزی انقلاب، به شکل مطلوبی توسط کمیتهها حفظ شد و بخشی از این، مرهون مدیریت مرحوم آقای مهدوی بود؛ چون ایشان با دقت و حساسیت خاصی، این کار را انجام میداد.
آیا جنابعالی، در دانشگاه امام صادق(ع) هم، با ایشان همکاری داشتید؟
خیر؛ البته مرحوم آقای مهدوی محبت داشتند و به من پیشنهاد کردند که در آنجا درس بدهم، ولی من معمولا در منزلم درس میدهم و جایی نمیروم! به شوخی به ایشان گفتم: «درسهای ما، درسهای ملاکتابی است و با ترمبندی و مردود و قبول شدن، جور درنمیآید! این درسها را باید در حوزه علمیه خواند!». خلاصه توفیق پیدا نکردم که در دانشگاه امام صادق(ع) درس بدهم، ولی فکر میکنم که راهاندازی این دانشگاه و برنامهریزی برای آن، تجربهای سودمند و اولین تلاش، برای تدریس همزمان معارف دینی و دروس دانشگاهی بود. اینکه حاصل کار چه بود، چون از نزدیک تماس ندارم، نمیدانم، ولی بههرحال برداشتن قدم اول در هر زمینهای، موجد تجربهای است و با توجه به شناختی که از شخصیت ایشان دارم، باید حاصل کار مفید از آب درآمده باشد.