
به گزارش پایگاه خبری دانا معمولاً آنچه در روزهای اخیر در باب کارنامه زندهیاد سردار آیت گودرزی بیان میشود، معطوف به نقش وی در مقام فرماندهی کمیتههای انقلاب اسلامی است. در این میان آنچه مغفول مانده است، نقش آن فقید سعید در دوران نهضت اسلامی و فعالیتهای مسجد جلیلی تهران است. آنچه در مقال پی آمده مورد خوانش تحلیلی قرار میگیرد، خاطرات زندهیاد گودرزی از آن دوره است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقهمندان را مفید و مغفول آید.
از ۶ سالگی در مسجد جلیلی تهران
زندهیاد سردار آیت گودرزی در شش سالگی، در قامت فرزند خادم مسجد جلیلی تهران، فعالیتهای خویش را آغاز کرد. او به یاد میآورد که آیتالله شیخزینالعابدین سرخهای، خادمی پدرش را به سیدمهدی جلیلی واقف مسجد پیشنهاد کرده و او و خانوادهاش از آن دوره در منزلی در حوالی آن مستقر شدهاند:
«ساخت بنای مسجد جلیلی، در سال ۱۳۳۸ شروع و در سال ۱۳۴۱ تمام شد. بانی این امر خیر، مرحوم آیتالله حاجشیخزینالعابدین سرخهای، پدر خانم مرحوم آیتالله حاجشیخ محمدرضا مهدوی کنی بودند. یادم هست روزی ایشان همراه با سیدمهدی جلیلی صاحب زمین مسجد به آنجا آمدند. موقع ظهر فرشی پهن شد که نماز بخوانند و ناهار بخورند. مرحوم پدرم قرار گذاشته بود، هر روز غذای کارگرانی را که داشتند مسجد را میساختند، بدهند. سفره میانداختند و حدود ۴۰، ۵۰ نفر بر سر آن مینشستند. ظهر که شد مرحوم پدر ما طبق عادت رفت و اذان گفت. مرحوم سرخهای میپرسد: این کیست که اذان میگوید؟ بیاید تا من او را ببینم! مرحوم پدر نزد ایشان میرود و مرحوم سرخهای به آقای جلیلی میگویند: از حالا به بعد ایشان خادم مسجد باشد، من دامادی در قم دارم که دارد درس میخواند. او هم امام جماعت مسجد باشد... شخصیت آیتالله سرخهای طوری نبود که بشود روی حرف ایشان حرف زد. البته من شناخت عمیقی از ایشان ندارم، اما میدانم که بسیار اهل مراقبه و تقوا بودهاند. همیشه هم به مرحوم آیتالله مهدوی کنی عرض میکردم که از آدمها نباید موجودات ماورایی درست کرد، بلکه باید همیشه از آنها به عنوان انسانهای متعالی یاد کرد تا بتوان از آنها الگو گرفت. آدمهای متعالی قوه تشخیص بالایی دارند، به موقع تصمیم میگیرند و تشخیصهایشان هم معمولاً درست است. بسیار هم اهل تقوا و مراقبه هستند، همچنان که مرحوم آقای مهدوی کنی اینگونه بودند. در هر حال با تمام شدن بنای مسجد، مرحوم پدرم تصمیم گرفتند تا خانواده را از روستا به شهر بیاورند و ما را هم در کنار خود داشته باشند. محلی را بیرون از مسجد، برای اسکان خانواده در نظر گرفتند. حدود شش سال و نیم داشتم که وارد فضای مسجد جلیلی شدم و مدت زیادی نگذشت که قضایای محرم و خرداد سال ۱۳۴۲ پیش آمد و من در آن سن کم، شاهد رویدادهای فراوانی از قبیل درگیریهای خیابانی و کسانی بودم که میآمدند تا از آیتالله مهدوی حکم جهاد بگیرند! سه نفر از آنها از بستگان مرحوم پدر بودند.»
«آیتالله» بودم و «آیت» شدم
طبیعی بود که سردار از بدو حضور در مسجد جلیلی، با زندهیاد آیتالله حاجشیخمحمدرضا مهدویکنی امام جماعت مسجد و شخصیت فردی و اجتماعی وی آشنا شود. او خود آغازین دیدارش را با ایشان اینگونه روایت میکرد:
«من متولد سال ۱۳۳۴ هستم. آن سال تازه به کلاس اول دبستان رفته بودم. پدرم مرا با خود به مسجد جلیلی بردند و گفتند بیا تا تو را به آیتالله مهدوی معرفی کنم. ایشان ظهرها در حیاط وضو میگرفتند. پدرم مرا نزد ایشان بردند و گفتند حاجآقا! این پسر من است، آوردهام کفشدار مسجد باشد! آیتالله مهدوی پرسیدند اسمش چیست؟ پدرم گفتند آیتالله، ولی ما آیت صدایش میزنیم! ایشان گاهی به شوخی میگفتند، نمیشود که هم تو آیتالله باشی هم من آیتالله باشم! و مرا آیت صدا میزدند. جالب است که همه تصور میکنند فامیل من آیت است. چه زمانی که در کمیته بودم و چه بعدها اگر میگفتید گودرزی، کسی مرا نمیشناخت، اما وقتی میگفتید آیت، همه مرا میشناختند! در گزارشهای ساواک هم مرا با نام آیت میشناختند. در هر حال آیتالله مهدوی گفتند که من مکبر مسجد باشم و دستشان را روی شانهام گذاشتند. هنوز گرمای دست ایشان را روی شانه خود احساس میکنم. به هر حال هم مکبر و هم کفشدار مسجد شدم. بعد که کتابخانه مسجد درست شد، ایشان وقت زیادی را صرف نوشتن فهرست کتابها کردند. من خیلی دنبال دفاتر کتابخانه مسجد جلیلی گشتم، ولی متأسفانه پیدا نکردم. تمام فهرستبندیها، خلاصهنویسیها و کدبندیها، به دست خود ایشان انجام میشد. من هم کمکشان میکردم.»
امام جماعتی که برای همه بود
خاطرات سردار آیت گودرزی از آیتالله مهدویکنی، در دوره امامت جماعت مسجد جلیلی از سوی ایشان، فصلی شاخص در خاطرات اوست. وی بر این باور بود که ارتباط دوستانه و مراوده مشفقانه آن عالم مجاهد با تمامی اقشار، زمینهساز جذب آنان به مسجد بود و آن را به یکی از کانونهای شاخص دینی تهران مبدل ساخت:
«انسان اهل مسجد وقتی به امام جماعت نگاه میکند، رفتارش شکل میگیرد و رویکرد پیدا میکند. امام جماعت خوب کسی است که هم قرائت و هم کیفیت و سرعت نمازش خوب باشد. در تمام طول این سالها، ندیدم که حتی یک نفر به یکی از اجزای نماز ایشان ایراد بگیرد. پیر و جوان و مرد و زن و حتی نوجوانانی که به ایشان اقتدا میکردند، راضی بودند. ایشان دعا را هم خیلی زیبا میخواندند و مأموم کیف میکرد. این ویژگیها را هر امام جماعتی ندارد. همیشه میفرمودند مسجد مقدسترین و در عین حال خطرناکترین جاست! علت هم این است که به مسجد، همه جور آدمی میآید و در مسجد به روی همه تیپ آدمی باز است. هنر عجیبی میخواهد که بتوانید همه اینها را جذب کنید و جواب سؤالات همه اینها را بدهید و حاجآقا این هنر را داشتند. قبل از انقلاب حتی کسانی بودند که سر و شکل مناسب برای ورود به مسجد نداشتند و حاجآقا میرفتند دم در جوابشان را میدادند. بخش زیادی از افرادی که ظاهراً متدین نبودند، با همین طرز برخوردهای محترمانه و مشفقانه حاجآقا، مسجدی میشدند. این ویژگیها را که خداوند ذاتاً به ایشان نداده بود. ایشان انتخاب و تحصیلکرده بودند، بنابراین هر کسی میتواند چنین انتخابی داشته باشد، مشکل اینجاست که اکثر آدمها، تحمل و صبر برای این نوع برخوردها را ندارند. نتیجهاش هم معلوم است فرار افراد از مسجد و مسجدیها! ایشان از بدترین تا بهترین آدمها را دلسوزانه راهنمایی میکردند. هیچ وقت به خاطر شکل ظاهر و قیافه کسی لحن خود را تغییر نمیدادند و حتی اگر طرف کفر هم میگفت، به سؤالش با همان دقت، دلسوزی و توجهی پاسخ میدادند که به سؤال کسی که دائماً ذکر میگفت! برای ایشان مهم این بود که پاسخ صحیح به سؤال بدهند. به همه ماها هم یاد میدادند که جواب سؤالات مردم را چگونه بدهیم.»
مسجدی که یک شبکه درمانی داشت
از جمله فعالیتهای جنبی مسجد جلیلی، تلاش در حوزه فرهنگ و درمان به شمار میرفت. این کانون مبارزاتی به بیماران نیازمند و البته مخفیانه به خانواده مبارزان سیاسی کمک میرساند. از سوی کتب و مجلات مفید و جذاب نیز در کتابخانه وابسته بدان عرضه میشدند. چنانکه سردار گودرزی در خاطرات خویش میگوید:
«در آنجا صندوقی به نام، صندوق خیریه کمک به بیماران مستمند دایر شده بود. این صندوق صدقات و خیرات و هم کمکهای مردم را در مسجد جمع میکرد و هم به داد کسانی که گرفتاری داشتند، میرسید. ما در مسجد جلیلی، یک شبکه درمانی با چند بیمارستان و چند ده پزشک داشتیم. آدمهای گرفتار میآمدند، نامه میگرفتند و میرفتند نزد پزشک مجانی ویزیت میشدند و مجانی دارو میگرفتند و اگر لازم بود، مجانی در بیمارستان بستری میشدند. ویزیت پزشکان را مسجد میداد. البته بیش از ۶۰ درصد از آنها پول نمیگرفتند. بقیه هم درصد کمی را میگرفتند. این یعنی مدیریت صحیح. از طریق همین صندوق، به خانوادههای زندانیان سیاسی - که در نبود سرپرست خانواده مستأصل میشدند - کمک میشد. البته این کار بسیار مخفیانه صورت میگرفت، چون اگر لو میرفت، پیامدهای زیادی داشت. در ایام عید تقویمها و کارت پستالهای چهار رنگ زیبا، با احادیث و آیات قرآن چاپ و در سطحی وسیع توزیع میشد. همچنین حاجآقا اصرار داشتند که کتابهای خوب، در مسجد فروخته شوند. از جمله خود ایشان، کتاب الغدیر را آوردند. من مسئول فروش کتاب بودم و درصدی از درآمد فروش را هم به خودم میدادند. ایشان کتابخانه مسجد را با طیف وسیعی از کتابهای خوب احیا کردند. حتی کتابهای رمان و مجلات روز را هم برای کتابخانه میخریدیم؛ کتابخانه برای عموم باز بود. مسابقه کتابخوانی هم داشتیم و به برندهها پول و کادو جایزه میدادیم. یکی از مواردی که ایشان بسیار نسبت بدان حساس بودند، این بود که حتماً آدمهای خوش صدا اذان بدهند. یکی از مؤذنهای ما مرحوم آقای صبحدل بود. همینطور حتماً تأکید داشتند که قرآن، با صوت زیبا خوانده شود. ایشان به جوانهای مسجدی تأکید میکردند که حتماً ورزش کنند. ما هم یک تیم ورزشی مفصل درست کرده بودیم که حتی طلبهها هم در آن ورزش میکردند. روی ورزش دو و میدانی تأکید داشتند. علت هم این بود که وقتی قرار است گیر بیفتیم، بتوانیم زود در برویم! مجموع این خصال و ویژگیها موجب شده بود که در این مسجد، نیروهای سالم و انقلابی ساخته شوند و خروجی آن ارزشمند باشد.»
از «مؤتلفه» تا «مجاهدین» در مسجد جلیلی
رابطه صمیمانه آیتالله مهدوی کنی با مبارزان، هرگز موجب نشد که وی اطرافیان خویش را به عضویت در احزاب و گروههای سیاسی تشویق کند. حالتی که تا پایان حیات نیز با او بود. هم از این روی سردار آیت گودرزی نیز تا پایان حیات، به هیچ گروهی گرایش نیافت، هر چند که با بسا اعضای شاخص آنان دوستی داشت:
«اصلاً پایگاه رضا، احمد و مهدی رضایی، مسجد جلیلی بود. نگاه آیتالله مهدوی به احمد، مثبتتر از دو برادرش بود. همینطور به سعید محسن. من در بحثهای خصوصیشان با حاجآقا حضور نداشتم، ولی میدیدم که میآمدند و در کتابخانه با حاجآقا مینشستند و حرفهایشان را میزدند، طبعاً با ما هم سلام و علیکی داشتند. خیلی وقتها هم من واسط آنها و حاجآقا بودم که مثلاً فلان چیز را از حاجآقا بپرسید. خیلی وقتها نه معنی سؤال را میدانستم، نه معنی جواب را. گاهی هم حاجآقا میگفتند فلان مبلغ را به فلانی بدهید. خود من شخصاً خیلی به احمد رضایی احترام میگذاشتم، حتی وقتی او هم به من میگفت بیا این کار را انجام بده، میدانست که باید بروم و از آیتالله مهدوی اجازه بگیرم! همانطور که پیشتر اشاره کردم حاجآقا تا آخر عمر مرا آیت صدا میزدند و همیشه سفارش میکردند، آیت! علیه شاه هر کاری که از دستت برمیآید، انجام بده، ولی نه هیچوقت برای سازمانی این کار را بکن، نه برای کسی، مگر برای امام! احترام و اعتمادی که نسل اول مجاهدین مثل سعید محسن، بدیعزادگان و دیگران برای حاجآقا قائل بودند، فوقالعاده بود. سعید محسن، انسان بسیار محترمی بود و به فقاهت حاجآقا اعتقاد و باور داشت. موقعی که او را اعدام کردند، حاجآقا دربارهاش جمله عجیبی گفتند و فرمودند: او توان اداره یک مملکت را داشت، یعنی اینقدر به توانایی مدیریتی او اعتقاد داشتند. به احمد رضایی هم خیلی علاقه داشتند. من دو بار دیدم که حاج آقا برای فقدان کسی گریه کردند، یکی سعید محسن و دیگری احمد رضایی! پیش از آن شهید محمد بخارایی و جمع دوستانش هم به مسجد جلیلی میآمدند. من در کنار حاجآقا به همهشان علاقه داشتم و احترام میگذاشتم، ولی هیچوقت عضو یا سمپات گروهی نبودم، چون حاجآقا به شدت مرا از این کار منع کرده بودند. راستش را بخواهید حتی بعدها هم عضو حزب جمهوری هم نشدم، چون میدانستم حاجآقا از حزب و این چیزها خوششان نمیآید. همیشه دوستان میآمدند و میگفتند این فرم را پر کن! من فرم را میگرفتم و میگذاشتم روی میز و میگفتم بعداً جواب میدهم، یعنی باید بروم از حاجآقا بپرسم. آقای حاج علیاکبر آقایی عضو حزب بود و گفت شما پر کن، مطمئن باش حاجآقا قبول دارد. من گفتم اجازه بدهید فردا جواب میدهم. خدمت حاجآقا رفتم و گفتم چنین فرمی را آوردهاند، اجازه میدهید پر کنم یا نه؟ ایشان فرمودند هر وقت من پر کردم، شما هم پر کنید! خلاصه اینکه حاجآقا در عین حال با تمام مبارزان - حتی چپیها هم که به مسجد میآمدند و از ایشان سؤال میپرسیدند - ارتباط داشتند، ابداً مایل نبودند عضو گروه و دستهای باشیم. من هم به حرمت حرف ایشان هرگز عضو گروهی نشدم.»
مشروب فروشی در ۱۰۰ متری مسجد
عالمانی، چون آیتالله مهدوی کنی در دوران نهضت اسلامی، در محیطی پرچالش به تبلیغ دینی و سیاسی میپرداختند. با این همه به دلیل اخلاق، خصال نیک و نیز تدبیر خویش، بسیاری از تهدیدات را به فرصت مبدل میساختند. سردار آیت گودرزی، در این باره به داستانهایی شنیدنی اشارت برده است:
«یکی از مشکلات مسجد جلیلی در آن دوران، همین بود، بعضیها انتقاد میکردند که چرا همه جور آدمی به این مسجد میآید؟ جالب است برایتان بگویم که ۱۰۰ متر آنطرفتر از مسجد، یک مغازه مشروبفروشی بود، ولی همان موسیو پاشای مشروبفروش، رفتاری از حاجآقا دیده بود که به ایشان سلام و احترام میکرد! شاگردی داشت حدود ظهر که حاجآقا میخواستند به مسجد بیایند یا مغرب، جلوی در مغازه میایستاد و حاجآقا که از سر خیابان میپیچیدند، به موسیو خبر میداد و به احترام ایشان کرکره مغازه را پایین میداد که داخل مغازه دیده نشود! زمانی که موسیو داشت فوت میکرد، پیغام داد که بگویید آقای مهدوی بیایند و ما به دیدنش رفتیم. میگفت حاجآقا درس بزرگی به من داد. هر وقت از جلوی مغازه من رد میشد، با اینکه مسیحی و مشروبفروش بودم، به من سلام میداد و حالم را میپرسید. این موسیو پاشا پیش اقوامش از حاجآقا تعریف کرده بود و یک خانم ارمنی بچهاش را آورد و در کلاس تابستانی مسجد، اسمش را نوشت که به قول خودشان درس انسانیت یاد بگیرد. این یعنی امام جماعت خوب که البته کار هر کسی نیست. این یعنی امام جماعت همه بودن. اسباب تأسف است که بسیاری از ائمه جماعات، همراه با عدهای به مسجد میروند و نماز را میخوانند و میآیند بیرون. همیشه میگفتند برای هر کسی که میخواهد نماز بخواند، امکاناتش را فراهم کنید؛ لذا اگر خانمهایی میآمدند که چادر همراهشان نبود، برایشان چادر فراهم میکردیم. بعد هم آن چادر به اسم آن خانم ثبت میشد که هر وقت آمد، چادر خودش را بردارد و نماز بخواند.»
کادری که مسجد جلیلی، به نظام اسلامی تحویل داد
بیتردید مسجد جلیلی تهران، در عداد مراکزی بود که توانست برای نظامی که در آینده تأسیس میشود، کادری توانمند تربیت کند. امری که به تدبیر و توانمندی شخص آیتالله مهدوی کنی مربوط بود و در مراکزی، چون کمیته انقلاب اسلامی و دانشگاه امامصادق (ع) نیز خود را نشان داد. به قول سردار آیت گودرزی:
«آیتالله مهدوی کنی یک مدیر بالقوه بودند و لذا میتوانستند در هر سیستمی تحول ایجاد کنند و توانایی کادرسازی خارقالعادهای داشتند. ایشان در جایگاه روحانیت، یک معلم به تمام معنا بودند. ایشان چه در مسند ریاست کمیته، چه در وزارت کشور و چه در ریاست دانشگاه، فقط به انجام وظیفه اکتفا نمیکردند، بلکه همواره به ما توصیه میکردند، کادرسازی کنید، چون اگر مدیری پس از یک دوره دو ساله نتواند افرادی متناسب با آن سیستم تربیت کند، کار مفیدی را انجام نداده است و باید او را از سیستم حذف کرد، چون آدم بخیلی است و امکان رشد را به دیگران نمیدهد. میگفتند، آدمها را رشد بدهید که بیایند و جای شما بنشینند. میگفتیم آن وقت خودمان کجا برویم؟ میفرمودند کسی را که چنین تفکری دارد، خداوند به جایگاه به مراتب بهتری میرساند. به همین دلیل بود که ایشان از دامن مسجد جلیلی، چند صد مسئول در جایگاههای کلان نظام تحویل دادند. بعضی از آنها خردسال بودند که به مسجد جلیلی آمدند و در آنجا رشد کردند و تربیت شدند.»