مهدی باقری: تیر درد دارد، موشک خسارت دارد، جنگ تلفات دارد و از همه مهمتر جای خالی آدمهاست که بیشتر از تمام آنها که گفته شد خسارت میزند. جای خالی عروسکهایی که اسرائیلیها، در جنگهای «سی و سه روزه» و «بیست و دو روزه» و «یوم کیپور» و چندین نبرد دیگر از صاحبان اصلی این سرزمینها گرفتند، هیچگاه در آغوش هیچ دختری پر نمیشود. جای خالی دخترانی که زیر آوار ماندند در آغوش مادران خالی میماند؛ جای خالی پدرانی که با گلولهها «دبکه» کردند و جای خالی پدرم که از مهران برایمان گلوله به سوغات آورد.
پدرم مثل همه بود، یک آدم معمولی با زندگی معمولی! احتمالاً آرزو داشت دامادی پسرش را ببیند، آرزو داشت یک روز توی خانهای بنشیند و با نوههایش بازی کند و مادرم که آرزو داشت روزی روی برنج کشت پدرش زعفرانی که از زیارت مشهد آورده بود را بریزد و پیش روی همسرش بگذارد.
پدرم اما با آژیر سرخ جنگ گونههایش سرخ شدند و پیشانیاش چین افتاد. مادرم میگفت یک روز به من گفت اگر برگشتم به دماوند میرویم، به خانه پدری میرویم و آنجا سیب میکاریم، شکوفههای سیب که بشکفند دماوند خیلی دیدنی میشود، پیکرش را که آوردند روی سینهاش یک شکوفه شکفته بود و از پشت کمرش به اندازه یک سیب دزدیده بودند، معلوم بود جنگ اگر شکوفهای بکارد میوهاش را میدزدد.
پدرم میدانست که گلوله درد دارد، میدانست که تفنگهای بعثی مثل ژ -۳ های ما گیر نمیکند، پدرم میدانست آنها دوربینهای حرارتی دارند و آدمها و آرزوهای گرمشان را در تاریکی شب هم میبینند. پدرم اما نترسید، ترسید، اما نه از گلوله! پدرم از اینکه از ترس بمیرد ترسید!
پدرم میترسید که یک روز بهجای همسایه، پوتینهای آمریکایی در خانه را بزنند، پدرم میترسید که از صدای در زدن بعثیها مادرم بترسد و بار شیشهاش را زمین بگذارد، پدرم ترسید که صدای گلوله لالایی آخری باشد که توی گوش فرزندش میخوانند. پدرم برای همین از گلوله نترسید.
آنها که دیروز توی خاک فلسطین اشغالی رقص شجاعت کردند میدانستند که امروز دنیا به موشکهای صهیونی چراغ سبز نشان میدهد، میدانستند که روی آرامش گاه و بیگاهشان خط میاندازند، میدانستند که روی سینههایشان شکوفههای سیب لبنانی و فلسطینی میکارند و میوهاش را از پشت کمرشان میدزدند و جای خالی این سیبها هیچگاه پر نمیشود، اما بیش و پیش از آن هم میدانستند که مرگ در آسمان غزه از ابر بیشتر است و موشک از قطرات باران بیشتر میبارد!
آنها انتخاب کردند که از ترس مرگ روزی هزار بار نمیرند، انتخاب کردند که روی زانو زندگی نکنند، آنها موشک تلخ صهیونی پس از پیروزی شیرین را به چای شیرین پس از شکست و شکست و شکست تلخ ترجیح دادند.
دنیا همین است که میبینید، آدم یک بار زندگی میکند، فلسطینیها تصمیم گرفتند اسمشان را یک جای تاریخ بنویسند، یک روز از روزهای تاریخ را بخرند و فردایش بهای این پیروزی شیرین را پس بدهند که مردن در قله پیروزی بدون شک از زندگی در دره شکست شیرینتر است.
امروز اگر قدم بر میداریم بدون شک میدانیم که بهای آن را یک روز پرداخت خواهیم کرد، میدانیم که گلولههای سربی، گلولههای آتشی و گلولههای کلمات همه کشندهاند و یک روز به سراغمان خواهند آمد، اما اگر امروز از ترس مردن بایستیم، فردا شاید هرگز حتی فرصت مبارزه برای زنده ماندن را پیدا نکنیم. ما همیشه در روز قدس الهامبخش مردم فلسطین بودیم، حالا آنها به ما نوید روزهای شیرین میدهند. از مردن نترسیم، مرگ بالاخره یک روز ما را پیدا میکند.