گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - هایدگر فیلسوفی است که از همان آغاز پژوهش حرفهایاش به پرسمان فلسفی هستی اندیشید و تا پایان کار از این دریچه به مسالهها و پرسمانهای دیگر فلسفی نگریست. هستی در نگرِ هایدگر پنهان است و برای آشکارگی به مفهومی دیگر وابسته است. دراینجاست که زبان همچون صورت آشکار هستی پیش میآید.
از همین روست که هایدگر از این پس همواره و هر جا به پرسش از هستی روی میآورد، پای زبان را هم پیش میکشد. این اتفاقی نیست که فلسفه پس از دو هزار سال، بار دیگر به مساله زبان بازمیگردد و زبان یکی از ستونهای استوار و بلند فلسفه قرن بیستم خوانده میشود.
دکتر مرضیه پیراوی ونک همچون فیلسوف محبوب خود، هایدگر، توجهی ویژه به زبان دارد و بر پایه آموختهها و علاقههای خود میکوشد به زبانی ساده ولی درخور، به اندیشههای ژرف هایدگر دست یابد. کتاب «زبان در تفکر هایدگر»، کوششی است در نشان دادن این علاقه و اهمیت زبان در فلسفه امروز.
روزنامه ایران با این استاد فلسفه به گفت و گو نشسته است که در زیر می آید:
از آغاز بگویم که برای من زیباترین و کاراترین بخشهای فلسفه هایدگر، اندیشههای او درباره زبان و چیستی آن است. هایدگر نخستین بار پس از سنت چیره قرن هجدهم در ابزارمندی زبان، از سخن گفتنِ زبان میگوید و به نظرم این حرکت و اندیشهای ناب در آن دوره است. شاید به زبانی دیگر بتوان رویکرد هایدگر به زبان را رویکردی ضد چارچوبسازانه و ضد سوبژکتیویته دانست. این رویکرد در برابر رویکردی که میکوشد همه موضوعها را از دید سوژه آدمی به چارچوب درآورد، امکان آزادی و امکان آفرینش معناها و هدفهای نو به آدمی میبخشد.
شما هم در این کتاب علاقه خود را به زبان در اندیشههای هایدگر نشان دادهاید و کوشیدهاید آن را در نوشتههای هایدگر پی بگیرید. به نظر شما هایدگر چه زمانی به این ایده رسید؟ آیا از همان آغاز بدین گونه به زبان میاندیشید یا در جریان اندیشهورزی خود و در نوشتههای پایانی چنین رویکردی را برگزید؟
دغدغه هایدگر در باب زبان به واقع به دوره نوجوانی و نخستین مواجهه با دنیای فلسفه باز میگردد اما به مرور با گشایش دریچههایی نو در جریان تفکرش، نگاهش به آنچه امروز از او در بحث زبان شهرت یافته نزدیکتر میشود. هایدگر در سه مرحله به زبان پرداخته است: مرحله اول یا دوره جوانی که نخستین مقالهها و رساله نظریه دونس اسکاتس (Die Kategorien- und Bedeutungslehre des Duns Scotus) درباب مقولهها و معنا را در 1916 منتشر کرد و درسگفتارهای ماربورگ و فرایبورگ را پیش برد. او در دوره اول تحت تأثیر «پژوهشهای منطقی» هوسرل، بر این باور بود که زبان بیانکننده معنایی است که آن معنا فرا زبانی است و در واقع زبان وسیلهای برای ایجاد ارتباط اندیشههای پیشزبانی لحاظ میشود. اما هایدگر «وجود و زمان» (Being and Time) از این تلقی دور میشود و به زبان نقشی سازنده در مناسبات ما با جهان میبخشد. مرحله دوم اندیشه او در باب زبان از درسهای تاریخ مفهوم زمان (The Concept of Time in the Science of History) در 1916 آغاز شد و در «وجود و زمان» به اوج خود رسید. در وجود و زمان هستی انسان، هستی سخنگو است و سخن تنسیق معنایی است که در تفهم برای ما حاصل میشود. سخن یکی از سه ساحت به هم پیچیده اگزیستانس (حال، تفهم، زبان) است. فهم است که با کلمه بیان میشود. یعنی تفهم دازاین Dasein زبانی است. با این تلقی که زبان وجهی از هستی آدمی تلقی میشود دیگر نمیتوان زبان را وسیله تلقی کرد. موضع «وجود و زمان» انتقالی است یعنی نه همچون تلقی نخستین و نه هنوز به زبان هستی و گفت وجود رسیده است.
در همین دوره هنگامی که هایدگر از زبان سخن میگوید مفهومی بسیار فراگیر از زبان در ذهن دارد. زبان برای هایدگر، هم زبانی است که آدمی به یاری واژگان سخن میگوید و هم هرگونه ریخت دیگر چون هنرها و حتی نهادهای مذهبی یا اجتماعی. به دیگر سخن، زبان برای هایدگر هم گفتن است و هم بیان کردن.
آری و مرحله سوم پس از وجود و زمان در دوران «گشت» Die kehre و پس از آن شکل میگیرد. در دوره متاخر زبان خود وجود است. اگر در وجود و زمان، زبان یا لوگوس وجهی از ساختار وجودی آدمی است در دوره متاخر، زبان، زبان خود وجود است و گفت، گفت هستی است. به عبارتی «وجود» که تمام فکر هایدگر را به خود مشغول داشته «زبان» است، آشکارکننده و به ظهور درآورنده.
ولی کارکرد دوگانه زبان (نهفتن و آشکار ساختن) میتواند شمشیری دو دم باشد در نسبت با حقیقت. بدین معنا که زبان، حقیقت را پنهان میسازد و آدمی را میفریبد و زبان، حقیقت را آشکار میسازد و آدمی را آگاه میکند. اگر زبان چنین سرشتی دارد، چه سنجهای برای آدمی است تا حقیقت را از فریب جدا کند؟ آیا این بازگشت به متافیزیک نیست؟
هایدگر در کتاب «درآمدی بر متافیزیک» (Introduction to Metaphysics) با بررسی بنیادیترین کلمات خاصه اساسیترین آنها که «هستی» یا «وجود» است به تعمق در ذات این کلمه و مشتقات و مترادفهای آن میپردازد. علت ریشهشناسی و تعمق در کلمه «هستی» آن است که ذات هستی (آشکارگی و به ظهور درآوردن- التیا) خود را در زبان ابراز میدارد. تنها جایی که شایسته است هستی خود را در آن نشان دهد زبان است که این مهم با تحقیق در کلمه «هستی» روشن خواهد شد. ریشهشناسی این کلمه نمایانگر ارتباط عمیق آن با زبان است. اگر زبان همراه با انکشاف وجود – حقیقت یا ناپوشیدگی- متحقق میشود و ذات زبان به کلمه درآوردن وجود است پس توجه اصیل آدمی به کلمات بهرهمند از قرب یا نسبت ممتاز او با وجود - حقیقت است. بنابراین پوشاندن یا آشکارساختن موجودات در ساحت زبان به این نسبت بازمیگردد و نه آنچه در متافیزیک غرب براساس ذهنیت آدمی تفسیر می شود. در حقیقت خود هستی است که به یکباره و در یک جا ظهور پیدا نمیکند و هربار حتی در دروغ و بیهودهگویی وجهی از نسبت آدمی با خود را به نمایش میگذارد. استنکاف و تلبیس(خود پوشاندن و به شکل و لباس دیگر خود را نشان دادن) ویژگی حقیقت است چراکه محدود و متناهی نیست. زبان هرچه به ذات خود که شاعرانه بودن poetical آن است تقرب جوید به ویژگی «هستی» که افشاگری است نزدیکتر میشود و هرچه به روزمرگی و زیادهگویی یا وراجی Gerede رو آورد از هستی دور شده و حقیقت بر او مخفی میماند. اختفا و انفتاح ویژگی و خواست هستی است نه خواست انسان به مثابه سوژه.
هایدگر برابر با سنت ارسطویی، زبان را بودن و شدن آدمی میداند. آیا این تکیه بر زبان و اندیشه یونانی، در برابر فرهنگهای دیگر (بویژه شرق) قوممدارانه نخواهد بود؟ چگونه میتوان فیلسوفی را الگوی تفکر برای جامعه شرقی امروز دانست که یونان را سرچشمه اندیشیدن به هستی میداند؟
این پرسش به انحای مختلف مطرح شده است. برخی معتقدند هایدگر تمام توجهاش به زبان آلمانی و تفکری با ریشه یونانی است و بر مدعای خود شواهد و دلایل مختلف میآورند. به عنوان دانشجوی فلسفه و نه صاحب نظر با توجه به مطالعاتی که در این حوزه داشتهام باید اظهار کنم همانطور که خود هایدگر توقع دارد و در آموزههای پدیدارشناسی نیز از آن سخن میگوییم باید با تفکر وی همدلی (sympathy) برقرار کرد و این همدلی حد و مرز جغرافیایی ندارد. منظور آن نیست که اصول فکری یک متفکر بدون توجه یا خارج از نسبت وی با محیط فکری و فرهنگی وی صورت گرفته و دوام و قوتش ارتباطی با بافت فرهنگی نداشته باشد اما این بدان معنا نیست که فقط مختص به یک قوم یا یک حوزه جغرافیای فکری باشد چنانچه خود هایدگر هم وطن یا سرزمین را صرفاً آلمان تفسیر نمیکند بلکه در ارتباط با هستی و گشودگی به تبیین آن میپردازد. جهان بینالاذهانی و وجود اشتراکات در حوزههای فکری این اجازه را به هر مخاطب منتقد و تیزبین میدهد تا از نقاط تأثیرگذار و معنادار آموزههای فکری در راستای توضیح و تفسیر مسائل به زبان فلسفی در بافت فرهنگی خویش استفاده کند.
در باب توجه هایدگر به اندیشمندان یونان باستان هم باید متذکر شد درست است که دغدغه او در باب حقیقت و ناپوشیدگی میراث تفکر یونان باستان است اما بازگشت هایدگر نه به دوره باستان که به پرسشی است که متفکران آن دوره را به خود مشغول کرده بود. پرسش از هستی و بنیاد، اصلیترین پرسش تفکر باستان است.
هایدگر بارها از هولدرلین شاعر نقل قول آورده است تا بر زیست شاعرانه تأکید کند. این «شاعرانه زیستن» چگونه زیستنی است و چه تفاوتی با زندگی روزانه ما دارد؟ آیا در تاریخ ایران هم میتوان شاعری همپایه هولدرلین برای هایدگر یافت که «شاعر شاعران» باشد؟
«شاعرانه زیستن» یکی از کلیدواژههای خاص هایدگر مستخرج از اشعار هولدرلین است که نشان از تعلق خاطر او به این شاعر معروف دارد. این کلیدواژه همبسته معنایی «سکونت» و «بودن» است. وجود آدمی، شاعرانه یا به عبارتی فرآورنده و سازنده است، یعنی این آدمی است که به فراخوان هستی پاسخ میدهد و بودن خود را بنا مینهد. این بنا نهادن اساس تمام بنا نهادنهایی است که امروزه معنای متداول ساختن و برپاساختن را به خود اختصاص داده است. جواب دادن به فراخوان هستی که به ما اجازه سکنی میدهد عالیترین نوع ساختن یا پویسیس است.
تو گویی هایدگر برای آزادسازی زبان از منطق دست یاری به سوی شعر دراز میکند. این میتواند رویکردی برانگیزنده برای هنرمندان باشد که فیلسوفی در سده بیستم برای نوسازی پایههای اندیشه فلسفی خود از هنر سود میجوید. ولی آیا هر آدمی میتواند شاعرانه/هنرمندانه بزید؟
توانایی شاعرانه زیستن بسته به «نسبتی» است که بشر در هر دوره با وجود پیدا میکند. شعر یا پویسیس با توجه به میزان این نسبت، اصیل یا غیراصیل است. به همین دلیل شعر اصیل در هر دورهای بدرستی و روشنی حضور نمییابد.
دست کم هایدگر شاعر را از آرمانشهر نمیراند.
نه، چون با توجه به دغدغه هایدگر در نقد فضای مدرن، شاعری چون هولدرلین میتواند در آن دوره نسبتی خاص با هستی برقرار کند و فضای غالب بر جهان مدرن را ابراز و افشا سازد. شعر هولدرلین از نظر هایدگر تکان دهنده، نشاندهنده و سازنده است. در ایران به جهت غنای حوزه ادبیات و شعر، شاعران بزرگی چون حافظ، سعدی و مولوی... وجود دارند که تاریخ فرهنگی را رقم زده و بازنمودهای فرهنگی بسیاری را بنا نهادهاند. ایران نه یک شاعر که شعرای بزرگی در خود پرورانده که با پاسخ به فراخوان هستی، عرصهای برای بودن را بنا نهادهاند.
بسیاری از نوشتههای هایدگر هنوز به فارسی برگردانده نشده است. بسیاری از کتابهای خوب هم در شرح اندیشه او نوشته شده که از آنها هم جز شماری اندک به فارسی درنیامده. پس فهم و برداشت یک دانشجوی نوآموز از هایدگر نمیتواند چندان ژرف باشد. ولی با این حال میبینیم که در بسیاری از پایاننامهها یا مقالهها بویژه پایاننامههای رشتههای هنر از گفتهها و اندیشههای ترجمه شده هایدگر در اینجا و در آنجا نمونه آورده میشود. تو گویی بازگفت از هایدگر نشان ژرفای پژوهش است. در این زمانه، نوشتن کتابهایی چون کتاب «زبان در تفکر هایدگر» چه اندازه میتواند در فهم ما از اندیشههای هایدگر کمک کند؟
فهم هر فیلسوف یا صاحب نظر مسلماً منوط به خواندن آثارش به زبان اصلی و در مرحله بعد تفحص و تحقیق آموزههایش در لسان شارحان معتبر است. هایدگر یکی از فلاسفهای است که به جهت به کار بردن کلیدواژگان خاص که در زبان انگلیسی و خاصه فارسی کمتر معادلهای دقیق برای آن میتوان یافت و به همین جهت به ناچار گاه برخی معادلهای غیر دقیق برای تبیین افکارش بکار میرود علاقه یا حتی نوع نگاه انتقادی بسیاری را برانگیخته است.
شاید از همین رو است که برخی هایدگر را گمراهکنندهترین و برخی دیگر بانفوذترین فیلسوف سده بیستم میدانند.
شاید بتوان گفت نوع کلام هایدگر که در قالب سیستمهای متداول عقلی و فلسفی نمیگنجد موجب شهرت او در ایران شده است که البته مشکلاتی را هم در پی داشته است. اما نباید از خاطر دور داشت که گاه این علاقهمندی یا حتی کنجکاوی انگیزهای برای یادگیری زبان آلمانی در راستای فهم افکار وی شده است که این خود اتفاقی مثبت است.
کتاب شما در میان این کتابها چه ویژگیهایی دارد؟
من در کتاب «زبان در تفکر هایدگر» کوشیدهام به زبانی ساده و البته به اختصار خواننده را با موارد زیر آشنا کنم:
- آشنایی با تاریخ فلسفه از طریق آشنایی با یک متفکر تأثیرگذار و منتقد.
- آشنایی با برخی اصطلاحات کلیدی حوزه فلسفه به نحو بنیادی بر مبنای طریقه پژوهش هایدگری که با عنوان اصطلاحشناسی (Terminology) و ریشهشناسی (Etymology) در حوزه پدیدارشناسی معروف است.
- آشنایی با آثار مهم هایدگر و معرفی تخصصی آنها بر مبنای بحث زبان.
- پیگیری یک بحث کلیدی به نحو تخصصی و مستمر در آثار مختلف هایدگر.
- آشنایی با برخی گامهای پژوهش پدیدارشناسی از طریق تامل بر مباحث هایدگر در حوزه زبان.
- گشودن دریچهای به سوی هنر از طریق نگاه پدیدارشناسانه به زبان.
- نشان دادن پیوستگی و تداوم دغدغه هایدگر حتی در آثاری که شاید در بدو امر متفاوت از دغدغه همیشگی هایدگر به نظر میرسند.
- پایبندی به منابع و ذکر آنها به منظور ترغیب مخاطب به رجوع به آنها.
- پرهیز از غامض کردن و ایجاد ابهام در بحث به منظور افزایش میل و رغبت به اندیشهورزی.
از همین روست که هایدگر از این پس همواره و هر جا به پرسش از هستی روی میآورد، پای زبان را هم پیش میکشد. این اتفاقی نیست که فلسفه پس از دو هزار سال، بار دیگر به مساله زبان بازمیگردد و زبان یکی از ستونهای استوار و بلند فلسفه قرن بیستم خوانده میشود.
دکتر مرضیه پیراوی ونک همچون فیلسوف محبوب خود، هایدگر، توجهی ویژه به زبان دارد و بر پایه آموختهها و علاقههای خود میکوشد به زبانی ساده ولی درخور، به اندیشههای ژرف هایدگر دست یابد. کتاب «زبان در تفکر هایدگر»، کوششی است در نشان دادن این علاقه و اهمیت زبان در فلسفه امروز.
روزنامه ایران با این استاد فلسفه به گفت و گو نشسته است که در زیر می آید:
از آغاز بگویم که برای من زیباترین و کاراترین بخشهای فلسفه هایدگر، اندیشههای او درباره زبان و چیستی آن است. هایدگر نخستین بار پس از سنت چیره قرن هجدهم در ابزارمندی زبان، از سخن گفتنِ زبان میگوید و به نظرم این حرکت و اندیشهای ناب در آن دوره است. شاید به زبانی دیگر بتوان رویکرد هایدگر به زبان را رویکردی ضد چارچوبسازانه و ضد سوبژکتیویته دانست. این رویکرد در برابر رویکردی که میکوشد همه موضوعها را از دید سوژه آدمی به چارچوب درآورد، امکان آزادی و امکان آفرینش معناها و هدفهای نو به آدمی میبخشد.
شما هم در این کتاب علاقه خود را به زبان در اندیشههای هایدگر نشان دادهاید و کوشیدهاید آن را در نوشتههای هایدگر پی بگیرید. به نظر شما هایدگر چه زمانی به این ایده رسید؟ آیا از همان آغاز بدین گونه به زبان میاندیشید یا در جریان اندیشهورزی خود و در نوشتههای پایانی چنین رویکردی را برگزید؟
دغدغه هایدگر در باب زبان به واقع به دوره نوجوانی و نخستین مواجهه با دنیای فلسفه باز میگردد اما به مرور با گشایش دریچههایی نو در جریان تفکرش، نگاهش به آنچه امروز از او در بحث زبان شهرت یافته نزدیکتر میشود. هایدگر در سه مرحله به زبان پرداخته است: مرحله اول یا دوره جوانی که نخستین مقالهها و رساله نظریه دونس اسکاتس (Die Kategorien- und Bedeutungslehre des Duns Scotus) درباب مقولهها و معنا را در 1916 منتشر کرد و درسگفتارهای ماربورگ و فرایبورگ را پیش برد. او در دوره اول تحت تأثیر «پژوهشهای منطقی» هوسرل، بر این باور بود که زبان بیانکننده معنایی است که آن معنا فرا زبانی است و در واقع زبان وسیلهای برای ایجاد ارتباط اندیشههای پیشزبانی لحاظ میشود. اما هایدگر «وجود و زمان» (Being and Time) از این تلقی دور میشود و به زبان نقشی سازنده در مناسبات ما با جهان میبخشد. مرحله دوم اندیشه او در باب زبان از درسهای تاریخ مفهوم زمان (The Concept of Time in the Science of History) در 1916 آغاز شد و در «وجود و زمان» به اوج خود رسید. در وجود و زمان هستی انسان، هستی سخنگو است و سخن تنسیق معنایی است که در تفهم برای ما حاصل میشود. سخن یکی از سه ساحت به هم پیچیده اگزیستانس (حال، تفهم، زبان) است. فهم است که با کلمه بیان میشود. یعنی تفهم دازاین Dasein زبانی است. با این تلقی که زبان وجهی از هستی آدمی تلقی میشود دیگر نمیتوان زبان را وسیله تلقی کرد. موضع «وجود و زمان» انتقالی است یعنی نه همچون تلقی نخستین و نه هنوز به زبان هستی و گفت وجود رسیده است.
در همین دوره هنگامی که هایدگر از زبان سخن میگوید مفهومی بسیار فراگیر از زبان در ذهن دارد. زبان برای هایدگر، هم زبانی است که آدمی به یاری واژگان سخن میگوید و هم هرگونه ریخت دیگر چون هنرها و حتی نهادهای مذهبی یا اجتماعی. به دیگر سخن، زبان برای هایدگر هم گفتن است و هم بیان کردن.
آری و مرحله سوم پس از وجود و زمان در دوران «گشت» Die kehre و پس از آن شکل میگیرد. در دوره متاخر زبان خود وجود است. اگر در وجود و زمان، زبان یا لوگوس وجهی از ساختار وجودی آدمی است در دوره متاخر، زبان، زبان خود وجود است و گفت، گفت هستی است. به عبارتی «وجود» که تمام فکر هایدگر را به خود مشغول داشته «زبان» است، آشکارکننده و به ظهور درآورنده.
ولی کارکرد دوگانه زبان (نهفتن و آشکار ساختن) میتواند شمشیری دو دم باشد در نسبت با حقیقت. بدین معنا که زبان، حقیقت را پنهان میسازد و آدمی را میفریبد و زبان، حقیقت را آشکار میسازد و آدمی را آگاه میکند. اگر زبان چنین سرشتی دارد، چه سنجهای برای آدمی است تا حقیقت را از فریب جدا کند؟ آیا این بازگشت به متافیزیک نیست؟
هایدگر در کتاب «درآمدی بر متافیزیک» (Introduction to Metaphysics) با بررسی بنیادیترین کلمات خاصه اساسیترین آنها که «هستی» یا «وجود» است به تعمق در ذات این کلمه و مشتقات و مترادفهای آن میپردازد. علت ریشهشناسی و تعمق در کلمه «هستی» آن است که ذات هستی (آشکارگی و به ظهور درآوردن- التیا) خود را در زبان ابراز میدارد. تنها جایی که شایسته است هستی خود را در آن نشان دهد زبان است که این مهم با تحقیق در کلمه «هستی» روشن خواهد شد. ریشهشناسی این کلمه نمایانگر ارتباط عمیق آن با زبان است. اگر زبان همراه با انکشاف وجود – حقیقت یا ناپوشیدگی- متحقق میشود و ذات زبان به کلمه درآوردن وجود است پس توجه اصیل آدمی به کلمات بهرهمند از قرب یا نسبت ممتاز او با وجود - حقیقت است. بنابراین پوشاندن یا آشکارساختن موجودات در ساحت زبان به این نسبت بازمیگردد و نه آنچه در متافیزیک غرب براساس ذهنیت آدمی تفسیر می شود. در حقیقت خود هستی است که به یکباره و در یک جا ظهور پیدا نمیکند و هربار حتی در دروغ و بیهودهگویی وجهی از نسبت آدمی با خود را به نمایش میگذارد. استنکاف و تلبیس(خود پوشاندن و به شکل و لباس دیگر خود را نشان دادن) ویژگی حقیقت است چراکه محدود و متناهی نیست. زبان هرچه به ذات خود که شاعرانه بودن poetical آن است تقرب جوید به ویژگی «هستی» که افشاگری است نزدیکتر میشود و هرچه به روزمرگی و زیادهگویی یا وراجی Gerede رو آورد از هستی دور شده و حقیقت بر او مخفی میماند. اختفا و انفتاح ویژگی و خواست هستی است نه خواست انسان به مثابه سوژه.
هایدگر برابر با سنت ارسطویی، زبان را بودن و شدن آدمی میداند. آیا این تکیه بر زبان و اندیشه یونانی، در برابر فرهنگهای دیگر (بویژه شرق) قوممدارانه نخواهد بود؟ چگونه میتوان فیلسوفی را الگوی تفکر برای جامعه شرقی امروز دانست که یونان را سرچشمه اندیشیدن به هستی میداند؟
این پرسش به انحای مختلف مطرح شده است. برخی معتقدند هایدگر تمام توجهاش به زبان آلمانی و تفکری با ریشه یونانی است و بر مدعای خود شواهد و دلایل مختلف میآورند. به عنوان دانشجوی فلسفه و نه صاحب نظر با توجه به مطالعاتی که در این حوزه داشتهام باید اظهار کنم همانطور که خود هایدگر توقع دارد و در آموزههای پدیدارشناسی نیز از آن سخن میگوییم باید با تفکر وی همدلی (sympathy) برقرار کرد و این همدلی حد و مرز جغرافیایی ندارد. منظور آن نیست که اصول فکری یک متفکر بدون توجه یا خارج از نسبت وی با محیط فکری و فرهنگی وی صورت گرفته و دوام و قوتش ارتباطی با بافت فرهنگی نداشته باشد اما این بدان معنا نیست که فقط مختص به یک قوم یا یک حوزه جغرافیای فکری باشد چنانچه خود هایدگر هم وطن یا سرزمین را صرفاً آلمان تفسیر نمیکند بلکه در ارتباط با هستی و گشودگی به تبیین آن میپردازد. جهان بینالاذهانی و وجود اشتراکات در حوزههای فکری این اجازه را به هر مخاطب منتقد و تیزبین میدهد تا از نقاط تأثیرگذار و معنادار آموزههای فکری در راستای توضیح و تفسیر مسائل به زبان فلسفی در بافت فرهنگی خویش استفاده کند.
در باب توجه هایدگر به اندیشمندان یونان باستان هم باید متذکر شد درست است که دغدغه او در باب حقیقت و ناپوشیدگی میراث تفکر یونان باستان است اما بازگشت هایدگر نه به دوره باستان که به پرسشی است که متفکران آن دوره را به خود مشغول کرده بود. پرسش از هستی و بنیاد، اصلیترین پرسش تفکر باستان است.
هایدگر بارها از هولدرلین شاعر نقل قول آورده است تا بر زیست شاعرانه تأکید کند. این «شاعرانه زیستن» چگونه زیستنی است و چه تفاوتی با زندگی روزانه ما دارد؟ آیا در تاریخ ایران هم میتوان شاعری همپایه هولدرلین برای هایدگر یافت که «شاعر شاعران» باشد؟
«شاعرانه زیستن» یکی از کلیدواژههای خاص هایدگر مستخرج از اشعار هولدرلین است که نشان از تعلق خاطر او به این شاعر معروف دارد. این کلیدواژه همبسته معنایی «سکونت» و «بودن» است. وجود آدمی، شاعرانه یا به عبارتی فرآورنده و سازنده است، یعنی این آدمی است که به فراخوان هستی پاسخ میدهد و بودن خود را بنا مینهد. این بنا نهادن اساس تمام بنا نهادنهایی است که امروزه معنای متداول ساختن و برپاساختن را به خود اختصاص داده است. جواب دادن به فراخوان هستی که به ما اجازه سکنی میدهد عالیترین نوع ساختن یا پویسیس است.
تو گویی هایدگر برای آزادسازی زبان از منطق دست یاری به سوی شعر دراز میکند. این میتواند رویکردی برانگیزنده برای هنرمندان باشد که فیلسوفی در سده بیستم برای نوسازی پایههای اندیشه فلسفی خود از هنر سود میجوید. ولی آیا هر آدمی میتواند شاعرانه/هنرمندانه بزید؟
توانایی شاعرانه زیستن بسته به «نسبتی» است که بشر در هر دوره با وجود پیدا میکند. شعر یا پویسیس با توجه به میزان این نسبت، اصیل یا غیراصیل است. به همین دلیل شعر اصیل در هر دورهای بدرستی و روشنی حضور نمییابد.
دست کم هایدگر شاعر را از آرمانشهر نمیراند.
نه، چون با توجه به دغدغه هایدگر در نقد فضای مدرن، شاعری چون هولدرلین میتواند در آن دوره نسبتی خاص با هستی برقرار کند و فضای غالب بر جهان مدرن را ابراز و افشا سازد. شعر هولدرلین از نظر هایدگر تکان دهنده، نشاندهنده و سازنده است. در ایران به جهت غنای حوزه ادبیات و شعر، شاعران بزرگی چون حافظ، سعدی و مولوی... وجود دارند که تاریخ فرهنگی را رقم زده و بازنمودهای فرهنگی بسیاری را بنا نهادهاند. ایران نه یک شاعر که شعرای بزرگی در خود پرورانده که با پاسخ به فراخوان هستی، عرصهای برای بودن را بنا نهادهاند.
بسیاری از نوشتههای هایدگر هنوز به فارسی برگردانده نشده است. بسیاری از کتابهای خوب هم در شرح اندیشه او نوشته شده که از آنها هم جز شماری اندک به فارسی درنیامده. پس فهم و برداشت یک دانشجوی نوآموز از هایدگر نمیتواند چندان ژرف باشد. ولی با این حال میبینیم که در بسیاری از پایاننامهها یا مقالهها بویژه پایاننامههای رشتههای هنر از گفتهها و اندیشههای ترجمه شده هایدگر در اینجا و در آنجا نمونه آورده میشود. تو گویی بازگفت از هایدگر نشان ژرفای پژوهش است. در این زمانه، نوشتن کتابهایی چون کتاب «زبان در تفکر هایدگر» چه اندازه میتواند در فهم ما از اندیشههای هایدگر کمک کند؟
فهم هر فیلسوف یا صاحب نظر مسلماً منوط به خواندن آثارش به زبان اصلی و در مرحله بعد تفحص و تحقیق آموزههایش در لسان شارحان معتبر است. هایدگر یکی از فلاسفهای است که به جهت به کار بردن کلیدواژگان خاص که در زبان انگلیسی و خاصه فارسی کمتر معادلهای دقیق برای آن میتوان یافت و به همین جهت به ناچار گاه برخی معادلهای غیر دقیق برای تبیین افکارش بکار میرود علاقه یا حتی نوع نگاه انتقادی بسیاری را برانگیخته است.
شاید از همین رو است که برخی هایدگر را گمراهکنندهترین و برخی دیگر بانفوذترین فیلسوف سده بیستم میدانند.
شاید بتوان گفت نوع کلام هایدگر که در قالب سیستمهای متداول عقلی و فلسفی نمیگنجد موجب شهرت او در ایران شده است که البته مشکلاتی را هم در پی داشته است. اما نباید از خاطر دور داشت که گاه این علاقهمندی یا حتی کنجکاوی انگیزهای برای یادگیری زبان آلمانی در راستای فهم افکار وی شده است که این خود اتفاقی مثبت است.
کتاب شما در میان این کتابها چه ویژگیهایی دارد؟
من در کتاب «زبان در تفکر هایدگر» کوشیدهام به زبانی ساده و البته به اختصار خواننده را با موارد زیر آشنا کنم:
- آشنایی با تاریخ فلسفه از طریق آشنایی با یک متفکر تأثیرگذار و منتقد.
- آشنایی با برخی اصطلاحات کلیدی حوزه فلسفه به نحو بنیادی بر مبنای طریقه پژوهش هایدگری که با عنوان اصطلاحشناسی (Terminology) و ریشهشناسی (Etymology) در حوزه پدیدارشناسی معروف است.
- آشنایی با آثار مهم هایدگر و معرفی تخصصی آنها بر مبنای بحث زبان.
- پیگیری یک بحث کلیدی به نحو تخصصی و مستمر در آثار مختلف هایدگر.
- آشنایی با برخی گامهای پژوهش پدیدارشناسی از طریق تامل بر مباحث هایدگر در حوزه زبان.
- گشودن دریچهای به سوی هنر از طریق نگاه پدیدارشناسانه به زبان.
- نشان دادن پیوستگی و تداوم دغدغه هایدگر حتی در آثاری که شاید در بدو امر متفاوت از دغدغه همیشگی هایدگر به نظر میرسند.
- پایبندی به منابع و ذکر آنها به منظور ترغیب مخاطب به رجوع به آنها.
- پرهیز از غامض کردن و ایجاد ابهام در بحث به منظور افزایش میل و رغبت به اندیشهورزی.