در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۸۷۹۵۳
تاریخ انتشار: ۰۵ دی ۱۳۹۳ - ۰۴:۳۳
یک استاد فلسفه گفت: اخلاق از هویت مستقل بهره مند است و نمی توان آن را به عرف های جامعه فروکاست.
نسبت اخلاق و فلسفهبه گزارش گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر)، دكتر انشالله رحمتی، استاد دانشگاه آزاد تحقیقات و ترجمه هایی عمدتا در حوزه های فلسفه دین، فلسفه اخلاق، سنت گرایی و فلسفه اسلامی دارد.  

كتاب دانشنامه فلسفه اخلاق ویراسته پل ادواردز از جمله آثار اوست كه منتشر شده است. روزنامه اعتماد در گفت وگو با وی به بررسی نسبت اخلاق و فلسفه پرداخته است که متن آن در زیر می آید: 
    
در ابتدای بحث می خواهم به این موضوع اشاره كنم كه چه نسبتی بین «فلسفه» و «اخلاق» می توانیم برقرار كنیم كه از آن با تعبیر «فلسفه اخلاق» یاد می شود، این دو نسبت چگونه با هم مرتبط می شوند؟
«اخلاق» یكی از نهادهای زندگی است. بشر وقتی وارد جهان می شود با نهادهای مختلف دین، خانواده، دولت و حقوق روبه رو است و یكی از این نهادها اخلاق است. این موضوع كه آیا نهادی كه ما به عنوان اخلاق می شناسیم یك هویت مستقل دارد یا خیر؟ اولین سوالی است كه وقتی پرسیده می شود ما را وارد بحث فلسفی از اخلاق می كند. به عنوان مثال ممكن است بسیاری از افراد فكر كنند كه اخلاق قابل تعمیم به دین است یعنی ما تمام بایدها و نبایدهای اخلاقی را می توانیم به دین بازگردانیم كه در طول تاریخ این تلقی خیلی رایج بوده است. مكرر شنیده ایم كه بدون دین هركاری مباح است. بدون ترس از خدا، انسان هركاری كه دلش می خواهد، می تواند انجام دهد. این بدان معنی است كه چیزی به نام اخلاق نداریم و آن چه داریم، دین است، چون خدا در دین است نه در اخلاق. بنابراین در این نگاه چیزی به نام اخلاق نخواهیم داشت و چیزی كه به نام اخلاق داریم تبدیل به شریعت و دین الهی می شود. اما اخلاق هویت مستقلی دارد و در اینجا وارد بحث فلسفی اخلاق می شویم. بسیاری از افراد می گویند كه این بایدها و نبایدهای اخلاقی فقط مصالح ما است یعنی اینكه من باید فعل اخلاقی انجام دهم و از فعل غیراخلاقی دوری كنم. به این دلیل است كه منافع شخص من در این نوع عمل كردن است. اگر منافع شخص من، خلاف اخلاق را اقتضا می كرد من آن عمل را انجام می دادم چون منافع و مصالح من در اخلاق است بنابراین ما اخلاقی رفتار می كنیم. اگر این نوع نگاه را در نظر بگیریم، می بینیم كه اخلاق هویت مستقلی نخواهد داشت و اخلاق تعبیر می شود به مصلحت شخصی. اما منظور از اخلاق آن است كه ما باید به بایدها و نبایدهای اخلاقی ملتزم باشیم ولو اینكه منافع ما را تامین نكند و به ضرر ما باشد. كسی كه می گوید اخلاق نسبی است در واقع اخلاق را برمی گرداند به عرف یعنی یكسری قواعد و مقرراتی كه متناسب با شرایط جوامع و فرهنگ های مختلف ایجاد می شود. به هر دلیلی در یك جامعه بایدها و نبایدهایی وجود دارد كه وقتی از آن فرهنگ بیرون رفتیم دیگر آنها موضوعیت ندارد، در یك مقطعی از تاریخ هستند و در مقطع دیگری نه تنها نیستند بلكه ممكن است ضد خودشان هم باشند. چیزهایی كه ارزش بودند ممكن است ضدارزش شده باشند و باز هم بحث اخلاق پیش می آید و این تصور در ذهن خیلی ها وجود دارد كه این ارزش ها نسبی اند و ارزش های جامعه و فرهنگ ما هستند و ممكن است در جامعه و فرهنگ دیگری تغییر كنند.
    
اینجا سوالی پیش می آید، ارزش اخلاقی در چه چیزی می تواند قرار بگیرد؟
این سوال ها را درباره اخلاق مطرح می كنیم چرا كه می خواهیم هویت اخلاقی را بشناسیم. نفس اینكه می خواهیم هویت اخلاقی را بشناسیم، بحث فلسفی است و دیگر اخلاقی نیست. گروهی می گویند ارزش های اخلاقی، ارزش های عصری است یا ارزش های فرهنگی است و در فرهنگ های مختلف، متفاوت است پس ما چیزی به نام ارزش های مطلق نداریم. وقتی چیزی دارای ارزش نسبی شد، این عرف است. بنابراین وقتی می خواهیم اخلاق را تعریف كنیم ناگزیر وارد بحث فلسفی می شویم. چون در تصور عالمانه یی كه وجود دارد اخلاق به عنوان یك نهاد مستقل است، هم مستقل از دین است و هم مستقل از عرف. از طرف دیگر ممكن است كسانی بگویند: اخلاق همان حقوق و مقررات است اما ما می گوییم اخلاق مقررات عمومی بایدها و نبایدهایی است كه انسان ها براساس یك توافق میان خود وضع می كنند و اساس آن منطق قدرت و منطق عمومی است. اما اخلاق چیزی نیست كه انسان ها آن را وضع كرده باشند. همین كه می خواهیم مفهوم اخلاق را تعریف كنیم و یك تصور دقیقی از اخلاق داشته باشیم و نشان دهیم اخلاق هویت مستقلی دارد و با همه نهادها و حوزه هایی كه به نوعی شباهتی با اخلاق دارند، متفاوت است، نیازمند به بحث فلسفی درباره اخلاق می شویم.
    
به موضوع دین در میانه صحبت اشاره كردید. تا چه اندازه ای دین می تواند با بحث فلسفه اخلاق قرابت پیدا كند و باعث قوام فلسفه اخلاق شود؟ به خصوص برای جوامعی كه دین مدار هستند و دین برای آنها در ساحت های مختلف وجود دارد؟
به لحاظ تاریخی می شود گفت كه دین و اخلاق پیوندشان آنقدر تنگاتنگ و عمیق بوده كه تا به امروز این تصور برای بسیاری از افراد پیدا شده كه اگر دین نباشد، اخلاق هم نیست. فیلسوف سكولاری مثل جان لاك در جایی می گوید كافران عهد و میثاق ندارند و اگر با آنها عهد ببندیم، نمی توانیم به عهدشان اعتماد كنیم. چون كسی كه خدا را قبول نداشته باشد دلیلی برای رعایت قوانین اخلاقی ندارد. بنابراین این پیوند خیلی تنگاتنگ است. اما وقتی كه دقت می كنیم می بینیم این وابستگی بین دین و اخلاق و اینكه كدام یك مقدم بر دیگری است و كدام یك از دیگری تغذیه می كند، باید بررسی شود. به عنوان مثال ممكن است به لحاظ تاریخی بررسی كنیم و به این نتیجه برسیم كه اگر دین نبود، انسان ها اصلا با اخلاق آشنا نمی شدند و اخلاق از طریق دین به انسان ها آموزش داده شده است اما این فرق می كند كه بگوییم اخلاق به لحاظ معرفت شناختی وابسته به دین است یا بگوییم كه به لحاظ وجودی اخلاق وابسته به دین است. ممكن است از لحاظ تاریخی این وابستگی وجود داشته باشد اما از لحاظ متافیزیكی و معرفت شناختی وجود نداشته باشد.
    
وابستگی فرهنگی هم می تواند داشته باشد؟ یعنی یك جامعه رفتارهایی را برای خودش نهادینه كرده كه در این میان دین جایگاه مهمی دارد. در اینجا اخلاق چه جایگاهی می تواند بگیرد؟
اگر بخواهم یك اصطلاح عام تری به كار بگیرم كه فرهنگ را هم شامل شود به جای وابستگی تاریخی می توانم بگویم وابستگی علّی. به این معنا كه هم در طول تاریخ و هم در یك مقطع مشخصی در یك فرهنگ مشخص این وابستگی وجود دارد. این وابستگی علّی است. به این معنا كه دین، علت رواج اخلاق در یك جامعه است چه در طول تاریخ یا یك مقطع مشخص. مثلا در جامعه ایرانی، فرهنگ دینی علت رواج اخلاق است.
    
در تایید صحبت شما می توانیم به همان جمله خیلی معروف پیامبر اكرم(ص) هم استناد كنیم كه فرمودند من برای احیای اخلاق مبعوث شدم.
بله در واقع به این معنی كه پیامبر(ص) فرمودند: اگر من نبودم، اخلاق در جامعه ترویج نمی شد. اما این وابستگی علّی است نه معرفت شناسانه.
    
با توجه به توضیحاتی كه ارایه شد می خواهم بحث را به سمت جامعه امروزی بكشانم. ما در جامعه یی زندگی می كنیم كه در آن حوادث، اتفاقات، پیشامدها، محیط زیست، رفتارها، روابط بین الملل، سیاست، فرهنگ دایما در حال تغییر و پرشتاب در حال حركت است: یك سری مسایلی برای جامعه به وجود می آید كه رویكردهای اخلاقی خودش را نشان می دهد. رفتارهایی كه در عملكردهای سیاسی بروز می كند، بحرانی كه برای محیط زیست و آلودگی هوا به وجود می آید، گسترش بیماری های مختلف كه برای بشر به وجود آمده و از سوی دیگر فرهنگی كه دغدغه بسیاری از اهالی فرهنگ است. در یك چنین پروسه یی اخلاق چگونه می تواند نقش جدی ایفا كند به خصوص افرادی كه داعیه دار و تخصص شان بحث فلسفه اخلاق است؟
من مقدمه یی عرض می كنم. در دنیای امروز و در جوامع سكولار، ادعای كسانی كه فكر می كنند اگر دین نباشد، اخلاق هم نیست كاملاخلاف این نكته است. مثلادر جوامع غربی و پیشرفته چه بپسندیم و چه نپسندیم، سكولار هستند یعنی اعتقادات دینی ممكن است در این جوامع وجود نداشته باشد یا كمرنگ باشد. اما رفتار اخلاقی در این جوامع از بین نرفته است. این نشان می دهد كه این وابستگی، وابستگی علّی نیست، چرا كه باید به همان میزانی كه دین افول كرده، اخلاق هم افول می كرد. آنها بنیادهای اخلاقی را در جاهای دیگری جست وجو كرده اند و یافته اند كه به نوعی عقل بشر در مورد دیدگاه هایی كه فیلسوفان اخلاق دارند تمكین كرده و ممكن است كه بگوییم رفتارهای اخلاقی بهتر نشده اما حداقل این است كه بدتر نشده است. یعنی عموم انسان ها تقیدات اخلاقی را دارند و وقتی هم كه می خواهند در مورد موضوعی بحث كنند می بینیم كه یكی از پایه های آن نقادی اخلاق است و این نشان می دهد كه اخلاق بنیادهایی جدای از دین دارد. ما وقتی به فرهنگ خودمان و كلام شیعه نگاه می كنیم، می بینیم كه متكلمان اشعری وقتی می خواهند نظرشان را درباره اخلاق بگویند معتقد به حسن و قبح الهی شرعی هستند یعنی اخلاق را به دین تعبیر می كنند. معنایش این است كه حسن و قبح معنایی جز امر و نهی الهی ندارد اما شیعه به حسن و قبح عقلی ذاتی معتقد است. منظور این است كه ارزش های اخلاق در نفس الامر وجود دارد. به قول امروزی ها objective هستند. راه شناخت ارزش ها هم عقلی است. در این نظریه كه متكلمان ما می گویند ارزش های اخلاقی مبتنی بر دین نیستند و مستقل از آن هستند. جالب است كه در نهج البلاغه امام علی(ع) عباراتی دارد كه وقتی دلایل ارسال رسل را بیان می كند و می گوید كه انبیا آمده بودند كه میثاق فطرت را ادا كنند و نعمت فراموش شده خداوند را یاد انسان ها بیاورند و عقولی كه در آنها مدفون بود و عقل و معرفتی كه در آنها بالقوه بود را بالفعل كنند و اتفاقا اگر دقت كنیم می بینیم كه بارزترین این وجه و نعمتی كه در این عقل ها مدفون است همین نعمت ارزش های اخلاقی است كه انبیا آمده اند میثاق فطرت را به ما یادآوری كنند. میثاق یك مفهوم اخلاقی است یعنی عهدی كه ما با خداوند بسته ایم، بنابراین قبل از اینكه انبیا بیایند آن عهد و عقل وجود دارد و انبیا فقط آمده اند آن را در ما شكوفا و بیدار كنند و به همین دلیل هم هست كه شما اگر دقت كنید متكلمان شیعه وقتی می خواهند وجود خدا را اثبات كنند از طریق برهان لطف اثبات می كنند. اینجا نكته یی وجود دارد. یك موقع ما وجود خدا را از طریق برهان حكمت اثبات می كنیم و می گوییم كه حكمت خدا این بود كه انبیا را بفرستد و اگر نمی فرستاد خلاف حكمتش بود چون در واقع خدا می خواهد انسان ها را هدایت كند و اگر هدایت خداوندی را نپذیرفتند حق تعالی آنها را عقاب كند. بنابراین اول باید به آنها اعلام شده باشد. اگر عقاب قبل از هدایت و اعلام باشد، خلاف عدالت و حكمت است و جالب است كه متكلمین ما از طریق حكمت نمی آیند لزوم انبیا را اثبات كنند گویی اگر خداوند پیامبران را هم نمی فرستاد و عقاب می كرد این عقاب ظالمانه و غیرحكیمانه نبود. به این دلیل كه خداوند از طریق دیگری امر و نهی خود را به بشر اعلام كرده بود و عهد خود را با او بسته بود. لذا می گویند كه انبیا به موجب لطف فرستاده شدند و منظور از لطف چیزی است كه با وجود آن مكلف به طاعت نزدیك تر است و نمی گویند كه با وجود آن اطاعت می كند و می گویند كه اگر این باشد كار برایش آسان تر است و آن چیزی كه انبیا آمده اند به ما یادآوری كنند همین امر و نهی های اخلاقی است چون آن قسمت هایی كه امر و نهی دینی است آن چیزی نیست كه بین همه انسان ها مشترك باشد، ممكن است در واقع شریعت های انبیا به نوعی در هر وحی پیامبری با وحی پیامبر دیگری متفاوت باشد، شرایط مختلفی داریم و می بینیم كه دین ها آسمانی باشد اما احكام شان متفاوت باشد اما جایی می خواهند میثاق فطرت را به بشر یاد بدهند، این همان حسن و قبح ها و ارزش های اخلاقی است. اگر این گونه نگاه كنیم، می بینیم كه در فهم مذهبی ما شیعیان از اخلاق، این استقلال اخلاق مبنا قرار گرفته است. متون اخلاقی شیعیان را «عدلیه» می گویند، در واقع به این معنی است كه عدل در نظر ما شیعیان حسن عقلی است و عقل آن را درك می كند و اگر خداوند هم نگفته بود كه چه عملی عادلانه است ما خودمان می فهمیدیم. پس چنین مبنای سنتی و تاریخی داریم و متكلمان و بزرگان ما این گونه اخلاق را می فهمیدند و این یعنی اینكه وقتی ما راجع به مسائل فرهنگی و دینی و اجتماعی سخن می گوییم مبنای اصلی مان اخلاق است. در جامعه ما وقتی به بحث محیط زیست، رسانه ها و پزشكی نگاه می كنیم می بینیم كه یك بعد فراموش شده در همه اینها هست یعنی ممكن است منظرهای دیگر را در اینجا وارد كنیم اما منظر اخلاقی وجود ندارد. به عنوان مثال ما چیزی به اسم اخلاق محیط زیست نداریم به این معنا كه یك نظامی داشته باشیم و بحث كنیم و حسن و قبح اخلاقی را بیان كنیم، نه از نظر مهندسی محیط زیست و سود و صرفه اجتماعی. اگر قبح اخلاقی بسیاری از این كارها نشان داده شود مردم بهتر تبعیت می كنند و با مساله كنار می آیند. این نشان می دهد كه ما نیازمند اخلاق حرفه یی و كاربردی هستیم و جالب این است كه در گذشته زندگی های مان را خیلی بیشتر همراه اخلاق اداره می كردیم با همین مبنای عقلی و استدلال عقلی مسائل را حل می كردیم. جامعه ایرانی یك جامعه دینی بوده است. ولی در جامعه ایرانی برای اصناف مختلف فتوت نامه داریم. مثلافتوت نامه آهنگران، بنایان، زرگران و این فتوت نامه ها اصول اخلاق حرفه یی هر كدام از آنها بوده كه در آنجا هم توصیه ها غالبا اخلاقی بوده و حتی می توان گفت اخلاق جوانمردی یعنی ما اخلاق تكلیف داشته باشیم، اخلاق فضیلت، اخلاق فتوت. در فلسفه اخلاق این سه مورد را داریم، اوج اخلاق كه اخلاق فتوت و جوانمردی است در فرهنگ ما به فتوت نامه تبدیل می شود یعنی آنقدر ریز می شود كه دستور اخلاقی می دهد. به نظرم می آید اگر ما چنین كاری را امروز هم داشته باشیم یعنی همین فتوت نامه ها را برای پزشكان و متخصصان و مردم و حتی برای مواجهه با بحران خشكسالی داشته باشیم و اگر بتوانیم اینها را از نظر اخلاقی مطرح و آن وجدان اخلاقی جامعه را بیدار كنیم و میثاق فطرت را در آنها بیدار كنیم، اوضاع اجتماعی ما بهتر از این خواهد بود.
    
به نظر شما چرا این انشقاق به وجود آمده است؟ چرا در این حوزه یی كه استمرار در آن بود جدایی افتاد؟
به نظر می آید باید كسانی كه تخصص های دیگری دارند مثل جامعه شناسان و مردم شناسان بررسی كنند كه چه تغییراتی در جامعه ما افتاد، اما به نظر من گذر از سنت به مدرنیسم خیلی در این قضیه تاثیر گذاشته است به این معنا كه ما وقتی وارد مدرنیسم شدیم بسیاری از آنچه در سنت داشتیم پشت سر و جا گذاشتیم و با خودمان نیاوردیم به عنوان مثال ما معمار و مهندس و پزشك داریم اما فتوت نامه ها مربوط به قدیم بوده است و حالاكه وارد مدرنیسم شدیم و این اصناف مدرن شدند ما آن سنت اخلاقی را كنار گذاشتیم و با سنت اخلاقی امروز هم همراه نشدیم. یعنی زندگی ما مدرن شده اما با فلسفه اخلاق به عنوان دانشی كه متعلق به دنیای مدرن است آشنا نشدیم. یعنی ما فلسفه اخلاق را در زندگی مان وارد نكردیم. با تفكر اخلاقی آشنا و مانوس نیستیم.
    
در سال های اخیر یك سری فعالیت هایی در بحث فلسفه اخلاق داشتید و آثاری هم ترجمه كردید و آخرین آن هم همین دانشنامه فلسفه اخلاق بود كه كار ارزشمند و سترگی است. شما در حوزه فلسفه اخلاق كار آموزشی داشتید و مقالات متعددی منتشر كردید. به نظر شما این فعالیت ها تا چه اندازه توانسته وارد بحث اخلاق كاربردی در جامعه شود؟ آیا ما هنوز در این مورد دچار مشكل هستیم و نتوانسته ایم بین نظر و عمل ارتباط برقرار كنیم؟
به نظرم این كارهایی كه انجام شده فقط در حد یك مقدمه است حتی برای اینكه به دانشگاه های ما معرفی شود و دانشجویان این كتاب ها را بخوانند و بفهمند و به نوعی ارتباط شان را با جامعه شكل دهند هنوز كار زیادی داریم. تصور من این است كه امروزه دانش باید از همان دوران كودكی به كودكان آموخته شود و دانش آموزان با تفكر فلسفی انس بگیرند. من فكر می كنم این نگاه را باید از سطوح پایین تر شروع كنیم. من بعضا می بینم كه مباحثی كه تدریس می شود هیچ نسبتی با فلسفه اخلاق ندارد و طبیعی هم هست، چرا كه ٣٠ سال پیش نوشته شده است ولی اینكه ما بتوانیم یك شكل رقیق شده یی از فلسفه اخلاق را به دانشجویان در رشته های مختلف آموزش و تدریس كنیم حتی آن چیزی كه در سنت خودمان وجود داشته، آن عقلانیت اخلاقی كه وجود داشته، آن را بتوانیم تعلیم دهیم، شدنی است و غفلت در این موضوع اتفاق افتاده است. مباحث فلسفه اخلاق وقتی باز می شود افرادی كه شاید هیچ علاقه یی به فلسفه نداشته باشند به آن علاقه مند می شوند چون جنس اش به نوعی است كه نیازمند هیچ مقدمه فلسفی هم نیست یعنی وقتی ما براساس همان فطرت اخلاقی انسان ها كه همه در آن مشترك هستند پیش می رویم، می بینیم كه تمام مسائلی كه در فلسفه اخلاق است برای ما هم مطرح می شود. به نظرم باید تلاشی كنیم كه جامعه با اینها انس بگیرد.
    
این تلاش ها باید به چه شكلی باشد؟ به هر حال شما از یك سنت قوی اخلاق یاد كردید، دینی، حكمی، انتقادی كه در سرزمین ما بوده و در سال های اخیر هم آثار متعددی در حوزه فلسفه اخلاق در كشور منتشر و سعی شده بحث های تطبیقی متعددی در حوزه نظر به وجود بیاید، اما یك غفلت یا یك خلئی به وجود آمده كه باید پاسخ داده شود؟
راهكار این است كه ما بتوانیم ضرورت فلسفه اخلاق را تبیین كنیم. بحث را در قالب اخلاق كاربردی بیاوریم كه اختصاص به یك رشته یا یك گروه خاص ندارد یعنی هركس در هر جایی كه هست نیاز به این تحولات اخلاقی دارد چون همه ما به لحاظ فطری دوست داریم رفتاری كه در جامعه نشان می دهیم و شخصیتی كه از خود نشان می دهیم، مقبول و شایسته باشد. اگر توجه كنید هیچ چیز به اندازه اخلاق مقبولیت ایجاد نمی كند، آن هم نه صرفا خوش رو بودن یا خوش اخلاق بودن كه این یك نوع از سجایای اخلاقی است. اینكه افراد نوعی حكمت اخلاقی و نوعی حكمت عملی و فرزانگی در خود ببینند مهم ترین عامل در مقبولیت اوست. آن چیزی كه از یك معلم در ذهن ما باقی می ماند فرزانگی اوست، یك دوست و پدر و مادر هم همین طور است. آن جنبه یی كه می شود رویش حساب كرد و ماندنی است فرزانگی است. ما در همه رشته ها نیازمند این فرزانگی هستیم و مهم ترین عامل در اینكه چگونه بتوانیم این فرزانگی را به نمایش بگذاریم این است كه اخلاق حرفه یی مربوط به حوزه خودمان را فرا بگیریم. در بسیاری از نهادهایی كه در كشور ما هستند به شكل های مختلف آموزش های ضمن خدمت برگزار می كنند كه می توانند بخشی از آن را به اخلاق حرفه یی اختصاص دهند و اگر درست برگزار شود، قطعا از آن استقبال خواهد شد. صرف نظر از بحث معرفت و دانایی و عشق به فلسفه و دین همه ما دوست داریم شخصیت مقبولی داشته باشیم و آن همان فرزانگی اخلاقی است. این درباره شخصیت فردی است و در مورد روابط اجتماعی هم هیچ عاملی به اندازه اخلاق در تنظیم روابط اجتماعی ما موثر نیست و غالبا می بینیم كه عمده رفتارهای ناهنجار ما از نظر اخلاقی ریشه در جهل اخلاقی ما دارد، اینكه نمی دانیم چگونه درست رفتار كنیم بنابراین نیاز به آموزش دیده شود. این مبتنی بر یك نوع عقلانیت اخلاقی است تا بتوانیم از اصول اخلاقی به عنوان معیارهایی كه ارزش مطلق دارند، دفاع كنیم و متناسب با شرایط مختلف و گروه های مختلف آموزش دهیم.

برچسب ها: اخلاق فلسفه
ارسال نظر