در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۸۹۵۶۶
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۹
زبان عاطفی نه تنها عواطف را منعکس می‌کند، بلکه به هدایتِ ادراک، ساماندهی، مفهوم‌سازی و مقوله‌بندی نیز کمک می کند.
زبان، چگونه عواطف را بازنمایی می کند؟گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - نخستین کتاب‌هایی که با موضوع عواطف (emotions) نگارش یافتند، بین دهه‌های 1830 و 1850 میلادی به چاپ رسیدند.

تا پیش از آن، فلاسفه، پزشکان، الهی‌دانان، و اخلاق‌گرایان از واژه‌های گوناگونی برای نامیدن آن حالت‌های ذهنی‌ای (mental states) که بعدها عواطف نامیده شد؛ استفاده می‌کردند. از جمله این واژه‌ها می‌توان به این موارد اشاره کرد: appetites, passions, affections, sentiments. در بعضی از متن‌های امروزی از واژه affect نیز برای اشاره به عواطف استفاده می‌شود.

از اوایل قرن 19، این واژه (مفهوم)، به‌طور خاص و مجزا، به‌عنوان مقوله نظریِ مهم و قابل‌مطالعه‌ای، توانست جایگاه خود را در علوم ذهنی (mental sciences) و در رویکرد علمی به زندگی روانی افراد، با ارایه درس‌گفتارهایی در دانشگاه ادینبورگ تثبیت کند. این درس‌گفتارها از سوی فیلسوفی اسکاتلندی به نام توماس براون (T. Brown)، بین سال‌های 1810 تا 1820، ارایه شد؛ این عمل از سویی جدایی این مفهوم از حیطه زبانیِ الهیات و اخلاق‌گرایی و از سوی دیگر شکل‌دهی حوزه مطالعاتی و علمی مختص به عواطف را در پی داشت.

براون خود در تعریف اصطلاح عاطفه می‌گوید: «بیان تعریفِ دقیق آن در هر چینشی از واژه‌ها مشکل است.»

به نظر دیکسون نیز بیشتر نظریه‌پردازان با این نظر براون موافق‌اند که هرچند ظاهرا هرکسی می‌داند «عاطفه» چیست، گنجاندن آن در یک تعریف زبانی (verbal definition) میسر نیست و همان‌ طور که ایزارد بیان می‌دارد این اصطلاح تاکنون نیز در برابر ارایه یک تعریف جامع از خود، مقاومت نشان داده‌است.

در حوزه عاطفه می‌توان از وجود دو طیف نظری کلی و متفاوت سخن گفت؛ شناخت‌گرایان {این نظریه‌ها را گاهی نظریه‌های ارزیابی (appraisal theories) نیز می‌نامند} و غیر‌شناخت‌گرایان. طبق نظر شناخت‌گرایان، مشخصه بارز عواطف این است که آغازگر این حالت‌های ذهنی، تنها، قضاوتی ارزشی (evaluative judgment)، ارزیابی (appraisal, assessment, evaluation) یا چیزی شبیه آن، مانند باور (belief)، تلقی یا برداشت (construal)، یا به طور کلی اندیشه (thought) است {البته باید عنوان کرد که محتوای این قضاوت‌ها، ریشه در جهان‌بینی و نظام‌ ارزش‌ها و باورهای فرهنگی ِ جامعه دارد}.

این قضاوت «درباره» (about) اُبژه است. البته این ابژه می‌تواند شیء (نقاشی)، سازواره (سگ)، رویداد طبیعی (طوفان)، رفتار دیگران (تهدید)، رفتار شخصی (انجام عملی نادرست)، یا یادآوری هر یک از موارد پیشین باشد. این نکته بیانگر قصدمندی (intentionality) عواطف است؛ به این معنا که عواطف، معطوف به ابژه خود هستند. در مورد سازواره، این قضاوت با آسایش یا سلامت (well-being) سازواره‌ دارای عاطفه مرتبط است؛ به‌عبارت‌دیگر، این قضاوت در رابطه بین این دو به‌وجود می‌آید. برای مثال، عاطفه ترس بر پایه این قضاوت یا «باور»، که چیزی برای سازواره خطرناک است، به وجود می‌آید. ازاین‌رو، عواطف در تناسب با ابژه خود و بر طبق معیارهایی قاعده‌مند می‌توانند بجا/نابجا یا معقول/نامعقول باشند.

بسیاری از فلاسفه با ایجاد تمایز بین حالت‌ها یا گرایش‌های عاطفی (emotional states or dispositions) (مانند بندگی یک دیندار و تنفر یک ملی‌گرا از دشمن ملی) و رخداد‌های عاطفی (emotion episodes) (مانند خشم و شادی)، دسته اول را پدیده‌هایی بلندمدت و دسته دوم را پدیده‌هایی کوتاه‌مدت، که دارای نقطه آغاز و پایانی‌ هستند، می‌دانند. در واقع عواطف، رویدادهای کوتاه‌مدتی دانسته شده‌اند که بر ما حادث می‌شوند. طولانی‌ترین این رویداد‌ها به اندازه فاصله زمانی بین دو خوابِ بدون رویا است.

شناخت‌گرایان
شناخت‌گرایان از این منظر، خود به دو دسته تقسیم‌ می‌شوند. عده‌ای به نام شناخت‌گرایان مطلق (pure cognitivists) بر این باورند که عواطف همان قضاوت‌های ما هستند و شناخت‌‌گرایان معتدل‌تر (impure cognitivists) بر این باورند که صرف قضاوت‌‌ها، عواطف را نمی‌سازند، بلکه می‌توان به قضاوت‌ها، مانند همایندهایی نگریست که در این وضع یا حالت ذهنی لزوماً حضور دارند.

سالِمِن (R. C. Solomon) را می‌توان از دسته شناخت‌گرایان مطلق دانست. وی اساسا عواطف را التفاتی (intentional) می‌داند. به این معنا که عواطف «درباره» (about) چیزی هستند. {انتخاب برابرنهاد عاطفه برای emotion در مقایسه با برابرنهادی مانند هیجان (که به نظر می‌رسد مناسب رویکرد جسمانه است) نیز از همین رواست}. مثالی می‌تواند روشنگر این مساله باشد. به این گزاره دقت کنید: لیلا از اینکه حمید خودکار او را دزدیده است خشمگین است.

این گزاره می‌تواند به‌صورت زیر نوشته شود:

1) از اینکه حمید خودکار لیلا را دزدیده است.

2) لیلا خشمگین است.

 به عقیده سالمن چیزی که باعث بروز عاطفه خشم شده است، این واقعیت ادعاشده در جمله (1) نیست (که به نوبه خود می‌تواند درست باشد یا خیر) و حتی در نزد سالمن، «باور» به وقوع چنین عملی در نزد لیلا نیز باعث خشمگین شدن لیلا نشده‌است بلکه آنچه خشم لیلا را برانگیخته است ابژه التفاتی (intentional object) زیر است:

3) از اینکه حمید خودکار لیلا را دزدیده است.

 به عقیده سالمن باید میان این دو جمله تفاوت قائل شد:

4) لیلا از اینکه حمید خودکار او را دزدیده است خشمگین است.

5) اینکه حمید خودکار لیلا را دزدیده است «باعث» (cause) خشمگین شدن لیلا شده ‌است.

در واقع عمل حمید می‌تواند به صورت غیرمستقیم باعث خشمگینی لیلا از وقوع چیز دیگری شده باشد. برای مثال: لیلا از اینکه نتوانست جواب سوالات امتحان را بدهد خشمگین است {چون حمید خودکار لیلا را دزدیده است}.

از سوی دیگر، ممکن است برخلاف باور لیلا، حمید خودکار لیلا را ندزدیده باشد. بنابراین، اینکه حمید خودکار لیلا را دزدیده‌است و باعث خشمگینی لیلا شده است نیز نادرست است. با وجود این، می‌دانیم که لیلا از اینکه حمید خودکار او را دزدیده است خشمگین شده است و نه از اینکه باور دارد حمید خودکار او را دزدیده است. همان‌طور که گفته شد سالِمِن (1973) عواطف را التفاتی می‌داند؛ به این معنا که عواطف «درباره» چیزی هستند. طبق نظر او می‌توان ابژه التفاتی عاطفه خشم را در جمله بالا، گزاره«از اینکه حمید خودکار او را دزدیده است» دانست. برای درک بهتر در زبانی دیگر به جمله (5) توجه کنید:

(5) Leila is angry at Hamid for stealing her pen

 Intentional object: that Hamid stole her pen

در این رخدادِ (عاطفیِ) گزاره‌ای و التفاتی، فرد در موضعی التفاتی با گزاره‌ای قرار می‌گیرد که با بند موصولی آغاز می‌شود. اهمیت این نکته از آنجااست که این نوع از رویکرد‌های گزاره‌ای و شناختی که در آن قالبِ بازنمودها (format of the representations) به صورتِ گزاره‌ای (propositional) است، دربردارنده بازنمایی‌های مفهومی‌اند.

سالِمِن بیان می‌کند که یک عاطفه، جدای از ابژه خود قابل شناسایی نیست. دُلَنسی (C. DeLancy) (2001) این نوع قصدیت را باعث تمایز انسان‌ها از سایر موجودات می‌داند که به ما اجازه می‌دهد در پاسخ‌های عاطفی‌مان منعطف‌تر عمل کنیم.

در انسان، عواطف می‌توانند بر اثر استدلال اتفاق بیفتند و منجر به تولید گزاره شوند (proposition-directed emotion). درواقع عواطف ما می‌توانند از طریق دانش ما به دلایلی که آن عاطفه را به وجود آورده‌اند، تغییر کنند و از این رو تحت تأثیر شواهد و استدلال قرار بگیرند. ازآنجا که خود شخص می‌تواند این روند جست‌وجوی شواهد و استدلال کردن را دنبال کند، بنابراین به همان‌ اندازه که در برابر قضاوت‌های خود مسئول است در برابر عواطف خود نیز مسوول خواهد بود. چون قضاوت‌های ما بر اثر دانش سطحی و شواهد کم ممکن است شتابزده باشد، عواطف ما نیز می‌توانند چنان باشند.

به طور خلاصه، دیدگاه شناخت‌گرایان پیرامون عواطف را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد. طبق نظر دسته اول، عواطف و شناخت معادل یکدیگرند. در این دیدگاه، مؤلفه‌های بدنی و حرکتی به کنار گذاشته می‌شوند یا در انتهای رخداد عاطفی ظاهر می‌شوند. مدافعان این دیدگاه کسانی‌اند که عاطفه را نوعی از قضاوت می‌دانند، مانند ناوسبام (M. Nussbaum) که آن را قضاوتی می‌داند که با دغدغه‌های فرد مرتبط است (مانند نظریه‌های ارزیابی).

دسته دوم را افرادی نظیر لیونز (W. Lyons) تشکیل می‌دهند که بر این باورند اگرچه شناخت، عواطف را به‌وجود می‌آورد، ولی با هم برابر نیستند. مدافعان این دیدگاه، عواطف را با یک یا چند مؤلفه‌ (نظیر مؤلفه انگیزشی، بدنی و حرکتی) برابر می‌دانند. پرداختن به نظر دسته دوم در این مقاله نمی‌گنجد. می‌توان در رابطه بین عواطف و زبان، دو نقش برای زبان در نظر گرفت؛ نقش بیانی (expressive function) و نقش شناختی (cognitive function).

طبق نظر بامبِرگ (M. Bamberg) در جنبه بیانی، به زبان به‌عنوان ابزاری برای بیان عاطفی نگریسته می‌شود. استفاده از زبان در کنار رمزگان ارتباطی غیرکلامی (حالت چهره و بدن) از شیوه‌هایی است که انسان از طریق آنها عواطف خود را بیان می‌کند. بر طبق این دیدگاه، تمام سطوح ساختاری زبان، پاسخگوی این نیاز اساسی انسان در بیان عواطف هستند.

در جنبه شناختی نیز باور بر این است که زبان عاطفی نه تنها عواطف را منعکس می‌کند، بلکه به هدایتِ ادراک، ساماندهی، مفهوم‌سازی، مقوله‌بندی، و تجربه عاطفی در کودکان کمک کرده و همچنین چارچوب واژگانی زبان‌های طبیعی تفسیرهای گویشوران از تجارب عاطفی را محدود می‌کند. در مفهوم‌سازی و مقوله‌بندی افراد از عواطف، زبان دسترسی کم‌‌ و بیش بلافصلی را فراهم می‌کند.

در دسته‌ بندی‌ای دیگر، بیان عاطفه (emotion talk / affect talk)، به کاربرد واقعی تمامی واژه‌هایی که بر عواطف دلالت می‌کنند، می‌پردازد. برای مثال، عاطفه شادی از طریق بیان عواطف می‌تواند به صورت جمله «من شاد هستم» یا«قلبم شکست» (اصطلاح) ابراز شود؛ از سوی دیگر، در بیان عاطفی (emotional talk / affective talk)، عواطف می‌توانند با به‌کارگیری گستره وسیعی از اندوخته‌های زبانی مانند دشنام‌ و آهنگ کلام، و دسته‌ای از ابزار‌های پیرازبانی، مانند حالت چهره و حرکت بدن، نشان داده شوند برای مثال، در بیان عاطفی، عاطفه شادی می‌تواند به صورت «وه، چه عالی!» (آهنگ کلام) و عاطفه خشم به صورت «اَه، لعنتی!» (دشنام) یا با مشت‌هایی گره‌کرده (بدن) و ابروانی درهم (چهره) نشان داده شود.

 بازنمایی مفاهیم عاطفی در ذهن
سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که بازنمایی مفاهیم عاطفی در ذهن چگونه صورت می‌پذیرد؟

رِدی عواطف را آغازگریِ هدف‌محورِ اندیشه‌ها می‌داند {او، آغازگری را وضعیتی می‌داند که طی آن، اندیشه‌ها و سایر درون‌داده‌ها در معرض پردازش قرار می‌گیرند} که از طریق ترجمه رمزگان حسی به رمزگان زبانی صورت می‌گیرد. می‌توان از میان انگاره‌هایی که به چگونگی بازنمایی مفاهیم عاطفی در ذهن می‌پردازند، به انگاره‌های شبکه معنایی عواطف (semantic network models of emotion) اشاره کرد. بر طبق این انگاره‌ها، دانش (عاطفی) در قالب شبکه‌ای معنایی نشان داده می‌شود، این شبکه از تعدادی واحد بازنمایی (representation units) تشکیل شده‌است. این واحدهای بازنمایی که گره‌ها، مفاهیم، مقولات، ردها، یا پردازشگرها نامیده می‌شوند؛ اطلاعات را ذخیره و به صورت گزاره‌ای تبدیل می‌کنند. این گره‌ها از طریق مسیرهایی که توان تداعی معنی‌شناختی گره‌ها را منعکس می‌کنند، به یکدیگر متصل می‌شوند. تحریک حسی مستقیم یا سرایت وگسترش فعالیت از گره‌هایِ (مفاهیم) مجاور، سبب فعال شدنِ گرهِ مرکزی می‌‌شود و فعالیت ذهنی خاصی را در پی دارد. هر عاطفه (حالت عاطفی) را یک گرهِ سامان‌دهنده مرکزی، بازنمایی می‌کند. گره‌‌های دیگری که نشانگر باورها، پیشینه، و الگوهای فیزیولوژیکیِ مستقر در حافظه‌اند، به گرهِ سامان‌دهنده مرکزیِ آن عاطفه خاص مرتبط‌اند. تجربه عاطفی از طریق فعال شدن گرهِ مربوط در شبکه‌ و سرایت این فعالیت به گره‌های مجاور، صورت می‌گیرد و پردازش اطلاعات در مرحله‌های بعدی را در پی دارد. از سوی دیگر، انگیختگی سایر اطلاعات در گره‌های مجاور (باورها، الگوهای فیزیولوژیکی و... ) نیز می‌تواند به تولید عواطف منجر شود. می‌توان گفت که دانش ما از عواطف به صورت فهرستی از مشخصه‌های موجود در مدخل‌های (entries) یک واژه‌نامه بازنمایی پیدا می‌کنند؛ مثلا فهرست مشخصه‌های مدخل خشم می‌تواند به صورت زیر باشد:

 خشم: استیصال، مشت‌های گره‌کرده، صورتِ سرخ، فریاد زدن، دشنام دادن

آنچه تاکنون در مورد بازنمایی عواطف در ذهن ارایه شد، بیانگر نگرشی در علم شناخت است که طبق آن، محتوای ذهنی (mental content) ما، در سطوح بالای شناختی، در قالب رمز‌هایی انتزاعی مانند رمزهای زبانی (language codes)، بازنمایی پیدا می‌کند. با چنین نگرشی اکنون می‌شود معنای گفته سالِمِن در مورد ابژه التفاتی و گزاره‌ای که در آن مورد ذکر شد را به‌وضوح مشاهده کرد. در کنار رویکردها و مسائل مرتبط دیگر، رویکرد جسم‌مدار به عواطف نیز موضوع این نوشتار نبوده است، ولی اهمیت و گسترش شواهد عصب‌شناختی در حمایت از آن، موضوع بحث دیگری است.
 
منبع: ایران
برچسب ها: عاطفه زبان شناخت
ارسال نظر