سفر امروزه از طرف «سازمان جهانی گردشگری» به عنوان یک حق و مسوولیت پذیرفته شده، ولی متاسفانه این موضوعی نیست که در کشور ما به مفهوم آن توجه نشان داده شود. ما همواره هموطنانمان را از طریق رسانهها به سفر کردن تشویق میکنیم، اما کمتر اتفاق میافتد که سفر در دنیای امروز را برایشان معنا کنیم و گردشگران را با مفاهیم متعالی سفر آشنا سازیم.
گردشگر ایرانی وقتی به سفر میرود، بیشتر با خریدهایی که انجام داده به معرفی کشور مقصد میپردازد و نه بر اساس اطلاعاتی که از سبک زندگی مردم آن دیار کسب کرده. در واقع میتوان اینگونه تصور کرد که گردشگر ایرانی بخشی از کشور مقصد را با خود به ایران میآورد و کمتر در این فکر است که خود را در آن میان و در آن دنیای جدید، گم کند و پیدا کند. به همین خاطر است که به طور مثال، گردشگر ایرانی کمتر از موسیقی و غذاهای مقصدی که به آن سفر میکند، لذت میبرد و به فکر گوش دادن به موسیقی ایرانی و در اندیشه پیدا کردن رستوران و غذای ایرانی است.
موضوع قابل طرح این است که تنها خرید کردن مسالهای نیست، بلکه روشی است که گردشگران ایرانی در سفر اتخاذ میکنند و در نتیجه آنها را از روح سفر، دور میکند. گردشگر ایرانی از همان ابتدا که سفرش را شروع میکند، به این نمیاندیشد که به چه کشوری سفر کرده و انگیزهاش از این سفر چیست، بلکه بیشتر در این فکر است که چه چیزی و تا چه حد میتواند خرید کند؟ گویی مسافر نیست و تاجری است که برای تجارت آمده.
همهی گردشگران دنیا، به فروشگاههایی که سوغاتی میفروشند رجوع میکنند تا هدیهای کوچک و حتی ارزان برای عزیزانشان تهیه کنند و گاهی هم از کشور مقصد، صنایع دستی منحصر به فرد آن کشور را تهیه میکنند. به طور مثال گردشگران خارجی که به ایران میآیند، بدشان نمیآید که فرش بخرند، اما بارها دیده شده که گردشگران ایرانی در کشورهایی همچون مالزی، چین، سوریه، امارات و … به فکر خرید لباس و کیف و کفشهایی هستند که گاهی در ایران میتوانند با قیمت کمتر جنس بهتری بخرند. اینها در زمرهی خرید سوغاتی نیست، بلکه از حس دیگری نشات میگیرد که باید دربارهی آن تفحص کرد و به آن اندیشید.
در مکانهای توریستی هم همیشه مکانی هست که گردشگر بعد از بازدید سایت، به آنجا میرود و سوغاتی تهیه میکند، اما بارها در مکانهای گردشگری بسیار قابل ارزش داخل و خارج کشور، از قبیل «شهر ممنوعه»، «دیوار بزرگ چین»، «برج ایفل»، «روستای اورامان تخت»، «دریاچه زریوار مریوان» و … دیده شده که گردشگر ایرانی حتی با دیدن دستفروشها بازدید از مکانی که در آن است را از یاد میبرد و تنها به خرید اجناس نهچندان با کیفیت اکتفا میکند.
شاید خوانندهی محترم بگوید که این تنها مختص به گردشگران ایرانی نیست، که البته سخنی درست است، اما شدت آن بدون شک در میان ایرانیان، بیش از همهی کشورها است. اینکه چرا در بازارهای سوریه که گردشگرانی از همه جای دنیا در آن دیده میشوند، ریال ایران را قبول میکنند و در چین فروشندگان فارسی میدانند و سعی میکنند هر طور که شده به ایرانیها اجناس خود را بفروشند، به این برمیگردد که ایرانیها بیش از دیگران به خرید تمایل نشان میدهند. از طرفی، بسیاری از گردشگران ایرانی چه در داخل و چه در خارج کشور، تنها برای خرید کردن است که سفر میکنند. گردشگرانی که دوبی و چین و آستارا و بانه و قشم و کیش را برای سفر انتخاب میکنند، گرچه عنوان نمیکنند ولی به واقع اولین دلیل انتخاب این کشورها و شهرها، وجود مراکز خرید و یا اطلاع یافتن از ارزانی اجناس در آن مکانهاست که البته معمولا هم اطلاعاتشان خیلی صحیح نیست.
این حس اشباعنشدنی خرید از چه چیزی نشات میگیرد؟ آیا واقعا در سفر، خرید بیش از دیدار موزهها و سایتهای فرهنگی و طبیعی ارزش دارد؟ آیا به این خاطر است که گردشگر ایرانی هنوز دلیل سفر را نمیداند و روح سفر را خوب درک نکرده است؟ و آیا حس مالکیت در گردشگر ایرانی بر حسهای دیگر برتری دارد؟ /پایان پیام
منبع: CHN