دکتر موسي نجفي، با دفاع از پاياننامه «مراتب ظهور فلسفه سياست در متون فرهنگ و تمدن اسلام» در سال 1379 از پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، دکتراي علوم سياسي دريافت کرد و هماکنون رئيس پژوهشکده فرهنگ، انقلاب و تمدن اسلامي اين پژوهشگاه است که برگزارکننده دورههاي دکتراي تخصصي است. براي پي بردن به مهمترين دغدغههاي نجفي، کافي است تا هدف تاسيس اين پژوهشکده را بدانيم: «نسبت فرهنگ و انقلاب اسلامي با تمدن، اگرچه ميتواند به معناي بررسي تمدن اسلامي در گستره تاريخ گذشته باشد اما بيش و پيش از آن هدف اين پژوهشکده تعيين چشماندازهاي آينده تمدن اسلامي با تکيه بر آرمانهاي انقلاب اسلامي است». نجفي بهعنوان نظريهپرداز «نظريه تکوين و تکون هويت ملي ايرانيان» نيز شناخته ميشود، اما مصاحبه زير، پيرامون ديدگاه وي درمورد انقلاب اسلامي با عنوان نظريه «انديشه تعالي و من متعالي» انجام شده است.
در کتاب «انقلاب فرامدرن و تمدن اسلامي» به تعبير فلسفــه سياســي انقلاب اسلامي اشاره کردهايد. منظورتان از اين تعبير چيست؟
بحث بنده در اينجا، بيشتر ناظر بر فلسفه سياسي است که مبتني بر فلسفه تاريخ است. البته انقلابها ميتوانند پرسشهاي فلسفه سياسي را هم جواب دهند؛ مانند پرسش از مشروعيت يا از قدرت. يکي از اين پرسشها، پرسش از حکومت ايدهآل است و انقلابها هم با توجه به اينکه در مورد حکومت ايدهآل سخن ميگويند، بايد پاسخي به آن بدهند و ميدهند. انقلابيون چرا انقلاب ميکنند؟ چون از وضع موجود ناراضياند. اما چرا ناراضياند؟ چون حکومت، ايدهآل نيست و داراي اشکالاتي است. اينجا دو پرسش وجود دارد: بعضي از انقلابها، تا اين حد متوقف ميشوند و ميگويند وضع بد است و ميخواهند آن را تغيير دهند. اما برخي از انقلابها ميگويند نه، وضع فعلي بد است و وضع خوب اينچنين است. در مورد دوم، فلسفه سياسي هم نياز است که انقلاب اسلامي، واجد آن است؛ بنابراين هم به وضع گذشته انتقاد داشته و هم براي وضع ايدهآل برنامه داشته است. البته همه انقلابها، فلسفهاي سياسي با اين گستردگي ندارند.
مثلا کدام انقلابها چنين فلسفه سياسياي ندارند؟
انقلابهاي بزرگ، مثل انقلاب فرانسه، روسيه يا انگليس دارند. در انقلابهاي کوچک، روي مباني فلسفي حکومت ايدهآل کار نشده است. مثلا در انقلاب مشروطه ايران، شکي نيست که فلسفه سياسي وجود داشته است، اما مشروطهخواهان نميدانستند هدف از مشروطه چيست. براي همين در نوشتن قانون اساسي، دچار مشکل شدند يا در نهضت ملي شدن صنعت نفت، بهطور مبهم ميدانستند که سلطه بيگانه وجود دارد، اما نميدانستند آن فلسفه سياسي که با تکيه بر آن ميخواهند وضع فعلي را تغيير دهند چيست؛ لذا وقتي شاه از ايران فرار کرد، هيچ برنامه مدوني براي کشور نداشتند. از اين رو نميتوان گفت مشروطه به هيچ وجه فلسفه سياسي نداشته، اما مسلما ناقص بوده است. درحاليکه انقلاب اسلامي، فلسفه سياسي کاملي دارد.
اگر براساس مدل انقلاب فرامدرن، انقلاب
اسلامي را در افق بيداري اسلامي ببينيم، ميتوان با فلسفه سياسي به اين سه برش پرداخت. جنبشها و نهضتها، مدل نظام و مدل تمدن جديد اسلامي که
در قسمت سوم فلسفه سياسي با فلسفه تاريخ
پيوند ميخورد. در فلسفه سياسي غرب مثلا نظريه
پايان تاريخ يا جنگ تمدنهاي هانتينگتون همينطور بوده است. اينها نوعي فلسفه تاريخ است که آينده جهان را براساس الگوي ليبرال ـ دموکراسي
تبيين ميکند. فلسفه سياسي هم نوعا همين کار را ميکند. بنابراين نميتوان قائل به فلسفه سياسي انقلاب اسلامي بود، اما همچنان در افق فلسفه تاريخ، قائل بهنظريههاي پايان تاريخ غرب يا قائل به يک عالم غيرديني بود که آن هم نظريه
مهدويت است. البته ميتوان گفت که مدل تمدن نوين اسلامي، دو مرحله دارد: قبل از عصر ظهور و عصر
ظهور. اگر بتوان نظام سياسي اسلامي قبل از ظهور را ايجاد کرد، تمدن نوين اسلامي هم
ايجاد ميشود. تمدن نوين اسلامي، ميتواند شکننده تمدن نوين غرب باشد و هم
يکي از پيشزمينههاي ظهور مهدويت تلقي گردد. البته ممکن است شکل تام تمدن اسلامي در عصر
ظهور محقق شود.
شما در آثارتان اين مسئله را با بحث «اجمال و تفصيل» توضيح دادهايد؛ بدينصورت که نظام فعلي اسلامي ميتواند اجمال عصر مهدويت باشد که تفصيل مييابد!
بله درست است. ميتوان گفت فلسفههاي سياسي ميتوانند يا مبتني بر عهد قديم باشند يا مبتني بر عهد جديد. البته عهد قديم در اينجا، مدرنيته است. غربيها ميگويند با آمدن پستمدرنيته، دوره مدرن گذشته و قديمي شده است. اما انقلاب اسلامي براساس عهد قديم رخ نداده، بلکه يک عهد جديد است. درباره اينکه عهد جديد چيست، برخي مانند ميشل فوکو معتقدند انقلاب اسلامي، اولين انقلاب پستمدرن عالم است، درحالي که پستمدرن نيست؛ زيرا پستمدرن حتما و صرفا در افق مدرنيته متولد ميشود.
آيا ميتوان وجه تمايز مدرنيته و پستمدرنيته با عهد جديد ديني را سکولاريسم دانست؟
بله دقيقا همينطور است. انقلاب اسلامي، نه مدرن است نه پستمدرن؛ زيرا اولين ويژگي مدرنيته و پستمدرنيته اين است که از عهد قديم خارج نميشوند؛ زيرا آغشته با سکولاريسم هستند. در صورتي که انقلاب اسلامي در هر سه مرحله جنبشها، نظام سياسي و تمدن اسلامي، در عهد جديد است و يک حلقه تکاملي را کامل ميکند و در همه موارد، ديني است. از اين رو، تقابل ذاتي با نظامهاي وابسته به غرب و با نظام ليبرالدموکراسي موجود دارد. بههمين دليل در هر سه مرحله بيداري اسلامي که منظور از آن، کل تاريخ بيداري اسلامي در يک قرن اخير است، دقيقا در مقابل انقلاب فرانسه، از هويت ملتهاي اسلامي دفاع کرده. بيداري اسلامي اساسا با حمله ناپلئون به مصر شروع شد. هرچند اين حرکت در ابتدا، سلبي بوده و امروزه ايجابي شده است.
آيا با انقلاب اسلامي، ايجابي شده است؟
خير در مشروطه هم ايجابي بوده، اما همانطور که گفتم، فلسفههاي ايجابياش کافي نبوده است. فلسفههاي سياسي قبل، تغييردهنده وضع موجود بوده اما اين مسير با امام (ره) کاملتر شده است. لذا بدين معنا نيست که قبلا هم نظريه نداشتهايم. مثلا در مشروطه، مرحوم نائيني يا شيخ فضلالله نوري يا حاجآقا نورالله اصفهاني و بسياري ديگر، نظريهپردازي کردهاند اما در آن زمان، مدرنيته قدرتش بيشتر از امروز بوده و انقلاب مشروطه را در افق همان عهد مدرن تفسير کردهاند، در صورتي که خودش هم ميتوانسته يک بيداري اسلامي باشد.
در نظريه «انديشه تعالي و من متعالي»، تعبير انديشه تعالي و نسبت آن با انقلاب اسلامي تا حدودي روشن است. اما من متعالي در اين نظريه به چه معنا بهکار رفته است؟
استاد مطهري معتقد است انقلابها، نظير انقلاب اکتبر 1917، ممکن است براي اقتصاد يا انگيزه بهبود وضع معيشت باشند يا گاهي نظير انقلاب فرانسه که براي آزادي بوده است، برخاسته از انگيزههاي سياسي باشند و گاهي هم ممکن است برخي انقلابها، بهمنظور بهبود وضع عقيدتي و معنوي صورت بگيرند. گاهي هم ممکن است ترکيبي از اين سه باشند که مدل چهارم است. استاد مطهري معتقد است انقلاب اسلامي، هيچکدام از اينها نيست بلکه مدل پنجم يا به تعبير ديگر انقلابي استثنايي است. اما وجه استثنايي بودن آن از کجاست؟ در اين مدل، انقلاب ميتواند براي بهبود وضع اقتصادي يا سياسي يا عقيدتي باشد، اما قيدي دارد و آن اينکه بايد در سايه اسلام باشد. نميتوان بهبود وضع اقتصادي يا سياسي را قبول کرد، اما گفت اسلام نباشد. من متعالي در اينجا خود را نشان ميدهد. بحثي مطرح است که آيا جامعه، روح دارد يا ندارد؟ استاد مطهري نظريهاي پيرامون اصالت فرد و اصالت جمع دارد و اصالت را متعلق به هر دو ميداند. بنابراين همينطور که فرد تعالي دارد، جمع هم تعالي دارد. روح جامعه را با فرهنگ آن ميسنجند. اگر محيطي فرهنگ مبتذل داشت، بايد بفهميد که روح جمعي آن مردم، ابتذال است. در انقلاب اسلامي، بحث شهادت، ايثار، ازخودگذشتگي، مساجد، معنويت و نظاير آنها مطرح ميشود؛ بنابراين بحث نميتواند صرفا به مسئله طبقات و وضع اقتصاد معطوف باشد، بلکه بايد به چيزي بالاتر توجه کند. اين امر در همه شعارهاي انقلاب هم خود را نشان ميدهد؛ همچون بحث استقلال.
ميتوان گفت در آن صورت، اصلا منکر، تشخيص داده نميشود؟!
بله حتي تشخيص داده نميشود. پس اين من متعالي بود که در هويت ايراني و اسلامي ما يا در ذات جامعه ما وجود داشت و به آن واکنش نشان داد. لذا اگر بهبود وضع معيشتي يا آزادي سياسي يا حتي معنويت را هم ميخواستند، همه را در سايه فرهنگ متعالي اسلامي ميخواستند و اين بهطور مسلم از مذهب تشيع ناشي ميشد. اين مسئله در تکتک افراد هست، اما اين افراد، روح جمعي ايجاد ميکنند.
چگونه ميتوان با من متعالي، تاريخ بيداري اسلامي را توضيح داد؟ موجهاي بيداري اسلامي واکنشهاي من متعالي به بحرانهاي تاريخ است؟
متن متعالي در طول تاريخ، کاملتر شده است. من متعالي حکايت از يک شخصيت ميکند. فرهنگ جامعه، روح جامعه است. در دورهاي اين روح جامعه به آن تکامل نرسيده که در مقابل همه ابعاد، واکنش نشان دهد يا توانش را ندارد؛ لذا بهتدريج بايد کامل شود و مراحلي را طي نمايد. اولين قضيه اين است که حضور بيگانه در جامعه ديني، واکنش ميکند. اين از خود آيات قرآن نشأت ميگيرد که اجازه نميدهد کافرين بر مسلمين استيلا داشته باشند. اين يک اصل جامعه قرآني است؛ لذا جامعه ايراني که جامعه شيعي است، استيلاي بيگانه را قبول نميکند. متناسب با ورود اين بيگانگان يا فرهنگ بيگانه، من متعالي، ابتدا درگير ميشود و هرچه اين نفوذ بيشتر ميشود، واکنش من متعالي نيز شديدتر ميگردد. در دوره پهلوي، فرهنگ بيگانه در همه ابعاد وارد شد: طبيعتا من متعالي هم در همه ابعاد، واکنش نشان ميدهد. با اين حال، گاهي فلسفه سياسي من متعالي، واکنشي است که حاصلش، در نهضت مشروطه، نهضت مليشدن صنعت نفت و نظاير آنها رخ ميدهد و گاهي افقهاي تمدني و ايدهآل را هم نشان ميدهد. البته بعضي انقلابها هم اين من متعالي را دارند، اما فرصت پيدا نميکنند که به منصه ظهور برسانند؛ بنابراين نميتوان گفت در بيداري اسلامي مشروطه، اين افق متعالي نبوده است، اما چون مشروطيت در قسمت نظام سياسي متوقف ميشود و به يک نظام ايدهآل نميرسد، طبيعتا نميتواند آن افق را نشان دهد. وقتي شما از قوانين اساسي فرانسه، بلژيک و انگليس استفاده ميکنيد، ديگر نميتوانيد افق بالاتر را نشان دهيد.
نقش امامخميني (ره) در انقلاب اسلامي را چطور تبيين ميکنيد؟
امام (ره) با اينکه معمار انقلاب اسلامي هستند، اما خودشان ميگويند در اين اساس، نه خودم و نه هيچ کس ديگري را دخيل نميدانم. شايد فکر کنيم که امام (ره) تعارف يا شکستهنفسي ميکنند، درحاليکه در چنين مسئله مهمي، اينطور نيست. ايشان صريحا ذکر ميکنند انقلاب اسلامي، «يک تحفه الهي و هديه غيبي بوده که از جانب خداوند منان براي ملت غارتزده (ايران) عنايت شده است». اگر اين مبنا را بپذيريم، شايد بتوان گفت که خداوند، بهعللي که برخي از آنها براي ما قابل لمس و تبيين است و بخشي از آن نيز قابل درک يا توضيح نيست، يک فيض الهي نسبت به ملت ايران ارزاني داشته است. ما به عنوان مسلمان به غيب اعتقاد داريم و ميدانيم که نميتوان همه علل را توضيح داد؛ زيرا سلسله علل در سلسله مادي تمام نميشود. البته تفاوت تحليل انقلاب الهي با تحليل انقلاب غيرالهي نيز در همين است. به هر دليلي، خواه شناخته شده و خواه ناشناخته، فيضي الهي به ملت ايران وزيدن گرفته که اين من متعالي را فعال کرده است. هنر بزرگ امام (ره) اين بوده که اين فيض را زودتر و بيشتر از بقيه ديد و متوجه شد. فرق انقلابهاي الهي و رهبران الهي با انقلابهاي غيرالهي و رهبران غيرالهي اين است که رهبران الهي، مسير را نشان ميدهند اما آن را ايجاد نميکنند؛ زيرا مسير قبلا توسط انبياء الهي ايجاد شده است. لنين، مارکس، مائو، تيتو، کاسترو و حتي گاندي، ميخواستند خودشان راه را ايجاد کنند و در حقيقت خودشان را جاي انبيا بگذارند و از اول، براي خودشان قوانين بگذارند؛ لذا ظاهرا در بخشهايي ميتوانند ملت را نجات دهند، اما در بخشهاي ديگر، ملت خود را بيچاره ميکنند. رهبران الهي راه ايجاد نميکنند، بلکه راهي را که بهخاطر وجود جنود شيطان و منهاي غيرمتعالي و نظامهاي طاغوتي، پوشيده شده غبارزدايي کرده و راه را نشان ميدهند. به همين دليل است که امام (ره)، هيچ شريعتي براي خود نياورده، بلکه همان شريعت و همان احکام را دوباره احيا کرده است. حتي نظريه ولايت فقيه، اختراع امام خميني (ره) نيست، بلکه قبلا بوده و در عصر جديد، اين فقيه شجاع آن را به منصه ظهور رسانده است. پس نقش ايشان نقش تاسيسي نيست، بلکه راه را نشان داده است. آيا انقلابها، توسط رهبران ايجاد ميشود يا توسط خود مردم و جامعه؟ در اين شکي نيست که انقلابها، حتما توسط مردم انجام ميشوند زيرا هرقدر هم رهبران متعالي باشند، بدون حضور مردم، انقلاب رخ نميدهد. نظير انبيايي که در دورههاي گذشته توسط مردمشان شهيد شدند. پس اين اراده الهي بايد در مردم ظهور کند. اما نقش رهبري چيست؟ رهبري، زودتر از ديگران، اين فيض را ميفهمد. جامعه و مردم مانند يک کشتي و رهبران آن، مانند ناخدا هستند. در مسير حرکت کشتي، هيچگاه ناخدا باد را ايجاد نميکند. باد در دريا ايجاد ميشود، اما ناخداست که بادبانهاي کشتي را در جهت باد قرار ميدهد. برخي از رهبران، کشتي را روي باد من غيرمتعالي تنظيم ميکنند، اما امام (ره) زودتر و بهتر متوجه شد که باد متعالي وزيدن گرفته است و کشتي را براساس باد متعالي تنظيم کرد.
منبع: هفته نامه پنجره