گروه راهبرد خبرگزاری دانا- بنا بود برای این ویژهنامه میزگردی ترتیب داده شود و در آن ابعاد مختلف نظریه ولایت فقیه و ابعاد رفتاری ولی فقیه مورد بررسی قرار گیرد. در این خصوص در سه حوزه مختلف که میتوانستیم نگاهی به موضوع ولایت فقیه داشته باشیم، در میزگردی با سه تن از متخصصان تلاش کردیم با بارش فکری که در جلسه صورت میگیرد، بتوانیم به این موضوع از زوایای گوناگون نگاه کنیم. دکتر احمد جهان بزرگی استاد دانشگاه و عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، حجتالاسلام والمسلمین علی ذوعلم، نویسنده و پژوهشگر دینی و فواد ایزدی، عضو هیات علمی دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران، در این میزگرد حضور یافتند که متن این گفتوگوها از نظرتان میگذرد.
آیا نظریه ولایت فقیه، اندیشه تاسیسی و کشفی از سوی حضرت امام بود یا اینکه پیش از این ریشههای دیگری نیز دارد؟
جهانبزرگی: نظریه ولایت فقیه را پیامبر بزرگوار اسلام به صورت نظری ارایه کردهاند.آنجا که نصب خاص داشتند، نصب عام هم داشتند. نایبان خاصشان ائمه معصومین بودند و نایبان عام را معرفی و مطرح کردند و فرمودند: «اللّهُمَّ ارْحَمْ خُلَفایی! قیل یا رسولاللهِ، و مَن خلفاوک؟ قالَ: الّذینَ یأتُونَ مِنْ بَعْدی، یروُونَ حَدِیثی وَ سُنّتی / خدایا رحمت کن جانشینان من را! پرسیده شد جانشینان شما چه کسانی هستند؟ فرمودند: کسانی که بعد از من احادیث و روایات من را برای مردم بیان و روایت میکنند». راویان احادیث اصطلاحی بود که آن زمان برای فقها بهکار میبردند، چون وقتی از ایشان سوالی مثلا درباره تیمم میشده، متن حدیث را میخواندند. متن حدیث را برای طرف مقابل میگفتند و بههمین خاطر به ایشان راوی حدیث میگفتند. اما حضرت امیر (علیهالسلام) زمانی که غایب از حکومت بودند، بهطور عملی، ولایت فقیه را پایهگذاری کردند.
در چند جا واژه «رُواه» به این معنی ذکر شده است؟
از حضـــرت امــــامزمــان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) داریم: «و اَمّا الحَوادِثُ الواقِعَهُ فَارُجِعُوا فیها اِلى رُواهِ اَحادیثِنا... وَ ینْظُرانِ اِلى مَنْ كانَ مِنْكُمْ، قَد روى حَدیثِنا / اما در حوادثی كه بعدا بهوجود میآید در مورد آنها به راویان احادیث ما رجوع كنید... از میان خود كسى را پیدا كنند كه راوى حدیث ماست». این حدیث از امام صادق (علیهالسلام) هم هست. سه حدیث در رابطه با راویان احادیث داریم، از پیامبر اکرم (ص)، امام صادق (علیهالسلام) و امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف). پس به اینجا رسیدیم که حضرت علی (علیهالسلام) عملا ولایت فقیه را پایهگذاری کردند؛ یعنی ایشان وقتی غایب از حکومت بودند، پیامبر بزرگوار اسلام فرموده بودند که کسی حق ندارد از سلطان جائر پست بگیرد. وقتی خلیفه دوم آمد و حکم استانداری مدائن را به حذیفهبنیمان داد و او چون میدانست که پیامبر فرموده کسی حق ندارد از سلطان جائر پست بگیرد، آمد خدمت حضرت امیر (علیهالسلام) که آقا اجازه میفرمائید بروم و آنجا حاکمیت را بر دست بگیرم؟ حضرت فرمودند برو، اما دستورات حکومت مرکزی را بر جامعه حاکم نکن و با استقلال در آنجا حکومت کن! درباره حذیفه داریم، «من اصفیاء الرحمن». پیامبر فرمودند از برگزیدگان الهی است. در کتابهای روایی ما هم هست که ایشان فقیه بود و به ایشان اجازه دادند برود و حاکمیت بالاستقلال از حکومت مرکزی بهعنوان یک فقیه کند. دومین فردی را که حضرت امیر اجازه دادند، عمار یاسر در کوفه بود. او هم فقیه است و در کتب رجالی بهعنوان فقیه شناخته شده و او هم از حضرت امیر مجوز گرفت و رفت بالاستقلال حکومت کرد. بعد، نوبت به سلمان فارسی رسید؛ سلمان که در مورد او فرمودهاند: علم اول و آخر را میداند. خلیفه دوم استانداری مدائن را به ایشان داد و گفت برو جای حذیفه را بگیر، درباره حذیفه هم گزارشهایی برای من بفرست. سلمان آمد خدمت حضرت علی (علیهالسلام) گفت: آقا اجازه میفرمائید؟ حضرت فرمودند برو اما حق نداری دستورات حکومت مرکزی را بر جامعه آنجا حاکم کنی. باید بالاستقلال بر آنجا حکومت کنی. یک فقیه است که آمده از امام عصر خود مجوز گرفته و رفته در آنجا بالاستقلال حکومت میکند به گونهای که عمر به او اعتراض کرد، در واقع نامه تندی نوشت که چرا بار خار میبری؟ چرا در کپر میخوابی و چرا حصیر میبافی و از این حرفهایی که زیبنده نیست! مگر نگفتم در مورد حذیفه گزارش بده؟ گزارش ندادی! سلمان هم نامه تندی به خلیفه دوم نوشت و گفت من با حکم تو به اینجا نیامد. من با مجوز کس دیگری آمدم و سیره او را رفتار میکنم و در دستوراتی که تو صادر میکنی که خلاف دستورات خداوند تبارک و تعالی باشد، بههیچوجه از تو تبعیت نخواهم کرد. بنابراین حضرت علی (علیهالسلام) جز به این سه نفر اجازه ندادند کس دیگری حاکمیت بگیرد. این سه نفر هم فقیه بودند. بنابراین پایهگذار عملی ولایت فقیه، خود حضرت علی (علیهالسلام) هستند. برای اینکه بحث طولانی نشود من تیتروار مسائل را خدمتتان عرض میکنم. ولایت فقیه از همان صدر اسلام مطرح بوده و بعد در زمان قیام مختار، امام سجاد (علیهالسلام) به محمد حنفیه میفرمایند من در امر مبارزه و قیام مختار به تو ولایت میدهم. چون محمد حنفیه، فقیه بوده است. همینطور که جلو میآییم، اولین نظریهای که در رابطه با ولایت فقیه، بهصورت استقلالی و بهصورت جملات توضیحالمسائلی مطرح میشود از طرف شیخ مفید (ره) است که سه فتوا در این باب دارد. اول اینکه جانشین امام معصوم (علیهالسلام) فقیه مجتهد جامعالشرایط است که همه آنچه بهعهده امام معصوم (علیهالسلام) است، برعهده میگیرد. دوم اینکه اگر کسی تصدی این منصب را بهعهده گرفت که علم به احکام ندارد و تدبیر و مدیریت هم ندارد، شیخ مفید میگوید اگر این منصب را پذیرفت، گناهکار است؛ یعنی اگر افرادی، کسی را که غیرمتخصص است معرفی کنند و مردم هم دنبالش راه بیفتند، اگر منصب را پذیرفت، گناهکار است و هر عملی انجام دهد جنایت محسوب میشود. این تعبیر شیخ مفید است. سوم اینکه اگر سلطان جائری پستی به یکی از افراد فقیه و عالم به احکام پیشنهاد کند بر او جایز است که بپذیرد اما خود را منصوب این سلطان جائر گمراه نداند، بلکه خود را منصوب امام زمان بداند و برود حدود را بر موافق و مخالف اعمال کند. در آن زمان اکثریت هم اهلسنت بودند. ایشان میگوید این خود از بزرگترین جهادهاست. این فتاوای شیخ مفید در ابن ادریس حلی، در شیخ طوسی و در علامه حلی انعکاس پیدا میکند تا میرسد به محقق ثانی یا محقق کرکی که در زمان شاهطهماسب صفوی از لبنان به ایران میآید و در بحث ولایت فقیه، در هزار سال قبل از خودش، ادعای اجماع میکند و میگوید علمای ما اتفاق دارند بر اینکه کسی که به مجتهد تاویل میشود، این جانشین امام معصوم (علیهالسلام) در همه مناصب امام است. خودش هم به مدت 16 سال ولایت فقیه را در جامعه ایران در زمان شاهطهماسب پیاده میکند که قصه مفصلی دارد. شاه هم برای او نامه مینویسد و نامه هم در تاریخ ثبت است. مینویسد که همه مناصب من مال شماست. اصلا من یکی از حکام شما محسوب میشوم. مناصب را منتقل میکند و شیخ کرکی از آن زمان شروع میکند به تهیه کردن لشکر و تعیین استاندار و حاکمیت قوانین بر جوامع ایران. صاحب جواهر ولایت فقیه را اثبات میکند و مینویسد: اگر کسی در ولایت فقیه تشکیک کند، تو گویی اصلا طعم فقه را نچشیده. نه اینکه نخورده و هضم نکرده، سر زبانش هم نگذاشته است. ایشان بد و بیراههای علمی به افرادی که ولایت فقیه را قبول ندارند میگوید. بعدتر انعکاس ولایت فقیه را در «مکاسب» شیخ انصاری میبینیم، در «عوائدالایام» مرحوم نراقی میبینیم، در کتاب «تنبیهالامه» علامه نایینی میبینیم و بههمین ترتیب، آیتالله بروجردی، حضرت امام (رض) و آیتالله خویی که همه ولایت مطلقه را قبول داشتند. شاگرد حضرت امام، مقام معظم رهبری هم ولایت را بهنظرات حضرت امام (ره) منتسب میکنند و در آن نامه معروفی که امام نوشتند و ایشان هم جواب دادند گفتند من این مطالب را سالهای پیش از شما فراگرفتم و هر آنچه که شما میگویید من به آن معتقدم. امام نوشته بودند من به ولایت مطلقه فقیه اعتقاد دارم. ایشان پاسخ میدهند به هرآنچه میفرمائید من معتقدم. بنابراین تا این اواخر همه فقها ولایت فقیه را قبول داشتند.
عبارت «ولایت فقیه همان ولایت رسول الله است» را با توجه به ویژگیهای انحصاری معصومان نظیر عصمت، دوری از رجس، علم غیب و... چگونه میتوان بررسی کرد؟
ذوعلم: تعبیر مطرح شده شما - که ولایت فقهای عادل همان ولایت رسول الله (صلاللهعلیهوآلهوسلم) است- در خود متن کتاب ولایت فقیه امام است. قبل از انقلاب در سال 1348، در همان چاپ اول که آن زمان ممنوع بود، این مطلب خیلی روشن آمده است. این قضیه استدلال هم دارد. چون حیطه ولایت فقیه آن اموری است که مربوط به مسائل جامعه است و این اصلا تبعیض نمیشود؛ یعنی ما نمیتوانیم یک محدودهای را مشخص بکنیم که مثلا در این زمینه حاکمیت نمیتواند و نباید نظر بدهد. اساسا حاکمیت جامعه یک امر یکپارچه است. تمام حکومتهایی هم که امروز هستند، بدون اینکه مطرح بکنند حاکمیتشان و ولایتشان مطلقه است. ولی ولایت مطلقه فقیه بهمعنای مطلق بودن خود فقیه نیست. به این معنا که بدون قید و شرط هر حکمی را بتواند اجرا کند که بعضیها این تلقی را اشاعه میدهند که غلط است. اتفاقا فقیه در چهار دایره قانونی، ولایتش را اعمال میکند. باز بهتعبیر حضرت امام ولایت فقیه ولایت قانون است، حاکمیت قانون است و فقیه هم بهعنوان بنده خدا آنچه را که بهصورت روشمند از منابع دینی و در چارچوب مسائل جامعه شناخته، آن را باید اعمال و اجرا کند. یک حد آن حد قوانین عادی است که برای هرکس جریان دارد و فقیه حاکم هم در آن مقطع برای شخص خودش هیچ امتیازی قائل نیست؛ یعنی شخص فقیه و خانواده فقیه از جهت زندگیشان در قوانین عادی گذاشته میشوند همانطور که در متن قانون اساسی ما نیز آمده است. منتها فراتر از آن، فقیه خودش را در محدوده قوانین شرع هم محدود میداند که قوانین شرع مضیقتر و محدودتر از قوانین عادی است؛ یعنی خیلی از امور هست که در قوانین عادی هیچ ذیلی به آن نشده و بعضی متشرع هستند ولی انجام میدهند و بعضی متشرع نیستند و پایبند هم نیستند، اما ولی فقیه در آن حد هم به رعایت آن قواعد ملزم است. دایره سوم الزامات اخلاقی است. یعنی ولی فقیه با آن تعبیری که ما از آن داریم یعنی فرد عادل و متقی؛ خودش را شخصا ملزم میداند در ضوابط اخلاقی عمل کند. در همین جهت شما میبینید هم در دوره حضرت امام هم دوره مقام معظم رهبری، حتی نسبت به کسانی که جسارت داشتند، تجری داشتند و اهانت میکردند اینها بسیار اخلاقی برخورد میکردند. دایره چهارم شاید اینجا قابل طرح نباشد و آن اینکه انسان مومن بنده خدا فراتر از قواعد اسلامی، بین خودش و خدا، محدودههایی را قائل است و رعایت میکند که در افراد عادی چنین محدودهای اساسا تعریف نمیشود. بهخاطر اینکه برای شخص ولی فقیه هم حاکمیت یک عرصه امتحان الهی، خودسازی و قرب الیالله تلقی میشود؛ بنابراین در آن میدان او از این ظرفیت استفاده میکند تا بتواند خودش را به تعالی و رشد بیشتری برساند. بههمین جهت محدودیتهایی که میشود به آن گفت محدودیتهای سلوکی ـ عرفانی را برای خود اعمال میکند، کما اینکه ما هم در سیره امام و هم در سیره مقام معظم رهبری اینها را بارها دیدهایم که جاهایی خویشتنداریهای بسیار عمیق و فراتر از بحث اخلاقی داشتهاند. پس اینکه تصور شود مطلقه بودن ولایت، به معنی مطلق بودن یا در واقع بیقید بودن شخص ولی است، این یک اشتباه است.
اما این فرد منصبی را در اختیار دارد که در 14 قرن قبل در اختیار پیامبر خدا بوده است. این دو موضوع چگونه با یکدیگر قابل جمع است؟
ذوعلم: باید بین عصمت و حجیت تفکیک کرد، در واقع آنچه در ائمه معصومین بوده از پیامبر اکرم بوده که عصمت است؛ هیچکس قائل نیست که ولی فقیه به این معنا معصوم است. خود امام و مقام معظم رهبری صریحا این مطلب را مطرح کردهاند که ممکن است ولی فقیه اشتباه هم بکند؛ یعنی امکان عقلی دارد برای اشتباه در استنباط، اشتباه در تطبیق، اشتباه در اعمال ولایت. ولی بحث این است که در واقع این امکان بههیچوجه با حجیت قول ولی فقیه تعارض ندارد. یعنی همانگونه که ما در بحث فتوا این مطلب را به صراحت داریم، در اصول فقه ما این به صراحت بحث میشود که فقهای شیعه مجتهدین قائل به عصمت متجهدین نیستند. بههمین جهت ما معروف هستیم به مخطئه در مقابل کسانی که در تصویب بودند و به همین جهت گفته شده که اگر مجتهد در استنباط خودش به حق برسد این دو اجر دارد. هم اینکه راه را درست رفته و هم اینکه به یافته درست رسیده است. اگر به هر دلیل آن یافته استنباطی درست نباشد این یک اجر دارد، آن هم اجر اجتهاد و استنباط و هیچ فقیهی هم ادعا نمیکند که من به اصل رسیدم ولی قول آن فقیه برای کسی که او را اعلم تشخیص داده و از او پیروی میکند، حجیت مطلق دارد، به این معنا که او نمیتواند به احتمال اینکه او در استنباط خطا کرده باشد، تخطی بکند. بنابراین این چیزی که هست درباره اعتبار ولایت ولی فقیه در امور اجتماعی که همسان و همعرض امامان و معصومان است ارتباطی به عصمت آنها ندارد بلکه حجیتی است که خدای متعال برای آنها قرار داده و در روایات هم این بحث هست که اینها حجت ما هستند برای شما و ما هم حجت خداییم بر شما.این بحث حجیت بسیار توضیحدهنده این مساله است.
بحث دیگری که وجود دارد تخصص است. ولی فقیه فردی است که تحصیلات حوزوی دارد. چطور میتواند برای سیاست خارجی ما خط مشی تعیین بکند؟ با چه شناختی این کار را انجام میدهد؟ قاعدتا میزان خطای این فرد در سیاست خارجی نباید کم باشد.
ایزدی: البته چون تخصص من آمریکاست، روسای جمهور آمریکا در ذهنم هستند که هیچکدامشان زمانی که رییسجمهور شدهاند، در حوزه سیاست خارجی متخصص نبودهاند. بهعنوان مثال آقای اوباما در حوزه حقوق داخلی و مباحث مرتبط با قانون اساسی کار کرده است. پیش از آن آقای بوش که رییسجمهور بود، تحصیلات MBA داشت و در حوزه مدیریت تجاری و بیزینس تخصص و مدرک داشتند. پیش از ایشان، آقای کلینتون هم حقوقدان بود و با مباحث حقوق داخلی آشنا بود. باز پیش از ایشان بوش پدر که در حوزه سیاست خارجی لزوما تخصص ویژهای نداشتند. البته نسبت به بقیه بهخاطر سابقه کاری، تخصص بیشتری داشتند. چون قبلا معاون رییسجمهور آمریکا بود. آقای ریگان هم مشهور است که هنرپیشه بودند. از این جهت من نمیخواهم وقت را بگیرم. شما همینطور که برگردید، کارتر مزرعه کشاورزی داشت و بعد فرماندار ایالت جورجیا شد. همینطور که برمیگردید نه تنها در آمریکا، بلکه در جاهای دیگر دنیا هم افرادی که در رأس یک حکومت قرار میگیرند لزوما متخصص در سیاست خارجی نیستند و همهشان در حوزه سیاست خارجی تصمیم نهایی را میگیرند. یعنی در هر سیستمی که شما توجه بکنید، یک تصمیمگیر نهایی در سیستم وجود دارد که حالا در مورد آمریکا رییسجمهور است که این وظیفه را دارد. حتی بعضی وقتها من مقایسه میکنم قدرتی را که ولی فقیه در ایران دارد، با قدرتی که رییسجمهور آمریکا دارد در بعضی موارد رییسجمهور آمریکا بیشتر قدرت دارد.
جهانبزرگی: چون هم رهبر است و هم رییسجمهور. هم اختیارات رهبر را دارد و هم اختیارات رییسجمهور را!
ایزدی: و در سیستم جمهوری اسلامی، رهبری همانطور که توسط مجلس خبرگان، شناخته و معرفی میشود، همان مجلس این ظرفیت را دارد که رهبری را عزل بکند. دوره خاصی هم ندارد، میتواند این اتفاق هر زمانی بیفتد و در نهایت سیستمی که در داخل کشور ما در حوزه نظارت رهبری وجود دارد، جزو سیستمهای بسیار جدی است به معنی اشراف و رصدی که وجود دارد و باید توجه کرد به نکاتی که آقایان فرمودند درباره ویژگیهایی که رهبر باید داشته باشد و در غیر این صورت عزل میشود. نکته دوم در تفکر حضرت امام، آنطور که ما متوجه شدیم اتفاقا نه تنها ولی فقیه بلکه مجتهدین هم یک اشرافی نسبت به مسائل سیاست خارجی باید داشته باشند. در سال آخر زندگی حضرت امام ایشان پیامی منتشر کردند که مشهور شد به منشور روحانیت، شما اگر به آن منشور روحانیت رجوع کنید ـ متن را ندارم، قریب به مضمون میگویم. اگر اشتباه گفتم دوستان اصلاح کنند ـ در این منشور روحانیت حضرت امام میفرمایند که برای مردم امروز، برای جوانان پذیرفته نیست که تنها مجتهدی که به او رجوع میکنند، اطلاعی از مباحث سیاسی روز، روزنامه و سیاست خارجی نداشته باشد و یک نکتهای را حضرت امام در آنجا اشاره میکنند که اولینباری که آنجا خواندم تعجب کردم. ایشان میفرماید فقیهی که مسلمان است نه تنها باید قابلیت اداره یک جامعه اسلامی را داشته باشد بلکه باید قابلیت اداره جوامع غیراسلامی را هم داشته باشد که این انسان را یاد زمان ظهور و در نهایت نشر اسلام در سطح جهان میاندازد و بعد حضرت امام میفرمایند که فقیه باید نسبت به سیاستمداران جهان، نسبت به سیاستهای کشورهای غربی، اشراف داشته باشد. البته این نکته هم قابل ذکر است که شاید در حوزههای علمیه ما در این مساله کمتر کار میشود. بیشتر مباحث سیاست خارجی ما دروس خاصی را شامل میشود و برای افرادی که در نهایت فقیه میشوند لازم است توجه بیشتری داشته باشند که قاعدتا با توجه بهنظری که حضرت امام داشتند شاید نیاز است که در این حوزه بیشتر کار کنیم. پس اگر بخواهیم در جواب سوال شما، عرایضمان را کوتاه و خلاصه بکنیم این است که یک فرد نباید لزوما دکترای روابط بینالملل داشته باشد و رهبر باشد. سیستم در همهجای دنیا اینگونه کار میکند که رهبران، در حوزههای مختلف مشاورینی از جمله سیاست خارجی دارند و در کشور ما هم اتفاقا همینطور است؛ یعنی ما در سنت حضرت امام، در سنت حضرت آقا نبوده که در حوزه سیاست خارجی لزوما نظر شخصی خودشان را بخواهند اعمال بکنند، بههمین دلیل هم هست زمانی که رییسجمهور کشور عوض میشود، سیاست خارجی تغییر پیدا میکند. دولت آقای احمدینژاد در سیاست خارجی یک رویکردی داشتند، دولت آقای روحانی یک رویکرد دیگر دارند و حضرت آقا سر جای خودشان هستند. از این جهت یک اجماعی در حوزه سیاست خارجی در کشور ما ایجاد میشود که شما میتوانید رجوع کنید به مباحث آکادمیک که چه در داخل کشور چه در خارج کشور سیستم تصمیمگیری در رابطه با سیاست خارجی را بر اساس همین اجماع تالیف میکنند و حتی متخصصین امور در داخل کشور هم همین نگاه را دارند. ما ساختارهایی در حوزه سیاستهای خارجی داریم و از جمله شورای امنیت ملی، که یک فرایندی را در سیاست خارجی طی میکنند و البته براساس قانون اساسی هم، حضرت آقا در مباحث کلان حرف آخر را میزنند که در مورد سیاست خارجی هم همینطور است. منتها این فرایند هم طی میشود و در نهایت با اجماع به نتیجه میرسد. اجماع نهادهای قدرت درون حاکمیت است که به سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران میپردازد. شخص ولی فقیه نباید لزوما در رشته سیاست خارجی و روابط بینالملل مدرکی داشته باشد چون مشاورینی وجود دارند. علاوه بر اینکه حضرت آقا بهخاطر تجربه 30 و چند ساله که در حوزه سیاست خارجی داشتهاند، چه بهعنوان رییسجمهور، چه بهعنوان رهبری و... در نهایت بنده فکر میکنم شخص ایشان جزو کارشناسان ارشد سیاست خارجی ما هستند. هم در حوزه سیاست، هم در حوزه درک و شناخت طرف مقابل این ویژگیها در ایشان وجود دارد. ما حدود 23، 24سال ایران نبودیم. بعضی اوقات من تعجب میکنم زمانی که خارج از کشور بودیم نکاتی را میدیدیم و نمیفهمیدیم و من نگاه میکنم بعضی از فرمایشات حضرت آقا که آن نکات را توضیح میدهند، تازه با توضیح ایشان متوجه میشویم که موضوع چه بوده است. از این جهت در کنار بحثی که عرض کردم مشاورینی هستند که کمک میکنند. شخص ایشان هم من فکر میکنم در مباحث سیاست خارجی کارشناسی ویژهای دارند.
ذوعلم: این فقاهت و عدالت خودش پیشگیرنده از اشتباهات بسیار کلان و خطا و انحراف عمدی است. آنچنان که ما در حکومتها متوجه هستیم، بحث اشتباه و خطا نیست. بحث خیانت است. مثلا در آمریکا منافع کارتلها و تراستها بر منافع مردم ترجیح داده میشود. این اشتباه نیست. این تعمدا اتفاق میافتد چون عدالت وجود ندارد. اصلا آن را اصل قرار دادهاند و این مکانیزم ولایت فقیه از یکسری خطاها و اشتباهات بنیادین و راهبردی پیشگیری میکند.
جهانبزرگی: این مساله مثل این است که فردی، تخصص جراحی ندارد. حال اگر جراحان چاقوی جراحی را بهدست او بدهند، بایستند و به او بگویند این کار را انجام بده و آن کار را انجام بده، دهها اشتباه خواهد کرد. ما در تجربه خودمان هم در مییابیم فردی که خواسته از راه تقلید جامعه را اداره کند نهایتا چون تخصص نهادینه شده بر احکام اخلاقی ندارد از خط قرمزها خارج میشود و چون این تجربه ما مورد تایید خداوند تبارک و تعالی قرار گرفته در نبود امام معصوم فرموده است به کسی که تخصص نهادینه شده در خط قرمزهای اخلاقی دارد، اجازه دهید تصمیمهای نهایی را بگیرد.
ذوعلم: در تایید فرمایشات آقای دکتر، حضرت آقا زمانی که رهبر میشوند در تاریخ 31 مرداد 1368 دیداری با مسئولین وزارت خارجه دارند. جملهای میگویند که فکر میکنم این نکته آقای دکتر را روشنتر میکند. جمله این است: اگر ما برای جامعه انقلابی اسلامی به دیپلماسی انقلاب اسلامی قائل هستیم باید در درجه اول جهتگیری اسلامی حفظ شود. این جهتگیری اسلامی است که مهم است و نیاز دارد به یک فقیه مسلمان، مشرف به مباحث اسلامی، مباحثی که در حوزه دیپلماتیک اهمیت دارد. افرادی که الان در رشته سیاست خارجی یا روابط بینالملل تدریس میکنند، مطالبشان در وضعیت فعلی، متاثر از تفکر غربی است و آن مسیری که سیاست خارجی کشور باید طی بکند در آن کلاسها و آن کتابها آموزش نمیدهند از این جهت این کافی نیست که فرد آن مباحث را بداند و بعد مشاور اسلامی داشته باشد. اصل اسلام است. فرد باید فقیه مسلمان باشد و اگر نیاز بود در مباحثی مشاوره بگیرد. جمله را ادامه میدهد: باید در درجه اول جهتگیری اسلامی حفظ شود و گستاخی و شجاعت در مقابل تهدیدهای دشمنان و قدرتهای بزرگ داشته و نیز حاکمیت عقل و منطق بر تصمیمگیریها و حرکات مورد توجه قرار بگیرد. این خط درست دیپلماسی است. پس درواقع این اسلام است که به یک کشور اسلامی، آن روحیه مقابله با گستاخی را میدهد، شجاعت میدهد. تئوریهای روابط بینالملل لزوما این مسیری را که یک کشور و یک ملت اسلامی باید در حوزه سیاست خارجی طی بکند، اینها را پوشش نمیدهد.
با توجه به بحث اختیارات ولی فقیه که مطرح شد، مثلا انحلال مجلس را در نظر بگیریم، در قانون اساسی چنین اختیاری برای رهبر تعیین نشده است. این موضوع را با ولایت مطلقه فقیه چگونه جمع میکنید؟ اساسا اصول قانون اساسی اختیارات رهبری را مشخص کرده یا برخی وظایفش را؟
جهانبزرگی: از این دریچه وارد میشوم. ولایت مطلقه، تعریفش این است: ولایت مطلقه فقیه یعنی ولایت فقیه شامل همه آن ولایتهایی میشود که امام معصوم (علیهالسلام) برای اداره جامعه بر جامعه داشته است. بههمین خاطر ما این را محدود میکنیم بهخاطر اینکه ولی فقیه، ولایت تکوینی ندارد. ولی فقیه ولایت در امور شخصی مردم زمانی که مصلحت اجتماعی وجود نداشته باشد ندارد ولی امام معصوم (علیهالسلام) هر دوی این ولایتها را دارد.
چرا میگوییم ولایت فقیه، ولایت رسولالله است؟
یعنی ولایت رسولالله در اداره امور جامعه. ما در اداره امور جامعه ولایتهای امام معصوم (علیهالسلام) را به 9 قسمت تقسیم میکنیم و میگوییم این ولایتها برای امام معصوم است. هرکسی قبول داشته باشد که این 9 ولایت از امام معصوم به فقهای جامعالشرایط منتقل میشود، معتقد به ولایت مطلقه فقیه است و هرکس معتقد باشد که فقط قسمتیهایی از این 9 قسمت به فقیه جامعالشرایط منتقل میشود، معتقد به ولایت مقیده فقیه است. بنابراین نظریه فقها در حدود اختیارات حاکم اسلامی به این دو دسته تقسیم میشود. ما که معتقد به ولایت مطلقه فقیه هستیم میگوییم این اختیارات امام معصوم (علیهالسلام) برای اداره جامعه قبل از اینکه فقیه، بر جامعه حاکم بشود به او منتقل شده است. یعنی او ولایت مطلقه دارد. در پرتو این ولایت مطلقه، فقیه جامعالشرایط میآید با مردم یک میثاق و عهد میبندد. این عهد و میثاق در زمان ما تعبیرش قانون اساسی است که تقسیم وظایف میکنند. یعنی در قانون اساسی، وظایفی که برای رهبری در نظر گرفته شده بین رهبری و سایر افراد و مردم با مجوز رهبری تقسیم میشود که ولایت مطلقه از طرف امام معصوم دارد. وقتی چنین قراردادی بسته شد فقیه حاکم، ملزم به رعایت این قانون بهعنوان یک عهد و میثاق است. عبارتش را هم از آقا خواستید میخوانم تا ببینید که آقا میفرماید همه ما در چارچوب قانون حرکت میکنیم. اصلا نمیتوانیم دست به قانون بزنیم مگر موردی که در قانون اساسی نوشته شده که اگر یک زمانی یک معضلی پیش بیاید که نمیشود از طریق عادی آنرا حل کرد، قانون اساسی گفته این را رهبری میتواند حل کند و این مساله قانون نیست. در رابطه با انحلال مجلس هم مقام معظم رهبری خودشان به شورای بازنگری قانون اساسی نامه نوشتند که انحلال مجلس بهوسیله رهبری را از دستور کارتان خارج کنید که کسی نتواند بیاید چنین کاری را انجام دهد. بندهایی که در قانون اساسی نوشته شده است ولی فقیه ملزم به رعایت آنهاست. براساس همین بندهایی که خود آقا در رابطه با قانون و قانون اساسی فرمودهاند، ولی فقیه نمیتواند بگوید رییسجمهور را در دوره آینده خودم منصوب میکنم و احتیاج نیست مردم پای صندوقهای رأی بیایند. این بهخاطر عهدی است که بسته شده. یعنی حضرت امیر میفرماید: «المسئول الحر حتی یعد». از حضرت امیر خواستند شما بیایید یک قانون اساسی البته بهصورت نانوشته بپذیرید که در آن نوشته بشود که به کتاب خدا و سنت شیخین عمل کنید. این را عبدالرحمانبنعوف خواست. حضرت فرمودند نه من نمیکنم. در حساسترین مقطع تاریخی سیاستمداران به ایشان گفتند: آقا آنجا میپذیرفتی بعد زیرش میزدی! سیاست که پدر و مادر ندارد! حضرت فرمودند: نه. حالا من با این تعبیر عرض میکنم. حضرت آنجا فرمودند: اوفوا بالعهد یا اوفوا بالعقود. اینها دستورات قرآنی هستند. من نمیتوانم چیزی را بپذیرم و بعد زیر آن بزنم؛ بنابراین ولی فقیه در پذیرفتن این عهدنامهای که ما به آن میگوییم قانون اساسی آزاد است مگر آنکه چیزی در آن نوشته شود که به معضل تبدیل نشود. شما فکر کنید اگر الان مقام معظم رهبری در فرض مثال بفرمایند من خودم رییسجمهور آینده را منصوب خواهم کرد و مردم نیایند پای صندوقهای رای، نخبگان جامعه و خود مردم به مقام معظم رهبری چه خواهند گفت! همین خود ما به مقام معظم رهبری خواهیم گفت: آقا این مطلب در این عهدنامه و میثاق ملی ـ چون خودشان قانون اساسی را میفرمایند میثاق ملی ـ چون در این میثاق ملی آمده است شما نمیتوانید رییسجمهور آینده را خودتان تعیین کنید. مگر اینکه طبق اصل 177 قانون اساسی، شورای بازنگری تشکیل بشود و این بند را عوض کند. بعد از اینکه عوض کرد به رفراندوم عمومی بگذارید اگر مردم نپذیرفتند همان روال قبلی. اگر پذیرفتند شما تعیین میفرمائید. این میشود قانون و ما هم دیگر حرفی نداریم. این دیگر قانون است و رییسجمهور بعدی را هم خودتان منصوب بفرمائید. تمام این مطالب را که من از مقام معظم رهبری بهویژه در این دو سه روز اخیر مطالعه کردهام، میبینم ایشان میگویند که نمیتوانیم خارج از قانون عمل کنیم. اگر رهبری هم جایی تصمیمی میگیرد، بهعنوان مثال قانون مطبوعات، آقای مصلحی یا موارد دیگر مقام معظم رهبری میفرمایند این چیزی است که قانون اساسی بهعهده رهبر گذاشته، خارج از قانون عمل نکرده است. بنابراین ولایت مطلقه این است که اختیارات امام معصوم برای فقیه است. در پرتو این اختیارات، ایشان با مردم تقسیم وظایف میکند. میتواند بگوید من هیچ تقسیم وظیفهای را نمیپذیرم. اگر مردم پذیرفتند این تقسیم وظایف هم نباشد، ایشان دیگر همه کارهای مملکت را خودش میتواند بهدست بگیرد از انحلال مجلس تا نصب رییسجمهور تا مسائل دیگر. البته این در فرض است و الا اصلا به چنین چیزی نه امام اعتقاد داشتند و نه مقام معظم رهبری اعتقاد دارند؛ چون ایشان میفرمایند آن قسمتی که به مردمسالاری مربوط میشود حتما باید بهعهده مردم گذاشت.
شما نکتهای میخواستید اضافه کنید؟
ذوعلم: یک نکته بگویم، متاسفانه آن تلقی که ما اساسا در جامعه از ولی فقیه داریم از آن تلقیهای رسوب کرده از زمان مثلا سلطنت در جوامع است. مسایل خلط میشود. این نگاه را باید خیلی اصلاح کرد. اساسا ولی فقیه و حاکم اسلامی، حکومت را برای خودش نمیخواهد. یک وظیفه یا یک تکلیف است که بهعهده گرفته و در چارچوب شریعت و قوانین و مصادیق که برای جامعه هست خودش را ملزم میداند در آن چارچوب عمل کند؛ مثلا نامهای که حضرت آقا نوشتهاند به رییس مجلس در مورد اینکه اصلاح قانون مطبوعات را از دستور خارج کنید، همان زمان بعضیها گفتند حکم حکومتی بوده است. نه، این یک تذکر مشفقانه برای کشور بوده است. کما اینکه گاهی سایر مراجع هم به بعضی از مسئولین تذکرات مشفقانه میدهند. اینکه بعضی از افرادی که در جامعه جایگاه اجتماعی دارند و اعتبار الهی و دینی دارند بنا به مصالح جامعه تذکری بدهند این از دایره بحث ما خارج است. یا همان جایی که آقا بحثی مطرح کردند که فلان فرد را بهعنوان معاون اول قرار ندهید در همان یادداشت بود بهخاطر اینکه این به مصلحت خود شما نیست؛ یعنی در واقع دلسوزی برای شخص آقای احمدینژاد بود. در قصه وزیر اطلاعات باز همینطور. یعنی حضرت آقا باز هم از موضع مشفقانه وارد شدند. البته از لحاظ شرعی اگر ما بحث و مطالب را در کنار هم قرار بدهیم، ولی فقیه ولایتش مطلقه است به این معنا که هیچ قانون عادی نمیتواند آن را حد بزند. در همه دولتهایی که بوده، دولت اصلاحطلب آقای خاتمی، قبل از آقای خاتمی، آقای هاشمی و حتی آقای احمدینژاد، یک جا خود دولتها نیاز داشتند که رهبری دخالتی در کاری انجام بدهند. مثلا آقای خاتمی به مقام معظم رهبری درباره آقای کرباسچی نامه نوشت که اجازه بدهید ایشان زندان نرود تا مسائلش حل شود. آقا فرمودند بهخاطر تشخیصی که ایشان در این زمینه داده است تایید میکنم. یعنی این معضلی که ایجاد شده معضلی است که سران قوا و نخبگان جامعه و علما و مردم احساس میکنند که یک نظری باید اعمال شود. بنابراین این ملاحظات را در سیره 35 ساله گذشته آقا هم ملاحظه کردهایم و بههمین جهت است که این موارد اساسا با این نگاه که ولی فقیه شخصا منافع و اراده شخصی و سلیقه شخصی خودش و نظر شخصی خودش را مبنا قرار میدهد، ناسازگار است و او اساسا از این دایره، بسیار فاصله دارد که بخواهد اعمال نظر شخصی بکند.
یکی از مباحث مهم، نسبت رای رهبری با رای مردم است. رایهای مردم صفرهایی هستند که رهبری عدد یک پیش از آنها قرار میدهد و آنها را معنادار میکند، یا یکهایی هستند که رهبری با تنفیذش آنها را معنادار میکند؟
ذوعلم: خیلی مساله حساسی است. گاهی تصور میشود مشروعیت الهی ولایت فقیه، مستلزم نفی اعتبار از دخالت رای مردم در مشروعیت است و این بهنظر بنده درست نیست؛ یعنی مشروعیت الهی ولایت فقیه موکد است از شرایطی که ولی فقیه باید داشته باشد. فقاهت و عدالت و توانمندی عمومی که در شرایط عقلی قضیه هست و همچنین قبول مردم و پذیرش مردم. چرا؟ چون اصل اصیل اسلامی است که خود دین هم با اکراه بر مردم تحمیل نمیشود. در حکومت دینی هم به طریق اولی اینطور است چون هدف از حکومت دینی، نفس حاکمیت نیست، اجرای احکام الهی، تربیت جامعه، رشد اخلاقی و معنوی جامعه است و این رشد اخلاقی و معنوی و از این قبیل با اکراه و اجبار اساسا سازگار نیست. بنابراین مثالی که من میزنم بهصورت نماز جماعت است. در نماز جماعت امام و مأموم در شکلگیری آن نقش دارند. یعنی اگر یک امام بسیار عارف، عادل و فقیهی هم باشد ولی یک مأموم هم پشت سر او برای نماز نایستد، نماز جماعتی شکل نمیگیرد. این ماموم را میتوان به اجبار وادار کرد که به زور پشت سر امام بایست و نماز بخوان. این نماز اصلا باطل است. باید کسانی پشت سر امام جماعت باشند تا نماز جماعت شکل بگیرد. نظام امت و امامت، نظامی نیست که در آن امت صفر باشند و صفر نبودن امت این نیست که امام نقشش کمرنگ باشد. در یک نماز جماعت امام و امت بهخاطر اتصال به امر الهی، نماز جماعت اقامه میکنند. ثانیا گونهای نماز میخوانند که خداوند فرموده این نماز خوانده شود و خود این تشریع، تشریع الهی صد در صد است؛ یعنی تشریع ولایت فقیه صد در صد الهی است. کما اینکه تشریع نماز جماعت صد درصد الهی است. تشریع صحت بیع و صحت نکاح صد درصد الهی است. ولی خدای متعال در این امور رضایت افراد را هم شرط قرار داده است؛ بنابراین مشروعیت حاکمیت حتما منوط به قبول مردم هم هست. یک موقعی حضرت آقا هم این تعبیر را بهکار بردند که نظام مشروع، بدون نظر مردم نمیتواند محقق بشود. البته این شرط، شرط کافی نیست، شرط لازم است. شرط فقاهت و عدالت هم باید باشد و نصب الهی هم با اینها منافات ندارد. خدای متعال حاکمی را در زمان غیبت، منصوب کرده و اعتبار بخشیده است که دارای این شرایط باشد. بنابراین وقتی این شرایط بود منصوب از طرف خدای متعال است. اتفاقا من اخیرا به بحث نصب انتخابی توجه کردم. این بحث را ما در قواعد حقوق اساسی عادی هم در بعضی از کشورها داریم. در کشور ما که همینطور است. وقتی مردم، رییسجمهور را انتخاب میکنند بعد ولی فقیه او را منصوب میکند، این میشود نصب انتخابی. مثلا قضات دادگاه در آمریکا را در نظر بگیریم. در آنجا قضات را جمع قضات انتخاب میکنند ولی رییسجمهور منصوب و سنا تایید میکند. شبیه حقوقدانهای خودمان، یعنی بعد از انتخاب سنا این نصب انجام میشود و این نصب بعد از تایید سنا یک جور اعتباربخشی است. یا حتی خود وزرا بعد از اینکه مجلس رای داد، رییسجمهور حکم میدهد و به وزارت منصوب میکند. این عقلایی هم هست و ثمره هم دارد و یک کار هجو تلقی نمیشود؛ چون یک فرد را همه به او رای نمیدهند اما اعتبار بخشی موجب میشود که حکمش برای همه نافذ باشد و اعتبار و حضانت و جایگاه سیاسیاش اعتبار پیدا بکند. بنابراین اینکه تعبیر شود مردم نظرشان صفر است و در واقع اعتبار ندارد این تعبیر درست نیست. کما اینکه اگر تعبیر بشود که آن نصب یک کار تشریفاتی است، آن هم درست نیست. اینها توأمان اعتباربخش به نفوذی است که رییسجمهور پیدا میکند.
اولا آیا به واقع بحثی تحت عنوان مکتب سیاسی امام و حضرت آقا داریم؟ ثانیا نقاط اشتراک و افتراق این دو تفکر چیست؟
جهانبزرگی: من به شخصه خیلی نقطه افتراق ندیدم مگر جایی که برای خودم هم مساله است که مقام معظم رهبری این مطلب را چگونه میبینند و امام چگونه میبینند. نقاط مشترک امام و مقام معظم رهبری بسیار زیاد است. ایشان معمولا در سالگرد ارتحال حضرت امام (ره) بهخصوص در سالهای گذشته آمدهاند مکتب سیاسی امام را تبیین کردهاند و طوری تبیین کردهاند که بگویند این نظرات من با امام، مشترک است و امام این را خواستند بگویند و من هم این را قبول دارم. مثلا ایشان نقش مردم را در تحقق نظام اسلامی از نظر امام (ره) بزرگ میکنند و میفرمایند انقلاب اسلامی ما بهدست مردم به پیروزی رسید و ملت ایران عمق تواناییها و ظرفیتهای خود را نشان دادند. حضرت امام (ره) به مردمسالاری اعتقاد داشتند، مقام معظم رهبری هم همان اعتقاد را به مردمسالاری دارند. مثلا امام میفرمودند دموکراسی در اسلام مندرج است، حضرت آقا چون کلمه دموکراسی را دوست ندارند و کلمات غربی را بهکار نمیبرند بهجای آن مردمسالاری را بهکار میبرند. ایشان میفرمایند مردمسالاری از بطن احکام اسلامی برخاسته است. البته این قابلیت توضیح را دارد، توضیحش هم این است که بعضی از افراد دموکراسی را با لیبرالیسم اشتباه میگیرند. میگویند دموکراسی که اومانیسم دارد چگونه با اسلام قابل جمع است؟ درصورتی که اومانیسم برای مکتب لیبرالیسم است نه برای شیوه حکومتی بهنام دموکراسی یا میگویند دموکراسی که سکولاریسم دارد چگونه با اسلام قابل جمع است؟ این هم اشتباه است. سکولاریسم از مکتب لیبرالیسم است نه برای دموکراسی که شیوه حکومتی است. شیوه حکومتی امام و مقام معظم رهبری در بطن احکام اسلامی است. این است که سه پارامتر و اصل مشخص دارد. یکی مشارکت مردم در مسائل سیاسی است. یکی آزادیهای نسبی است و دیگری تساوی در برابر قانون. این سه اصل فقط برای دموکراسی است چیز خاص دیگری ندارد. این نویسندگان کتاب دموکراسی هستند که برای یونسکو کتابی نوشتهاند به این نام که یا اروپایی هستند یا آمریکایی. اینها میگویند که دموکراسی فقط به رسمیت شناختن حق مردم در نظارت بر حکومت است و دیگر هیچ. در صفحه شش «دموکراسی چیست» که به فارسی هم ترجمه شده، شما وقتی تعریف دموکراسی را میخوانید میبینید نوشته شده است، دموکراسی حق مردم است در نظارت بر دولتمردان و حکومت. همین و دیگر هیچ، در صورتی که ما میگوییم در مطالعات تاریخی که روی دموکراسی میکنیم چنین است که دموکراسی سه پارامتر مشخص دارد که همان بود که عرض کردم؛ یکی مساله نقش مردم، مساله دوم از نقاط اشتراک نظر مقام معظم رهبری با امام مساله معنویت و عدالت است. مقام معظم رهبری میفرماید معنویت و سیاست در هم تنیده است، در مکتب سیاسی امام معنویت از سیاست جدا نیست، همچنین سیاست و عرفان و سیاست و اخلاق. امام که تجسم مکتب سیاسی خود بود سیاست و معنویت را با هم داشت. حضرت امام سیاست را اینگونه تعریف میکند: سیاست اداره خشک و خالی جامعه نیست. سیاست آن است که انسان را هدایت کند و راه ببرد بهطرف آن چیزی که مصالح جامعه است. این تعریف حضرت امام است. مقام معظم رهبری هم همین تعریف را دارند؛ یعنی میفرمایند حتما باید سیاست با معنویت همراه باشد. حرکت امام برای سعادت کشور و ملت بر مبنای هدایت شریعت اسلامی بود؛ یعنی همهچیز بر مبنای دین و معنویت و هدایت است. نکته دیگری که ما باید درس بگیریم و در بسیاری از جاها ناامید نشویم، مساله مکلف به تکلیف بودن است. مقام معظم رهبری میفرمایند از امام سوال کردیم که شما از کی به فکر تشکیل حکومت اسلامی بودید؟ فرمودند: به واقع من یادم نمیآید که اصلا به حکومت اسلامی فکر میکردم. ما گفتیم بیاییم تکلیفمان را انجام دهیم، خدا خودش این کار را پیش برد و پیش آورد. بنابراین من خودم را مکلف به تکلیف میدانستم و ایشان هم میگویند اینها خاصیت عمل به تکلیف و عمل برای خداست. کسی که برای عمل به تکلیف عمل میکند، دچار تردید و تزلزل نمیشود. ترسیده و خسته نمیشود. از راه برنمیگردد، مصلحتاندیشیهای شخصی، تعیینکننده راه و جهتگیری او نمیشود. این خیلی مهم است. ما امروز بسیاری از افراد را میبینیم که چون میبینند یک سنگهایی جلوی پای انقلاب افتاده یا در جامعه یک چیزهایی فراهم شده یا پیدا شده که اینها تصور نمیکردند در جامعه اسلامی در زمان حکومت اسلامی اینها پیش بیاید، نا امید میشوند ولی حضرت امام میفرمودند من مکلف به تکلیف هستم، مکلف به نتیجه نیستم. همین درس را آقا گرفتهاند و پس میدهند و میگویند من هم همین را قبول دارم. مساله سکولاریسم را ایشان مطرح میکنند که حضرت امام (ره) بهشدت در مساله سیاست و دیانت تاکید میکردند و ایشان هم میفرمایند که تفکیک دین از سیاست و تفکیک دولت از معنویت اشتباه است؛ چیزی که تمدن غربی آمده برپا کرده و این انحراف را در درون خودش بهوجود آورده که همهچیز در جامعه غربی از بین میرود. اشاره میکنند مساله کوبیدن افغانستان را که بهوجود آوردند، مساله از بین بردن عراق را که بهوجود آوردند، زندان ابوغریب را که درست کردند بهخاطر این است که دیانت از سیاست جداست. آقا خودشان مثال میزند که حضرت امام تاکید میکردند که دین با سیاست یکی باشد. به ایجاد فضیلت اخلاقی در جامعه خیلی تاکید دارند. مقام معظم رهبری میفرمایند این از نظرات امام است که حتما باید وجود داشته باشد. تشکیل امت اسلامی را که میفرمایند نظر امام این بود که همه را بیدار کند و مکتب سیاسی اسلام، فکر درست را، سخن نو خود را با تبیین در فضای ذهن بشریت رها کند و مثل نسیم بهاری و عطر گلها در همهجا بپیچد. این را مقام معظم رهبری میفرماید. خیلی از ملتها بیداری خود را از پیام امام گرفتهاند؛ مثلا فلسطینیها، لبنانیها میگویند ما پیروزی خود را بر ارتش صهیونیستی و اخراج صهیونیستها را از مکتب امام درس گرفتهایم. مسلمانان در هر نقطه از دنیا، جوانان مسلمان، روشنفکران، نخبگان، فتوحات فکری خود در میدانهای سیاسی را برخاسته و برآمده از مکتب فکری امام میدانند. اینها سخنان مقام معظم رهبری در زمینه نظر امام و ولایت فقیه بود که ایشان برمیشمرند و میگویند قانون اساسی و این امور، چیزهایی هستند که امام پایهگذاری کردهاند و من اینها را قبول دارم. مشخصات ولی فقیه را مقام معظم رهبری در سه ضابطه علم، تقوا و درایت، یعنی علم به احکام که در قانون اساسی هست، همان عدالتی که در قانون اساسی هست و همان آگاهی به مقتضیات زمان، ایشان در این سه عبارت خلاصه میکند و میفرمایند علم، تقوا و درایت و امام هم به همین مسائل تاکید میکنند. آقا بر نقش انتخابات خیلی تاکید دارند و همچنین بر مساله کارآمدی و پیشرفت. آن یک موردی که من عرض میکنم خدمت شما این است که حضرت امام هیچوقت مشروعیت خودشان و حکومت را از آن مردم نمیدانستند. مشروعیت در فارسی سه معنا دارد. یکی حقانیت یعنی خداخواهی، یکی مقبولیت یعنی مردمخواهی، یکی قانونیت یعنی مطابق با قانون بودن. حضرت امام مثل بسیاری از فقهای طول تاریخ تشیع این تصور را داشتند که اگر مثلا یک سلطان جائری به یک فقیه پستی بدهد، این فرد میتواند خودش را منصوب از جانب امام زمان بداند و برود در آن خطهای که پست داده شده اعمال ولایت کند، حتی بر مخالفین؛ یعنی حتی اگر اکثریت مخالفین باشند. این نظر و بینش امام است. شیخ مفید همین نظر را دارد، دیگران همین نظر را دارند، اما آقا یک عبارتی دارند که میفرمایند اگر ولی فقیه منصوب خداوند تبارک و تعالی خواست برود بین مردم حکومت بکند، مردم باید او را بپذیرند و اگر مردم او را نپذیرند، حق حکومت کردن ندارد. یک مطلب مجهول در اینجا این است که اگر مقام معظم رهبری دوست داشته باشند این را مشخص کنند چند درصد از مردم باید حق حکومت کردن فقیه را بپذیرند؟ الان بعضی از افراد همین نظریه را دارند و از این نظریه نتیجه میگیرند که اگر اینگونه است، باید فقیه هرچند مدت یکبار بیاید رفراندوم برگزار کند و بسنجد و ببیند این مردم او را میخواهند یا خیر؟ آن وقت آن حقی که لازم است، ایجاد بشود. ایشان شرکت در انتخاباتها را به این معنی گرفتهاند. ایشان همین معیار را در نظر گرفتهاند و میگویند اگر مردم قبول نداشتند در انتخابات شرکت نمیکردند. نظر حضرت امام این است که اگر 50 درصد موافقت مردم شد 49 درصد، یا شد 45 درصد، مشروعیت فقیه از بین نرفته، یعنی خداخواهیاش کم نشده بلکه مقبولیتش کاهش پیدا کرده است. فقیه باید تلاش کند که آن مقبولیت را هم بالای 50 درصد ببرد. استنباط من این است مقام معظم رهبری میفرماید اگر مقبولیت و محبوبیت فقیه از 50 درصد پایین آمد، باید حکومت را واگذار کند شاید به فقیه دیگری که مردم به ایشان اقبال دارند؛ چون ایشان حکومت را اصلا بدون تصدی فقیه قبول ندارد. ولی اگر چنین احساسی شد که فقیه از 50 درصد، کمتر محبوبیت دارد، باید حکومت را به فقیه دیگری منتقل کند.
ابتدای انقلاب یک سری شعارهایی در خصوص سیاست خارجی داده میشد. حضرت آقا تا چه حد به این شعارها پایبند بودند؟
ایزدی: در این رابطه یک اشکالی در داخل کشور مطرح میشود و آن اینکه شعارهای جمهوری اسلامی، نگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی است و در نهایت این در تعارض و تناقض با منافع ملی کشور است. آن زمانی که شعار نه شرقی و نه غربی میدادند، افرادی داشتیم که معتقد بودند بدون ارتباط با یکی از این دو قطب، کشور نمیتواند ادامه حیات بدهد. یا در رابطه با بحث فلسطین، حمایت از مردم فلسطین، این شبهات مطرح شده است. ما جماعتی در تهران داشتیم که شعار نه غزه و نه لبنان میدادند. از این جهت این بحث جدیدی هم نیست و از ابتدای انقلاب این مباحث مطرح بود. یک فرمایشی حضرت آقا مورخ 27/5/82 دارند این را بخوانم که به فهم بحث کمک میکند. ایشان میفرمایند: گاهی حرفی هم در بعضی از زبانها تکرار میشود که ما در سیاست خارجی و فعالیتهای دیپلماتیک باید مسائل ارزشی و معنوی را دخالت ندهیم. باید فقط به منافع ملی فکر کنیم و بس. البته شکی نیست که منافع ملی خودش یک ارزش و یک امر معنوی است. یعنی ایشان تناقضی بین منافع ملی و ارزش معنوی نمیبینند چون منافع ملی هم در تفکر اسلامی ارزش است. منافع ملی غیر از منفعت جیب شخصی زید و عمرو است. حفاظت از منافع ملی یک امر معنوی است؛ بنابراین در رعایت منافع ملی هیچ تردیدی نیست و ما به جد این را تایید میکنیم که باید منافع ملی مورد نظر باشد اما اینکه تصور شود اگر ما از مسائل ارزشی صرفنظر کردیم به منافع ملی میرسیم و اگر به ارزشهای خودمان متمسک شدیم و پایبند ماندیم منافع ملی را از دست میدهیم، خطای بسیار بزرگی است. یعنی دیدن چنین تناقضی را ایشان خطا میدادند. این برمیگردد به نگاهی که ایشان نسبت به دعوا و دغدغه طرف مقابل دارد. ایشان معتقد به تنشزدایی در سیاست خارجی هستند منتها مشکل طرف مقابل را اینگونه بیان میکنند. در صحبت 25/5/87 میفرمایند: برای طرف مقابل، وجود ما تهدید اوست، نه رفتار ما. زمانی که رفتار شما در یک حوزه مثلا در حوزه حمایت از فلسطین، مشکل طرف مقابل باشد، شما حمایت را متوقف میکنید. طرف مقابل راضی میشود و مشکل حل میشود. نظر ایشان که بهنظر بنده نظر درستی هم هست این است که ماهیت انقلاب اسلامی مشکل اصلی دشمن است. وجود انقلاب اسلامی مشکل اصلی است، نه فلان رفتار در فلان حوزه؛ یعنی اگر شما در حوزههای مختلف هم نظر طرفهای غربی را جلب کنید باز هم بهانه و مشکل دیگری توسط طرف مقابل ایجاد میشود چون با اصل شما مخالف است. ما در تاریخ معاصر افرادی را داریم که سابقه انقلابیگری هم داشتند. مثل آقای عرفات که معتقد بهنظریه حضرت آقا نبودند. معتقد بودند که اگر حرکتهای انقلابی خودمان را اصلاح کنیم، مشکلاتمان حل میشود. افرادی مانند عرفات و قذافی، زمانی حرفهای انقلابی میزدند، اما اواخر حکومتشان بیشترین عکس را با برلوسکونی، سارکوزی و تونیبلر میگرفتند. نگاه آقای مرسی هم همینطور بود. ایشان هم زمانی که به حکومت رسید ادبیات اخوان را کمابیش در نقد غرب کنار گذاشت، نامه آنچنانی به رییسجمهور اسرائیل نوشت و هر هفته هم با سفیر آمریکا در قاهره قهوه میخورد. این تفکر وجود دارد که اگر شما در حوزههایی کوتاه بیایید، طرف مقابل راضی میشود و در نهایت با شما هماهنگ میشود. در عمل این تفکر جواب نداده است. شما ببینید چه اتفاقی برای عرفات افتاد. الان ثابت شده که او را اسرائیلیها کشتند. آقای قذافی را هم که دیدیم چه بر سرش آمد، آقای مرسی هم الان در زندان حضور دارد. مثال ایرانی هم هست. این تفکر در داخل کشور بود. این سیاست در زمان دولت آقای هاشمی بود. آقای هاشمی از شرکتهای نفتی دعوت کرد که بیایید از منابع نفتی کشور استخراج کنید و سود خودتان را ببرید. نتیجه دعوت این بود که در سال 1996 میلادی، آمریکاییها قانون داماتو را تصویب کردند که کسی اجازه نداشت بیشتر از 20 میلیوندلار در فعالیتهای نفتی ایران سرمایهگذاری کند نه تنها آمریکا، بلکه هیچ کشوری. تفکر طرف مقابل این نیست که چون آن طرف آمده و انعطاف به خرج داده و اصلاح کرده، ما هم نرمتر صحبت کنیم. تفسیر طرف مقابل این است که ما فشار را بیشتر کنیم و کار را تمام کنیم. بههمین دلیل اولین فرصتی که پیدا میکنند با همین افراد کاملا برخورد میکنند. آن دعوت آقای هاشمی، نتیجهاش قانون داماتو شد. در عمل هم ما این را میبینیم. زمان آقای خاتمی هم این اتفاق افتاد. ایران گفتوگوی تمدنها را مطرح کرد و در حوزه افغانستان کمکهایی به طرف آمریکایی کرد که حتی آقای جیمز دیویس، اولین سفیر آمریکایی در افغانستان، بعد از فروپاشی طالبان گفت اگر کمکهای ایران نبود، ما خیلی مشکل داشتیم. بعد چه اتفاقی افتاد؟ چهار ماه بعد در ژانویه بحث محور شرارت مطرح میشود و ایران به عنوان محور شرارت خوانده میشود که ترجمه هم ترجمه دقیقی نیست. این واژه به معنای شرور نیست، به معنای شیطانی است. شرور را شما میتوانید مدیریت کنید، شیطانی را نمیشود. این اتفاق آن زمان هم افتاد. گاهی برخی تصور میکنند که اگر ما تعدیلی در ادبیات خودمان ارائه دهیم، در نهایت طرف مقابل هم کوتاه میآید. باید ببینیم این چندمینبار است که این نظریه امتحان میشود. باید ببینیم که چه اتفاقی میافتد؟ پس این مربوط بود به بخش اول سوال شما. درباره بحث دوم حضرت آقا در 2/5/72 در گفتوگو با مسئولین وزارت خارجه میفرمایند من و شما آدم اسلام هستیم. اصل، اسلام است. نمیگویند من و شما آدم جمهوری اسلامی هستیم. جمهوری اسلامی را میخواهند چون اسلام را میخواهند. اصل اسلام است. جمهوری اسلامی هم شاخهای است زیرمجموعه اسلام. مواضع آن است که هندسه سیاسی جمهوری اسلامی را فراموش نکنیم و بدانیم کجا قرار داریم و به کدام سمت حرکت میکنیم. اینکه یادتان باشد همیشه مبارزه و مجاهده و تلاش در وجودتان خواهد بود، چون من و شما آدم اسلام هستیم از خودمان که چیزی نداریم و کسی نیستیم. بهنظر بنده اتفاقی که باید در ذهن دیپلماتها و مسئولین سیاست خارجی ما بیفتد، این است که در نهایت خودشان را میراثدار تمدن 1400ساله اسلامی بدانند و نه بهعنوان دیپلمات یک کشور خاص.
در رابطه با حدود و ثغور ولایت فقیه توضیحاتی بفرمائید و اگر از همینجا پلی بزنیم به ماجرای نماز جمعه معروف آقا، در دوران ریاستجمهوری و اختلافنظری که با حضرت امام داشتند، ممنون میشوم.
جهانبزرگی: در اوایل انقلاب حتما لازم بود که مصادراتی انجام شود از افرادی که ظلم کرده بودند به مردم و زمینها و کارخانجات زیادی را گرفته بودند و به خارج از کشور فرار کرده بودند. باید تصرفاتی انجام میپذیرفت که با مصوبات و ابلاغیههای حضرت امام و مجلس و شورای انقلاب این نوع کارها انجام پذیرفت. در مقابل، کسانی که منافعشان به خطر میافتاد بهخصوص در روستاها که بر گرده مردم سوار بودند و مردم روستا را روی زمین خرید و فروش میکردند، اینها منافعشان به خطر افتاد و شروع کردند به جوسازی علیه نظام جمهوری اسلامی و گفتند که احکام اسلام در حال عوض شدن است و این مضاربه و مزارعه و مساقاتی که در اسلام هست، این احکام را ولی فقیه عوض میکند و اینها را بهکلی تعطیل میکند. مقام معظم رهبری آمدند در نمازجمعه، بیان کردند امام فرمودند که دولت میتواند شرط لازمی را بر دوش کارفرما بگذارد. البته این هر شرطی نیست. این مطلب برمیگردد به قانون کار که مجلس قانون کار را گذراند و نزد شورای نگهبان فرستاد. شورای نگهبان گفت قسمتهایی از آن خلاف احکام اولیه اسلام است و باید عوض شود. پافشاری کردند روی مساله هشت ساعت کار، مجلس شورای اسلامی، پافشاری کرد و شورای نگهبان گفت این مساله، مخالف احکام اولیه اسلام است و این باید با توافق کارگر و کارفرما حاصل بشود. آنها راضی نشدند و خدمت امام رسیدند. امام دو سوم از نمایندگان مجلس را بهجای مجمع تشخیص بدوی قرار دادند و فرمودند هر وقت اینها تصویب کردند، هرچند مخالف احکام اولیه است برود در جامعه ساری و جاری بشود. مقام معظم رهبری میفرماید آن شرطی که در چارچوب احکام پذیرفته شده اسلام است، نه فراتر از آن. این بسیار نکته مهمی است در پاسخ حضرت امام چون سوالکننده سوال میکند برخی اینطور از فرمایشات شما استنباط کردند که میشود قوانین اجاره و مزارعه و مساقات، احکام شرعیه و فتاوای پذیرفته شده مسلم را نقض کرد و دولت میتواند برخلاف احکام اسلامی شرط بگذارد. امام میفرمایند نه این شایعه است. این گفته مقام معظم رهبری در آنجا بود که برخی از افراد سوء برداشت میکنند. در واقع این همزمان میشد با نامه آیتالله العظمی گلپایگانی که برای امام نوشتند نسبت به تقسیم زمینها و تصرف در برخی از اموال مردم، ایشان اعتراض کردند. امام نظر خودشان را اعلام کردند و فرمودند اگر اختیار حکومت در چارچوب احکام فرعیه الهیه است، باید عرض حکومت الهیه و ولایت مطلقه مفوضه به نبی اسلام (صلاللهعلیهوآلهوسلم) یک پدیده بیمعنا و بیمحتوا باشد و اشاره میکنم به پیامدهای محتوای آن که هیچکس نمیتواند ملتزم به آنها باشد. مثلا خیابانکشیها که مستلزم تصرف در منزلی است، یا در حریم آن است در چارچوب احکام فرعیه نیست. نظام وظیفه و اعزام الزامی به جبههها، جلوگیری از ورود و خروج ارز، جلوگیری از ورود یا خروج هر نحو کالا و منع احتکار در غیر دو یا سه مورد و گمرکات و مالیات و جلوگیری از گرانفروشی، قیمتگذاری و جلوگیری از پخش مواد مخدر و منع اعتیاد به مشروبات الکلی، حمل اسلحه به هر نوع که باشد و صدها امثال آن که از اختیارات دولت است بنا بر تفسیر شما خارج است و صدها امثال اینها؛ یعنی در واقع این مسائل را حضرت امام ذکر کردند که جز در پرتو حکم حکومتی امکانپذیر نیست. مقام معظم رهبری نظرشان این است که اگر حاکم، حکمی را صادر کند، این احکام ثانویه است. یک حکمی را در اضطرار صادر میکند، مدت خاصی هم دارد، پس طی مدت مقرر، برمیگردد به حالت اول. حضرت امام فرمودند که نه تنها احکام ثانویه، بلکه حتی احکام مصلحتی را هم شامل میشود؛ یعنی اگر فقیه ببیند این الان اضطرار نیست، ولی جامعه در آینده به اضطرار خواهد خورد میتواند وارد شود و احکام مصلحتی صادر کند که البته مقام معظم رهبری این را از امام پذیرفتند. اینجاست که امام میفرمایند باید عرض کنم حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسولالله (صلاللهعلیهوآلهوسلم) است یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند، پول منزل را به صاحبش رد کند. حاکم میتواند مسجد را در موقع لزوم تعطیل یا خراب کند. حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که با مردم بسته است، در مواقعی که آن قرارداد مخالف مصالح اسلام و کشور باشد یکجانبه لغو کند. یعنی این مصلحتبینی است، ممکن است شرایط اضطرار نباشد اما مصلحت در این است. که در آینده برای مردم مشکل ایجاد نشود؛ لذا میتواند هر امری را چه عبادی باشد و چه غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. مثل حج را که جلوگیری کردند. حکومت میتواند از حج که از فرایض الهی است در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی است، جلوگیری کند. آنچه گفته شده است تاکنون یا گفته میشود، ناشی از عدم شناخت ولایت مطلقه است.
الان به این جمله امام استناد میکنند که فردی الان ولایت فقیه است ولایت مطلقه امام را نشناخته است.
جهانبزرگی: این مسالهای خیلی ریز است. اختلاف بین عنب، اوزوم و انگور است که امام حدود چهاربار این را مطرح کردند که مراقب باشید اختلافتان بر سر واژهها نباشد. برخی افراد از گفته حضرت امام این برداشت را میکنند که قانون اجاره، قانون مساقات، قانون مزارعه میخواهد تعطیل بشود. امروز نظر در مورد اینها کلا عوض شده است. امام فرمودند نه این احکام فرعیه سر جای خودش هست، اما فقیه میتواند براساس اضطرار و براساس مصلحت بعضی از اینها را تعطیل کند و آنهایی که قبول ندارند با این ولایت مطلقه که از رسول به ولی فقیه منتقل شده با این مخالفت دارند، یا اینکه این را متوجه نشدهاند. حضرت آقا نامهای به امام نوشتند با این مضمون که نکتهای که بیان آن را لازم میدانم این است که بر مبنای فقهی حضرتعالی که اینجانب سالها پیش از حضرتعالی آموخته و پذیرفته و براساس آن مشق کردهام، موارد و احکام مرقوم در نامه حضرتعالی جزو مسلمات است. یعنی پذیرفتم. یعنی اگر تا آن موقع هم نظرشان چیز دیگری بود که بهنظر من نبوده، نظر امام را پذیرفتند و گفتند از جمله مسلمات است و بنده همه آنها را قبول دارم. یعنی اگر قبلا هم قبول نداشتم که قبول داشتم، حالا اینها را قبول دارم. مقصود از حدود شرعیه در خطبههای نماز جمعه چیزی است که در صورت لزوم مشروحا بیان خواهد شد. یعنی ایشان میگوید چیزی که من گفتم خارج از این مطلبی است که حضرتعالی جواب دادید. امید است سالهای متمادی این ملت عزیز و فداکار و مسئولان آن و همه امت بزرگ اسلام از فکر بیدار و روشن و رهبری بیبدیل جنابعالی بهرهمند گردند. در اینجا میبینیم همه مواردی که امام میفرمایند مقام معظم رهبری در این بیستوچند سال عمل میکنند. بنابراین حدود اختیاراتی که مقام معظم رهبری قبول دارند با حدود اختیارات امام هیچ فرقی نمیکند.فقط بعضی از معاندین در آن زمان چون از مقام معظم رهبری خوششان نمیآمد و میدیدند که امام عنایتی به ایشان دارند، میخواستند بین این دو بزرگوار، اختلاف بیندازند که موفق نشدند.
رفتارهای ایشان در مواجهه با بحرانهای خارجی را چگونه ارزیابی میکنید و اساسا چارچوب دیدگاه سیاست خارجی ایشان چگونه است؟
ایزدی: حضرت آقا در 25/5/78 فرمودند: مبادا در صحنه ماموریت، ماموری احساس کند با نشان دادن ضعف و همراهی کردن برخلاف عقیده و به آن چیزی که دشمن میخواهد و تکرار کردن حرف او خواهد توانست مهربانی دشمن را جلب کند. درحقیقت نباید اینگونه تصور کنیم که اگر بگوییم میخواهیم با دنیا آشتی بکنیم یعنی در عمل میخواهیم با آمریکا و چند کشور اروپایی آشتی بکنیم. کشوری که در رأس 120 کشور عدم تعهد است، یعنی 120 کشور گفتهاند که شما چتر ما باشید خیلی خوب نیست. یعنی اگر شما جهان را با آمریکا و چند کشور اروپایی مساوی میبینید، یعنی بقیه جهان را آدم حساب نمیکنید، یعنی خودتان را هم خیلی آدم حساب نمیکنید. چون خودتان هم در اروپا و آمریکا نیستید. آقای گورباچف از نظر فکری با غرب هماهنگ شده بود و کشور خودش را قبول نداشت. این اتفاق ممکن است بیفتد، اگر رهبر یک کشور تحت تاثیر عوامل خارجی باشد و روابط خیلی جدی برای خودش ایجاد میکند. از این جهت بهنظر میرسد نگاهی که حضرت امام و حضرت آقا در مقوله سیاست خارجی دارند عرض کردیم نگاه ایدئولوژیک به این معنا نبود که ما منافع ملی را قربانی میکنیم، بلکه این نگاهی است که منافع ملی و جمهوری اسلامی را حفظ میکند و اگر جمهوری اسلامی تا الان سر جای خودش هست به همین خاطر است. شما یادتان هست اوایل انقلاب به امام میگفتند چرا میگویید انقلاب اسلامی؟ بگویید جمهوری، شاید کسی از اسلام خوشش نیاید. امام با ادبیات خودشان گفتند ما اسلامی نگوییم که ما را با اردنگی بیرون کنند؟! الان آقای مرسی را با اردنگی زندان انداختند چون از مواضع اسلامیاش خارج شد. از ادبیات مقاومتیاش خارج شد. افراد دیگر هم که مثال زدیم همین حالت را پیدا کردند. اما این ادبیات خودمان که گفتیم، ادبیاتی است که در نهایت در راستای منافع کشور است.