به گزارش خبرگزاری دانا،یک روز بارانی مهمان خانه ای با ساکنانی هستم که کلمه درد را با عمق وجود نوشته اند، دردهایی که استخوان را می سوزاند، براثر گاهی خطا و گاهی شرایطی که خود آدم هیچ نقشی در آن نداشته، چه فرقی می کند؟ در عمق دردش چه تفاوتی هست، اینها زائیده و زاینده دردند و آسیب، زنانی که به جای ظرافت زنانه و محبت مادرانه، زندگیشان دود می شود، لابلای لول هایی که خطا و شرایط برایشان پیچیده.
اعتیاد حتما هم بی بروبرگرد وضعیتی نیست که بتوان ناخودآگاه بر پیشانی خیلی ها نوشت، بعضی از این قشر اصلا فکرش را هم نمی کردند، روزی به این حال و روز بیفتند، از بی هویتی که می گویند برقی در چشمانشان هست که علاقه چندانی هم به بازگویی هویت درب و داغون زاییده درد گذشته ندارند.
اما شرح حال بیشتر آنها تقدیر مشابهی است که میراث خانواده و یا ازدواج در کودکی با همسری معتاد و منجلابی است که هر روز در آن فرورفته اند تا روزها و شب های استخوان سوز درد و بی کسی و خماری و نئشگی و چمبره زدن در خانه ای به نام کارتن را تجربه کنند.
بدون استثنا قیافه شان مسن تر از سن شناسنامه ای است که ندارند، به این فکر می کنم هر شبانه روز خوابیدن زیر پل و نیمکت های پارک به اندازه چند شبانه روز عادی و زندگی زیر یک سقف امن و دور از سرما و برف و باران به چین و چروک صورت و عدد سن اضافه می کنه.
داوطلب میشه که از زندگیش بگه، از داستانی که حتی یه تصویر قشنگ نداره، به قیافه ش میخوره 40 ساله باشه ، قفل زبونش که باز میشه، تند و تخته گاز میره تا ته زندگیش.
و من تو همون جمله اول، مات و مبهوت میمونم،' 10 سالم بود که به خاطر فقیری و دست تنگی مادرم که خرج برادرم رو هم می داد ازدواج کردم، 11 سالم بود جدا شدم و 12 سالم بود دوباره ازدواج کردم'.
این جمله مهناز و تعریفش از دو سال زندگی در یک خط اول است، توی همین جمله اول سرم سوت کشید . تا 12 سالگی دوبار ازدواج؟!
هنوز اینو هضم نکرده بودم که میره ادامه ماجرا، شوهرم معتاد بود و من که مادرزادی رماتیسم داشتم و همیشه از دردپا می نالیدم یه روز به تشویق اون برای درد کمتر تریاک کشیدم، 15 سالم بود و دو تا بچه داشتم.
بار اول بلد نبودم خودش می گرفت برام می پیچید و لای انگشتام میذاشت ، اون کشیدن اول همان و عادت کردن همان و معتاد شدن همان، یه روز به خودم اومدم دیدم تا خرخره تو موادم، جنس که بهم نمی رسید دیوونه میشدم چندسالی گذشت و دو تا بچه دیگه آوردم.
بزرگ تر که شدم شوهرم دیگه اجازه نمی داد مواد بکشم بهم مواد نمی داد و من که تحمل نداشتم مواد بهم نرسه جدا شدم ، اما به خاطر بچه ها برگشتم و بچه هامو بزرگ کردم، خودم و شوهرم به جایی رسیده بودیم که اگه جنس بهمون نمی رسید، دیوونه می شدیم، بچه هام که رفتن از خونه و به اصطلاح سر و سامان گرفتن، جدا شدم، بعد از جدایی چون خانواده ای نداشتم، پارک و کنار خیابون و هرجا پناهی بود ، خوابگاهم می شد، اوضاع ته بدی بود، برای فرار از نئشگی تریاک به شیشه پناه آوردم.
بچه هامم بعد از جدایی من همه شده بودن مصرف کننده، دو تا دخترام جدا شده بودن و پسرام غرق در اعتیاد، واسه تهدید بچه ها گفتم هرچه بکشید من بیشتر می کشم، هر چقدر پیش برید من اینقد پیش میرم که برسم به تزریق، وقتی گیرم نمی اومد هرجا بودم می افتادم، می رفتم سراغ معتادای پارک ها اینقد کتک می خوردم تا بذارن یه پک بزنم ، هیچکس رو نداشتم روز و شب ها همش خطر بود، چندبار رفتم حبس.
تا ته خط رفته بودم که دخترم برای ترک رفت و خودش کم کم کمپ زد و منم به خاطر بچه ها رفتم کمپ اون خوابیدم و ترک کردم.
الان چند سالیه که پاکم ولی .. اینجا بالاخره بغض مهناز میشکنه، چقدر درد بی کسی و تنهاییش عمیقه که از ابتدای این سوگنامه اشکش درنیومد، تمام وجودش حمایت رو درخواست می کنه، با تمام نگاه التماس می کنه که برنگرده به اون شرایط.
میگه 'خوشحالم که شخصیتم اومد سرجاش اما خونه ندارم، شرایط زندگیم زیر صفره، حتی یه برگه ندارم اسم و فامیلم روش باشه، الان اراده دارم و خودمو سپردم به خدا، توی یه گاراژ مخروبه زندگی می کنم، تنهایی و بی کسی درد استخون سوزیه، اگر اینجا نباشه دوباره برمی گردم سراغ مواد..
گریه مهناز با تلخند سیما که می فته وسط حرف و با صدای بلند میگه: ای بابا خدا روشکر از اون وضعیت اومدیم بیرون حالا بقیه شم خدا بزرگه، بی صدا میشه.
سیما زن سیاه چهره و چاق که اونم حدودا 40 سالش بیشتر نبود، خیلی بانمک حرف میزنه ، 'دختر ناناز خونه بودم همه چیزم آماده بود، وضع مالیه خانوادم خوب بود و هرچی می خواستم در اختیارم میذاشتن، دو تا داداش داشتم و تو خونه همیشه حرف حرف من بود. 12 سالم بود که خاطرخواه یه پسره شدم و با وجود مخالفت خانواده باهاش ازدواج کردم و خیلی زود دیدم ای دل غافل شوهرم معتاده.
14 سالم بود که اولین بچه م رو آوردم، خانواده اصرار داشتن جدا شم ولی من قبول نکردم، شوهرم رفیق باز و هرشب ده تا ده تا رفیقاشو میورد تو خونه و من مجبور بودم مثل یه کلفت در خدمتشون باشم تا اینکه یه روز سرما خورده بودم و بهم گفت اینو امتحان کن.
چشم که باز کردم چند سال گذشته بود و من معتاد معتاد شده بودم خانواده طردم کردن و کم کم رفتن آلمان، من موندم و یه منجلاب پر از اعتیاد، محبت کردن به بچه ها رو بلد نبودم، همه چیم شده بود مواد...
سیما جدا نشده و کارتن خوابی رو تجربه نکرده، ولی میگه تمام زندگی محقرمون سر مواد رفت، تولد دو سالگی دخترم بودم که گفتم کادوشو با ترک خودم میدم، الان نزدیک به دو ساله ترک کردم شوهرم هم ترک کرده و داریم زندگمون رو دوباره سر و سامان میدیم.
** سکانسی دردناک تر
لیلا که از اول صحبتا فقط نگاه می کرد جوون تر از همه بود ولی از سن 26-27 سالش بزرگ تر می خورد، چیزی که اصلا هم عجیب نیست، پاش رو پاش انداخته بود و انگار داستان حق به جانب تری داره، نگاهش بین من و سیما می چرخید، حرفای سیما که تموم شد، یه جابجایی شد و شروع کرد به روایتش که اینقد زمختش کرده بود که حالا بتونه به زبون بیاره.
'بابام یه درد کهنه توی پا داشت دکتر واسه کمتر شدن دردش گفته بود باید تریاک رو توی چایی حل کنه و بخوره، 16 سالم بود که اولین بار انگشتم که باهاش تریاک توی چایی رو امتحان می کردم رو چشیدم و اون اولین باری بود که طعم تریاک رو حس کردم.
رفیق باز و قمارباز بود و تو همین راه دو دهنه مغازه کفش فروشیمون دود شد رفت هوا، تو همون اوضاع مادرم فوت کرد.
لیلا باز جابجا میشه ولی این بار سرش نمی چرخه و فقط نگاه به پایین و با لاکای ناخنش بازی می کنه تا نشون نده بغضی که راه گلوش رو بسته و صداش نلرزه، با یه تنفری ادامه می ده، 'پدرم کاری که نباید می کرد رو کرد و من بعد از اون نتونستم خونه بمونم فرار کردم اومدم تهران، تا پارسال همه جور موادی مصرف می کردم و کارتن خواب پارک و خیابون بودم که گیر بچه های بهزیستی افتادم و بردنم کمپ اما هرسری از کمپ بیرون می آمدم باز می شدم مصرف کننده تا اینکه با پزشکان بدون مرز آشنا شدم و واقعا پاک شدم.
الان دو سال هست پاکم ولی خونه ندارم و توی یه آلونکی زندگی می کنم که نصف سقفش ریخته ..
خیلی ساده اعتراف می کنه: اراده قوی ندارم، دور و برم مصرف کننده باشه باز میرم طرف مواد.
اینها سه اپیزود از صحنه هایی تلخ و سناریوهایی بود که بخواهیم و نخواهیم نوشته شرایط اجتماعی و گاه غفلت زن امروز جامعه من است، دردی فراتر از درد و دردناک تر وقتی است که تمام شرایط دست به دست هم می دهند تا تو حتی نتوانی در این منجلاب، کوچک ترین دست و پایی برای فرو نرفتن داشته باشی.
***تکیه گاه باشیم، مهربانی سخت نیست
امروز برای پاکسازی جامعه از حوزه آسیب اجتماعی باید از قید بی تفاوتی رها شویم، امروز او و من و تو ندارد، آسیب اجتماعی و اعتیاد برای زن جامعه من درد امروز است که چون یک بیماری اگر گوشه ای از جسم را بگیرد کم کم تمام بدن را مریض می کند.
از کنار زنان سرزمینمان بی تفاوت نگذریم امروز اگر زنی از گردونه آسیب رها شد، گوشه ای دردی درمان شده و آسیبی از من و تو رفع شده است.
اعتیاد زنان به دلیل حساسیت نقش زن، آسیب اجتماعی جدی و در مرحله نخست نیازمند پیشگیری و بروز شرایط و در مرحله دوم درمان است، افزایش کمپ های ترک اعتیاد ویژه زنان و شناسایی و انتقال آنان به کمپ، ساماندهی اوضاع و امیدبخشی پس از ترک و به اصطلاح در مرحله بهبود یافتگی که دوره نقاهت برای این بیماران محسوب می شود بسیار حائز اهمیت و نیازمند تدبیر جدی است.
با راه اندازی و توسعه فعالیت انجمن های مردم نهاد بویژه درحوزه آسیب های اجتماعی و فعالیت بسیاری از خیرین در این زمینه ها تا حدودی امیدهایی در جامعه برای حمایت از این قشر و جلوگیری از ایجاد بستر بازگشت فراهم شده است اما این مسلما کافی نیست چرا که این انجمن ها به قد و قامت آسیب نمی رسد.
**یک خانه امید
در دروازه غار به ' خانم خوبه ' مشهوره، راننده های اتوبوس و تاکسی میدونن این خانم کوله پشتی به دوش هر روز اینجا چکار داره و تو این خونه چه خبره و این باعث شده خیلی ها در حد توان کمک کنند.
خانم لیلی ارشد مدیر عامل موسسه زنان 'سرزمین خورشید' خانه ای که به منظور حمایت از زنان معتاد بهبود یافته از سال 85 فعالیت خود را آغاز کرده است.
وی درباره تجربه این سال ها می گوید: حوزه اعتیاد زنان، ایدز و فساد اخلاقی آنان حوزه هایی نیست که برای خیرین جذابیت داشته باشد، به خصوص خیرینی که با دید سنتی و مذهبی به حوزه حمایت های اجتماعی نگاه می کنند.
او با روحیه ای عالی و شاد از خانه ای می گوید که تمام این سال ها حامی زنان بهبود یافته ای بوده که به امید وعده ای غذای گرم و کار هر روز مهمان آنند و از معجزات خدا می گوید که هر وقت کمبودی حس می شود و یا آذوقه ای تمام می شود، خیری از راه می رسد و بی خبر دلهره را می برد.
این محل اولین مرکز حمایت از زنان بهبود یافته در ایران است، نزدیک به 400 عضو در این خانه عضویت دارند که قطع سوء مصرف داشته اند.
ارشد می گوید: بحث اعتیاد زنان و کارتن خوابی معمولا همراه با برخی انحرافات اخلاقی است و بسیاری از کشورهای اسلامی حتی در طرح مساله نیز محدودیت دارند اما در ایران به خاطر پیشگیری از انتقال ایدز و سایر بیماری های ویروسی اجازه تاسیس چنین مرکزی داده شد.
وی ادامه می دهد: با کمک ستاد مبارزه با مواد مخدر و بهزیستی این مرکز گذری فعالیت خود را آغاز کرد تا حمایت هایی از زنان بهبود یافته داشته باشد تا دوباره به دامان اعتیاد برنگردند.
ارشد می گوید: متاسفانه در جامعه پیشگیری سطح 1 و 2 که پیشگیری از زمینه های بروز آسیب است، نداریم و تنها پیشگیری سطح 3 انجام می شود.
وی افزود: امروز در جامعه آموزش مهارت های زندگی بشدت نیاز است چون همچنان سن اعتیاد کاهش یافته و زنان بیشتر به سمت و سوی مواد رفته اند، کاهش سن اعتیاد، فساد اخلاقی و زنانه شدن اعتیاد خود نشانه های خطر است و این آسیب ها در اولویت پیشگیری و درمان قرار نگرفته اند.
ارشد می گوید: گروه هدف ما، قطع کنندگان سوء مصرف موادند که در حال حاضر بهبود یافته اند و از هیچ حمایت خاصی برخوردار نیستند و برای ماندگاری در شرایط بهبود و درمان نیاز به حمایت دارند.
او بیمه، هویت و کار را مهم ترین دغدغه و نیازهای این قشر عنوان می کند و می گوید صدای زنهایی باشیم که همصدایی ندارند.
خانه خورشید به آنها تا حد توان کمک می کند، اینجا صبحانه، ناهار و کار دارند در ازای بسته بندی اجناس برای سفارشاتی که با زحمت از بیرون گرفته می شود، حقوقی ناچیز دریافت می کنند، سعی می کنیم برایشان خانه ای تهیه کنیم با تامین پول پیش و تجهیز منزل اما این حمایت ها کافی نیست.
اشتغال، پذیرش اجتماعی و تغییر اوضاع اقتصادی نیاز اینها برای ماندن در مسیر بازگشت از منجلابی است که بخش عظیمی از آن رهاورد شرایطی تلخ و سخت است.
** فساد اخلاقی ؛ رسیدن به نقطه هیچ
ارشد می گوید: فساد اخلاقی زنان بی شک خواسته و لذت نیست، این نوع فساد و اعتیاد خیلی وقت ها برای زنان انتخاب نیست تنها راه موجود است.
او به فعالیت خانه مزبور در زمینه همکاری با مشاوران حقوقی داوطلب برای کمک به زنان بهبود یافته ای می گوید که می خواهند به زندگی و هویت باز گردند، مشاوره های مددکاری اجتماعی فردی و گروهی و ارجاع آنها به مراکز درمانی و انجام آزمایش های ماهانه برای اطمینان از سلامت اعضا.
ارشد می گوید: تلاش می کنیم، اما زور مواد و زنان خیابانی خیلی بیشتر از زور ماست، تا وقتی چرخه آسیب نشکند این معضل ها ادامه دارد و ما به امید خروج حتی یک نفر از این چرخه، تلاش می کنیم.
ارشد در پایان می گوید : باید کاری کنیم تا نذرهای مردمی هم به سمت این فعالیت ها هدایت شود.
به گزارش ایرنا، طبق آخرین آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور، در حال حاضر دو میلیون و 808 هزار نفر معتاد در کشور وجود دارد.
آمار دقیقی از تعداد زنان معتاد وجود ندارد اما آنچه در شیوع شناسی مطرح است نشانگر آن است که 9 درصد جمعیت آمار معتادان کشور را زنان تشکیل میدهند.
زنان به عنوان بخش مهمی از جامعه با نقشی موثر در فعالیت های اجتماعی و هدایت کانون خانواده و فرزندان باید از آسیب بدور باشند اما وقتی خود آنها بر اثر لغزش و یا شرایط کانون آسیب می شوند، باید به عنوان گروه هدف آسیب زدایی شوند.
و چرخه رفع این آسیب از راه اندازی کمپ و خانه های حمایت و ایجاد پناهگاه تا حتی آموزش برای پیشگیری از ایدز و بیماری های ویروسی گسترده است، اما با افزایش حمایت های اجتماعی از زنان بهبود یافته و شناسایی و حمایت از آنها می توان ضمن امیدوار کردن جامعه هدف از بازگشت این قشر به دامان آسیب کاست.
اعتیاد حتما هم بی بروبرگرد وضعیتی نیست که بتوان ناخودآگاه بر پیشانی خیلی ها نوشت، بعضی از این قشر اصلا فکرش را هم نمی کردند، روزی به این حال و روز بیفتند، از بی هویتی که می گویند برقی در چشمانشان هست که علاقه چندانی هم به بازگویی هویت درب و داغون زاییده درد گذشته ندارند.
اما شرح حال بیشتر آنها تقدیر مشابهی است که میراث خانواده و یا ازدواج در کودکی با همسری معتاد و منجلابی است که هر روز در آن فرورفته اند تا روزها و شب های استخوان سوز درد و بی کسی و خماری و نئشگی و چمبره زدن در خانه ای به نام کارتن را تجربه کنند.
بدون استثنا قیافه شان مسن تر از سن شناسنامه ای است که ندارند، به این فکر می کنم هر شبانه روز خوابیدن زیر پل و نیمکت های پارک به اندازه چند شبانه روز عادی و زندگی زیر یک سقف امن و دور از سرما و برف و باران به چین و چروک صورت و عدد سن اضافه می کنه.
داوطلب میشه که از زندگیش بگه، از داستانی که حتی یه تصویر قشنگ نداره، به قیافه ش میخوره 40 ساله باشه ، قفل زبونش که باز میشه، تند و تخته گاز میره تا ته زندگیش.
و من تو همون جمله اول، مات و مبهوت میمونم،' 10 سالم بود که به خاطر فقیری و دست تنگی مادرم که خرج برادرم رو هم می داد ازدواج کردم، 11 سالم بود جدا شدم و 12 سالم بود دوباره ازدواج کردم'.
این جمله مهناز و تعریفش از دو سال زندگی در یک خط اول است، توی همین جمله اول سرم سوت کشید . تا 12 سالگی دوبار ازدواج؟!
هنوز اینو هضم نکرده بودم که میره ادامه ماجرا، شوهرم معتاد بود و من که مادرزادی رماتیسم داشتم و همیشه از دردپا می نالیدم یه روز به تشویق اون برای درد کمتر تریاک کشیدم، 15 سالم بود و دو تا بچه داشتم.
بار اول بلد نبودم خودش می گرفت برام می پیچید و لای انگشتام میذاشت ، اون کشیدن اول همان و عادت کردن همان و معتاد شدن همان، یه روز به خودم اومدم دیدم تا خرخره تو موادم، جنس که بهم نمی رسید دیوونه میشدم چندسالی گذشت و دو تا بچه دیگه آوردم.
بزرگ تر که شدم شوهرم دیگه اجازه نمی داد مواد بکشم بهم مواد نمی داد و من که تحمل نداشتم مواد بهم نرسه جدا شدم ، اما به خاطر بچه ها برگشتم و بچه هامو بزرگ کردم، خودم و شوهرم به جایی رسیده بودیم که اگه جنس بهمون نمی رسید، دیوونه می شدیم، بچه هام که رفتن از خونه و به اصطلاح سر و سامان گرفتن، جدا شدم، بعد از جدایی چون خانواده ای نداشتم، پارک و کنار خیابون و هرجا پناهی بود ، خوابگاهم می شد، اوضاع ته بدی بود، برای فرار از نئشگی تریاک به شیشه پناه آوردم.
بچه هامم بعد از جدایی من همه شده بودن مصرف کننده، دو تا دخترام جدا شده بودن و پسرام غرق در اعتیاد، واسه تهدید بچه ها گفتم هرچه بکشید من بیشتر می کشم، هر چقدر پیش برید من اینقد پیش میرم که برسم به تزریق، وقتی گیرم نمی اومد هرجا بودم می افتادم، می رفتم سراغ معتادای پارک ها اینقد کتک می خوردم تا بذارن یه پک بزنم ، هیچکس رو نداشتم روز و شب ها همش خطر بود، چندبار رفتم حبس.
تا ته خط رفته بودم که دخترم برای ترک رفت و خودش کم کم کمپ زد و منم به خاطر بچه ها رفتم کمپ اون خوابیدم و ترک کردم.
الان چند سالیه که پاکم ولی .. اینجا بالاخره بغض مهناز میشکنه، چقدر درد بی کسی و تنهاییش عمیقه که از ابتدای این سوگنامه اشکش درنیومد، تمام وجودش حمایت رو درخواست می کنه، با تمام نگاه التماس می کنه که برنگرده به اون شرایط.
میگه 'خوشحالم که شخصیتم اومد سرجاش اما خونه ندارم، شرایط زندگیم زیر صفره، حتی یه برگه ندارم اسم و فامیلم روش باشه، الان اراده دارم و خودمو سپردم به خدا، توی یه گاراژ مخروبه زندگی می کنم، تنهایی و بی کسی درد استخون سوزیه، اگر اینجا نباشه دوباره برمی گردم سراغ مواد..
گریه مهناز با تلخند سیما که می فته وسط حرف و با صدای بلند میگه: ای بابا خدا روشکر از اون وضعیت اومدیم بیرون حالا بقیه شم خدا بزرگه، بی صدا میشه.
سیما زن سیاه چهره و چاق که اونم حدودا 40 سالش بیشتر نبود، خیلی بانمک حرف میزنه ، 'دختر ناناز خونه بودم همه چیزم آماده بود، وضع مالیه خانوادم خوب بود و هرچی می خواستم در اختیارم میذاشتن، دو تا داداش داشتم و تو خونه همیشه حرف حرف من بود. 12 سالم بود که خاطرخواه یه پسره شدم و با وجود مخالفت خانواده باهاش ازدواج کردم و خیلی زود دیدم ای دل غافل شوهرم معتاده.
14 سالم بود که اولین بچه م رو آوردم، خانواده اصرار داشتن جدا شم ولی من قبول نکردم، شوهرم رفیق باز و هرشب ده تا ده تا رفیقاشو میورد تو خونه و من مجبور بودم مثل یه کلفت در خدمتشون باشم تا اینکه یه روز سرما خورده بودم و بهم گفت اینو امتحان کن.
چشم که باز کردم چند سال گذشته بود و من معتاد معتاد شده بودم خانواده طردم کردن و کم کم رفتن آلمان، من موندم و یه منجلاب پر از اعتیاد، محبت کردن به بچه ها رو بلد نبودم، همه چیم شده بود مواد...
سیما جدا نشده و کارتن خوابی رو تجربه نکرده، ولی میگه تمام زندگی محقرمون سر مواد رفت، تولد دو سالگی دخترم بودم که گفتم کادوشو با ترک خودم میدم، الان نزدیک به دو ساله ترک کردم شوهرم هم ترک کرده و داریم زندگمون رو دوباره سر و سامان میدیم.
** سکانسی دردناک تر
لیلا که از اول صحبتا فقط نگاه می کرد جوون تر از همه بود ولی از سن 26-27 سالش بزرگ تر می خورد، چیزی که اصلا هم عجیب نیست، پاش رو پاش انداخته بود و انگار داستان حق به جانب تری داره، نگاهش بین من و سیما می چرخید، حرفای سیما که تموم شد، یه جابجایی شد و شروع کرد به روایتش که اینقد زمختش کرده بود که حالا بتونه به زبون بیاره.
'بابام یه درد کهنه توی پا داشت دکتر واسه کمتر شدن دردش گفته بود باید تریاک رو توی چایی حل کنه و بخوره، 16 سالم بود که اولین بار انگشتم که باهاش تریاک توی چایی رو امتحان می کردم رو چشیدم و اون اولین باری بود که طعم تریاک رو حس کردم.
رفیق باز و قمارباز بود و تو همین راه دو دهنه مغازه کفش فروشیمون دود شد رفت هوا، تو همون اوضاع مادرم فوت کرد.
لیلا باز جابجا میشه ولی این بار سرش نمی چرخه و فقط نگاه به پایین و با لاکای ناخنش بازی می کنه تا نشون نده بغضی که راه گلوش رو بسته و صداش نلرزه، با یه تنفری ادامه می ده، 'پدرم کاری که نباید می کرد رو کرد و من بعد از اون نتونستم خونه بمونم فرار کردم اومدم تهران، تا پارسال همه جور موادی مصرف می کردم و کارتن خواب پارک و خیابون بودم که گیر بچه های بهزیستی افتادم و بردنم کمپ اما هرسری از کمپ بیرون می آمدم باز می شدم مصرف کننده تا اینکه با پزشکان بدون مرز آشنا شدم و واقعا پاک شدم.
الان دو سال هست پاکم ولی خونه ندارم و توی یه آلونکی زندگی می کنم که نصف سقفش ریخته ..
خیلی ساده اعتراف می کنه: اراده قوی ندارم، دور و برم مصرف کننده باشه باز میرم طرف مواد.
اینها سه اپیزود از صحنه هایی تلخ و سناریوهایی بود که بخواهیم و نخواهیم نوشته شرایط اجتماعی و گاه غفلت زن امروز جامعه من است، دردی فراتر از درد و دردناک تر وقتی است که تمام شرایط دست به دست هم می دهند تا تو حتی نتوانی در این منجلاب، کوچک ترین دست و پایی برای فرو نرفتن داشته باشی.
***تکیه گاه باشیم، مهربانی سخت نیست
امروز برای پاکسازی جامعه از حوزه آسیب اجتماعی باید از قید بی تفاوتی رها شویم، امروز او و من و تو ندارد، آسیب اجتماعی و اعتیاد برای زن جامعه من درد امروز است که چون یک بیماری اگر گوشه ای از جسم را بگیرد کم کم تمام بدن را مریض می کند.
از کنار زنان سرزمینمان بی تفاوت نگذریم امروز اگر زنی از گردونه آسیب رها شد، گوشه ای دردی درمان شده و آسیبی از من و تو رفع شده است.
اعتیاد زنان به دلیل حساسیت نقش زن، آسیب اجتماعی جدی و در مرحله نخست نیازمند پیشگیری و بروز شرایط و در مرحله دوم درمان است، افزایش کمپ های ترک اعتیاد ویژه زنان و شناسایی و انتقال آنان به کمپ، ساماندهی اوضاع و امیدبخشی پس از ترک و به اصطلاح در مرحله بهبود یافتگی که دوره نقاهت برای این بیماران محسوب می شود بسیار حائز اهمیت و نیازمند تدبیر جدی است.
با راه اندازی و توسعه فعالیت انجمن های مردم نهاد بویژه درحوزه آسیب های اجتماعی و فعالیت بسیاری از خیرین در این زمینه ها تا حدودی امیدهایی در جامعه برای حمایت از این قشر و جلوگیری از ایجاد بستر بازگشت فراهم شده است اما این مسلما کافی نیست چرا که این انجمن ها به قد و قامت آسیب نمی رسد.
**یک خانه امید
در دروازه غار به ' خانم خوبه ' مشهوره، راننده های اتوبوس و تاکسی میدونن این خانم کوله پشتی به دوش هر روز اینجا چکار داره و تو این خونه چه خبره و این باعث شده خیلی ها در حد توان کمک کنند.
خانم لیلی ارشد مدیر عامل موسسه زنان 'سرزمین خورشید' خانه ای که به منظور حمایت از زنان معتاد بهبود یافته از سال 85 فعالیت خود را آغاز کرده است.
وی درباره تجربه این سال ها می گوید: حوزه اعتیاد زنان، ایدز و فساد اخلاقی آنان حوزه هایی نیست که برای خیرین جذابیت داشته باشد، به خصوص خیرینی که با دید سنتی و مذهبی به حوزه حمایت های اجتماعی نگاه می کنند.
او با روحیه ای عالی و شاد از خانه ای می گوید که تمام این سال ها حامی زنان بهبود یافته ای بوده که به امید وعده ای غذای گرم و کار هر روز مهمان آنند و از معجزات خدا می گوید که هر وقت کمبودی حس می شود و یا آذوقه ای تمام می شود، خیری از راه می رسد و بی خبر دلهره را می برد.
این محل اولین مرکز حمایت از زنان بهبود یافته در ایران است، نزدیک به 400 عضو در این خانه عضویت دارند که قطع سوء مصرف داشته اند.
ارشد می گوید: بحث اعتیاد زنان و کارتن خوابی معمولا همراه با برخی انحرافات اخلاقی است و بسیاری از کشورهای اسلامی حتی در طرح مساله نیز محدودیت دارند اما در ایران به خاطر پیشگیری از انتقال ایدز و سایر بیماری های ویروسی اجازه تاسیس چنین مرکزی داده شد.
وی ادامه می دهد: با کمک ستاد مبارزه با مواد مخدر و بهزیستی این مرکز گذری فعالیت خود را آغاز کرد تا حمایت هایی از زنان بهبود یافته داشته باشد تا دوباره به دامان اعتیاد برنگردند.
ارشد می گوید: متاسفانه در جامعه پیشگیری سطح 1 و 2 که پیشگیری از زمینه های بروز آسیب است، نداریم و تنها پیشگیری سطح 3 انجام می شود.
وی افزود: امروز در جامعه آموزش مهارت های زندگی بشدت نیاز است چون همچنان سن اعتیاد کاهش یافته و زنان بیشتر به سمت و سوی مواد رفته اند، کاهش سن اعتیاد، فساد اخلاقی و زنانه شدن اعتیاد خود نشانه های خطر است و این آسیب ها در اولویت پیشگیری و درمان قرار نگرفته اند.
ارشد می گوید: گروه هدف ما، قطع کنندگان سوء مصرف موادند که در حال حاضر بهبود یافته اند و از هیچ حمایت خاصی برخوردار نیستند و برای ماندگاری در شرایط بهبود و درمان نیاز به حمایت دارند.
او بیمه، هویت و کار را مهم ترین دغدغه و نیازهای این قشر عنوان می کند و می گوید صدای زنهایی باشیم که همصدایی ندارند.
خانه خورشید به آنها تا حد توان کمک می کند، اینجا صبحانه، ناهار و کار دارند در ازای بسته بندی اجناس برای سفارشاتی که با زحمت از بیرون گرفته می شود، حقوقی ناچیز دریافت می کنند، سعی می کنیم برایشان خانه ای تهیه کنیم با تامین پول پیش و تجهیز منزل اما این حمایت ها کافی نیست.
اشتغال، پذیرش اجتماعی و تغییر اوضاع اقتصادی نیاز اینها برای ماندن در مسیر بازگشت از منجلابی است که بخش عظیمی از آن رهاورد شرایطی تلخ و سخت است.
** فساد اخلاقی ؛ رسیدن به نقطه هیچ
ارشد می گوید: فساد اخلاقی زنان بی شک خواسته و لذت نیست، این نوع فساد و اعتیاد خیلی وقت ها برای زنان انتخاب نیست تنها راه موجود است.
او به فعالیت خانه مزبور در زمینه همکاری با مشاوران حقوقی داوطلب برای کمک به زنان بهبود یافته ای می گوید که می خواهند به زندگی و هویت باز گردند، مشاوره های مددکاری اجتماعی فردی و گروهی و ارجاع آنها به مراکز درمانی و انجام آزمایش های ماهانه برای اطمینان از سلامت اعضا.
ارشد می گوید: تلاش می کنیم، اما زور مواد و زنان خیابانی خیلی بیشتر از زور ماست، تا وقتی چرخه آسیب نشکند این معضل ها ادامه دارد و ما به امید خروج حتی یک نفر از این چرخه، تلاش می کنیم.
ارشد در پایان می گوید : باید کاری کنیم تا نذرهای مردمی هم به سمت این فعالیت ها هدایت شود.
به گزارش ایرنا، طبق آخرین آمار ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور، در حال حاضر دو میلیون و 808 هزار نفر معتاد در کشور وجود دارد.
آمار دقیقی از تعداد زنان معتاد وجود ندارد اما آنچه در شیوع شناسی مطرح است نشانگر آن است که 9 درصد جمعیت آمار معتادان کشور را زنان تشکیل میدهند.
زنان به عنوان بخش مهمی از جامعه با نقشی موثر در فعالیت های اجتماعی و هدایت کانون خانواده و فرزندان باید از آسیب بدور باشند اما وقتی خود آنها بر اثر لغزش و یا شرایط کانون آسیب می شوند، باید به عنوان گروه هدف آسیب زدایی شوند.
و چرخه رفع این آسیب از راه اندازی کمپ و خانه های حمایت و ایجاد پناهگاه تا حتی آموزش برای پیشگیری از ایدز و بیماری های ویروسی گسترده است، اما با افزایش حمایت های اجتماعی از زنان بهبود یافته و شناسایی و حمایت از آنها می توان ضمن امیدوار کردن جامعه هدف از بازگشت این قشر به دامان آسیب کاست.