غریب بود؛ با آن که پناه همه بود، ولی همچنان غریب بود ... با آن که ولی عهد بود، ولی غریب بود. غربت کشیده ای؟ درد غربت جوری است که به این راحتی ها درمان نمی شود. غریب ها را همه از چند کیلومتری می شناسند. امام رضا توی طوس، خیلی غریب بود.
مرد بود. سیاستمداری اش حرف نداشت. هرکس فکرش را می کرد می توانست بفهد؛ اما میان یک مشت حکومتی چپاولگر دو رو، صادق ترین انسان روی زمین، غریب می افتد ...
خواهرش فاطمه (سلام الله علیها) انگار می دانست آن حجم از غربت را او می تواند جبران کند. راه افتاد به سمت برادر و مسیر را نورباران کرد تا راه رسیدن به امام معلوم باشد. انگار می خواست نشان بدهد در این سفر، به مقصود رسیدن، مهم تر است از به مقصد رسیدن ... می دانست غربت برادر، فقط به خاطر دوری از خانواده و مدینه نیست. نه فقط امام که امامت هم غریب افتاده است. آه ... این دختر چقدر خوب می دانست و به موقع عمل می کرد و چقدر هر برادری، به چنین خواهر دانا و مدیری نیاز دارد. به خصوص برادری که «امام» باشد. پدر برای تحسین دانش فاطمه گفته بود: «فداها ابوها» و پدر اهل تعارفات دروغین نبود؛ پدر هم «امام» بود. یک امام، حاضر بود برای این دختر فدا بشود.
برادر، به او گفت: معصومه (سلام الله علیها) ... و این لقب، عجیب به آن دختر معصوم می آمد. هنوز هم به همین لقب صدایش می کنند و همه انگار می دانند که این لقب جواب می دهد.
به برادرش نرسید. در قم برای همیشه ماندگار شد ... با آن که شاید در قلبش برای هر قدم از آن سفر طولانی پر رنج یک ذکر یا رضا (علیه السلام) گفته بود و گوش جان، یک جواب پر شور از برادر شنیده بود. با آن که شوق زیارت روی ماه برادر داشت ولی میان راه مریض شد. از من بپرسی می گویم حضرت معصومه (س) یک معامله ی سخت و بزرگ انجام داد. شاید به اختیار، در قم ماند تا نور و فیض وجودش، معارف اهل بیت را برای همیشه منتشر کند. ماند تا امامت بماند. از دیدن عزیز ترینش و شاید از جانش گذشت تا یک دنیا را زنده کند ...
حالا امام رضا (علیه السلام) دیگر غریب نیست. خانه ی او شاید شلوغ ترین خانه ی عالَم باشد و نامش، شاید جزء معروف ترین نام هاست. ائمه ی ما، حق حضرت معصومه را در زنده کردن امامت خوب می شناسند. شاید به همین خاطر است که می فرمایند: کسى که آن حضرت را زیارت کند در حالى که آگاه و متوجه شأن و منزلت او باشد به بهشت مى رود.