تعداد نظرات: ۹ نظر
دلنوشته به مناسبت وفات حضرت معصومه(س)؛
زنگوله های شتران، سکوت صحرا را می شکافند. باد، شنهای صحرا را به التهاب در می آورد.
ساربان، با صورتی آفتاب سوخته و لبهایی ترک خورده به کجاوه نزدیک می شود. با شرم و حیا سر به زیر می اندازد و می گوید: «بانو! احوالتان مساعد نیست. اگر اجازه بدهید در همینجا کاروان را متوقف کنیم و تا بهبودی کاملتان در همین شهر ساکن شویم.» صدایی ضعیف که حکایت از جسمی رنجور دارد، از پشت پرده های کجاوه شنیده میشود.
-نام این شهر چیست؟
-قم، بانو . نام این شهر قم است.
لبخند میزنی. قلبت آرام می شود. چقدر نام این شهر برای تو آشناست... چقدر با این شهر احساس قرابت و مانوس بودن میکنی!
خبر در شهر میپیچد: "کاروان دختر موسی بن جعفر(ع) در شهر آرام گرفته است." مردم دسته دسته به استقبال کاروان می آیند. آوازه ی تو از سالها قبل، در قلب شیعیان طنین انداز شده است. از همان روزهایی که پنج، شش سال بیشتر نداشتی و پاسخ سوالات دینی عده ای از شیعیان را در غیاب پدر نوشتی و به آنها دادی.پدر وقتی آمد و ماجرا را فهمید، لبخندی زد و سه بار با صدای بلند فرمود: «پدرش به فدای او باد!»
مردم نگران حال تو هستند و تو روز به روز حالت بدتر می شود. آرام هستی ولی انگار میدانی که دیدارِ برادری که در طوس به غربت دچار شده، دیگر در این دنیا ممکن نخواهد بود. قطرات زلال و داغِ اشک، از کنار چشمانت سُر می خورند روی گونه هایت. غربت ارث دیرینه ی خانواده ی شما بوده است.
فاطمه ترین بانوی ایران!
زینب ترین خواهر دنیا!
قم چه خوشبخت است که همچون شمایی نگین انگشتر آن شدی و ایران چه سرمست که چون شمایی تاج سر آن! زیارت تو ، زیارت همه ی انبیای اولوالعزم الهی و چهارده معصوم است.
حرمِ تو، حرمِ خودِ اهل بیت (ع)است. و برادر، چقدر تو را دوست داشت که وقتی خبر آسمانی شدنت را شنید، گریست و فرمود: « هرکس خواهرم معصومه(س) را زیارت کند؛ همانند کسی است که مرا زیارت کرده باشد!»
سلام بر تو ای دختر و خواهر و عمه ی ولی خدا!
یا فاطمه! اشفعی لنا فی الجنه
انتهای پیام/