در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۲۴۸۶۰۵
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۶
نویسنده: مجید یوسفی
پس از بیست سال، یک رمان تاریخی مذهبی با محوریت جریانات به خلافت رسیدن امام علی (ع) تا قیام عاشوراست.

سلمان کدیور، نویسنده کتاب در این اثر با بهره گیری از مستندات سعی کرده است رویدادهای منجر به جنگ صفین و همچنین داستان هایی را در رابطه با یاران امام علی (ع) همچون ابوذر را در قالبی عاشقانه روایت کند.

پس از بیست سال در عین حجم زیادی که دارد ولی آن قدر خوش خوان و روان است که خیلی زود خواننده را با سلیم و معشوقش همراه می کند. جوانی که پدرش از سران سپاه شام است و مادرش عشق حضرت علی (ع) را در دل دارد. عشقی که انگار ذره ای از آن را به پسرش سرایت داده است و همین یک ذره عشق، طوفانی در دل سلیم ایجاد می کند و او را تا یافتن حقیقت رها نمی کند.

داستان در شام و محل حکومت معاویه و در حول و حوش زمان خلافت امیرالمومنین علی (ع) می گذرد و تا اواخر جنگ صفین ادامه دارد.

یکی از نقاط قوت کتاب حاضر این است که شخصیت های شاخص صدر اسلام، خصوصا یاران امام علی (ع) را به خوبی نشان داده است.

برشی از کتاب:

مرد با صدایی رسا گفت:

- سلام بر تو ای امام عادل، ای ماه تمام، ای شیر شجاع میدان نبرد! درود خدا بر تو که از تمام مردم افضلی، درود و صلوات خدا بر تو و بر آل تو.

- ای علی شهادت می دهم که تو به حق و صدق امیرالمومنینی، و همانا تو وصی رسول خدا و خلیفه پس از او و وارث علم او هستی.

- ای علی نفرین خدا بر آن که حق تو را انکار و مقام بزرگت را انکار نماید. هرآینه عدالت جهان را پر ساخته و چون باران، پی در پی رحمت و رافتت بر همگان برکت آورده است. سپس در حالی که جمعیت از فصاحت و بلاغت مرد به تحسین آمده بود، چند قدم نزدیک شد و نامه حاکم یمن را به امام داد.

علی (ع) نامه را خواند و خرسند شد. مرد دوباره با صدای رسا و جملاتی فصیح گفت: من به نمایندگی از تمام اهالی یمن، که جملگی از دوستداران تو هستند، با تو بیعت می کنم. پس هر جا می خواهی ما را بفرست که بی شک ما را مردانی شجاع و با تدبیر خواهی یافت.

علی لبخندی زد و گفت: خداوند شما را رحمت کند.

ما برای اطاعت از تو به جهان پای گذاشته و به فرمان تو از جهان خواهیم رفت. ما را در هر بلا و فتنه ای آزمایش کن تا صدق ما بر تو آشکار گردد.

مالک به عمار نگاه کرد که با لبخند تحسین برانگیز و چشمان به شوق آمده اش به نماینده یمنیان خیره شده بود.

امام سری به تایید تکان داد و گفت: نام تو چیست ای مرد؟

-عبدالرحمن.

فرزند کدام یک از یمنیان هستی؟

-فرزند ملجم.


پس از بیست سال؛ حکایت ابن ملجم ها


ارسال نظر