در واقع نقطهی شروع تحولخواهی امام، تحول روحی افراد بود، بر این اساس بخش فقه و معارف پایگاه اطلاعرسانیKHAMENEI.IRدر این یادداشت به قلمآقای مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی، مسألهشباهت تحولخواهی امام خمینی و پیامبران الهی را بررسی کرده است.حضرت آیتالله خامنهای از امام خمینی نقل میکند که ایشان در
جلسهی درسِ اخلاق که هفتهای یکبار در مدرسهی فیضیّه و در جمعِ طلّابِ جوان
داشت، بهگونهای سخن میگفت که موجبِ «منقلبشدنِ دلهای مستمعان» میشد، بلکه
حتّی در درسهای فقه و اصول نیز که گاهی در مناسبتهایی، صحبتِ اخلاقی میکرد،
طلبهها آنچنان متأثّر میشدند که «اشک» میریختند. بیانِ ایشان این اندازه
مؤثّر بود و در مخاطب، «انقلابِ روحی» ایجاد میکرد. حضرت آیتالله خامنهای براینباور
است که این روش، همان «روشِ رسولانِ الهی» است؛ چراکه اینان نیز حرکتِ اجتماعی و
الهیِ خویش را از مرحلهی ایجادِ «انقلابِ روحی» در افراد شروع میکردند(۱) و میکوشیدند
تا «فطرت و سرشتِ نهفتهی انسانی» را در انسانها - از راهِ اخلاق و تذکّر و آمادهکردنِ
دلها - «بیدار» و وادار به «تحرّک» کنند؛ چنانکه امیرالمؤمنین - علیهالسلام- میفرماید:
«لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیْهِمْ
فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ
الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ فَبَعَثَ
فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ
فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ
بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ.»
به هنگامىکه بیشترِ مردم، پیمانى را
که با خدا بسته بودند، شکسته بودند و حقّ پرستشِ او را ادا نکرده بودند و براى او
در عبادت، شریکانى قرار داده بودند، و شیطانها از شناختِ خداوند، منحرفشان کرده
بودند و پیوندشان را از پرستشِ خداوندى بریده بودند؛ پس پیامبران را به میانشان
بفرستاد. پیامبران از پىِ یکدیگر بیامدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان
بر آن سرشته شده، بهجاى آرند و نعمتِ او را که از یاد بردهاند، فرا یاد آورند و
از آنان حجّت گیرند که رسالتِ حقّ، به آنان رسیده است، و خِردهاشان را که در پردهی
غفلت، مستور گشته، برانگیزند.(۲)
نزدیکترین و بزرگترین تجربهی اینچنینی
نسبت به ما، تجربهی انقلابِ اسلامی است که در آن امام خمینی، همانِ مسیری را
پیمود که انبیای الهی، پیموده بودند؛ یعنی ایشان در مقامِ برانگیختن و بهحرکتوادشتنِ
تودههای مردم، فطرتِ الهیِ آنها را مخاطبِ سخنِ انقلابیِ خویش قرار داد و تذکّر
به مبدأ و معاد و فلسفهی زندگی را در دستورکارِ خود قرار داد، بهجای اینکه به
فعّالیّتهای نظامی روآورد و ارتش تشکیل دهد، یا اینکه ائتلافِ سیاسی ایجاد کند و
در قالبِ تحزّب، مبارزه کند.نیروی سیاسیِ امامِ خمینی در طولِ نهضتِ اسلامی، نیروهای
اجتماعیِ محض بود و ایشان با تکیه بر منطق و مبنایِ دعوتِ پیامبرانه، گوی سبقت را
از همگان ربود و جامعهی ایران را شیفته و شیدای خود کرد و به رهبرِ بلامنازعِ
انقلابی تبدیل گشت.این توفیق، ناشی از آن بود که ایشان توانست قلوبِ مردم را به
تصرّفِ خویش درآورد و تحوّلِ باطنی و قدسی در آنها پدید آورد. این حقیقت، در گوشهوکنارِ
برخی از سخنانِ امام خمینی نیز بیان شده است و نگارنده قصد دارد در این مجال،
روایتِ خودِ امام خمینی را از این تجربهی تاریخی و معنویِ بینظیر، بازگوید.
تقدّمِ «انقلابِ باطنی» بر «انقلابِ ظاهری»
امام خمینی تصریح میکند که «این حرکت
[نهضتِ اسلامی،] از متنِ جامعه و فطرتِ انسانها برخاسته است.»(۳) ، و «آن[چه] که
برای ما مهم است، این است که [...] در این دو سه سال [پایانیِ نهضتِ اسلامی ...]،
مردم، [...] راهِ صدساله [را یکشبه] رفتند [...]؛ یعنی یک تحوّلِ روحی [...] پیدا
شد.(۴) ایشان در جای دیگر نیز میگوید «در آن وقتیکه [مردم،] مشغول به انقلاب
بودند، [...] یک تحوّلِ روحی پیدا شده بود از برای همهی قشرها.»(۵) ازاینرو،
ایشان معتقد است که «یکی از برکاتِ این نهضت [اسلامیِ ما]، قضیّهی [وقوعِ] تحوّلِ
روحی در جامعهی ما هست.»(۶) بهطوریکه «قبل از انقلابِ مهم [سیاسی و ظاهری] که
کوبنده بود، یک انقلابی در باطنِ مردم حاصل شد.»(۷)، و «دنبالِ او، آن انقلاب حاصل
شد.»(۸).
این روایت نشان میدهد کههرگز
نباید انقلابِ اسلامی را در لایههای ظاهری و سیاسی، خلاصه کرد و تصوّر نمود این
انقلاب، تنها در عرصهی هرآنچهکه «نمایان» و «محسوس» است، رخ داده است، بلکه
واقعیّت این است که انقلابِ ایران، در درجهی نخست و بیش از هر چیز، ریشه در
«حیاتِ باطنیِ» نیروهای انقلابی داشته و از عمقِ «ضمیرِ تحوّلیافتهی» آنها
برخاسته است.در این تحلیل، ابتدا انقلابی در «درونِ مردم» رخ داده و «منِ»
آنها به «منِ» دیگری تبدیل شده، و آنگاه، همین «من»های دگرگونشده، در کنارِ
یکدیگر قرار گرفته و یکپارچه شده و یک انقلابِ اجتماعیِ عظیم را پدید آوردهاند.
در اغلبِ تحلیلها و تفسیرهای غربی از انقلابِ ایران، این سطح از واقعیّت، نادیده
انگاشته میشود و فقط «ظهوراتِ مشاهدهشدنی» و «واقعیّتهای عینی»، به چشم میآیند.
بازگشتِ به خویشتنِ اسلامی» بهمثابهِ ماهیّتِ تحوّلِ باطنی»
ابتداییترین و بنیادیترین پرسش
دراینباره، این است که تحوّلِ باطنیِ یادشده، چه «مضمون» و «محتوا»یی دارد؟ در
اینجاست که امام خمینی، از «اسلام»، سخن به میان میآورد و میگوید غرض از تحوّلِ
باطنیِ مردم، گرایشِ متفاوتِ آنها به «اسلام» است، بهطوریکه هر چند مردم، مسلمان
بودند، امّا تذکّراتِ امام خمینی، موجب شده که آنها «نسبت» و «رابطهی» متفاوتی با
اسلام برقرار کنند و در چارچوبِ «فهمِ تازهای از اسلام»، زندگی و جامعه و حکومت و
تاریخِ دیگری را طلب کنند: «انقلاب [در باطنِ مردم که در نهضتِ اسلامی بهوقوع
پیوست]، گرایشِ اقشارِ ملّت به اسلامی [بود] که تا این عصر، خصوصاً در این سدههای
آخر، به طاقِ نسیان سپرده شده بود و از اسلام، جز یک آدابِ خشک که هیچ بهحالِ
دیگران ضرری نداشت، [نمانده بود ...]. جوانها از آن حالِ سابق برگشتند به یک حالِ
اسلامی و فهمیدند که اسلام، چه باید باشد و چه باید بکند.»(۹) در واقع، بارتفسیرِ
انقلابی و عارفانهی اسلام از سوی امام خمینی، «معرفتهای دینیِ تودههای مردم» را
بازسازی کرد و در سایهی این «فهمِ متمایز»، انسانِ دیگری متولّد شد که نمیتوانست
که انقلابی و خواهانِ برچیدنِ نظمِ اجتماعیِ طاغوتی و سکولار نباشد.
تحوّلِ مردم از وضعِ «ترس» به وضعِ «شجاعت»
یکی از نمودهای تحوّلِ باطنیِ مردم،
این است که آنها برخلافِ گذشته، خوف و هراس به دل راه نمیدادند و از قدرتنمایی و
قلدریِ حکومتِ پهلوی و دولتهای غربی، نگران نمیشدند، بلکهبیاعتنا به همهی
تهدیدهای جدّی و خطرناک، بیپروا و مصمّم، پا در میدانِ مبارزه و انقلابیگری
نهادند.امام خمینی اینطور توضیح میدهد که «چند جور [...] تحوّلهای
روحی پیدا شد در این جمعیّتها[ی مردمی]؛ یکی [...] این تحوّلی [است] که [مردم]
از [حالِ] خوف و ترس به شجاعت، متحوّل شدند. [... در گذشته،] یک پاسبان اگر میآمد
در بازارها [...] و میگفت که چهار آبان(۱۰) است و باید بیرق بزنید [بر] سرِ دکّانها،
توی ذهن مردم اصلاً نمیآمد که میشود هم با پاسبان، معارضه کرد و [به او] گفت نه!
[... امّا] در ظرفِ کمتر از دو سال، همین جمعیّتها، یک تحوّلی درشان پیدا شد که
ایستادند در مقابلِ توپ و تانک و مسلسل و گفتند ما اصلاً رژیم [شاه را] نمیخواهیم!»(۱۱).
ارتشِ تا دندانِ مسلحِ شاه، هرآنچه که برای سرکوبِ مردم نیاز داشت، در اختیار داشت
و بیمحابا، خیابانهای شهرهای مهم را به میدانِ جنگِ واقعی تبدیل کرد، امّا مسأله
این بود که مردم از رویاروییِ بدنی با موجِ گلولهها، هراسی نداشتند و بههیچرو،
حاضر نبودند که خیابانها را ترک و تسلیمِ حکومتِ نظامی شوند. در مقابل، نیروهای
نظامی و امنیتی و سیاسیِ حکومتِ پهلوی، سخت در حیرت بودند که چه اتّفاقی رخ داده
که مردم، اینچنین جسارت و شهامت پیدا کرده و هیچ تهدید و ارعابی، آنها را از صحنهی
درگیری، گریزان نمیکند.
تحوّلِ مردم از وضعِ «خودخواهی» به وضعِ «اعانت»
واقعیّتِ درخشانِ دیگری که در آن برههی
انقلابی پدید آمد، این بود که مردم از خود و خواستههای خود، فراتر رفته بودند و
بهراستی، به یک کلّ مسنجم و یکپارچه تبدیل شده بودند، بهطوریکه همبستگیِ
اجتماعی در حدّ اعلا، بهوجود آمده است: «جزوِ تحوّلات، این تحوّل [حسِ خودخواهی
به] حسِ اعانت بود؛ [بهطوری]که، مردمی که از هم جدا بودند و کاری به هم نداشتند،
[...] ما دیدیم که [... به یکدیگر،] اعانت میکنند، [... از جمله، صاحبانِ] خانههایی
که در خیابان هست [...]، به مردم [تظاهرکننده،] اعانت میکردند [...]، [بهطوری]که
اشخاصی که آنوقت، ارتباط بههم نداشتند، [...] مرتبطِ بههم شدند؛ [... چنان]که
[تبدیل] شدند [به اعضای] یک خانواده.»(۱۲). امام خمینی، در جای دیگر نیز اشاره میکند
که «مردم، همه نسبت به هم محبّت میکردند؛ [...] یک حسِ تعاونی در مردم پیدا شده
بود.»(۱۳). این «حسِ جمعیِ مشترک و درهمتنیده»، آن هم در این حدّ آرمانی، فقط در
لحظههای محدودی از تاریخ بهوجود میآید و کمتر نظیر و نمونهای دارد. جامعه در
وضعِ «طبیعی» و «مادّی»، پارهپاره است و در آن، هر کسی در پیِ تمنیّاتِ خویش است
و خود را بر دیگران ترجیح میدهد، امّا اگر تذکّری رسولانه، دلها را دچارِ انقلاب
کند، صحنههایی خلق میشوند که شاید «افسانه» و «خیال»، پنداشته شوند، امّا
انقلابِ ایران در درونِ خود، سرشار از چنین افسانهها و اسطورههایی بود.
تحوّلِ مردم از وضعِ «مالدوستی» به وضعِ «ارزشخواهی»
نمودِ دیگرِ تحوّلِ باطنیِ مردم این
بود که از مال و منالِ خویش گذشتند و حسِ پلیدِ پولپرستی و مالاندوزی را از خویش
دور کردند. امام خمینی، میگوید «آن روزی که [...] توی خیابانها میریختند و
فریادِ «اللهاکبر» را بلند میکردید، هیچ فکر این بودید که کسبِ شما، امروز چهجوری
است؟! [...] شما پنجماه، ششماه بیشتر، کسبها را رها کردید!»(۱۴). هنگامیکه
انگیزهها و اندیشهها، دگرگون شد و سمتسوی الهی یافت، موهبتها و مطامعِ دنیا در
نظرِ انسان، حقیر و پست میشوند و انسان، چشم بهطرفِ افقهای فراتر میافکند.
تجربهی انقلابِ ایران، مثلِ اعلای این وضعِ عالی در دورهی تاریخیِ معاصر بود.
تحوّلِ مردم از وضعِ «دنیاطلبی» به وضعِ «شهادتطلبی»
توصیفِ دیگرِ امام خمینی از تحوّلِ
باطنیِ مردم، دلالت بر این حقیقت دارد که مردم، از زندگیِ دنیوی و مادّی، قطعتعلّق
کرده و مرگآگاه و طالبِ «شهادت» شده بودند، چنانکه «شهادت» در نظرشان، سعادتِ
بزرگ و بیبدیل انگاشته میشد: «در مردم، یک ایمانی پیدا شده بود که شهادت را برای
خودشان، فوز میدانستند. یک ملّتی که شهادت را برای خودش فوز میداند و میرود
دنبالِ شهادت، این را نمیشود با توپ و تانک جوابش را داد؛ چنانکه نشد.»(۱۵).وقتی بر ساختارِ ذهنی و وجودیِ انسان، «شهادت» حاکم باشد و
انسان، «شهادت» را مردن و ازدسترفتن و نابودشدن قلمداد نکند، روشن است که از
«مرگ»، نخواهید هراسید و دل از وابستگیهای دنیوی و حیوانی، خواهد برید.بهاینترتیب، تحلیلهای مادّی و سکولار، عاجز میمانند و قادر
به عرضهی هیچ توضیحِ متقاعدکننده و روشنگری از چنین واقعیّت اجتماعیای نخواهند
بود.
ریشهداشتنِ تحوّلِ باطنیِ مردم در» ارادهی الهی»
امّا اینچنین تحوّلِ معنوی و باطنیِ
عظیم و عمیقی، چگونه پدید آمد؟! چگونه میتوان
این وضع را تبیین و تعلیل کرد؟!
اینجاست که منطقِ امام خمینی، خصوصیّتِ تمایزبخشِ دیگرِ خود را نشان میدهد و آن،
عبارت است از ارجاعدادنِ رویدادهای جهانِ انسانی و اجتماعی به خدایمتعال. ایشان
میگوید «این [تحوّل، ممکن] نبود، جز اینکه یک عنایتِ خاصی از طرفِ خدای تبارکوتعالی
به این ملّت شد، یک نظرِ معنوی[ای]، خدای تبارکوتعالی بر این ملّت انداخت و ملّت
را فوقالنظر، متحوّل کرد. [...] این تحوّل، یک تحوّلِ الهی بود و یک دستِ غیبی،
مردم را اینطور متحوّل کرد.»(۱۶). ایشان به مناسبتی دیگر اشاره میکند که «این
تحوّل، یک تحوّلِ الهی بود و یک دستِ غیبی، مردم را اینطور متحوّل کرد.»(۱۷)، و
«این ملّت به خواستِ خدای تبارکوتعالی و با عنایاتِ خاّصهی او، اوّل منقلب شد در
معنویّات.»(۱۸)، بلکه این حالت را بهعنوانِ «معجزه» معرفی میکند و میگوید «آن
چیزیکه [...] باید او را جزء معجزات، [...] حساب بکنیم، همان انقلابِ درونیِ این
ملّت بود.»(۱۹). از جمله دربارهی نهراسیدن از دشمن، توضیح میدهد که «بشر نمیتوانست
این تحوّل را درست کند، [بلکه] این تحوّل، الهی بود؛ [... خدا،] قلبها را از آن
وحشت [که در گذشته بر آنها حاکم بود،] بیرون آورد. [...] این، یک تحوّلِ روحی بود
که خدای تبارکوتعالی، در این ملّت [...] ایجاد فرمود.»(۲۰).
دربارهی همبستگیِ اجتماعی نیز ایشان
براینباور است که «این [امر]، یک مطلبِ الهی بود؛ [...] ارادهی خدا بود که منّت
بر همه گذاشت و همهی اقشار را با هم متّحد کرد، [...] و همه، یکصدا یک مطلب
[را] خواستند، و آن مطلب اینکه ما، جمهوریِ اسلامی میخواهیم، [و] ما، این رژیم
را نمیخواهیم.»(۲۱). استدلالِ ایشان نیز این است که انقلابِ ایران، شوریدنِ مردمی
بود که از تجهیزاتِ نظامی، بینصیب بودند، بر ضدّ حکومتی که ارتشِ بسیار مجهز داشت:
«حسابِ اینکه دستخالی نمیشود غلبه کرد بر این سلاحهای مدرن، [...] خلاف درآمد؛
چون آنها [که اینگونه میاندیشیدند]، حسابِ معنویّات را نمیکردند، [... درحالیکه]
معنویّت، غلبه کرد بر مادّیّات. [...] ملّت با دستِ خالی، شکست داد هم قدرتِ
محمدرضا را و هم آنهایی که پشتیبانِ او بودند. این یک مسئلهای نیست که ما بتوانیم
روی موازینِ طبیعی، حلّش کنیم، [بلکه] این، دلیل بر این است که یک مبدأ فوقِ این
مبادی هست [... و] خدا هست.»(۲۲).
در واقع، انسان از عهدهی تحقّقِ چنین
تحوّلاتی، برنمیآید:«این تحوّلِ روحی، یک تحوّلی بود که اعجابآور و هیچ نمیشد
اسمی روی این گذاشت، الّا اینکه تحوّلی بود که با دستِ خدا انجام گرفت؛ یعنی هیچ
بشری، قدرتِ این معنا را ندارد که روحیّهی یک جمعیّتی [... را متحوّل کند]»(۲۳) ؛
زیرا «این [قبیل] تحوّلاتِ روحی، به این زودی، [حتّی] برای یک شخص هم حاصل نمیشود،
تا برسد به گروهها، تا برسد به سرتاسرِ یک کشور»(۲۴)، درحالیکه «در ظرفِ یک
مدّتِ کوتاهی، ملّتِ ما متحوّل شد، بهحسبِ نوع، از یک حالی به یک حالِ مقابلِ
او.»(۲۵). همچنین گسترهی تحوّل نیز، چشمگیر و مثالزدنی بود و بر پیچیدگیِ این
معما میافزود: «این تحوّل [معنوی] بهدستِ خداست. امکان نداشت که کسی بتواند یک
نفر را اینطور متحوّل کند؛ [چنانکه او را] از مرکزِ فحشا به مرکزِ عبادت و عرفان
[... و] جنگ با کفّار بیاورد.»(۲۶).
تحوّلِ معنوی بهمثابهِ علتالعللِ «پیروزیِ انقلاب»
دراینمیان، امام خمینی اشاره میکند
که چنانچه تحوّلِ باطنی در تودههای مردم بهوقوع نمیپیوست، انقلابِ اسلامی نیز
رخ نمیداد؛ چرا که انقلابِ ظاهری، فرعِ بر این انقلابِ باطنی بود. بههمینسبب
بود که امام خمینی، بسیار بر ضرورتِ تحوّلِ نگرشی و معناییِ مردم، تأکید و اصرار
داشت و با بهکاربستنِ زبانِ فطرت، میخواست در درونِ مردم، انقلابِ معنوی برپا
کند: «تا این نحوِ تحوّل نبود، این پیروزی [نیز، ممکن] نبود، [برای] ملّتی که دستخالی
بود [...]. این ایمان بود که این مردم را به این پیروزی رساند.»(۲۷). ایشان میگوید
«خدای تبارکوتعالی به این ملّت مرحمت فرمود که یک ملّتی که دستِ خالی بود بر یک
قدرتی که همهچیز داشت، غلبه کرد؛ [... و] این ایمان بود که شما را پیروز
کرد.»(۲۸). پس«پیروزی را ما باید از انقلابِ درونیِ مردم جستجو کنیم و تا این
معنا حاصل نشود، انقلاب، [... فقط عبارت از] تحویلِ قدرت از او به قدرتِ دیگر است.»(۲۹). انقلابِ
اسلامی، یک انقلابِ حقیقی و تمامعیار است؛ چون در لایهی تغییرِ حاکمان منحصر
نماند و حتّی تنها، تغییرِ نوعِ حکومت را نیز طلب نکرد، بلکه از اساس، به تولّدِ
عالَم و آدمِ دیگری انجامید. در این عهدِ تاریخیِ جدید، «مادامیکه ما این تحوّل
را حفظ بکنیم [...]، برای ما پیروزی هست»(۳۰)؛ چون تداومِ آن، وابسته به نوعِ
نسبتی است که ما با خود و غیرخود برقرار میکنیم.
افزونیِ اهمّیّتِ «تحوّلِ معنوی» نسبت به «تحوّلِ سیاسی»
بر اساسِ آنچهکه گفته شد، هرگز دور
از ذهن نیست که تصریح شود «این تحوّلِ روحی که در ایران پیدا شده است [...]، از
این پیروزی[ای] که نصیبِ ما شده است و [آن، عبارتِ از این است که] دستِ اجانب را
کوتاه کردیم و دستِ خیانتکارها را، اهمّیّتش بیشتر است.»(۳۱). امام معتقد است که
«این نهضت، یک تحوّلاتی آورده است که آن تحوّلات، تحوّلاتِ روحی و انسانی است، که
در نظرِ من، بسیار اهمّیّتش بیشتر از این پیروزی در مقابلِ شاهِ سابق و قدرتهای
بزرگ است.»(۳۲). ایشان در جای دیگر میگوید«آن تحوّلِ روحی که برای ملّت حاصل شد، از آن تحوّلی که [مردم]
ایجاد کردند و رژیم [پهلوی] را بیرون کردند، [...] اهمّیّتش بیشتر است؛ برای اینکه
آن، یک تحوّلِ معنوی بود.»(۳۳)، و تحوّلِ معنوی بر تحوّلِ سیاسی، ترجیح و
فضیلت دارد و زیربنا و قوامبخشِ آن بهشمار میآید. ازاینرو، «این تحوّل [روحی]،
یک نعمتِ بزرگی است که اگر ما نگهش داریم [...] برای ما، همهچیز هست»(۳۴)؛ چون
حکمِ «رکن» و «پایه» دارد و همهی مناسبات و معادلاتِ سیاسی، مبتنیِ بر آن شکل میگیرند
و هیچ شأنی از شئون، از آن استقلال ندارند.
چالشِ بنیانبرافکنِ بازگشت از «تحوّلِ معنوی»
منزلتِ بنیادین و اساسیِ تحوّلِ معنوی
در انقلابِ اسلامی، موجب گردید که امام خمینی در دورهی پس از پیروزیِ انقلاب نیز،
همواره نسبت به صیانتِ از آن، حسّاس و هوشیار باشند. در همان سالهای نخستِ
پیروزیِ انقلاب، امام خمینی که بهخوبی، ماهیّتِ تحوّلِ معنویِ مردم را درک و فهم
کرده بود، تصریح کرد که «آنی که الآن ما را یک قدری به نگرانی میکِشد این است که
ملّت، حالا برگشته به این که حاِل خودش را دارد میبیند؛ [...] از آن حالِ انقلابی
که این ملّت داشت و حالِ توجّه به مقصد و غفلت از حالاتِ خودش و گرفتارِی خودش،
بیرون آمده است.»(۳۵). چندی بعد نیز ایشان هشدار داد که «آن وقت که همهی مردم میریختند
در خیابانها، [...] و فریاد میزدند اللهاکبر و شاه را نمیخواستند، [...] یک
شورِ بسیار عجیبِ خدایی [در کار] بود [...]، امّا حالا مثلِ اینکه ملّت [...]
افتادند دنبالِ اینکه ما احتیاج به خانه داریم، ما احتیاج به کار داریم، ما
احتیاج به [وسایلِ] زندگی داریم.»(۳۶). امام خمینی معتقد بود که «الآن، یک سستی
مشاهده میشود که پیدا شده است، و این سستی، در اثرِ این است که [مردم،] خودشان را
پیروز دانستهاند؛ [...] و توجّه به جهاتِ شخصی، شروع شده [است؛ ... بهطوریکه
اکنون،] از این حرفهایی [زده میشود] که آنوقت که انقلاب، رو به جلو رفتن بود،
[...] هیچ نبود. [...] قهراً در هر انقلابی اینطور است که بعد از اینکه طرف را
شکست دادند و به پیروزی رسیدند، باز برمیگردند به حالاتِ خودشان [...]؛ خانه
ندارم و حقوق ندارم و من فرضاً مریض هستم؛ و این حرفها پیش میآید.»(۳۷).
ایشان، تمامیّتِ وضعِ «انقلاب» را به
وضعِ «تحوّلِ معنوی» پیوند میدهد و آن را «علتالعلل» معرفی میکند و میگویداگر
تحوّلِ معنوی تداوم یافت و ضدّخود تبدیل نشد، حرکتِ تکاملیِ انقلاب نیز ادامه
خواهد یافت، اگر چنین نشد، انقلاب در مرداب فروخواهد رفت:«اگر این را حفظش بکنید، همهچیز دارید، [... و] دیگر نمیتوانند
این ریشههای فاسد، کاری انجام بدهند، [...نه اینکه] حالایی که رسیدیم به یک
مرتبهای از پیروزی و دشمنها را بیرون کردیم، [...] برگردیم سراغِ اینکه من خانه
ندارم، [یا وضعِ] کسبِ من [...] چطوری است.»(۳۸).
این هشدارها، همگی به سالهای آغازینِ
پیروزیِ انقلاب بازمیگردد؛ یعنی زمانیکه ما، فاصلهی چندانی با پیروزیِ انقلاب
نداشتیم و بهطورِ طبیعی، شور و حرارتِ انقلابی، در جامعه وجود داشت. روشن است که
با سپریشدنِ دههها از انقلاب، این چالش، بیشتر تهدیدکننده و گسترده است و میتواند
موردِ «غفلتِ» نیروهای انقلابی واقع شود. ثمرهی اینچنین غفلتی، آن است که «ارزشها»ی
انقلابی، به «ضدّارزشها» تبدیل میشوند و انقلاب از درون، «استحاله» میشود و رنگ
میبازد. پس باید «چشمهای تیزبین و همیشهبیدار»، به وضعِ جامعه از لحاظِ تداوم و
نهادینهشدنِ تحوّلِ معنوی بنگرند و مراقب باشند که «هویّتِ انقلاب»، دزدیده نشوند
و تحوّل بهجای پیشروی، به «ارتجاع» تبدیل نگردد.
نتیجهگیری
در برداشتِ اجتماعیِ امام خمینی و
حضرت آیتالله خامنهای، تحوّل در عرصههای «ساختاری» یا «رفتاری»، محدود نمیماند،
بلکه مهمترین و بنیادیترین عرصهی تحوّل، تحوّلِ «باطنی» است که چنانچه بر مدار
و مسیرِ حقایق و معارفِ قدسی صورت گیرد، «تحوّلِ معنوی» خوانده میشود. انقلابِ
اسلامی بیش از هر چیز، انقلابی بود که ریشه در «تحوّلِ معنویِ» نیروهای انقلابی
داشت و همین نوع تحوّل، «انقلابِ اجتماعی» را بهدنبال آورد. مبدأ پدیدآمدنِ این
تحوّل، شخصِ «امام خمینی» بود؛ «تذکّرِ رسولانهی» ایشان نسبت به تودههای مردمِ
مسلمانِ ایران، موجباتِ بیدارشدنِ «فطرتِ الهیِ» آنها شد و آنها را بهسوی
«انقلابیگری» سوق داد و «مجذوب» و «شیدا»ی امام خمینی کرد.این امر، از عالیترین و برجستهترین «وجوهِ تمایزِ» انقلابِ
اسلامی نسبت به انقلابهای دیگر است و اگر از دست برود، «هویّتِ اساسیِ» انقلاب،
از دست خواهد رفت. برخورداریِ انقلابِ اسلامی از چنین لایهای، موجب میشود که آن
را انقلابی از «سنخ» و «صنفِ» انقلابِ رسولِ اعظم بدانیم؛ همچنان باید امام خمینی
را نیز «مردی الهی و قدسی» همانندِ ایشان بدانیم که با تمسّک به آن حضرت، پردهی
تاریک و طاغوتیِ تجدُّد را کنار زد و «عهدِ تاریخیِ تازه»ای را پدید آورد.
پانوشت:
۱) حضرت
آیتالله خامنهای، سخنرانی بهمناسبتِ سالگردِ رحلتِ امام خمینی، ۱۴ خرداد ۱۳۹۹
۲) سیّدرضی،
نهجالبلاغه، ترجمهی عبدالمحمّد آیتی، خطبهی اوّل
۳) سیّدروحالله
موسویخمینی، صحیفهی امام، ج ۴، ص ۴۴۰
۴) همان،
ج ۸، ص ۱۸۷
۵) همان،
ج ۸، ص ۳۴۶
۶) همان،
ج ۸، ص ۴۲۴
۷) همان،
ج ۱۹، ص ۴۷۹
۸) همان،
ج ۱۹، ص ۴۷۹
۹) همان،
ج ۱۹، ص ۴۷۹
۱۰) چهارمِ
آبان، روزِ تولّدِ محمّدرضا پهلوی بود و بدینجهت، مردم و بهویژه، کسبه را مجبور
میکردند که بر سردرِ مغازههایشان، پرچم بزنند.
۱۱) همان،
ج ۸، ص ۴۲۵-۴۲۴
۱۲) همان،
ج ۸، ص ۴۲۵-۴۲۶
۱۳) همان،
ج ۸، ص ۳۴۶
۱۴) همان،
ج ۸، ص ۴۲۷
۱۵) همان،
ج ۸، ص ۱۲۴
۱۶) همان،
ج ۸، صص ۴۲۶-۲۴۵
۱۷) همان،
ج ۸، ص ۴۲۶
۱۸) همان،
ج ۱۹، ص ۴۷۹
۱۹) همان،
ج ۱۹، ص ۴۷۹
۲۰) همان،
ج ۸، ص ۱۸۸
۲۱) همان،
ج ۸، صص ۱۸۷-۱۸۸
۲۲) همان،
ج ۸، ص ۴۲۷-۴۲۶
۲۳) همان،
ج ۹، ص ۴۰۶
۲۴) همان،
ج ۸، ص ۴۲۴
۲۵) همان،
ج ۹، ص ۴۰۵
۲۶) همان،
ج ۱۹، ص ۴۸۰
۲۷) همان،
ج ۸، ص ۴۲۷-۴۲۶
۲۸) همان،
ج ۸، ص ۳۴۶
۲۹) همان،
ج ۱۹، ص ۴۷۹
۳۰) همان،
ج ۸، ص ۱۸۸
۳۱) همان،
ج ۸، ص ۴۲۴
۳۲) همان،
ج ۹، ص ۴۰۵
۳۳) همان،
ج ۸، ص ۳۴۶
۳۴) همان،
ج ۸، ص ۴۲۷
۳۵) همان،
ج ۷، ص ۵۱۶
۳۶) همان،
ج ۸، ص ۲۹
۳۷) همان،
ج ۸، ص ۱۲۴
۳۸) همان،
ج ۸، ص ۴۲۸-۴۲۷