فاطمه سادات زاهدی، کارشناس ارشد مشاوره، خبرگزاری دانا؛ از هر دو
ازدواج یک ازدواج در مرحله طلاق عاطفی است. یکی از مهمترین دلایل این امر، صحبت
نکردن درباره این آسیب و عدم ریشهیابی است یا میتوان مدعی بود راهکارها ارائه
نمیشود و کم کم از درون، جامعه را میپوساند.
طلاق عاطفی حالتی است که زوجین در کنار هم زندگی می کنند ولی هیچ گونه ارتباط کلامی جسمی و عاطفی بین آنها
وجود ندارد و افراد از ما» به من تبدیل می شوند. زن
و مرد به سردی در کنار هم زندگی می کنند ولی هیچ گاه تقاضای طلاق قانونی نمی
کنند.
در طلاق عاطفی، زن و شوهر بدون اینکه به طور رسمی از هم جدا شوند،
عواطف خود را از هم دریغ کرده و روی از هم برمی تابند، زن و مرد با اینکه در یک
خانه و زیر یک سقف زندگی می کنند، باهم غذا می خورند، باهم کار می کنند، باهم به
مسافرت می روند و ... اما در اصل دو انسان بیگانه و بیتفاوت و بی احساس نسبت به
هم هستند و سر هر کدامشان به مسائل و امور خود گرم می شود.
امروز پای درد و دل زوجی نشستیم که به علت تعارضات زناشویی به
روانشناس مراجعه کردند و به برخی از دلایل این طلاق عاطفی پرداخته اند که با اجازه
از این زوج عزیز، تجربیاتشان رابا شما به اشتراک میگذاریم.
ما درمورد عادت های همدیگر چیزی نمیدانستیم. ما هنوز خودمان را هم
نمیشناختیم چه برسد به همسرمان.
انتظارات غیرمنطقی از ازدواج و رابطه داشتیم.
نقص مهارت داشتیم و حتی بلد نبودیم چطور یه اختلاف یا تعارض رو حل
کنیم.
چون فکر میکردیم عقل کل هستیم و اعتقادی به روانشناس نداشتیم.
چون به تفاوت هایی که در دوران آشنایی و نامزدی از نظر فرهنگی و
اعتقادی دیدیم توجهی نکردیم و فکر میکردیم بعدا درست میشود.
چون انعطاف پذیر نبودیم و حاضر نبودیم هیچ تغییری در خودمان ایجاد
کنیم.
چون به جای تغییر خودمان، دنبال تغییر دیگری بودیم.
چون از روی وابستگی ازدواج کردیم نه عشق.
چون در سن کم و بدون رسیدن به بلوغ عاطفی، اجتماعی و ... ازدواج
کردیم.
چون مدت آشناییمون اینقدر کم بود که هیچ شناختی نسبت به طرف مقابل و
خانواده اش پیدا نکردیم (مجموع مدت خواستگاری تا عروسی 3 ماه بود) (توصیه
رواشناسان به مدت آشنایی 6 ماه است بدون محرمیت)
چون به نیازها و خواسته های طرف مقابلمان بهایی ندادیم و فکر میکردیم
همین که سرکار برویم و یا کارهای خانه را انجام بدهیم کافیست.
چون نتوانستیم بین همسرمان و خانواده ها مرز درستی تعیین کنیم و هر
کسی از راه رسید در زندگی ما دخالت کرد.
چون خود خواه بودیم و جز خودمان به کسی فکر نمیکردیم و نمیدانستیم
زندگی بده بستان است باید خواسته های طرف مقابل را برآورده کنیم تا خواسته های
خودمان هم برآورده شود.
چون نگاه سنتی به زن و مرد داشتیم و هنوز نپذیرفته بودیم که دنیا و
سبک زندگیش تغییر کرده است و این مسایل اینقدر ما را از هم دور کرده بود که حتی
حاضر نبودیم دیگر به این زندگی ادامه دهیم و تصمیم به جدایی گرفتیم که در این اثنا
به پیشنهاد یکی از دوستان به مشاوره مراجعه کردیم و فهمیدیم که زندگی زناشویی نیز
مثل همه ی کارهای این دنیا نیازمند مهارت است و با آموزش برخی مهارت ها میتوان
زندگی شیرینی را تجربه کرد. البته که در این مسیر سختی های زیادی را هم متحمل شدیم
ولی این سختی ها ارزش شیرینی زندگی را دارد.