فاطمه ترکاشوند-کارشناس ارشد مشاوره؛خبرگزاری دانا(گروه سبک زندگی)؛ والدین آسان گیر بسیار دوست داشتنی هستند ولی هیچ قاعده و قانونی را برای بچه های خود ندارند.این والدین، با فرزندان خود رفتار رشد یافته ندارند و بیشتر به نظر می آید دوستانی با هم هستند تا والدین.این والدین ،هیجانات فرزندان خود را می پذیریند، و با اشتیاق و صرف نظر از احساسات و هیجانات فرزندانشان، آنها را در آغوش می گیرند. این والدین را والدین « آسان گیر» هستند. که همه جانب با فرزندانشان همدلی می کنند و به این طریق به آنها می فهمانند که هر جوری باشند، برای پدر و مادرشان عزیزند. مشکل این والدین این است که اغلب نمی توانند یا نمی خواهند فرزندانشان را در خصوص نحوه کنترل هیجانات منفی راهنمایی کنند. این والدین معتقدند که نباید به احساسات فرزندانشان کاری داشته باشند.آنها معمولاً احساساتی چون خشم و ناراحتی را سوپاپ اطمینان تلقی می کنند و معتقدند که وظیفه شان به عنوان پدر و مادر فقط این است که به فرزندانشان اجازه دهند هیجاناتشان را ابراز کنند. درخانواده آسان گیر این فرزندان هستند که به دلیل رفتار بسیار نرم و بدون چارچوب والدین، به طور کامل پر توقع شده و هر خواسته آنان از سوی والدین عملی می شود. در این خانواده، والدین تحت کنترل کامل فرزندان هستندعقیده ی این والدین، این است که بچه ها فقط بچه اند و بسیار گرم و پذیرا هستند و کم ترین میزان کنترل و القای نظم به کودکان را دارند.از خصوصیات این والدین این است که زیاد بخشنده و زیاده رو هستند. این والدین، تقریبا کم تر از بچه های خود مطالبه می کنند و با این کار جلوی رسش رفتاری آن ها را می گیرند.یک مثال ساده: شما به فرزنداتان قول دادی با هم بروید فلان وسیله را برای او بخرید و این کار را هم انجام می دهید، اما فرزند شما چشمش به یک وسیله دیگر می افتد و می گوید من این را می خواهم که شما نمی خرید و می آید منزل، فرزند می رود یک گوشه می نشیند و می گوید : من که یک ماشین بیشتر نمی خواستم!بعدد شما پیش خودتان می گویید :وای من چیکار کردم؟بچه من الان به خاطر من حالش بد شده؟مگر من نمی توانستم آن ماشین را برای او بخرم؟من که می توانستم !!!چرا آن کار را انجام ندادم که الان حالش خوب باشد؟و دچار عذاب وجدان می شوید که یا همان لحظه می روید و برای او می خرید یا یک قولی می دهید که اشتباه است.زمانی که بچه با این رفتارش توانست از شما قولی دریافت کند و کاری کند که خواسته اش برآورده شود ، در واقع بچه گل را زده توی دروازه، نقطه ضعف شما را نیز یاد گرفته ، از این به بعد از همین روشها استفاده می کند برای رسیدن به خواسته اش. اما عواقبی که این کار برای فرزند دارد ؛ در آینده وقتی مستقل شود و وارد جامعه شود ، دوست دارد در جامعه هم همین اتفاق برایش بیفتد و دوست دارد جامعه هم بگوید بله قربان!چشم قربان!اما جامعه چی می گوید؟من خودم را با توتنظیم کنم؟نه نه نه !پسر خوب دختر خوب، تو باید خودت را با من که جامعه هستم تنظیم بکنی و اینجاست که بچه اولین سیلی محکم از جامعه دریافت می کند ...بچه دوست دارد همه به او بگویند بله قربان!اما این اتفاق نمی افتد.