تاریخ چیست؟ / 2
گروه راهبرد - خبرگزاری دانا: تاریخ
چیست؟ و چگونه اکنون بشر را میسازد؟ چرا باید تاریخ خواند؟ تاریخ گذشتگان
به سفره امروز ما چه ربطی دارد؟ مقاله دانيل ليتل استاد فلسفه دانشگاه
ميشيگان و
نويسنده مدخل فلسفه تاريخ در دايرة المعارف استنفورد، می تواند راهنمایی
خوب برای آغاز پاسخیابی به این پرسشها شود. اخیرا مجله فلسفی اطلاعات
حکمت و معرفت، مقاله ای وزین از این استاد فلسفه تاریخ ترجمه کرده که در
این خبرگزاری متن کامل مقاله البته در چند شماره، منتشر می شود. لیتل سعي
کرده تمامي مسائل و شاخه هاي مطرح در فلسفه تاریخ را خلاصه وار معرفي کند.
اینک بخش دوم:
تاریخ چیست؟
تاريخ را به طور خيلي رسمي مي توان گذشته انسان و روايت منسجم آن تعريف کرد. البته ما مي توانيم از گاه شماري وقايع غير انساني مانند تاريخ منظومه شمسي يا تاريخ محيط زيست زمين در يک گستره بيليون ساله صحبت کنيم، اما مسائل مهم فلسفه تاريخ فقط در روايت ما از گذشته انسان آشکار مي شوند. اين نکته در کتاب فلسفه تاريخ کالينگوود مورد تاکيد قرار گرفته است.
تاريخ براي ما جذاب است زيرا بگفته مارکس: "انسانها تاريخ خود را مي آفرينند اما نه بر پايه انتخاب خودشان." از اين گفته چنين برمي آيد که تاريخ هم درکاربودن (انتخابهاي افراد و گروه ها) را نشان مي دهد و هم ساختار و شرايط جبري را. به همين خاطر نتايج تاريخي از لحاظ علّي نه حتمي هستند و نه کاملا نامعين و اتفاقي. بنابرين مورخ مي تواند شرايط تاريخي اي را کشف کند که انسانها را به يک راه خاص وادار و مقيد مي کنند و از اين طريق باعث بوجود آمدن نتيجه تاريخي خاصي مي شوند. شايد بتوانيم در آغاز تاريخ را اين چنين تعريف کنيم: زنجيره منظم و زمانمندي از وقايع و جريانها که رفتار انسان را نشان مي دهد، مفاهيم عليت، ساختار و رفتار در آن با هم مرتبط هستند و تاثير اتفاق، امکان و نيروهايي بيروني در آن ديده مي شود.
مفهوم تاریخ کلی
ممکن است بگوييم چيزي تحت عنوان "تاريخ کلي" وجود ندارد. چنين چيزي درست است اما اين تعريف تنها تصويرگر مجموعه اي قابل فهم از جريانهاي تاريخي است که ممکن است به عنوان يک تاريخ انساني "فراگير" نگريسته شود. تاريخ انساني فراگير يعني مجموعه کاملي از مسائل رشد جمعيت، شهرنشيني، نوآوري فناورانه، تغيير اقتصادي، رشد دانش، فرهنگ و غيره. اما اين تعريف بسيار گمراه کننده است زيرا تاريخ را داراي نظم و ساختاري مي داند که در عالم واقع داراي آنها نيست. بايد گفت فقط تاريخ هاي خاص وجود دارند، يعني تاريخ شرايط و اوضاع مختلف و مورد نظر ما. عرصه تاريخ مملو از کنشهاي انساني و جريانات اجتماعي جهاني است. بنابرين بيرون کشيدن تاريخ امري خاص - مثلا کشاورزي يا انقلاب فرانسه يا علم مدرن يا اسلام- از ميان درهم تنيدگي کامل وقايع و کنشها بغرنج مي نمايد. منظور از اين پيچيدگي مجموعه خاصي از موضوعات تاريخي مرتبط با هم است که در حرکت تاريخ ترسيم مي شوند. اين مسئله نکته ديگري را مطرح مي کند و آن اينکه "تاريخ" تا حدي به "آنچه رخ داده است" وابسته است و تا حدي به "آنچه مورد علاقه ماست ." اين نکته عينيت قضاوت در مورد گذشته را طرد نمي کند. وقايع و کنشها در گذشته رخ داده اند، فارغ از اينکه ما به آنها توجه کنيم يا نه، اما ساماندهي آنها مثلا در روايتي در مورد "بيداري ديني" يا "تشکيل يک دولت مستبد" متضمن يک ساختار تفسيري در مورد آنهاست که ذاتا به علايق مشاهده گر وابسته است. چيزي به عنوان "تاريخ بي طرف" وجود ندارد. بنابرين بر پايه نگاه کاملا روشني مي توان اذعان کرد که تاريخ از تفسير تاريخي و علاقه تاريخي شکل گرفته است، حتي اگر آن رخداد هاي اصلي خودشان ديگر در ميان نباشند.
روایت تاریخی چیست؟
با اين حساب بايد پرسيد روايت تاريخي چيست؟ ما مي خواهيم گذشته را بشناسيم، روايت کنيم، بفهميم وشرح دهيم. اين رويکرد بر نسبت معرفتي ما با گذشته تاکيد مي کند. ما در بازنمايي واقعياتي مانند خرابه ها، کتيبه ها، مدارک، تاريخهاي شفاهي، اسناد تخصصي و نوشته هاي مورخين را براي اثبات نتايجي در مورد شرايط و مردمان گذشته به کار مي گيريم. با اين کار ما چند ايده را برجسته مي کنيم : ايده دانستن اصلاعاتي درباره شرايط انساني گذشته؛ ايده فراهم کردن روايتي که با کمک آن سلسله اي از کنشها و وقايع تاريخي منتهي به ما فهميده شده و براي ما "با معنا مي شود" و ديگر ايده ايجاد يک نگاه علي به تحقق بعضي امور تاريخي خاص. توجه کنيد که اين ايده ها مسائل فلسفي مهمي را دربرمي گيرد که در فلسفه تاريخ طرح خواهند شد؛ مسائلي مانند تفسير کنشهاي انساني با معني، تبيين علّي، جايگاه دانش تجربي درباره گذشته و جايگاه اقرار به " معني" درباره وقايع تاريخي بزرگ. هر کدام از اين صورت بندي ها مسائل جديد و مختلفي را براي تبيين فلسفي بوجود مي آورد.
رابطه عاطفی در کنار رابطه معرفتی انسان با تاریخ
بايد گفت رابطه ما با گذشته صرفا رابطه اي معرفتي نيست، بلکه گاه عاطفي و عملي نيز هست. ما گذشته را خلق مي کنيم، تفسير مي کنيم، به آن جنبه تخيلي، افسانه اي يا قهرمانانه مي بخشيم و در عين حال بعضي از داستانهاي گذشته - که همان « تاريخهاي» ما باشند- را ملاک درستي عملکرد، ملاک صحت رفتار سياسي خود يا ملاک خصلت ملي گرايي قرار داده، يا رفتار آينده را توجيه مي کنيم. اين جنبه از روايت تاريخي مسائل فلسفي زيادي نيز بر مي انگيزد، مثلا اينکه آيا اين داستانها بنيان معرفتي دارند يا نه؟ آيا بعضي از تفسيرهاي ارزشي برتر از ديگر تفسير هاست؟ آيا مي توانيم بين دو روايت تاريخ تمايز واضحي قائل شويم ؟
تاریخ و سرشت انسانی
سومين مطلب مهم در تاملات فلسفي درباره تاريخ، ارتباط تاريخ و سرشت انساني است. انسانها به چه معنا موجودات تاريخي هستند؟ آنها چگونه به ريشه هاي تاريخي خود متصل مي شوند؟ چگونه فرهنگ و ماهيت انسان تاريخ را شکل داده و نمايان مي کند؟ مکتب اصالت تاريخ معتقد است صناعات انساني مانند معناها، ارزشها، زبان، قوانين و فرهنگ همه محصولاتي تاريخي و نتيجه شرايط ماقبل خود هستند. تغييرات تاريخي نيز ساخته دست انسانهاي شکل گرفته توسط خود تاريخ است. بنابرين انسانها هم تاريخي بوجود مي آيند و هم تاريخي خلق مي کنند. در مقابل اين نگاه، مکتب کلي گرايي معتقد است انسانها ذاتا يکسان هستند، چه در مصر باستان چه در بروکلين اکنون، بنابرين وظيفه تبيين تاريخي کشف يکساني انسانهاي بي شمار در گذشته و حال است.
معنا در تاریخ
بايد يادآور شد که مفهوم «معنا» در بحث تاريخ در سه حوزه مطرح مي شود. 1- معناي رفتار فردي درون وقايع تاريخي 2- معناي دسته اي از وقايع تاريخي در ميان گستره وسيع تاريخ و 3- معنايي که نزد بازيگران بعدي تاريخ هنگام بازنمايي و موضوع بندي روايات گذشته شکل مي گيرد. تفاوت قائل شدن بين اين سه جنبه معنا بسيار مهم است، چون روشهاي بررسي و درک اين معناها کاملا ً متفاوت است. درهم آميختن اين معاني با تاريخ، تاکيد سنت قاره اي بر تفاوت علوم انساني و علوم طبيعي را موجه کرده و استفاده از روشهاي تحقيقي براي درک معناي رفتارها و وقايع را مهم جلوه مي دهد.
در نهايت توجه به اين نکته مهم است که سئوالات تاريخي مي توانند در طيف وسيعي از چهارچوب ها و درجات مطرح شوند. اگر به انقلاب فرانسه توجه کنيم مي توانيم سئوالاتي هرچه فراگيرتر مطرح کنيم: استانداردهاي زندگي روستايي در فرانسه ربع سوم قرن هجدهم چگونه بود؟ چرا آريستوکراتها، صنعتگران و دهقانان در بحران سال 1789 آنگونه رفتار کردند؟ دلايل اقتصادي و سياسي انقلاب چه بود؟ جايگاه انقلاب فرانسه در سير تمدن اروپا کجاست؟ همچنين مي توان تحقيقات تاريخي را به عرصه جفرافيا و جمعيت شناسي کشاند و در نتيجه بر تاريخ اقتصادي نواحي مرکزي انگليس، بريتانيا، اروپاي غربي يا اوراسيا متمرکز شد. اين چنين تمرکزي متضمن حوزه هاي جغرافيايي وسيع و پيچيدگي برآمده از روشهاي مختلف تحليل است. بنابرين انتخاب واحد و قالب تحليل از لحاظ تاريخنگاري بسيار مهم و در خور توجه فلسفي است.
تاریخ چیست؟
تاريخ را به طور خيلي رسمي مي توان گذشته انسان و روايت منسجم آن تعريف کرد. البته ما مي توانيم از گاه شماري وقايع غير انساني مانند تاريخ منظومه شمسي يا تاريخ محيط زيست زمين در يک گستره بيليون ساله صحبت کنيم، اما مسائل مهم فلسفه تاريخ فقط در روايت ما از گذشته انسان آشکار مي شوند. اين نکته در کتاب فلسفه تاريخ کالينگوود مورد تاکيد قرار گرفته است.
تاريخ براي ما جذاب است زيرا بگفته مارکس: "انسانها تاريخ خود را مي آفرينند اما نه بر پايه انتخاب خودشان." از اين گفته چنين برمي آيد که تاريخ هم درکاربودن (انتخابهاي افراد و گروه ها) را نشان مي دهد و هم ساختار و شرايط جبري را. به همين خاطر نتايج تاريخي از لحاظ علّي نه حتمي هستند و نه کاملا نامعين و اتفاقي. بنابرين مورخ مي تواند شرايط تاريخي اي را کشف کند که انسانها را به يک راه خاص وادار و مقيد مي کنند و از اين طريق باعث بوجود آمدن نتيجه تاريخي خاصي مي شوند. شايد بتوانيم در آغاز تاريخ را اين چنين تعريف کنيم: زنجيره منظم و زمانمندي از وقايع و جريانها که رفتار انسان را نشان مي دهد، مفاهيم عليت، ساختار و رفتار در آن با هم مرتبط هستند و تاثير اتفاق، امکان و نيروهايي بيروني در آن ديده مي شود.
مفهوم تاریخ کلی
ممکن است بگوييم چيزي تحت عنوان "تاريخ کلي" وجود ندارد. چنين چيزي درست است اما اين تعريف تنها تصويرگر مجموعه اي قابل فهم از جريانهاي تاريخي است که ممکن است به عنوان يک تاريخ انساني "فراگير" نگريسته شود. تاريخ انساني فراگير يعني مجموعه کاملي از مسائل رشد جمعيت، شهرنشيني، نوآوري فناورانه، تغيير اقتصادي، رشد دانش، فرهنگ و غيره. اما اين تعريف بسيار گمراه کننده است زيرا تاريخ را داراي نظم و ساختاري مي داند که در عالم واقع داراي آنها نيست. بايد گفت فقط تاريخ هاي خاص وجود دارند، يعني تاريخ شرايط و اوضاع مختلف و مورد نظر ما. عرصه تاريخ مملو از کنشهاي انساني و جريانات اجتماعي جهاني است. بنابرين بيرون کشيدن تاريخ امري خاص - مثلا کشاورزي يا انقلاب فرانسه يا علم مدرن يا اسلام- از ميان درهم تنيدگي کامل وقايع و کنشها بغرنج مي نمايد. منظور از اين پيچيدگي مجموعه خاصي از موضوعات تاريخي مرتبط با هم است که در حرکت تاريخ ترسيم مي شوند. اين مسئله نکته ديگري را مطرح مي کند و آن اينکه "تاريخ" تا حدي به "آنچه رخ داده است" وابسته است و تا حدي به "آنچه مورد علاقه ماست ." اين نکته عينيت قضاوت در مورد گذشته را طرد نمي کند. وقايع و کنشها در گذشته رخ داده اند، فارغ از اينکه ما به آنها توجه کنيم يا نه، اما ساماندهي آنها مثلا در روايتي در مورد "بيداري ديني" يا "تشکيل يک دولت مستبد" متضمن يک ساختار تفسيري در مورد آنهاست که ذاتا به علايق مشاهده گر وابسته است. چيزي به عنوان "تاريخ بي طرف" وجود ندارد. بنابرين بر پايه نگاه کاملا روشني مي توان اذعان کرد که تاريخ از تفسير تاريخي و علاقه تاريخي شکل گرفته است، حتي اگر آن رخداد هاي اصلي خودشان ديگر در ميان نباشند.
روایت تاریخی چیست؟
با اين حساب بايد پرسيد روايت تاريخي چيست؟ ما مي خواهيم گذشته را بشناسيم، روايت کنيم، بفهميم وشرح دهيم. اين رويکرد بر نسبت معرفتي ما با گذشته تاکيد مي کند. ما در بازنمايي واقعياتي مانند خرابه ها، کتيبه ها، مدارک، تاريخهاي شفاهي، اسناد تخصصي و نوشته هاي مورخين را براي اثبات نتايجي در مورد شرايط و مردمان گذشته به کار مي گيريم. با اين کار ما چند ايده را برجسته مي کنيم : ايده دانستن اصلاعاتي درباره شرايط انساني گذشته؛ ايده فراهم کردن روايتي که با کمک آن سلسله اي از کنشها و وقايع تاريخي منتهي به ما فهميده شده و براي ما "با معنا مي شود" و ديگر ايده ايجاد يک نگاه علي به تحقق بعضي امور تاريخي خاص. توجه کنيد که اين ايده ها مسائل فلسفي مهمي را دربرمي گيرد که در فلسفه تاريخ طرح خواهند شد؛ مسائلي مانند تفسير کنشهاي انساني با معني، تبيين علّي، جايگاه دانش تجربي درباره گذشته و جايگاه اقرار به " معني" درباره وقايع تاريخي بزرگ. هر کدام از اين صورت بندي ها مسائل جديد و مختلفي را براي تبيين فلسفي بوجود مي آورد.
رابطه عاطفی در کنار رابطه معرفتی انسان با تاریخ
بايد گفت رابطه ما با گذشته صرفا رابطه اي معرفتي نيست، بلکه گاه عاطفي و عملي نيز هست. ما گذشته را خلق مي کنيم، تفسير مي کنيم، به آن جنبه تخيلي، افسانه اي يا قهرمانانه مي بخشيم و در عين حال بعضي از داستانهاي گذشته - که همان « تاريخهاي» ما باشند- را ملاک درستي عملکرد، ملاک صحت رفتار سياسي خود يا ملاک خصلت ملي گرايي قرار داده، يا رفتار آينده را توجيه مي کنيم. اين جنبه از روايت تاريخي مسائل فلسفي زيادي نيز بر مي انگيزد، مثلا اينکه آيا اين داستانها بنيان معرفتي دارند يا نه؟ آيا بعضي از تفسيرهاي ارزشي برتر از ديگر تفسير هاست؟ آيا مي توانيم بين دو روايت تاريخ تمايز واضحي قائل شويم ؟
تاریخ و سرشت انسانی
سومين مطلب مهم در تاملات فلسفي درباره تاريخ، ارتباط تاريخ و سرشت انساني است. انسانها به چه معنا موجودات تاريخي هستند؟ آنها چگونه به ريشه هاي تاريخي خود متصل مي شوند؟ چگونه فرهنگ و ماهيت انسان تاريخ را شکل داده و نمايان مي کند؟ مکتب اصالت تاريخ معتقد است صناعات انساني مانند معناها، ارزشها، زبان، قوانين و فرهنگ همه محصولاتي تاريخي و نتيجه شرايط ماقبل خود هستند. تغييرات تاريخي نيز ساخته دست انسانهاي شکل گرفته توسط خود تاريخ است. بنابرين انسانها هم تاريخي بوجود مي آيند و هم تاريخي خلق مي کنند. در مقابل اين نگاه، مکتب کلي گرايي معتقد است انسانها ذاتا يکسان هستند، چه در مصر باستان چه در بروکلين اکنون، بنابرين وظيفه تبيين تاريخي کشف يکساني انسانهاي بي شمار در گذشته و حال است.
معنا در تاریخ
بايد يادآور شد که مفهوم «معنا» در بحث تاريخ در سه حوزه مطرح مي شود. 1- معناي رفتار فردي درون وقايع تاريخي 2- معناي دسته اي از وقايع تاريخي در ميان گستره وسيع تاريخ و 3- معنايي که نزد بازيگران بعدي تاريخ هنگام بازنمايي و موضوع بندي روايات گذشته شکل مي گيرد. تفاوت قائل شدن بين اين سه جنبه معنا بسيار مهم است، چون روشهاي بررسي و درک اين معناها کاملا ً متفاوت است. درهم آميختن اين معاني با تاريخ، تاکيد سنت قاره اي بر تفاوت علوم انساني و علوم طبيعي را موجه کرده و استفاده از روشهاي تحقيقي براي درک معناي رفتارها و وقايع را مهم جلوه مي دهد.
در نهايت توجه به اين نکته مهم است که سئوالات تاريخي مي توانند در طيف وسيعي از چهارچوب ها و درجات مطرح شوند. اگر به انقلاب فرانسه توجه کنيم مي توانيم سئوالاتي هرچه فراگيرتر مطرح کنيم: استانداردهاي زندگي روستايي در فرانسه ربع سوم قرن هجدهم چگونه بود؟ چرا آريستوکراتها، صنعتگران و دهقانان در بحران سال 1789 آنگونه رفتار کردند؟ دلايل اقتصادي و سياسي انقلاب چه بود؟ جايگاه انقلاب فرانسه در سير تمدن اروپا کجاست؟ همچنين مي توان تحقيقات تاريخي را به عرصه جفرافيا و جمعيت شناسي کشاند و در نتيجه بر تاريخ اقتصادي نواحي مرکزي انگليس، بريتانيا، اروپاي غربي يا اوراسيا متمرکز شد. اين چنين تمرکزي متضمن حوزه هاي جغرافيايي وسيع و پيچيدگي برآمده از روشهاي مختلف تحليل است. بنابرين انتخاب واحد و قالب تحليل از لحاظ تاريخنگاري بسيار مهم و در خور توجه فلسفي است.