در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۱۵۶۲۰۲
تاریخ انتشار: ۲۹ تير ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۱
بررسی امکان یا تأسیس علوم انسانی- اسلامی
دکتر بیژن عبدالکریمی: فردی که می‌گوید دین با علوم انسانی جدید تعارض دارد، در واقع آنها را هم‌عرض می‌بیند؛ به همین دلیل می‌خواهد تعارض میانشان را حل کند؛ حال آنکه نسبت دین، یعنی همان حقایق ازلی، فراتاریخی و اصولی، با علم جدید نسبت هواپیما با تاکسی است.

اندیشة تولید علوم انسانی اسلامی، که مدتی است در مرکز توجه قرار گرفته، با هدف تأسیس علومی با مبانی اسلامی و مقابله با مبانی سکولاریستی علوم انسانی جدید مطرح شده است. طراحان این ایده معتقدند علوم انسانی ــ یعنی علوم انسانی جدید ــ غربی، تاریخی و مبتنی بر دوره و فرهنگ خاصی است، این علوم فقط بیانگر تفسیری از واقعیتهای انسانی است نه یگانه تفسیر ممکن؛ همچنین مبتنی بر مفاهیم متافیزیکی خاص است و اگر این مبانی تغییر پیدا کند، میتوانیم علم دیگری داشته باشیم. این در حالی است که تکیه بر تاریخی بودن معرفت، محصول تفکر دیگری است و این بحثها درواقع از تفکر غربی اخذ شده است.

دلیل دیگری که آنها در دفاع از این طرح بیان میکنند این است که در تاریخ معرفت بشری صعود و سقوط رشتههای بسیاری مشاهده میشود؛ علومی در گذشته بودهاند که امروز وجود ندارند. آنها با اشاره به این موضوع تأسیس علم را به وسیلة مسلمانان ممکن میدانند. این نظر صحیح است که در تاریخ بشر همواره علومی ظهور کرده و علوم دیگری از بین رفتهاند، اما نکتة مهم آن است که این ظهور و افولها همواره پروسه بودهاند و ما نمیتوانیم این پروسهها را به پروژه تبدیل کنیم.

این عده در واقع با کمک مبانی تفکر پستمدرن، علوم انسانی جدید را صرفاً یک گونه روایت و معرفت تاریخی میدانند که به فرهنگ و جغرافیای خاصی تعلق دارد و نمیتوان برایش ارزش و اعتبار کلی در نظر گرفت و از فرا روایت بودن و جهانشمولی آن سخن گفت، اما توجه نمیکنند که آنچه را با عنوان علوم انسانی ـ اسلامی یا اساساً خود دین و اسلام مطرح میکنند خود نیز یک معرفت تاریخی، جغرافیایی و بومی خواهد بود نه فراتاریخی و جهانشمول. به سخن دیگر این علوم هم یک نوع روایت است در کنار روایتهای دیگر پرواضح است که طراحان ایدة علوم انسانی ـ اسلامی و علاقهمندان به اجرای آن، از یکسو تفکر تاریخیِ اندیشة هگلی، هایدگر، نیچه و در کل متفکران پستمدرن را میپذیرند، اما از سوی دیگر سیطرة مدرنیته، عقل مدرن و غرب را نقد میکنند. این در حالی است که تفکر تاریخی وارد سنت فکری دیار ما نشده است؛ البته این نکتة مثبتی است، اما مواجهة «تئوریک» با آن ــ آنچه در کشور ما انجام میشود ــ نوعی ضربه زدن به خود قلمداد میشود. در واقع روش و اصولی که طراحان این ایده اتخاذ کردهاند مانند شمشیر دو لبه است؛ این عده معتقدند که اسلام، دین حقایق ازلی و ابدی، فراتاریخی و جهانشمول است، اما تفکر رقیب، یعنی تفکر غرب، تاریخی است و ارزشی ندارد. این نوع ابراز عقیده کردن به اصطلاح «تئولوژیک» است؛ یعنی با همه چیز ابزاری برخورد کردن برای اثبات خود و نفی رقیب. این شیوة مواجهه تفکر نام نمیگیرد و کاری نیست که فرد متفکر به آن دست زند. متفکر کسی است که پس از اتخاذ اصول و مبانی، به نتایج و لوازم آن تن میدهد؛ زیرا آنها میکوشند نگاه تاریخی هگل، هایدگر و نیچه را با مبناگرایی ارسطویی، ابنسینایی و ملاصدرایی جمع کنند تا با کمک تفکر تاریخی، رقیب را نفی، و با کمک مبناگرایی ارسطویی، جهانشمولی و فراروایت بودن نظام فکری خود را اثبات نمایند.

آنها هنوز نمیتوانند در افق روشنی برای تدوین یا تأسیس علوم انسانی ـ اسلامی حرکت کنند؛ چون اساساً فهم روشنی وجود ندارد. افزون بر این، طرح علوم انسانی ـ اسلامی بیش از آنکه حاصل ارادة معطوف به حقیقت باشد حاصل ارادة معطوف به قدرت است. به تعبیر دیگر با استفاده از اصطلاحات ادوارد سعید میتوان طرح علوم انسانی ـ اسلامی را نوعی شرقشناسی صحیح وارونه دانست. این دو موضوع ادعاشده در ادامه با دلیل تبیین میشود.

درک روشن نداشتن از علم دینی

ایدة علم دینی، آنچه اکنون در دیار ما مطرح است، تاکنون در افق روشنی حرکت نکرده و صرفاً یک گمان است؛ زیرا ذهن این پرسشگران و مدعیان امکان تأسیس علم دینی، نه مفهوم الهیات و دین روشن است نه مفهوم علم.

معنای دین

به باور من دو معنای متفاوت از دین یا الهیات وجود دارد:

۱٫ لقاءالله. در این معنا، مراد از دین مواجهه با امری قدسی است. در این حالت دین یک نسبت وجودی بین آدمی و حقیقتی قدسی، و عبارت است از ظهور امر قدسی در قلب، احساس، اندیشه، تفکر، عمل و زبان آدمی. این نسبت نوعی نسبت حضوری و شکوهی است که در آن، مفهوم وجود ندارد. چون در این نسبت، مفهوم، وجود ندارد، از سنخ یک امر فراتاریخی است؛ یعنی هیچ شکل و شمایل تاریخی و آمیزة نژادی به خودش نمیگیرد. نامگذاری این معنا از الهیات یا تئولوژی با عنوان «دین» عمومیت ندارد و افراد دیگر ممکن است با اسامی دیگری از آن یاد کنند، اما من ترجیح میدهم آن را دین بنامم.

۲٫ مجموعهای از گزارهها و باورها. مراد از آن مجموعهای از گزارهها و اعتقادات است که میکوشد آن تجربة فراتاریخی را تبیین کند. این گزارهها در تاریخ هر دینی نهادینه میشود و به صورت باورهای متصلب در میآید. من نام این معنا از دین را «تئولوژی» میگذارم.

در تفاوت میان تئولوژی و دین میتوان گفت که تئولوژی یک سیستم است که تاریخی است، اما دین امری فراتاریخی است که با امر قدسی نسبت دارد. تئولوژی حاصل ذهن بشر است. براساس همین معنا تئولوژی سکولار نیز حاصل ذهن مفهومساز بشر شمرده میشود. نظامهای تئولوژی چون بر باورها و اعتقادات دست میگذارند گزارهمحور، بشری، تاریخی، زمانی و مکانی، قومی، فرهنگی و حتی نژادی و طبقاتیاند.

معنای علوم انسانی

برای علوم انسانی نیز دو معنا متصور است:

۱٫ علمالنفس یا شناخت انسان. از زمانی که انسان بر این کرة خاکی پاگذاشت، بشر همواره به خود اندیشیده است. در همة سنتهای تاریخی، مانند سنت هندی، چینی، عبری، سامی و یهودی، که سه دین بزرگ مسیحیت، یهودیت و اسلام در آنها شکل گرفته، و حتی در قبایل بدوی، فهمی از انسان وجود داشته است. درواقع نظامهای انسانشناختی بسیار متعدد و متکثری در تاریخ مشاهده میشود.

۲٫ علوم انسانی جدید. مراد

از این عنوان، معرفتی است که حدوداً از نیمة دوم قرن نوزدهم میلادی و با ظهور عقلانیت جدید پا به عرصه گذاشت و عمدتاً نه همواره وجه تجربی داشت. در این معنا از علوم انسانی، روانشناسی جدید، جامعهشناسی جدید، و علم اقتصاد در معنای جدید ــ نه به معنای تدبیر منزل ــ قرار میگیرد.

نسبت میان دین و علوم انسانی

با توجه به این معانی باید روشن شود که وقتی از نسبت الهیات با علوم انسانی صحبت میشود مراد نسبت بین کدام معنا از دین با کدام معنا از علوم انسانی است؟ درواقع چهار حالت را میتوان برای این نسبت در نظر گرفت، اما دوستانی که از علوم دینی سخن میگویند همة اینها را یککاسه فرض کردهاند؛ ازهمینرو مسیر بحث گم و تیره و تار است و حرفهای درست و نادرست بسیاری با هم آمیخته میشود.

در معنای اول، یعنی نسبت میان دین و علمالنفس، این موضوع بدیهی است که هر دینی برای خودش انتولوژی (وجودشناسی) خاصی دارد. برای مثال براساس برخی وجودشناسیها، در عالم مراتبی دارد؛ عالم غیب، عالم شهادت و … . افزون بر این، و براساس همین نظام وجودشناختی، هر دینی نوعی انسانشناسی را مطرح میکند که ممکن است با انسانشناسی ادیان دیگر تفاوت داشته باشد. اگر مدافعان علوم دینی در پی بیان این موضوعاند که در کتب مقدس، به طور عام، و در کتاب مقدس ما مسلمانان قرآن، به طور خاص، نوعی فهم از انسان وجود دارد، باید گفت که کسی با این دیدگاه مخالفتی ندارد و چنین موضوعی محل نزاع نیست.

در حالت دوم، یعنی نسبت دین با علوم انسانی جدید عمدتاً تجربی، که اندیشههای مارکس، یونگ، و مدیریت، جامعهشناسی، … و علم اقتصاد جدید را شامل میشود، باید به این نکته توجه کرد که دین و علوم انسانی جدید به دو سنت گوناگون تاریخی تعلق دارند. علوم انسانی جدید فقط در غرب شکل گرفت. به غیر از آن در هیچ دورهای از تاریخ بشر، علم جدید و به دنبال آن، علوم انسانی جدید پدید نیامد. علوم انسانی پدیدهای غربی است که به تبع پیدایش علم جدید و برخاسته از نگرش و مبادی تفکری تفصیلی آن شکل گرفت؛ یعنی اگر در جایی علم جدید نباشد، علوم انسانی جدید هم ظهور پیدا نمیکند. علم جدید که دربارة ساینس(science) سخن میگوید نه نالج (knowledge)، پدیدهای است که فقط در غرب و در سنت متافیزیک یونانی شکل گرفت و از غرب به نقاط دیگر جهان گسترش یافت. گرچه در هند، مصر و در میان فنیقیها، سومریها، در تمدن اسلامی و در کل در میان تمام تمدنهای گذشته معرفت وجود داشت، اما علم جدید فقط در سنت متافیزیک یونانی و به دنبال ظهور عقلانیت جدید، یعنی عقلانیت نیوتن، گالیله، دکارت، شپرد و کوپرنیک، پدید آمد. حال آنکه دینی که ما میفهمیم از آنِ سنت عبری ـ سامی یا به تعبیری ابراهیمی است که سنتی خاورمیانهای به شمار میآید. این سنت خاورمیانهای سنتی تاریخی در گوشهای از تاریخ جهان است. سنت متافیزیکی یونانی، به طور کلی، و عقلانیت جدید، به طور خاص، و علوم انسانی جدید، به طور اخص، با سنت عبری ـ سامی یا به تعبیری ابراهیمی تفاوتهای کاملاً آشکاری دارد. بنابراین دین و علوم انسانی جدید به دو ساحت گوناگون از آگاهیهای بشر تعلق دارند. این اتفاقی است که در دوران مدرن افتاد.

در سنتهای پیشین، نظامهای وجودشناسانه عالم را یک دست نمیدانستند، بلکه آن را سلسلهمراتبی تصور میکردند؛ عالم بالا و پایین، آسمان و زمین، عالم غیب و عالم شهادت، عالم لاهوت و عالم ناسوت و … همگی بر این نگاه وجودشناختی دلالت میکنند. در این سنتها، همانگونه که به لحاظ وجودشناسی، عالم دارای مراتب بود، آگاهیهای بشر نیز سلسله مراتب داشت و متعلقة هر آگاهی یکی از مراتب وجودشناسی بود؛ یعنی مراتب پایین آگاهی به عالم پایین تعلق میگرفت و مراتب بالای آگاهی از آنِ مراتب بالای هستی و جهان بود. بر این اساس علمی که دربارة عالم لاهوت بود در مرتبة بالای معرفت، و علمی که دربارة عالم ناسوت بود در مرتبه نازل معرفت قرار میگرفت. این گونه تعابیر در تمام سنتهای پیشین مشاهده میشود؛ برای مثال در سنت ما، علمالیقین، حقالیقین و عینالیقین به مراتب متفاوت علم اشاره میکند. در سنت افلاطون هم از دو گونه یا دو مرتبة معرفت با عنوان مرتبة حقیقی معرفت یا معرفت شاهانه، که در زبان یونانی «سوفیا» نام میگرفت، و معرفت متعارف یاد شده است. معرفت متعارف معرفتی است که دانستن و ندانستنش برای انسان چندان اهمیتی ندارد، اما معرفت حقیقی معرفتی است که شأن انسان در این جهان به بهرهمندی از آن وابسته است.

آنچه سبب میشود عدهای از علم دینی سخن بگویند، به نظر من این است که از وجود مراتب گوناگون در ساحت آزادی بشر درکی ندارند؛ یعنی آزادی با خودآگاهی دین؛ آزادی با دلآگاهی دین. اینها مراتب گوناگون معرفتاند و کسی حق ندارد احکام یک مرتبه از معرفت را به مرتبة دیگر اطلاق کند.

متأسفانه در کل تاریخ ادیان و بهویژه تاریخ اسلام، چون تئولوژی جای دین را گرفت و به تعبیر دیگر عقل دینی و نظام دینی از نظام یونانی تأثیر پذیرفت، مسیح، ارسطویی فهمیده شد. به تعبیر دیگر چون دین متافیزیکال (metaphysical) شد، فلسفهزده، یونانزده یا به تعبیر دیگر غربزده گردید. به همین خاطر مدافعان دیانت، که درواقع مدافعان نظامهای تئولوژی هستند نه دین، نظامهای تئولوژیک را جانشین دین کردند. آنها که درک و دریافتی از وجود مراتب گوناگون آگاهی ندارند، دین را با علوم جدید متعارف همسطح دیدند و درصدد ساختن علم دینی به جای علوم جدید به طور کل، یا علوم انسانی جدید به طور خاص برآمدند. درواقع طرح علوم انسانی ــ اسلامی را کسانی مطرح میکنند که درک درستی از مراتب گوناگون آگاهی ندارند. آنها، که از بالا بودن معرفت دینی صحبت میکنند، اساساً درکی از مرتبة بالای آگاهی ندارند.

نمونة واضح این بیاطلاعی از مراتب متفاوت آگاهی در طرح اسلامی کردن جامعه مشاهده میشود. این طرح که با گنجاندن دروس اسلامی در برنامههای درسی مدارس و دانشگاهها و تولید برنامههای اسلامی برای صداوسیما اجرا شد، نتیجهای نداشت؛ زیرا در آن، پارهای محفوظات که تئولوژی یا همان نظامهای کاملاً ساختهشده به دست بشر بود به نام دین و اسلامیسازی به مخاطبان القا شد. منظور از محفوظات سؤال از تاریخ تولد نادرشاه یا امام حسین(ع) است. همین مطالب تدریسشده نشان میدهد که در ساختار سیاسی و اجتماعی ما هیچ درکی از مراتب بالای آگاهی وجود ندارد و نظامهای تئولوژی جانشین دین شدهاند.

فردی که میگوید دین با علوم انسانی جدید تعارض دارد، در واقع آنها را همعرض میبیند؛ به همین دلیل میخواهد تعارض میانشان را حل کند؛ حال آنکه نسبت دین، یعنی همان حقایق ازلی، فراتاریخی و اصولی، با علم جدید نسبت هواپیما با تاکسی است. علم دینی مرتبهای از معرفت است و علوم انسانی مرتبة دیگر از آن. رشد سریع سکولاریسم ناشی از همین نافهمیهاست که در جامعه وجود دارد. ترکیب «سوفیا» یا همان حکمت با اطلاع از اینکه آب در ۱۰۰ درجه به جوش میآید، ترکیب علم حضوری با علم حصولی یا درواقع چیزی است شبیه به دایره مربع یا گچ چوبی.

در حالت سوم، نسبت میان تئولوژی با علمالنفس مطرح میشود. بیتردید هر نظام تئولوژی و الهیاتی نوعی انسانشناسی دارد. برای مثال الهیات مسیحی، یهودی و اسلامی انسانشناسی خاصی را مطرح میکنند. حال اگر منظور مدافعان طرح تولید علوم انسانی ــ اسلامی از این علوم، علوم انسانی به معنای علمالنفس و انسانشناسی خاص الهیات اسلام باشد، دیگر سخن گفتن از تأسیس معنایی ندارد؛ چون از گذشته این نوع انسانشناسی وجود داشته است. بیتردید بین دیدگاههای کلامی نظامهای گوناگون تئولوژی با علمالنفس آنها، ربط وسیعی وجود دارد؛ یعنی هر الهیات و کلامی یک محدوده معنیشناسی، وجودشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی خاص خود را دارد و اساساً سخن گفتن از اینکه میخواهیم به تأسیس علوم انسانی ــ اسلامی دست زنیم بیمعناست. این سخن درست مانند آن است که بگوییم میخواهیم فلسفة اسلامی، هنر اسلامی یا معماری اسلامی تأسیس کنیم. اما کسانی که از علوم انسانی صحبت میکنند، نمیگویند ما میخواهیم فلسفة اسلامی یا علمالنفس اسلامی تأسیس کنیم. آنها منظور دیگری دارند که با تشریح حالت چهارم از نسبتهای میان دین و علوم انسانی آشکار میگردد.

در حالت چهارم نسبت میان تئولوژی با علوم انسانی جدید در کانون توجه قرار میگیرد. وقتی از نسبت الهیات با علوم انسانی جدید صحبت میشود دو حالت پیش میآید: ۱٫ آیا الهیات میتواند از علوم جدید تأثیر پذیرد و از علوم جدید تغذیه کند؟ ۲٫ آیا علوم انسانی جدید ممکن است از الهیات تغذیه کند؟ یعنی بحث دوسویهای مطرح میشود. دربارة شکل اول، یعنی تأثیرپذیری الهیات از علوم انسانی جدید، باید گفت که این تأثیرپذیری روی داده است. اصلاً مفهوم علم کلام جدید به همین موضوع اشاره میکند و نشان میدهد که کلام گذشتگان دربردارندة موضوعات و روششناسی خاصی بوده است که دیگر نمیتوانند به پرسشهای دوران کنونی پاسخ دهند. با توجه به همین کاربرد نداشتن، گروهی به تأسیس علم کلام جدید دست زدند و کوشیدند با آن به شبهاتی پاسخ دهند که بر اساس عقلانیت جدید پدید آمده است.

اما در مورد شکل دوم، یعنی تأثیرپذیری علوم انسانی جدید از تئولوژی و الهیات و باورهای کلامی ــ اعتقادی و اینکه آیا الهیات میتواند تغذیهکنندة علوم جدید باشد باید به چند نکته توجه کرد: نکتة نخست آن است که هیچ روش معین و محدودی برای تبیین نظریهپردازی در علم وجود ندارد. اصلاً در علم از کجا آوردی مطرح نیست و هر چه میتواند سبب تئوریسازی شود. نه فقط دین، خرافیترین حرفها، خوابها، رویاها و … میتوانند سرچشمة نظریهپردازی شوند. برای نمونه یک سیب از درخت میافتد و در ذهن نیوتن سبب تئوریسازی میشود. بنابراین در اینکه الهیات بتواند سبب ظهور نظریههای جدید شود هیچ مانعی وجود ندارد، اما چنین نیست که در این تأثیرگذاری بایدی وجود داشته باشد؛ زیرا اساساً مسیر ظهور نظریهها در علم هیچ شکل خاصی ندارد. افزون بر این، منشأ بودن الهیات برای ظهور نظریههای جدید، هیچ نوع ارزشی برای الهیات ایجاد نمیکند؛ چون خرافیترین حرفها هم میتوانند سبب ظهور نظریهها شوند.

درواقع مهم نیست که نظریه از کجا سرچشمه گرفته، بلکه باید با روشهایی که در ساختار علمی پذیرفتهشده است وفق کند. آنچه اهمیت دارد علمی بودن یک نظریه است که در این مرحله دربارة آن قضاوت میشود.

بنابراین نمیتوان به نام علم دینی گفت الهیات باید منبع نظریهپردازی ما باشد. اساساً چنین بایدی وجود ندارد.

علوم انسانی ـ اسلامی اساساً مفهومی متناقض است. همانگونه که گفته شد، منظور از تأسیس علوم انسانی اسلامی علوم کلامی فقه، یا فلسفة اسلامی نیست؛ زیرا با توجه به سابقة حضور آنها عبارت «تأسیس» معنایی نخواهد داشت، اما اگر منظور از آن علوم انسانی جدید اسلامی، مثل جامعهشناسی اسلامی یا روانشناسی اسلامی باشد ازآنرو متناقض مینماید که علوم انسانی جدید عمدتاً تجربی ــ به معنای «اکسپِریمت» (experiment) ــ هستند، اما اسلام امری غیرتجربی است؛ هیچ کس بر اساس تجربه اسلام را قبول یا رد نمیکند؛ بنابراین علوم انسانی ــ اسلامی به معنایی علوم تجربی ـ غیرتجربی است. علوم جدید انتقادی است، اما اسلام انتقادی نیست؛ بنابراین علوم انسانی ــ اسلامی به معنای علوم انتقادی ــ غیرانتقادی است. علوم نسبی است، اما اسلام نسبی نیست؛ بنابراین علوم انسانی ــ اسلامی به معنای علوم نسبی ـ مطلق است. علوم سکولار و بشری است، اما اسلام امری الهی و قدسی است؛ بنابراین علوم انسانی ــ اسلامی به معنای علوم سکولار ـ مقدس است؛ یعنی علوم مقدس ــ نامقدس. علوم ظن وگمان است، اما اسلام مبتنی بر یقین است؛ بنابراین علوم انسانی ــ اسلامی به معنای علم ظنی ـ یقینی و تغییرپذیر ـ تغییرناپذیر است. همة این معناها با هم متناقضاند و چنین ترکیبی، هم علم را نابود میکند و هم چیزی از دین باقی نمیگذارد؛ چون در آن مرتبهای از آگاهی به مرتبهای دیگر تبدیل میشود. این آش شلهقلمکار بحرانهای فرهنگی ما را نه تنها حل نمیکند، بلکه صدچندان خواهد کرد.

بحث علم دینی صرفاً دلایل معرفتشناختی ندارد، بلکه دلایل تاریخی، اجتماعی هم دارد.

یکی از این دلایل بحران فروپاشی عالم سنتی به دلیل قدرت روزافزون عالم مدرن و پسامدرن است. از زمانی که جامعة ما با عالم غرب مواجه شد، یعنی در حدود دو، سه قرن پیش که پرتغالیها به خلیج فارس آمدند و صدای اولین شلیک توپها شنیده شد، ایوان عالم سنتی ما ترک برداشت و امروز برج و باروهای ستبر باورهای سنتی و عالم سنتی ما با صدای هولناک و وحشتناکی فرو میریزد و همین مسئله باعث شده است جامعة ما جهتگیری شدیداً سکولاریستی پیدا کند؛ بهویژه نسل جوان جامعه، که مشابه آن در جاهای دیگر جهان در دو قرن اخیر به ندرت یافت میشود. جهتگیری سکولار، که در دورة اخیر هر روز شدت بیشتری به خود گرفته است، در هیچ دورة تاریخی روی نداده است. حال برای رهایی از این وضعیت و حل بحرانهای یادشده با تکیه بر کلام جدید طرح علم دینی و علوم انسانی ـ اسلامی مطرح شده است.

دلیل دوم گرایشهای سیاسی و ایدئولوژیک است. نقادان علوم انسانی جدید و سنتگرایان ما که با این علوم مخالفت میکنند معتقدند در غرب، دانش با قدرت پیوند خورده است ــ آنچنان که فوکو به ما نشان داد ــ و مدرنیتة غربی به واسطة دانشی که دارد فقط دانش عرضه نمیکند، بلکه قدرت هم تولید میکند و پیکرة خودش را حفظ مینماید. درواقع گرچه پیروان علوم انسانی ــ اسلامی در موضع مخالفت با غرباند، منطقشان با منطق غرب تفاوتی ندارد؛ زیرا در این سوی عالم، یعنی در ایران، هم دانش و علوم انسانی و فرهنگ، درست مثل غرب، به قدرت و سیاست آلوده شده است.


منبع: ماهنامه زمانه شماره 29 و 30

ارسال نظر