«امیر قربانی عظمی» طی مقاله ای که در اختیار گروه راهبرد خبرگزاری دانا قرار داده است، به واکاوی اندیشه های جلال آل احمد پرداخته است. این مقاله از نظرتان می گذرد:
«جهان اجتماع و انسان، جهانی ذاتا بیشکل و بیمعنی است و به وسیله گفتمانهای مسلط هر عصری، معنا و شکلی خاص میگیرد و محدود و محصور میشود. به سخن دیگر، اجتماع و انسان به طور بالقوه قابل ظهور در اشکال گوناگونی است و گفتمان مسلط در هر دوره، به تحقق و ظهور متعین یکی از آن اشکال میانجامد... گفتمان همچون قدرت اجتماعی عمل میکند و انسان را به زیر سلطه درمیآورد. گفتمان به عنوان قدرت، در هر زمینهای چیزهایی را حفظ و چیزهایی دیگر را حذف میکند... اپیستمه، پیش زمینه فکری ناخودآگاه همه اندیشمندان یک عصر و یا همان ناخودآگاه معرفت در هر دوران است. به سخن دیگر، اپیستمه، صورت بندی کلی آن روابط ساختاری و ساختمندی است که شیوه ظهور گفتمانهای علمی در هر عصری را تعیین می کند؛ یعنی چیزی است که تعیین می کند که چه میتوان گفت و چه نمیتوان گفت. بدین سان، اپیستمه بر سوژه انسانی مقدم است و شکل خاص اندیشه و کردار وی را تعیین میکند... در هر فرهنگی، در زمانه معین، همیشه یک اپیستمه یا بنیان معرفتی وجود دارد که شرایط امکان هر گونه دانش را تعیین میکند... اپیستمه شکلی از دانش نیست، بلکه کلیت روابطی است که در دوره مفروض میان علوم وجود دارد....» (میشل فوکو- نظم اشیا)
***
1)
جلال آلاحمد فرزند یک خانواده روحانی بود. در سن 20 سالگی به نجف رفت و تقریبا به عالم دین تبدیل شد، اما به تهران بازگشت و مدتی کوتاه را در فعالیتهای اسلامی گذراند. سپس به حلقه احمد کسروی پیوست و سرانجام، در 23 سالگی، به عضویت حزب توده درآمد. آلاحمد از چهرههای برجسته انشعاب حزب توده در سال 1326 بود و بعدا به سازمانهای مصدقی حزب زحمتکشان و نیروی سوم، به رهبری خلیل ملکی پیوست. اما پس از کودتای 1332 به بیان خود فعالیت سیاسی را کنار میگذارد و به فعالیت فکری و فرهنگی میپردازد. هر چند که تا پایان عمر در وضعیتی متناقض زیست: او از طرفی اعلام «مسئولیت» میکند و از سوی دیگر از سیاست تبری میجوید و نمیخواهد دنیا را تغییر دهد.
آلاحمد در این سالها نویسنده داستانهای کوتاه، رماننویس، مقالهنویس، نقاد اجتماعی، مترجم ادبیات فرانسه و بالاخره یک فعال سیاسی-اجتماعی است. دید و بازدید، از رنجی که میبریم، سه تار، زن زیادی، سرگذشت کندوها، مدیر مدرسه، نون والقلم، نفرین زمین، پنج داستان و سنگی بر گوری آثار آلاحمد در حوزه قصه و داستان است. تکنگاری و سفرنامهنویسی وی در اورازان، تاتنشینهای بلوک زهرا، جزیره خارک: در یتیم خلیج فارس، خسی در میقات و ولایت اسرائیل تبلور مییابد. آلاحمد همچنین قمارباز داستایوفسکی، بیگانه و سوء تفاهم آلبر کامو، دستهای آلوده سارتر، بازگشت از شوروی و مائدههای زمینی آندره ژید، کرگدن و تشنگی و گشنگی اوژن یونسکو، عبور از خط یونگر و چهل طوطی را (در مواردی به شکلی مشترک با مترجمی دیگر) به فارسی ترجمه کرد. آلاحمد مفاهیم مورد نظرش را گاه در شکل قصهها و داستانهایش و زمانی در ترجمههایش و در برههای با سفرهنامهها و تکنگاریهایش به خواننده انتقال میدهد. با این وجود مقالاتی که وی به رشته تحریر در میآورد واجد صریحترین و عریانترین اندیشههای نویسنده است و از آن جمله است: هفت مقاله، سه مقاله دیگر، غربزدگی، کارنامه سه ساله، ارزیابی شتابزده، یک چاه و دو چاله، خدمت و خیانت روشنفکران. در میان آثار جلالآلاحمد اما «غربزدگی» حکایتی دیگر دارد، «غربزدگی» به «گفتمان» مبدل گشت.
2)
«این که امروز همگی از زن و مرد از کهتر و مهتر دیده بر اروپا باز کردهاند و از رخت پوشیدن گرفته تا خوراک خوردن، در سراسر عادات و اخلاق پیروی از اروپائیان میکنند و آمیزش با اروپائیان را فخر دانسته هر که را به عادات آنان بیشتر آگاه است بهتر و برتر از دیگران میشمارند و هر زمان سخنی از یک اروپایی پیدا کرده دنبال آن را میگیرند... و برخی بیشرمان پیشرفت علوم غرب را بهانه ساخته بر شرقیان ریشخند و سرکوفت دریغ نمیسازند، همه اینها نشانه آن درد اروپاییگری است.» در این سخنان از دردی با عنوان «اروپاییگری» یاد میشود و تشخیصگر این درد، احمد کسروی است. روشنفکران نسل دوم ایران در روزگار بعد از انقلاب مشروطه در چنبره پیچیدگیهایی گرفتار میآیند که بخشی از آن محصول اندیشههای نسل اول بوده اما از سوی دیگر خود همت لازم برای رفع پیچیدگیهای آن به عمل نیاوردهاند. روشنفکران این دوره بدون این که قادر باشند مشکلات اندیشهورزان سلف خود را حل نمایند و به درک منسجم و کاملتر از از اندیشههای مدرن دست یابند با تقلیل بخشیدن مدرنیته سیاسی به مدرنیزاسیون و ایدئولوژیک نمودن تاریخ رویهای را بنا مینهند که به شدت جامعه و نسل بعد از خود را متاثر مینماید.
آنها با تفسیری ایدئولوژیک و تک ساحتی از مدرنیته و تاریخ، علاوه بر آن که در تنگنایی گرفتار میشوند، در شکلدهی به گفتمان ضد مدرن پس از خود نیز موثرند.
بحرانهای جهانی پس از جنگ جهانی اول و آغاز تردید در نظام های سیاسی حاکم در غرب و بحرانهای اجتماعی، اخلاقی و اقتصادی پس از جنگ و طرح اندیشههای نقادانه نسبت به بنیادهای مدرنیته که برخی نیز جنبههای شالوده شکنانه داشت، جامعه ایرانی را تحت تاثیر قرار داد. در چنین فضایی است که کسروی با رویگردانی از تکنولوژی با حسی نوستالژیک، وضعیت شرق را به دلیل بیبهره بودن از ماشین، برتر از اروپا تصور میکند: « آن گونه تقسیم کارها که پیش از پیدایش ماشین در همه جا بوده و اکنون در بیشتر شهرهای آسیا هست سودهای بسیاری دربردارد، سودهایی که جز با خود آن ترتیب یا چیز دیگری به دست نخواهد آمد. در آن تقسیم، پتیاره بیکاری نیست و هر کس به اندازه جربزهای که دارد و به قدر کوششی که میکند بهره مییابد. توانگر و بیچیز هر دو هست و بیچیزان ناچار ازروزگار خود ناخشنود هستند ولی بیگانگی و دشمنی میانه دو دسته نیست و برادرانه با هم زیست میکنند.»
وی تقلید از غرب را به مثابه دنبالهروی از کاروانی میداند که خود در لجنزاری گیر کرده و نمیتواند از آن خارج شود و از این منظر به نقد پدیدهای میپردازد به نام «اروپاییگرایی» که بعدها در گفتمان جلال آل احمد به «غربزدگی» مشهور میشود. در این شرایط است که نگاه کسروی به گفتمان «نگرش به خود» معطوف میشود و با رویکرد ذاتپندارانه میگوید: « باید چشم از اروپا باز دوخت و به زندگانی کهن شرقی بازگشت.»
3)
در روزگاری که گفتمان «غربزدگی» نضج میگرفت و هواداران پرشوری را پیرامون خود میدید، سید حسن تقیزاده به سبب عمر طولانیاش مجال اندیشه و بازبینی افکارش را مییابد. وی در سالهای پایانی دهه سی و آغازین دهه چهل یعنی در سالهایی که گفتمان غربزدگی و نقد و نفی غرب در حال تبدیل شدن به گفتمان غالب جامعه روشنفکری است از اندیشهای میگوید که خلاف آمد ایام است و مجالی برای طرح نمییابد: «چنان که اغلب میدانند اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را چهل سال قبل بیپروا انداختم که با مقتضیات آن عصر شاید تندروی شمرده میشد... و چون این عقیده قدری افراطی دانسته شد و در تاریخ زندگی من مانده، اگر توضیح و تصحیحی لازم داشته باشد البته بهتر است خودم قبل از خاتمه حیات... بیان و توضیح کنم... منظور من از تمدنی که غایت آمال ما باید باشد تنها با موادی اکثریت مردم و فراگرفتن مبادی علوم یا تبدیل عادات و لباس و وضع معیشت ظاهری آنها به آداب و عادات مغربی نیست بلکه روح تمدن و فهم و پختگی و رشد اجتماعی و روح تاهل و آزادمنشی و آزاده فکری و مخصوصا خلاص از تعصبات افراطی و متانت فکری و وطن دوستی محکم ولی معتدل و شهامت و فداکاری در راه عقاید خود است که هنوز به این مرحله نزدیک نشدهایم.» (سخنرانی در باشگاه معلمین-1339)
4)
تعبیری که آلاحمد (به جای تعریف) از غربزدگی ارائه میدهد چنین است: «مجموعه عوارض که در زندگی و فرهنگ و تمدن و روش اندیشه مردمان نقطهای از عالم حادث شده است، بیهیچ سنتی به عنوان تکیهگاهی و بیهیچ تداومی در تاریخ و بیهیچ مدرج تحول یابندهای، بلکه فقط به عنوان سوغات ماشین، و روشن است اگر پس از این تعبیر گفته شود که ما یکی از این مردمانیم.» در نگاه آلاحمد، غربزدگی ویژگی دورانی از تاریخ ایرانیان است که هنوز به ماشین دست نیافته و چیزی از «رمز سازمان آن و ساختمان آن» نمیدانند، «به مقدمات ماشین، یعنی به علوم جدید و تکنولوژی» آشنا نشدهاند و سرانجام «به جبر بازار و اقتصاد و رفت و آمد نفت، ناچار از خریدن و مصرف کردن» ماشین هستند.
آلاحمد سپس از چگونگی پیدایش دوران غربزدگی پرسش میکند و میافزاید: «چه شد که در انصراف کامل ما از تحول و تکامل ماشین- دیگران ساختند و پرداختند و آمدند و رسیدند و ما وقتی بیدار شدیم که هر دکل نفت، میخی بود در این حوالی فرورفته؟ چه شد که غربزده شدیم؟»
تصویری که آلاحمد از غرب نیز به دست میدهد از برداشتی مطلقانگارانه و البته غیرواقعی حکایت میکند که اگر به داوری ناصواب منتهی شود، جای شگفتی ندارد. آلاحمد بر این نظر است که: « آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سالهاست که از فراز عرش بورسها و بانکها کوس لمنالملکی میزند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنتها و ایدئولوژیها میخندد. بله این چنین بود که مشروطه به عنوان پیشقراول ماشین، روحانیت را کوبید....»
وضع فکری آلاحمد در برابر «ماشین» مبهم، پرتضاد، و نامفهوم است. او یکجا ورود ماشین را علت همه بدبختیهای ما میداند و جای دیگر از این شکوه میکند که ما هنوز ماشینی نشدهایم. جای دیگر مشروطیت را میکوبد که میخواست «ماشین» را وارد کند و «مشروعه» را میستاید که مخالف «ماشین» بود.
ذهنهای مطلق اندیش و واقعیتگریز، از مشاهده تنوع و تکثردینی، سنتی، فرهنگی، قومی، نژادی و زبانی در جوامع بشری ناتواناند و برای نمونه، به جای درک واقعیتهای مغرب زمین، ناگزیر به خیالپردازی و اسطورهسازی پناه بردهاند. مقدمهچینی نادرست از جایگاه و ساختار تکنیک در اروپا، به این نتیجهگیری کاذب میانجامد که چون از یکسو در غرب خدایی تازه به نام تکنیک، خدا را از صحنه خارج کرده و به جای وی نشسته و در همه جا و در برابر همه کس و همه چیز، فعال مایشاء گشته و از سوی دیگر، چون مشروطه سوغات چنین تمدنی است، پس به عنوان «پیشقراول ماشین» در ایران، به جنگ دین و روحانیت برخاسته است.
5)
از آنجا که آلاحمد در صدد تبیین پدیده غربزدگی در ایران بود، به ناگزیر باید در شناخت غرب نیز اهتمام میورزید و به حوزه غربشناسی نیز وارد میشد. آنچه آلاحمد در باب شناخت اندیشه، ساختارهای اجتماعی و سیاسی و اهداف غربیان به قلم آورده، در بیشتر موارد فاقد هر گونه ماخذی است و صرفا به صورت جملههایی توصیفی ارائه شده است: « احزاب در یک اجتماع دموکرات غرب، منبرهایی هستند برای ارضای عواطف مالیخولیایی آدمهای نامتعادل و بیمارگونه –از نظر روحی- که به صف کشیده شدن روزانه پای ماشین و سر ساعت برخاستن و سر کار به موقع رسیدن و تراموای را از دست ندادن، فرصت هر نوع تظاهر اراده فردی را از آنان گرفته است.» در حالی که برپایی احزاب و سازمانهای غیردولتی، که به مثابه نهادهایی واسط میان مردم و قدرت سیاسی حاکم ایفای نقش میکنند، بارزترین دلیل تبلور فردیت افراد در غرب است.
از دیگر سو گزینش منابع خارجی وی برای شناخت فرهنگ و تمدن غربی، آگاهانه و از سر مطالعه و تامل بوده است و آیا در فهم و ارزیابی همهجانبه و واقعگرایانه غرب، اطلاعات لازم را در اختیار وی نهاده است؟ تعلق خاطر آلاحمد به سارتر و کامو و مانند آنان، هر دستاوردی که به همراه داشته، کمک شایانی به وی در فهم فرهنگ و تمدن غربی نکرده است. آلاحمد میبایست بیش و پیش از خواندن چند رمان از سارتر و کامو و ژید و یونسکو، از استادان فلسفه، اندیشههای فیلسوفانی چون دکارت، لاک، روسو، کانت، هگل، نیچه و میل را فرا میگرفت تا به مبادی و مبانی اندیشههای نوین غربی، ماهیت و صورت تجدد و کارکردهای نقد فلسفی آگاهی مییافت. کارنامه آلاحمد نشان میدهد که حتی رویکرد او به سارتر، نه سارتر فیلسوف اگزیستانسیالیست، بلکه سارتر ادیب، داستانپرداز و البته چپگرا و معترض بوده است. آلاحمد نخواسته یا نتوانسته بود با سارتر اندیشهور و فیلسوف ارتباط برقرار کند.
سارتر معترض، کاموی معترض، ژید معترض و راسل معترض، برای آلاحمد دارای اهمیت درجه اول بوده است، فارغ از این که بنمایه اعتراضها و جدالهای آنان تا چه اندازه با مسائل و مشکلات اساسی جامعه ایران در دهه 1340 ارتباط و مناسبت داشته باشد.
6)
آلاحمد در خطابهای که در سال 1344 در دانشگاه هاروارد ایراد کرد رابطه میان کشورهای تولید کننده و مصرف کننده صنعت و فنآوری را در «حدود رابطه ارباب وبنده» خواند و عوارض این رابطه خاص را «غربزدگی» نامید.
توصیف رابطه میان کشورهای صنعتی تولید کننده و کشورهای مصرف کننده به «رابطه ارباب و بنده» بازتاب اندیشهای مطلقگرا و واقعیتگریز است. رابطه اقتصادی میان این دو گروه لزوما رابطه غالب و مغلوب و مسلط و تحت سلطه نیست و بسا که رابطه کشور صنعتی با یک کشور کم رشد معین رابطه عادلانه باشد. (که عوامل سیاسی مشروط کننده آنند.)
همین دو گرایی (ثنویت) آلاحمد سبب شده است که جهان را دوگانه ببیند: «یکی در جهت ساختن و پرداختن و صادر کردن ماشین، و دیگری در جهت مصرف کردن و فرسوده کردن و وارد کردن آن.»
او صحنه این جدال را سراسر دنیا میدانست و جنگافزارهای این معرکه را افزون بر «تانک و توپ و بمبافکن و موشکانداز»، «یونسکو»، «اف،آ،او»، «سازمان ملل»، «آکافه» و دیگر موسسات مثلا بینالمللی که ظاهرا همگانی و دنیایی است، اما در واقع امر، گول زنکهای غربی است که در لباس تازه به استعمار آن دنیای دوم برود، میشناخت و معرفی میکرد. دوگرایی (ثنویت)، نگاه وی را شتابآلود، سیاستزده و غیر دقیق کرده و سرانجام او را به برداشتی نادرست از پدیدهها سوق داده است.
از دیگر سو همه مشکل را به این گونه رابطه فروکاستن، فقط یک روی سکه را دیدن است. پیامدهای منفی و غیرعادلانه رفتار استعمارگران را در کانون مسئله غربزدگی برجسته کردن و مشکلات خانه و اهالی آن را بدون ریشهیابی علمی به «حساب خارجی» یا «دشمن بیرونی» نوشتن، در واقع فرار از واقعیت و پناه بردن به خیالات است.
7)
آلاحمد برون رفت از وضعیت غربزدگی را در شیشه کردن جان دیو ماشین میبیند. به باور وی، آن را به اختیار خویش درآوردن است. همچون چارپایی از آن بار کشیدن است. طبیعی است که ماشین برای ما سکوی پرشی است تا بر روی آن بایستیم و به قدرت فنری آن هر چه دورتر بپریم. باید ماشین را ساخت و داشت، اما در بندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همه خلق گذاشتن.
آلاحمد بر این باور است که برای به خدمت گرفتن ماشین (برخورداری از امکانات تولید صنعتی و فنآوری)، نخست باید از «اقتصاد مستقل» آغاز کنیم و به دنبال آن «آموزشی و کلاسی و روشی» و سپس ایجاد تاسیسات تولید فلزات و تربیت کارگران متخصص و تاسیس کارخانه برای تبدیل فلزات به تولیدات صنعتی، و سرانجام ارائه آنها به مردم از طریق «بازاری از شهرها و دهات.»
چارهجویی آلاحمد از حد توصیههای کلی فراتر نمیرود. او بدون تامل جدی در فراهم ساختن مقدمات و پیشزمینههای فرایند صنعتی شدن، بلادرنگ از اقتصاد مستقل، آموزش و روش و ایجاد ساختارهای صنعتی و بازار فروش تولیدات فنی سخن میگوید.
علتیابی آلاحمد در این زمینه رعب از ماشین، بلای نفت، بدون پیشینه بودن صنعت در ایران، واردات ماشین و مهندس و کارگر و این که ما خریدار تولیدات صنعتی غرب هستیم، میباشد. وی با وانهادن شالودههای نظری توسعه، خود را با ظواهر و عوارض آن سرگرم کرده بود
8)
هر گفتمانی به عنوان قدرت، چیزهایی را که غیر خویش میبیند، حذف میکند و گفتمان «غربزدگی» نیز چنین کرد. در زمانه استیلای همهگیر گفتمان «غربزدگی» سخنان بسیاری شنیده نشد. در آن روزگار ابوالحسن نجفی، منتقد ادبی، با اشاره به این سخن سارتر که «... در برابر کودکی که از گرسنگی میمیرد، رمان تهوع وزنی ندارد...» (گفتوگو با روزنامه لوموند در سال 1964 ) چنین میگوید:
«... چه آسان میتوان خوانندگان را با کلمات دهنپرکن مجذوب و ماخوذ کرد ( آن هم از طرف کسی مانند سارتر که در سراسر زندگیاش با فریب و تحمیق مبارزه کرده است، فیلسوفی که در آثارش هیچگاه جانب منطق و تعقل و استدلال را فرونگذاشته است): کتاب تهوع در یک طرف و مرگ کودک گرسنه در طرف دیگر، و مسلم است که مخاطب بیتامل و تعمق جانب دو میلیارد گرسنه را میگیرد، و چه آسان میتوان این سخن را، بینیاز استدلال پذیرفت، خاصه در محیط کنونی ایران، که نویسندگانش به جای کوشش و پژوهش در جستن راههای تازه خوشتر دارند که از راههای کوبیده و آزموده بروند. و چه راهی کوبیدهتر و آزمودهتر از راه سیاست؟ مبارزه طبقاتی، مظالم اجتماعی، استعمار سیاه، فشار جوامع صنعتی بر جوامع عقبافتاده: مضامینی حاضر و آماده منتظر نویسندگان در مضیقه مطلب... آری، این است تصویری که ما از مسئولیت نویسنده در این زمان داریم. و معلوم است که چرا با همه نیرو، سنگ «ادبیات در خدمت جامعه» را بر سینه میزنیم و احیانا اگر کسی جرات کند و به زبان آورد که کار ادبیات جدیتر از اینهاست و «شعار» از «شعر» جداست و هنر مانند علم، مانند ادراک، مانند هر گونه فعالیت ذهن که با واقعیت در کشاکش است احتیاج به پژوهش و کوشش و کشف صورتها و قالبهای تازه دارد، باز هم کار ما ساده است: به آسانی و بیاقامه دلیل میتوانیم او را به «هنر برای هنر» یا پیروی از «پوچپرستی» و «نیستگرایی» غربی کنیم و نظر قاطبه خوانندگان را با خود هموار سازیم. مگر نه آن که خواننده هم از کار تازه، یعنی کار دشوار، میرمد و بهتر میپسندد که که همان خواندهها دانستهها را بار دیگر و بارهای دیگر برای او تکرار کنند؟» (جنگ اصفهان، دفتر هفتم)
9)
آلاحمد در مورد چگونگی اخذ دانش و فنآوری غربی، این گونه برای ایرانیان ارائه طریق میکند: « از غرب یک مقدار چیزها ما لازم داریم بگیریم. اما نه همه چیز را. از غرب یا در غرب ما در جستوجوی تکنولوژی هستیم. این را وارد میکنیم. عملش را هم ازش میآموزیم. گر چه غربی نیست و دنیایی است، اما دیگر علوم انسانی را نه. علوم انسانی، یعنی از ادبیات بگیر تا تاریخ و اقتصاد و حقوق. اینها را من خودم دارم و بلدم. روش علمی را میشود از کسی که بلد است، آموخت، اما موضوع علوم انسانی را من خودم دارم....»
در حالی که آلاحمد به عنوان «روشنفکر» تعلق به بنیاد فکری دنیای امروز پیدا کردهاند، یعنی در بن، تعلق به همان چیزی پیدا کردهاند که در ظاهر به نام «غرب» نفی میکند و میخواهد از آن بگریزد. یعنی قیام او ضد وضع موجود به نام همان ارزشهایی است که دستاورد تمدن مدرن است و خواهان آن چیزی هستند که در واقع همان آرمانشهر روشنفکرانه جهان کنونی است و از درون ایدئولوژیهای مدرن درمیآید. برای آلاحمد دین وسیله انگیزش سیاسی است در جهت آرمانشهر این جهانی.
به عبارت دیگر «غربزدگی» نمونه اندیشه روشنفکرانهای است که ادامه پروژه روشنفکری در غرب است و ناشی از نشت و نفوذ ایدئولوژیهای مدرن به جهان غیرغربی، اما از جهت فکری نمیتواند به بنیاد فلسفی و نظری غرب برود. این نحوه تفکر گرفتار دور باطل است؛ زیرا در باطن چیزی را میخواهد که در ظاهر نفی میکند و به عکس. در حالی که خود را از آن بر حذر میدارد به سویش میشتابد. در نتیجه، به علت این ابهام و تاریکی اساسی در فکر راهی به پیش ندارد و روشنگر چیزی نیست، اگر چه در میدان عمل شعار و جنگ سیاسی سلاحی موثر باشد.
10)
ارزش طرح «غربزدگی» آلاحمد از یک محرک اندیشه بیشتر نیست و کاری است انجام نیافته، ولی قالبی است که ارزش بسیاری حرفها و تعمقها را دارد.
برداشت آلاحمد در غربزدگی آنجا که با واقعیت ملموس سروکار دارد درست و دقیق و شجاعانه است (صرف نظر از راه حلهایی که ارائه میکند) و آنجا که به کلیت امورتاریخی و اجتماعی میپردازد، خیالپردازانه و پرتناقض و احساساتی است و در مقابل دید و برداشت را سپر کمبود دانش تاریخی خود ساخته است. بررسیهای تاریخی او چنان است که به نتایج موضعی خاص مد نظر خویش برسد. شکسته نفسیها را سپری میسازد و عذر موجهی برای ادعاهای بزرگ.
در «غربزدگی» ذهنی متلاطم دست به کاری زده است که ابزارهای آن را در اختیار نداشت. غربزدگی او حاصل آشنایی سطحی و اندک با مواریث علمی و فلسفی و روششناختی غربی است
از آنجا که غربشناسی آلاحمد، بهرهای از نگرش فلسفی-تاریخی و علمی و بیطرفی دانشورانه نداشت و از سیاستزدگی و چپزدگی رنج میبرد، نتوانست در ذهن و زبان آلاحمد، جایگاهی مناسب برای تبیین وضع ما در برابر غرب فراهم آورد.
آلاحمد آن بنیاد تئوریکی که ذهنها را همچون یک جهان بینی به کار آید، فراهم نکرد. که او همواره از تفکر تئوریک وحشتی خاص دارد و همواره به محسوس و ملموس عنایت میکند و هرجا که در نوشتههایش اشارات تئوریک یافت میشود فقط تنها همان اشاره است و غالبا با کنایهای طنزآمیز و حاکی از عدم اعتماد به گفتار.
***
جسارت و همت شرط لازماند، اما نه کافی. جسارت و پرشذهنی تنها وقتی ستودنی است که مایه کافی نیز در پشت سر داشته باشد و الا به صرف جسارت خیلی حرفها میتوان زد. صرف «آنارشیست»بازی تنها مایه شهرت تواند بود، نه ارزش و نه اثر.
درک واقعبینانه، همهجانبه و روشمند شالودهها و پیشزمینههای فکری و نظری غرب، به ویژه از دوران نوزایی و روشنگری تا نیمه دوم قرن بیستم چاره ساز است.
ما به این نیازمندیم که میراث فرهنگی و فلسفه و علم غربی را آنقدر وارد کنیم و آنقدر به آن آشنا شویم که به صورت بومی درآید و آنگاه آن را به معیارها و محکهای تازه بسنجیم و دور ریختنیهایش را دور بریزیم.
آنچه ما بدان نیازمندیم تفکر منظم تئوریک و فلسفی است که همچون سلاحی و متری و معیاری ما را به کار آید برای ارزیابی آنچه در دور و بر ما در قالب ملی یا در مقیاس جهانی میگذرد.