گروه راهبرد خبرگزاری دانا (داناخبر) - رسول جعفریان*: فرصتی دست داد تا به مناسبت روز پژوهش در دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده الهیات، در خدمت شماری از اساتید و دانشجویان باشم.
آنچه در پی می آید خلاصه ای از سخنرانی ایراد شده توسط این بنده خدا تحت عنوان موانع پژوهش در تمدن اسلامی است:
سالهاست که خواسته یا خواسته، به مناسبت تدریس درس فرهنگ و تمدن اسلامی، این پرسش برای بنده مطرح بوده است که چرا ما نتوانستیم یک انقلاب علمی تمام عیار در تمدن اسلامی، داشته باشیم. از نظر زمانی، مقصودم، نبود یک انقلاب علمی در بهترین قرنهای تمدن اسلامی، یعنی قرن سوم و چهارم است. و اما از نظر انقلاب علمی، تقریبا همان مفهومی را که تامس کوهن در کتاب ساختار انقلاب های علمی مراد کرده، منظور دارم. البته کوهن، بیشتر به علم به معنای علوم تجربی و به اصطلاح ساینس می اندیشد، اما حقیقت آن است که نه فقط در آنها، بلکه در بخش های دیگر هم تقریبا به همین شکل راه را ادامه داده ایم بدون آن که بستر یک انقلاب علمی را که حاصلش تاسیس یک تمدن اصیل مبتنی بر علمی دقیق باشد، فراهم سازیم.
یک نکته مهم این است که طی دهه های گذشته، میان دو قضاوت متعارض گرفتار آمده ایم. یکی ستایش از گذشته مان هست که سعی کرده ایم خودمان بسیار مهم و بزرگ جلوه دهیم، کاری که مرتب عده ای در بوق و کرنا می کنند، و دیگر، عقب افتادگی شگفت ما برابر تمدن غربی و با شاخص های تمدن روز در میان بشر که از آن هم خیلی گزارش داریم و به رغم همه تلاشها برای انکار آن توسط عده ای، به دلیل جذابیت و سرعت و دقتی که در این تمدن جدید هست قادر به انکار این عقب ماندگی نبوده ایم.
رفت و برگشت بین این دو قضاوت مهم است. اما به هر حال، و صرف نظر از همه بحث های فلسفی ـ فردیدی یا غیر آن، حس می کنیم که حتی در اوج تمدن اسلامی با همه برتری هایی که بوده، چیزی به نام انقلاب علمی نبوده است.
مسلما این به معنای تحقیر داشت ها نیست که کسانی چنین تصور کرده اند، بحث بر سر این است که به هر حال، آن اتفاقی که باید برای یک تحول عمیق می افتاد نیفتاد. علت این امر چه بوده است؟ تحولی و انقلابی که بتواند در یک زمان نسبتا کوتاه، تحولی بزرگ پدید آورد.
فکر کردن در این باره، به نفع ماست، ما به هر حال، جزیی از تمدن بشری هستیم و نمی توانیم حساب خودمان را از آن جدا کنیم. حتی تصور این را هم نباید بکنیم که خودمان به تنهایی می توانیم یک دنیای تازه ای از تمدن که جنبه جهانی داشته باشد بیافرینیم. این که مربوط به آینده است، اما نسبت به گذشته که بی ارتباط با آینده ما هم نیست، باید فکر کنیم که چرا پیشتازی در تحول در حد کلان و یک انقلاب برای ما رخ نداده است؟
شرح این مطلب از دیدگاه کوهن، بر محور شناخت پارادایم ها، علت نهادینه شدن آنها، عدم تغییر از داشت های قدیم به سمت داشت های جدید و نبودن یک بحران جدی در باره آن از نظر پرسشهای تازه و پاسخ های مربوطه است.
این رویه البته مهم است و لازم است به صورت کلی به آن توجه شود. شاید نقاط ضعفی داشته باشد، اما به هر حال، اگر یک انقلاب اجتماعی، در اثر انباشته شدن بحران پدید می آید، بحران در سرمایه ها، کاهش سرانه درآمد، فقر و بیکاری، پاسخ ندادن به نیازهای جامعه، قانع نکردن مردم، بازی کردن با آنها، مشکلات فرهنگی و... در حوزه علم هم وقتی بحران نباشد، یعنی این که پاسخ های تازه برای پرسشهای کهن متناسب نباشد، و اوضاع به گونه ای باشد که ما به همان داشت های قدیمی قانع باشیم و با همان ها همه شرایط خود را توجیه کنیم، طبعا بحرانی که مقدمه یک انقلاب باشد در کار نخواهد بود.
البته این بحران، می تواند عوامل مختلفی داشته باشد. یک کشف جدید، ساختن یک ابزار تازه، دریافت کشفی گردش خون یا میکروب یا ساختن قطب نما یا تلسکوب و ... و به دنبال آن تردید درگذشته، توسعه سوالات و... به هر چیزی که بنیاد یک علم مادر را در هم ریزید و پس از آن باقی علوم هم بالتبع تغییر جدی را شروع کند.
پرسش ما این است که چرا این بحران در تمدن اسلامی پدید نیامد و ما به پرسشها و پاسخ هایی که در حوزه فیزیک و متافیزیک از ارسطو رسیده بود، یا از بقراط و جالینوس در طب یا از بطلمیوس در نجوم قانع شدیم؟ جالب است که حتی برای راه دادن همین علوم یونانی هم به تمدن اسلامی هم با کلی دردسر روبرو بودیم و هنگامی هم که پذیرفتیم، برای مقبول کردن آن میان عامه، رنگ تقدس به آن دادیم و آن را ارث پدری به حساب آورده، گاه ارسطو و افلاطون را پیغمبر هم خطاب کردیم. چندی نگذشت که این سرمایه را به صورت درسی درآوردیم و بر سر کان یکون آن به جان هم افتاده صدها شرح و حاشیه نوشتیم و نتوانستیم از آنها هم عبور کنیم. تازه اینها برای کسانی بود که به این تمدن نیم نگاه مادی داشتند، بسیاری که همه اینها را کفر و زندقه می دانستند و هنوز هم می دانند، حتی اگر بر زبان نیاورند.
یک جای کار ما باید ایراد داشته باشد که نتوانستیم چنین بحرانی را پدید آوریم، یا اگر هست، آن را به هم تفهیم کنیم و بگوییم که این پاسخها، مشکلات علمی ما را حل نمی کند و باید دنبال پاسخ های تازه ای بود.
یکی از مهم ترین نقاط ضعف ما این بوده است که ما در باره «علم» و ماهیت آن کمتر فکر کردیم. بحث از «علم» از وقتی منطق آمد، وقتی تقسیمات علم آمد برای ما مهم بود، اما زمانی دراز ما از اهمیت ماهیت علم، به خصوص از حیث معرفت شناسی غافل ماندیم.
این غفلت ما را گرفتار مشکلات بیشماری کرد که تنها یکی از آنها، خلط کردن روشهای شناخت دینی و فلسفی و علمی بود. وقتی یک صفحه علمی را در یک متن قدیمی می خوانیم، همزمان با استدلال های فلسفی و علمی و دینی در حل و فصل پرسشهای آن کوشش می کنیم و این یعنی یک دشواری بزرگ.
تازه وقتی کسانی از راه رسیده و ادعای «شهود» هم کردند و نیاز به «علم حصولی» را منکر شده و همه چیز را با علم حضوری در میافتند، یا ادعا می کردند که دریافته اند، مشکل دو چندان می شد. قرنها با همین ادعای شهود علمی، سدی بزرگ بر سر راه علم درست کردند و بقیه را به ناخالصی در وجود و بی لیاقتی در فهم یقین و عین الیقین متهم کردند.
عکس آن هم بود، تلاش کردیم همین دریافت های شهودی را مثلا با داده های نجومی یونانی پیوند بزنیم، به حدی که اندیشمندان بزرگی در جهان شهود، چنان غرق در مثال های نجومی و افلاکی بودند که اگر آنها را از دستشان درآوریم، نصف ساختمانشان ویران خواهد شد. (بنگرید به همین کتاب «نجوم کهن در آموزه های ابن عربی»).
هنر ما درست کردن یک تمدن التقاطی بود. یک تمدن التقاطی که تنها بخشی از پرسش های ما را جواب می داد و البته این جوابها، مقداری از دشواری های ما را حل می کرد و همین امر نوعی «اقناع»را پدید می آورد، اقناعی که ما را از «بحران» دور کرده و نیاز به «انقلاب» را از سر ما بیرون می کرد.
شاید چون دقیق و عمیق هم نبودیم، و کندوکاو علمی را طالب نه، بیشتر قناعت پیشه کرده و به همان داشت هایی که داشتیم، اکتفا می کردیم.
در عالم علم و دانش، مهم ترین مشکل، بسنده کردن و قناعت پیشه کردن به دانستن اندک است. چیزی است که گاه رنگ دینی هم به خود می گرفت و گفته می شد که همین مقدار کافی است. اگر ما به آن همه آیه و حدیث که در اهمیت علم و یقین است عمل کرده بودیم، و ارزش دانایی را آن گونه که به ما گفتند فهمیده بودیم، مسلما به این مقدار بسنده نمی کردیم.
علم هیچ گاه آن مقامی که باید میان ما نداشته و با انواع بهانه ها نه تنها آن را ترویج نمی کردیم بلکه سد راه آن می شدیم.
فقط یک نمونه آن این است که علم را ویژه افراد خاص می دانستیم و می گفتیم همه افراط شایسته داشتن علم نیستند و این لیاقت و شایستگی خاصی می خواهد. علومی مانند کیمیا را که همان شیمی بود، ضمن آن که از اساس مسیرش را اشتباه رفته بودیم، فقط شایسته افرادی می دانستیم که مقام شامخی دارند و گویی در شان افراد عادی نیست که این دانش را فرا گیرند. نکات مهمی در این باره در کتاب المصباح فی اسرار المفتاح در این باره هست که خواندنی است.
این قبیل نکات، یعنی آنها که ما را در علم قناعت پیش هی کرد و ما را از «دانایی»و علم دور می کرد، بسیار فراوان است.
شاید یکی از مهم ترین نکات دیگر آن بود که برخی از دانش ها را اساس دانش نمی دانستیم و عالم را فقط بر افراد خاصی که علم خاصی داشتند اطلاق می کردیم. گویی بقیه جاهل هستند.
بماند که گاه برخی از علوم یا معلوماتی از علوم را غیر شرعی می دانستیم و نشر آن را جایز نمی شمردیم و توصیه می کردیم که مصداق آن چه تعلیم آن لازم است، علم خاصی است. و... حتی تا این اواخر هم برخی از این علوم را شرک آمیز می دانستیم. این که بزرگترین عالم مسلمان سعودی که سلفی است تا سی چهل سال قبل، رساله می نویسد که نظریه خورشید مرکزی با قرآن ناسازگار است و اگر کسی باور داشته باشد، منکر قرآن شده، فاجعه منحصر به فردی در مبارزه ما علیه علم نیست و پیشینه و پسینه دارد.
التقاطی بودن تمدن ما، و نداشتن یک سامان کلی برای پیشرفت بیشتر، توان قدرت نقد خود، شکستن برخی از حصارها، و جدی تر فکر کردن به نقاط کور و تاریک و تلاش برای روشن کردن آن، از موانع جدی پژوهش در میان ماست. ترس از تغییر بزرگترین مانع بر سر راه ترقی ما بوده است، این که اگر تغییر کنیم همه چیز را از دست خواهیم داد. دل و جرات تغییر را نداشتیم و همیشه محافظه کارانه به تغییراتی که در پاسخ های جدید رخ می داد عمل کردیم.
این که ما امثال ابوریحان بیرونی کم داریم، و در قرن سوم و چهارم نتوانستیم مثل ابن خلدون تولید کنیم، و وقتی هم تولید شد، آن هم دیر هنگام نتوانستیم تکثیر کنیم، اینها به معنای آن است که ما قادر به شناخت دقیق بحران در تمدن خود نبوده ایم.
ابن خلدون یک انقلاب علمی در حوزه علوم اجتماعی پدیدآورد که تا حال نیز ما به طور جدی آن را در تفکرات اجتماعی مان بسط نداده ایم، به طوری که هنوز هم هستند کسانی که او را در افکار اجتماعیش یک ماتریالیست می دانند و علاقه مند هستند با عرفان، مسایل اجتماعی را درک کنند.
آنچنان که از الفهرست ابن ندیم می فهمیم، ما در تمدن خود، کوهی از اندیشه های مختلف، از آثار ترجمه شده پدید آوردیم، اما نتوانستیم سامانی میان آنها برقرار کنیم. خیلی زود برای عده ای یونان مقدس شد، و برای عده ای کفر و زندقه. بیشتر وقت ما صرف دفاع از لاطائلاتی شد که خیال می کردیم به پرسشهای اصلی ما پاسخ می دهد. قدرت تردید در آنها نداشتیم. تا وقتی این قدرت تردید نیاید، تا وقتی نقاط کور بیش از نقاط روشن دیده نشود، امکان یک انقلاب علمی وجود ندارد.
البته و صد البته، علم به بافتن نیست که کسی عجایب و غرایب بگوید، یا رطب و یابس ببافد، که حتی اگر چنین کند، ممکن است کوتاه مدت، عده ای را مدهوش و به تعبیر علمی تر، قانع کند، اما بزودی، کنار گذاشته خواهد شد.
برای مثال، ما انبانی از علوم غریبه را که از اساس بی پایه بود و تصور می کردیم بسیاری از مسائل ما را پاسخ داده و نیازهای علمی و صنعتی ما را برآورده می کند، تولید کردیم. اما چه حاصلی داشت؟ آن هم ستایش و تمجید از عالمانی که عارف بودند و دیگران می گفتند اینها در خانه طلا می توانند درست کنند. نمونه اش جملاتی که گزی در تذکرة القبور در باره آقا محمدبیدآبادی می گفت که او طلای خالص تولید می کند. گاهی هم از سر تواضع می گفتیم، توان این کار را دارند اما انجام نمی دهند... و از این دست حکایات که اندازه ندارد... تا بالاخره در دنیای جدید معلوم شد که چنین کاری از محالات است و عجیب آن که هنوز هم در باره برخی همین ادعاها می شود.
به اختصار بگویم، ما باید علمایی که حاق علم را درک کرده، شفافیت آن را باور دارند، روشهای میان علوم و دانایی مختلف را خلط نمی کنند، در دانستن قناعت پیشه نیستند، و یکسره مروج علم و دانش هستند را پاس بداریم. از حرف نو، نه بافتن، نگران نباشیم. فقط با احترام گذاشتن به پرسشهای تازه و پاسخ های جدید به آن مشکلات است که امید داریم بتوانیم یک انقلاب علمی ایجاد کنیم. ما دایما باید نقاط کور را رصد کنیم و برای آنها پاسخ داشته باشیم پاسخی که در مجموع بتواند ما را قانع کند، ما یعنی مجموعه را. آنچنان که زندگی بهتری هم داشته باشیم.
البته، ایجاد انقلاب علمی برای مجموعه ای فراهم خواهد آمد که در نوک پیکان ترقی علم باشد. ما در این زمینه باید جایگاهی را که داریم بشناسیم، نقطه مطلوب و موجود در عالم را هم درک کنیم، و شریک با این کاروان اندیشه به نقطه ای برسیم که متفکران ما بتوانند جلوتر از همه حرکت کنند. روزگاری ابوریحان چنین بود، اما ... تعداد کم بود، آنچه بود، نه به اندازه ای بود که بتواند یک انقلاب علمی ایجاد کند.
به عبارت دیگر انقلاب علمی کار یک نفر در یک زمان کوتاه نیست، کار یک مجموعه طی چندین قرن است، اما در همین حال، یک کشف، نوعی خاص از دانایی که حتی ممکن است گاه اتفاقی پدید آید، می تواند بستری را آماده کند.
اگر ما در تمدن اسلامی به امثال رشید الدین فضل الله و خواجه نصیر به این چشم نگاه کرده بودیم و کارهای آنها را به صورت متن درسی بلکه به عنوان روش پژوهشی درآورده بودیم، مطمئنا الان در نقطه بهتری قرار داشتیم.
سال درگذشت بیرونی 440 است و امسال 1436 و بنابرین چهار سال دیگر، هزاره درگذشت بیرونی است که امیدواریم مراکز علمی ما تقدیری شایسته از این دانشمندان داشته باشند و کاری درخور وی در سراسر کشور انجام شود.
*استاد دانشگاه تهران
منبع: خبرآنلاین