به گزارش خبرگزاری دانا،دائم امکانات، داشته ها و نداشته ها و جز به جز زندگی خود را با دیگران مقایسه می کنند. همه دغدغه آنها این است که مدل تلفن همراه، ماشین و سرویس مبلمانشان در مقایسه با دیگری بهتر باشد.
نمی خواهم سراغ ریشه یابی و چرایی این رفتار بروم؛ شاید هم وجود برخی خلاءهای عاطفی و روانی باعث شود جوان ها رضایت مندی خودشان را در داشتن این وسایل بدانند و حس کنند باید از این بابت اقناع شوند اما اتفاقی که می افتد این است که این خانم و آقا که عادت کرده اند زندگی خود را این طور سپری کنند و شبیه دیگری باشند، نقاب به چهره بزنند تا برخی کمبودها و به باور خد ضعف هایشان را بپوشانند و در مقایسه با کسی کم نیاورند، صاحب بچه می شوند. آنها حالا در نقش والد، الگوی بچه ها خواهندشد. این افراد نه تنها این عادت و شیوه اشتباه زندگی شان را به نسل بعد منتقل می کنند، بلکه با مقایسه کردن فرزندشان با بچه دیگران، به او آسیب های جدی خواهندزد.
ما آدم بزرگ ها با این نگرش نادرست حتی در شغلی که داریم هم دچار خطا می شویم. متاسفانه شدت این فاجعه در جایی مشاهده می شود که می بینیم مدارس ما هم الگوی مقایسه و رقابت را رواج می دهند. اصل منحصر به فرد بودن در مدرسه کاملا بی معنا و فراموش شده است. بچه ها مدام با هم مقایسه می شوند، نه با خودشان همه آنها باید به یک شیوه و روش درس بخوانند، امتحان بدهند و خلاصه به هر ترتیبی شده، ضعف یک دانش آموز در درسی خاص به روش های درست و نادرست اصلاح می شود تا او هم مثل بقیه شود.
البته این بحث واقعا مفصل تر از آن است که در این چند خط مطرح شود زیرا مثلا زمانی که معلم ریاضی می بیند کسی در کلاسش او را نمی فهمد، حتی اگر بخواهد، فشار نیاورد و به دانش آموزی بگوید: «تو که زیبا نقاشی می کشی، می توانی خودت را مشغول کنی و از این مساله بگذری. اول از همه والدین با پرخاش فراوان سراغ معلم خواهندآمد که «تو چرا فرزند مرا کنار گذاشتی؟» باید مجبورش می کردی ریاضی را انجام دهد ولو با فشار و تنبیه.»
به علاوه، اگر آموزش و پرورش بخواهد به سمت و سوی درست حرکت کند باید پیش نیازهایی را داشته باشد که هیچ کدام را ندارد؛ مثلا امکانات خاص می خواهد؛ باید شیوه آموزش تغییر کند و زمینه ادامه تحصیل بچه ها فراهم شود و صرفا گرفتن عنوان و مدرک مطرح نباشد. باید با فرهنگ سازی به رشته های کاربردی بها داده شود و به بچه ها القا نشود که مثلا این رشته برای بچه های کم توان است. اطلاع رسانی لازم است و باید آینده شغلی رشته ها تعریف شود که حتی بچه های پرتوان و درسخوان هم به آن رشته ها گرایش پیدا کنند.
اگر ارزش اجتماعی و جایگاه های مشاغل بسیار مهمی که به هنر وابسته است برای خانواده ها معلوم شود، اگر هنرمند و نقاش هم مثل یک پزشک و مهندس بدانند شغل و امکان زندگی با رفاه مناسب را دارند و پایان مشخص و روشنی در انتظار آنهاست، بچه هایی که هیچ علاقه ای به ریاضی و فرمول های شیمی ندارند و استعدادشان در زمینه هنر شکوفا می شود، مجبور نمی شوند زیر بار این تنش در مقایسه نابرابر با دوستان خود قرار بگیرند و بهترین سال های کودکی خود را پای دفتر مشق اشک بریزند و تحقیر شوند.
به نظرم، حداقل آموزش پرورش می تواند این ایده خوب را در چند مدرسه یا منطقه اجرا کند؛ بچه هایی که استعداد هنری خاص دارند، کشف کند، معلمی که بچه ها را شبیه هم نمی کند و ضعف و قوت آنها را در هم نمی سنجد، تشویق و معرفی کند و مدیری را که فقط به فکر آمار قبولی در 4 رشته خاص و شناخته شده نیست و به سلامت روانی دانش آموزانش می اندیشد، برتر بداند و معرفی کند. به هر حال باید از جایی شروع کرد زیرا این ایده های خوب نباید نادیده گرفته شوند. وجود تئاتر و نمایش در مدرسه خیلی مهم است. ما از ایفای نقش به عنوان روش درمانی استفاده می کنیم. بچه ای که جرات مندی را نمی داند و در مدرسه نمی تواند «نه» بگوید، می تواند در نمایش دیالوگ های به خصوصی را تمرین کند.
هنردرمانی در کودکی و نوجوانی
کودک در سن دبستان هنوز کاملا از خودمداری رهایی نیافته است. این در حالی است که در همین محدوده سنی، میل شدید به ابراز وجود در او بیدار و زنده است. دوست دارد همه او را ببینند و در نظر بگیرند و برای حضورش احترام قائل شوند. در این میان، تئاتر کودک، یکی از وسایل سالم و مطمئنی است که می توان به مدد آن و بدون هیچ نگرانی خاصی با این دو ویژگی روانی کودک برخورد و آنها را در او تعدیل کرد.
حضور در گروه تئاتر به کودک کمک می کند با سایر همبازی هایش به تعامل و ایجاد روابط متقابل بپردازد و ضمن عرضه و اثبات خود، کم کم از خودمداری دور شود. با کمی تامل در هنر نمایش معلوم می شود که این هنر، هرچند یک کار گروهی است و همین ویژگی بارز آن، محققان زیادی را شیفته خود کرده، ولی باید به این نکته نیز توجه کرد که فردیت در تئاتر، برخلاف بیشتر بازی های جمعی محو نمی شود. افراد گروه تئاتر کودک صرفا آجرپاره هایی نیستند فقط باید روی هم سوار شوند تا بنایی را برپا کنند. هویت هر کودک در گروه تئاتر مدرسه به همان اندازه اهمیت دارد که هویت گروه در اجتماع بزرگ مدرسه یا شهر.
از خودمان شروع کنیم
اگر کودک شما مدام در حال مقایسه کردن داشته ها و نداشته های خود با دیگران است و جمله هایی مانند «لباس من از علی بهتره»، «جنس مداد من از مال همه کلاس خوب تر بود»، «باید عین گل سر مریم برایم بخری» و... می گوید، آن را زنگ خطر و هشدار برای خودتان در نظر بگیرید که او از شما الگوبرداری کرده است.
کودکان را با همدیگر مقایسه نکنیم
این بچه های شاهد و ناظر رفتار شما هستند و می بینند به جای تلاش برای بهتر شدن و خوشحالی بابت اینکه در حال حاضر نسبت به 5 سال قبل خودتان در نقطه بهتری ایستاده اید (مقایسه با خود سبب پیشرفت و تکامل می شود)، مدام کمبودهای خود را می پوشانید و حتی گاهی به حسادت و رفتارهای دور از اخلاق با دیگران دست می زنید تا آنها را پایین تر بکشانید. لازم نیست در چنین مواقعی پاسخی به فرزندانتان بدهید. کافی است در تربیت خود و ترک عادت بدتان بکوشید تا آینده کودکان دور از تنش و مقایسه های نادرست رقم بخورد و همیشه از آنچه دارند، خوشحال باشند و تلاش کنند هر سال در مقایسه با سال قبل بهتر شوند.
منبع:هفته نامه سلامت/برترین ها
نمی خواهم سراغ ریشه یابی و چرایی این رفتار بروم؛ شاید هم وجود برخی خلاءهای عاطفی و روانی باعث شود جوان ها رضایت مندی خودشان را در داشتن این وسایل بدانند و حس کنند باید از این بابت اقناع شوند اما اتفاقی که می افتد این است که این خانم و آقا که عادت کرده اند زندگی خود را این طور سپری کنند و شبیه دیگری باشند، نقاب به چهره بزنند تا برخی کمبودها و به باور خد ضعف هایشان را بپوشانند و در مقایسه با کسی کم نیاورند، صاحب بچه می شوند. آنها حالا در نقش والد، الگوی بچه ها خواهندشد. این افراد نه تنها این عادت و شیوه اشتباه زندگی شان را به نسل بعد منتقل می کنند، بلکه با مقایسه کردن فرزندشان با بچه دیگران، به او آسیب های جدی خواهندزد.
ما آدم بزرگ ها با این نگرش نادرست حتی در شغلی که داریم هم دچار خطا می شویم. متاسفانه شدت این فاجعه در جایی مشاهده می شود که می بینیم مدارس ما هم الگوی مقایسه و رقابت را رواج می دهند. اصل منحصر به فرد بودن در مدرسه کاملا بی معنا و فراموش شده است. بچه ها مدام با هم مقایسه می شوند، نه با خودشان همه آنها باید به یک شیوه و روش درس بخوانند، امتحان بدهند و خلاصه به هر ترتیبی شده، ضعف یک دانش آموز در درسی خاص به روش های درست و نادرست اصلاح می شود تا او هم مثل بقیه شود.
البته این بحث واقعا مفصل تر از آن است که در این چند خط مطرح شود زیرا مثلا زمانی که معلم ریاضی می بیند کسی در کلاسش او را نمی فهمد، حتی اگر بخواهد، فشار نیاورد و به دانش آموزی بگوید: «تو که زیبا نقاشی می کشی، می توانی خودت را مشغول کنی و از این مساله بگذری. اول از همه والدین با پرخاش فراوان سراغ معلم خواهندآمد که «تو چرا فرزند مرا کنار گذاشتی؟» باید مجبورش می کردی ریاضی را انجام دهد ولو با فشار و تنبیه.»
به علاوه، اگر آموزش و پرورش بخواهد به سمت و سوی درست حرکت کند باید پیش نیازهایی را داشته باشد که هیچ کدام را ندارد؛ مثلا امکانات خاص می خواهد؛ باید شیوه آموزش تغییر کند و زمینه ادامه تحصیل بچه ها فراهم شود و صرفا گرفتن عنوان و مدرک مطرح نباشد. باید با فرهنگ سازی به رشته های کاربردی بها داده شود و به بچه ها القا نشود که مثلا این رشته برای بچه های کم توان است. اطلاع رسانی لازم است و باید آینده شغلی رشته ها تعریف شود که حتی بچه های پرتوان و درسخوان هم به آن رشته ها گرایش پیدا کنند.
اگر ارزش اجتماعی و جایگاه های مشاغل بسیار مهمی که به هنر وابسته است برای خانواده ها معلوم شود، اگر هنرمند و نقاش هم مثل یک پزشک و مهندس بدانند شغل و امکان زندگی با رفاه مناسب را دارند و پایان مشخص و روشنی در انتظار آنهاست، بچه هایی که هیچ علاقه ای به ریاضی و فرمول های شیمی ندارند و استعدادشان در زمینه هنر شکوفا می شود، مجبور نمی شوند زیر بار این تنش در مقایسه نابرابر با دوستان خود قرار بگیرند و بهترین سال های کودکی خود را پای دفتر مشق اشک بریزند و تحقیر شوند.
به نظرم، حداقل آموزش پرورش می تواند این ایده خوب را در چند مدرسه یا منطقه اجرا کند؛ بچه هایی که استعداد هنری خاص دارند، کشف کند، معلمی که بچه ها را شبیه هم نمی کند و ضعف و قوت آنها را در هم نمی سنجد، تشویق و معرفی کند و مدیری را که فقط به فکر آمار قبولی در 4 رشته خاص و شناخته شده نیست و به سلامت روانی دانش آموزانش می اندیشد، برتر بداند و معرفی کند. به هر حال باید از جایی شروع کرد زیرا این ایده های خوب نباید نادیده گرفته شوند. وجود تئاتر و نمایش در مدرسه خیلی مهم است. ما از ایفای نقش به عنوان روش درمانی استفاده می کنیم. بچه ای که جرات مندی را نمی داند و در مدرسه نمی تواند «نه» بگوید، می تواند در نمایش دیالوگ های به خصوصی را تمرین کند.
هنردرمانی در کودکی و نوجوانی
کودک در سن دبستان هنوز کاملا از خودمداری رهایی نیافته است. این در حالی است که در همین محدوده سنی، میل شدید به ابراز وجود در او بیدار و زنده است. دوست دارد همه او را ببینند و در نظر بگیرند و برای حضورش احترام قائل شوند. در این میان، تئاتر کودک، یکی از وسایل سالم و مطمئنی است که می توان به مدد آن و بدون هیچ نگرانی خاصی با این دو ویژگی روانی کودک برخورد و آنها را در او تعدیل کرد.
حضور در گروه تئاتر به کودک کمک می کند با سایر همبازی هایش به تعامل و ایجاد روابط متقابل بپردازد و ضمن عرضه و اثبات خود، کم کم از خودمداری دور شود. با کمی تامل در هنر نمایش معلوم می شود که این هنر، هرچند یک کار گروهی است و همین ویژگی بارز آن، محققان زیادی را شیفته خود کرده، ولی باید به این نکته نیز توجه کرد که فردیت در تئاتر، برخلاف بیشتر بازی های جمعی محو نمی شود. افراد گروه تئاتر کودک صرفا آجرپاره هایی نیستند فقط باید روی هم سوار شوند تا بنایی را برپا کنند. هویت هر کودک در گروه تئاتر مدرسه به همان اندازه اهمیت دارد که هویت گروه در اجتماع بزرگ مدرسه یا شهر.
از خودمان شروع کنیم
اگر کودک شما مدام در حال مقایسه کردن داشته ها و نداشته های خود با دیگران است و جمله هایی مانند «لباس من از علی بهتره»، «جنس مداد من از مال همه کلاس خوب تر بود»، «باید عین گل سر مریم برایم بخری» و... می گوید، آن را زنگ خطر و هشدار برای خودتان در نظر بگیرید که او از شما الگوبرداری کرده است.
کودکان را با همدیگر مقایسه نکنیم
این بچه های شاهد و ناظر رفتار شما هستند و می بینند به جای تلاش برای بهتر شدن و خوشحالی بابت اینکه در حال حاضر نسبت به 5 سال قبل خودتان در نقطه بهتری ایستاده اید (مقایسه با خود سبب پیشرفت و تکامل می شود)، مدام کمبودهای خود را می پوشانید و حتی گاهی به حسادت و رفتارهای دور از اخلاق با دیگران دست می زنید تا آنها را پایین تر بکشانید. لازم نیست در چنین مواقعی پاسخی به فرزندانتان بدهید. کافی است در تربیت خود و ترک عادت بدتان بکوشید تا آینده کودکان دور از تنش و مقایسه های نادرست رقم بخورد و همیشه از آنچه دارند، خوشحال باشند و تلاش کنند هر سال در مقایسه با سال قبل بهتر شوند.
منبع:هفته نامه سلامت/برترین ها