به گزارش خبرگزاری دانا،میلاد سعیدی؛ گروه جامعه: در سالهای جاری شاهد این موضوع هستیم که بعضا در داخل کشور و یا خارج از مرزها آمارهایی منتشر می شود مبنی بر این که مردم ایران به عنوان افسرده ترین مردم جهان شناخته می شوند؛ یا بیان می شود که مردم ایران به لحاظ شاخص افسردگی در بین ده کشوری قرار دارند که دچار وضعیت قرمز هستند، همچنین در کنار گزارش خبرگزاری ها و روزنامه ها عده ای دیگر از چهره های هنری گرفته تا علمی بیان می دارند که حال دل مردم خوب نیست و شاهدش نیز آمار فلان مرکز افکار سنجی است.
اما این مسئله شاید بتوان از چند جنبه بررسی کرد:
اول این که در کشور ما مرکزی برای ثبت مشکلات روانی و خانوادگی مردم بر اساس اصول علم آمار و روانسنجی وجود ندارد.
دوم این که مطالعات حوزه افسردگی نیازمند بررسی های طولی و کیفی که کمتر در کشور انجام می شود.
سوم در بحث مطالعات کمی قدرت تعمیم دهی کاری ظریف است که بعضا غیر کارشناسی انجام می شود.
چهارم سهم متغیرهای اقتصادی و اجتماعی همواره در ایجاد اختلالاتی چون افسردگی در نظر گرفته نمی شود.
پنجم شرایط امنیت روانی و اصول بررسی مردم شناسانه کمتر مورد توجه و بررسی و توجه قرار دارد.
ششم وجود نوعی حالت تدافعی در پذیرش اختلالات روانی در بین مردم و مسئولین است.
در پایان می توان گفت عدم توجه کافی به مسائل حوزه روان و خانواده در بحث شبکه بهداشت کشور همواره به طور بالقوه و حتی امروز شاید بالفعل عاملی برای ایجاد اختلالاتی چون افسردگی است که شرایط اجتماعی و اقتصادی نیز توان تسریع آن را خواهد داشت و بیم از آن است که قشر جوان و فعال کشور دچار آن شوند، که توجه بیش از پیش مردم و مدیران را می طلبد.
افسردگی سال هاست که در علم روانشناسی شناسایی شده و راه های گوناگونی برای درمانش توصیه شده است؛ از درمان های کلاسیک گرفته تا پست مدرن اما ما با شرایطی روبه رو هستیم که در حالت خوشبینانه اش یک جمعیتی دچار این اختلال هستند لذا نیازمند توجه بین رشته ای مبتنی بر یک پژوهشی عمیق هست که سعی شد در این چند خط به جای دادن راه حل هایی کمتر علمی هشداری باشد به همه مردم و اولیای امور تا توجه کافی که صرفا از راه علم عبور خواهد کرد انجام پذیرد.
کارشناس ارشد مشاوره خانواده دانشگاه علامه طباطبایی
اما این مسئله شاید بتوان از چند جنبه بررسی کرد:
اول این که در کشور ما مرکزی برای ثبت مشکلات روانی و خانوادگی مردم بر اساس اصول علم آمار و روانسنجی وجود ندارد.
دوم این که مطالعات حوزه افسردگی نیازمند بررسی های طولی و کیفی که کمتر در کشور انجام می شود.
سوم در بحث مطالعات کمی قدرت تعمیم دهی کاری ظریف است که بعضا غیر کارشناسی انجام می شود.
چهارم سهم متغیرهای اقتصادی و اجتماعی همواره در ایجاد اختلالاتی چون افسردگی در نظر گرفته نمی شود.
پنجم شرایط امنیت روانی و اصول بررسی مردم شناسانه کمتر مورد توجه و بررسی و توجه قرار دارد.
ششم وجود نوعی حالت تدافعی در پذیرش اختلالات روانی در بین مردم و مسئولین است.
در پایان می توان گفت عدم توجه کافی به مسائل حوزه روان و خانواده در بحث شبکه بهداشت کشور همواره به طور بالقوه و حتی امروز شاید بالفعل عاملی برای ایجاد اختلالاتی چون افسردگی است که شرایط اجتماعی و اقتصادی نیز توان تسریع آن را خواهد داشت و بیم از آن است که قشر جوان و فعال کشور دچار آن شوند، که توجه بیش از پیش مردم و مدیران را می طلبد.
افسردگی سال هاست که در علم روانشناسی شناسایی شده و راه های گوناگونی برای درمانش توصیه شده است؛ از درمان های کلاسیک گرفته تا پست مدرن اما ما با شرایطی روبه رو هستیم که در حالت خوشبینانه اش یک جمعیتی دچار این اختلال هستند لذا نیازمند توجه بین رشته ای مبتنی بر یک پژوهشی عمیق هست که سعی شد در این چند خط به جای دادن راه حل هایی کمتر علمی هشداری باشد به همه مردم و اولیای امور تا توجه کافی که صرفا از راه علم عبور خواهد کرد انجام پذیرد.
کارشناس ارشد مشاوره خانواده دانشگاه علامه طباطبایی