در عصر دانایی با دانا خبر      دانایی؛ توانایی است      دانا خبر گزارشگر هر تحول علمی در ایران و جهان      دانایی کلید موفقیت در هزاره سوم      
کد خبر: ۱۲۴۷۷۴۵
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۱:۵۶
زندگی کارمندی یعنی گذران عمر با یک «آب باریکه»؛ به باریکی کالیبر شیر سماور که باید حجمی به اندازه ابعاد یک استخر را با آن پر کرد. هر چند این آب باریکه جوابگوی نیازهای زندگی شهری در شرایط کنونی اقتصاد ایران را نمی‌دهد ولی به هر حال خاصیت «آب باریکه» آن است که همیشه هست و این حضور مداوم معمولاً از هراس آدمی از «روز مبادا» می‌کاهد.
نرگس دادور، خبرگزاری دانا، سرویس سبک زندگی، خوبی آب باریکه به همین کاستن هراس و دلهره و تشویش از آینده‌ای که هنوز نرسیده و تقریباً همه کسانی که زندگی کارمندی را انتخاب کرده و به اشکال مختلفی در پی تن دادن به «کارمند شدن» به مثابه نوع خاصی از «محافظه‌کاری بوروکراتیک» هستند، به سودای همین زندگی بی‌هراس از آینده چنین کرده و می‌کنند.

زندگی کارمندی با همین بی دلهره زیستن گره خورده؛ بی دلهره زیستن در دل دلهره‌آمیزترین وضعیتی که آدمی در طول تاریخ می‌توانست در آن زیست کند. دوره‌ای که با آب و تاب «مدرن» خوانده می‌شود و «کارمند بودن» به دلیل تن دادن به بوروکراسی آهنین آن، نه‌تنها جزو لاینفک آن محسوب می‌شود، بلکه آن‌گونه که نیچه به آدمیان اصطلاحاً مدرن‌شده روزگارش طعنه می‌زد، گویی به عنوان «انسان کامل» بودن، تجربه می‌شود. او در «غروب بت‌ها» خاطر نشان کرده بود که انسان کامل در چنین موقعیتی (دوران نو) «کارمند دولت» است. از همین روست که همه در دوران ما به دنبال نوعی زندگی کارمندی هستند که به دور از دلهره و دغدغه، حضور مداوم «آب باریکه» را تضمین کند و در حیات دلهره‌آور کنونی لااقل اندیشناکی روز مبادا را تا حدی بزداید.

از این نظر، کارمندی تجربه نوع خاصی از پناهجویی در دل زندگی پرهراسی‌ست که خیال کم کردن شرش را از سر آدمی ندارد. از قضا تازه‌ترین شر زندگی جدید که آدمی با آن مواجه شده، در قالب یورش سهمگین موجوداتی خُرد و ویروس‌هایی به‌روز شده و جهش‌یافته در حال تجربه است؛ در این نوشته تلاش شده نسبت این یورش سهمگین با زندگی پناه‌جویانه کارمندی در گفت‌وگو با برخی از کارمندان، این پناهندگان کمال‌یافته دوران نو که اگر سنگ هم از آسمان ببارد گزندی به آب باریکه‌شان نخواهد رسید، مورد واکاوی و بحث قرار بگیرد.

از کارمندانی که در این گزارش مشارکت کرده‌اند خواسته شده تا تمایز زندگی کارمندی در دوران پساکرونا را با پیش از آن بازگو کنند و تا حد ممکن روایتی روشن و یکدست از زیستن و کار کردن در مجاورت با یک هراس مبهم که از بیرون ما را می‌نگرد، به دست دهند. عموم آنها حرف‌های مشابه بسیاری در خصوص تجربیات هستی‌شناختی‌شان در زندگی پساکرونایی زدند که شاید جالب‌تر از تجربیات بوروکراتیک کارمندی‌شان بود و ما به جای سانسور آنها اتفاقاً بر آنها انگشت گذاشتیم و به بهانه غیرمرتبط بودن با حیات کارمندی در دوران نو حذفشان نکردیم؛ شاید به این دلیل که «انسان کامل نمادین» در حیات مدرن نمی‌تواند رویکردهای هستی‌شناختی‌اش را کنار بگذارد، هر چند نیچه به این حیات مدرن‌شده به دیده تحقیر نگریسته باشد.

دیدار با آنچه به چشم نمی‌آمد!

احتمالاً ظهور کرونا در همه مشاغل و صنوف به درک عامتر و وسیع‌تری از زندگی اجتماعی دامن زده است و این از قضا در بین کارمندان هم قابل ردیابی است. «محسن» ۳۸ ساله و مجرد است. او نمی‌خواهد محل کارش خارج شود. می‌گوید «مهمترین تغییری که پس از شیوع ویروس کرونا در من ایجاد شد، عمیق شدن در ارتباطم با دیگرانی بود که به نوعی در محل کارم همواره با آنها درگیر بودم ولی به عمق این درگیری واقف نبود. فکر می‌کنم به ما یاد داد که دیگران را یک بار دیگر و از یک فاصله معنادار ببینیم و نسبتمان را با آنها بازسازی کنیم».

او فارغ التحصیل رشته حقوق است و بیش از ۸ سال است که زندگی کارمندی دارد. معتقد است کارمندی آدم را نسبت به خیلی از امور بی‌تفاوت می‌کند و من در این هشت سال متوجه این بی‌تفاوتی نبود. اما کرونا باعث شد به دیگران به طور جدی‌تری نگاه کنم. می‌خواهم منظورش را روشن‌تر بیان کند، می‌پرسم «دقیقا چه تغییری در نگاهت به اطرافیانت شکل گرفته است؟» با لحنی شبیه به کسانی که نمی‌خواهند احساساتشان را لو بدهند می‌گوید: «مثلا در محل کار ما نیروهای خدماتی هر روز به ما سرویس می‌دادند و ما خیلی طبیعی و عادی با این قضیه مواجه می‌شدیم، پس از شیوع ویروس به یکباره برخی از این خدمات حذف شد و ما جای خالی آن خدمات را به طرز شدیدی احساس کردیم. همچنین گویی نسبتی که با آن نیروهای خدماتی داشتیم به یکباره تغییر کرد».

محسن همچنان سعی می‌کند در قالب مثال‌ها و نمونه‌ها حرفش را بزند؛ «فرض کنید من هر روز از خانه‌ام تا محل کار با یک بی‌توجهی خاصی نسبت به اطرافم و آدم‌های حاضر در خیابان و مترو و… به سر کارم می‌آمدم ولی در این چند روز هر کسی را می‌بینم سعی می‌کنم چه در سرش می‌گذرد، بویژه کسانی که در این شرایط مجبورند در بیرون باشند. هر کسی را می‌بینم از خودم می‌پرسم چه اجباری این آدم را به بیرون از خانه کشانده و طبیعتاً فکر می‌کنم این‌ها هم مجبورند مثل من برای انجام کاری که احتمالاً معیشتشان به آن وابسته است بیرون بیایند. به دستفروش‌ها توجه می‌کنم، به مأموران نظافت معابر در شهر و مغازه‌داران و… که اصلاً در دورانی که از کرونا خبری نبود به آن توجهی نداشتم».

کرونا و بیلان‌کاری جدید!

«صبا» ۴۲ سال سن دارد و متأهل است. او کارمند یکی از وزارتخانه‌ها است و با ارباب رجوع سر و کار دارد. از نوع مدیریت مسئولانشان در وزارتخانه دلخور است و می‌گوید که شیوع کرونا مناسبات کاری ما را به شدت تغییر داده و عملاً ما کاری برای انجام دادن نداریم، ولی مسئولان اصرار دارند در این شرایط که عملاً بیکار هستیم باید سرکار برویم و ساعت پر کنیم. او می‌گوید «حضور ارباب رجوع تقریباً به صفر رسیده و در روزهایی که سر کار می‌رویم هیچ کاری برای انجام دادن نداریم. نگرانی من این نیست که چرا بیکارم، بلکه بیشتر نگران این هستم که با بیرون آمدن از خانه ممکن است روند شیوع و ابتلاء را بیشتر کنم.»

او به انجام کارهای صوری و بی کارکرد در ایام شیوع کرونا در ادارات دولتی اشاره می‌کند و می‌گوید «از طرف دولت از ما خواسته شده که به طور مداوم گزارش‌هایی درباره حضورمان در محل کار و کارهایی که برای مقابله با کرونا انجام داده‌ایم بنویسیم و برایشان ارسال کنیم. در همین راستا هم مسئولان برای اینکه چیزی برای گزارش دادن داشته باشند کارهایی انجام می‌دهند که نه تنها کارکردی ندارد بلکه شاید به روند شیوع کمک هم بکند. مثلاً همین احضار کارمندان که خودش خطرساز است، یا مثلاً توزیع ماسک و دستکش و… بین کارمندان که به شیوه غیر بهداشتی صورت می‌گیرد که تازه این اقلام محدود هستند و به یک عده می‌رسد و به یک عده نمی‌رسد و خود این موضوع در محل کار ما مسئله‌ساز شده است».

تعارضات درونی کارمندان در دروان پساکرونا

«قاسم» کارمند یکی از مراکز شهرداری است و به آنها گفته شده در این شرایط بحرانی در شهر حتماً باید سر کار بیایند تا بحران موجود در شهر حل شود. او هم به مسئله بیکاری‌اش در محل کار اشاره می‌کند و می‌گوید از صبح تا عصر پشت میز کارم می‌نشینم و عملاً کاری برای انجام دادن ندارم. قاسم که ۴۰ سال دارد اظهار می‌کند که مهمترین تغییر در دوران شیوع کرونا تجربه نوعی هراس همراه با بطالت بوده است.

او می‌گوید: «مهمترین احساسم در این چند وقت این بوده که اگر کاری نباشد انجام بدهم تا چه حد می‌تواند بد و دیوانه‌کننده باشد. چند وقت پیش داستانی می‌خواندم درباره نگهبان یک بانک که از کار بی‌کار شده بود و همه عذابش از این بود که چرا کسی نیست به او دستور بدهد که چه کاری انجام بدهد» قاسم می‌خندد و می‌گوید «من هم امروز به چنین وضعی دچار شده‌ام. تا پیش از کرونا احساس می‌کردم که برده‌ای بودم که باید اوامر ارباب‌ها را اطاعت می‌کردم، ولی امروز دارم عذاب می‌کشم که چرا اربابی نیست تا به من دستور بدهد که چه کنم!».

هراس از اخلاق محافظه‌کارانه کارمندی!

ظهور کرونا شاید بیش از هر احساسی، درکی از حیات طبقاتی را در جوامع مختلف برجسته کرد و این چیزی است که «مریم» که حدود ۳۵ سال سن دارد تلاش دارد آن را توضیح دهد. او مهندس و کارمند اداره‌ای است که کارهای مرتبط با عمران و توسعه شهری در آنجا انجام می‌گیرد. مریم دختر مجردی است که می‌گوید خیلی از هم‌سن و سال‌های من آرزو دارند شرایطی مشابه من داشته باشند. تا پیش از این روزها خودم هم خیلی از وضعیتی که دارم خوشحال و راضی بودم، ولی دوران شیوع کرونا خیلی از معادلات را در ذهن من به عنوان یک مهندس که خیلی درگیر مسائل اجتماعی و انسانی و… نبوده است، تغییر داد.»

مریم که گویا روح لطیفی دارد خاطرنشان می‌کند که در این روزها نسبت به کارش شدیداً بی‌انگیزه شده و با اینکه همواره فکر می‌کرده باید پله‌های موفقیت را با اراده و عزم فردی‌اش طی کرده و با این موفقیت جامعه‌اش را بسازد، حالا به این فکر می‌کند «تو کز محنت دیگران بی‌غمی / نشاید که نامت نهند آدمی»! او هم مانند محسن تاکید می‌کند که کرونا بیش از هر زمان دیگری به ما متذکر شد که ما در دل یک جامعه زندگی می‌کنیم و موفقیت فردی در دل یک زندگی کارمندی که احتمالاً ما را از نگرانی درباره خودمان حفظ می‌کند، نمی‌تواند احساس شاد بودن و حال خوب را در دل یک جامعه برایمان به ارمغان بیاورد».

این مهندس راه و ساختمان ادامه می‌دهد: «بیش از هر زمان دیگری به حاشیه‌های شهری فکر کردم که ما مدام در حال ساخت و سازها در مرکز آن هستیم. به خانه‌ها و محله‌های اطراف شهرها که چیزی به معنای قرنطینه و بهداشت در آنجا معنایی ندارد. مدام به کارگران روزمزد فکر کردم که خودمان قبلاً با آنها درگیر بودیم و می‌دانم که اگر یک روز کار نکنند نمی‌توانند خرج خانواده‌شان را درآورند».

مریم در حال سخن گفتن احساساتی می‌شود و بغض می‌کند و من فکر می‌کنم باید مسیر گفت‌وگو را تغییر دهم. ولی او حرفش را ادامه می‌دهد: «این ویروس لعنتی بیش از اینکه مرا از نسبت به سلامتم دچار هراس کند، نسبت به سبک زندگی و اخلاقیات اجتماعی‌ام هراسان کرد». از او درباره تغییراتی که در کار کارمندی‌اش ایجاد شده پرسیدم و او گفت «مثل همیشه است، با کمی تغییرات در ساعات کاری و رعایت برخی موارد بهداشتی و… همان چیزی که ترسناک است همین است، اینکه همیشه همه چیز به همین منوال است کسانی که می‌توانند با شرایط وفق پیدا کنند می‌مانند و کسانی هم که نمی‌توانند احتمالاً می‌میرند. دوران پساکرونا برای من یعنی درک این قضیه. اینکه منِ کارمند و مهندس و چه و چه با همان وضعیت محافظه‌کارانه‌ای که شما گفتید ادامه می‌دهد و آب باریکه‌ای هست، ولی بسیاری از کارگران روزمزد و دستفروشان و حاشیه‌نشین‌ها…»


ارسال نظر