توسط انتشارت فصل پنجم

شعری از این کتاب را با هم مرور می کنیم:
کبوترهای مرزی را به سویم پرواز دادی
زبانت را از آن ها گرفتم وخوابهایم با لهجهی تو تعبیر میشوند
با هم نشستیم
نوار مرزی را به لبهی کلاهت دوختیم
وبه چین چین دامنم
ما گناه نکردیم
فقط دستهایمان از مرز گذشتند
□
حالا مدتی ست با قطار فشنگ میآیی
مثل گلوله از کنارم رد میشوی
خوابهایم بوی باروت تنت را میدهند
وکبوترها نمیدانند
جنگ زبان نمیفهمد